هم قدرش را ندانستند، و هم تهمت ها به او زدند ! بقلم بانو محترم مومنی روحی

0
248

چرا بسیاری از آدم ها، قدر و منزلت نعمت هائی را که آفریدگار جهان به آنان می دهد را نمی دانند؟ آنهائی هم که به این امر مهم توجه می کنند. معمولا وقتی به آن می پردازند؛ که کار از کار گذشته، و چون قدردانی شان را به موقع و در شرایط مناسب انجام نداده اند. کارشان ارزش چندانی نمی یابد و مورد توجه دیگران قرار نمی گیرد!

نعمت هائی که پروردگار دنیا و آنچه که در آن است به مخلوق خود عنایت می نماید. لزوما فقط ابزار و امکانات مورد نیاز آنها برای زندگانی شان نیست. اما با داشتن آن تسهلات می توانند، در زمان و موقعیت مناسبی که به آن احتیاج دارند. از چنان هدیه الهی مستفیض گردند و رونق بیشتر و مفیدتری به زندگی خود و خانواده شان بدهند !

در ۲۴ اسپند ۱۲۵۶ خورشیدی، اهورای یکتای ایرانیان، نعمت بی نهایت ارزشمندی به آنان عطا فرمود؛ که نام پر آوازه و خدمات ارزنده و فراموش نشدنی اش به ما و سرزمین بی همانندمان، تا پایان عمر دنیا در این کره خاکی پاینده و ماندگار خواهد بود !

اگر ما ایرانیان، به درستی قدر آنچه را که خالق هستی به ما عنایت می کند را می دانستیم؛ و درک می نمودیم که چه نعمت بزرگ و ارزنده ای به ما داده شده بود؟ اکنون این کهندیار بزرگ و ساکنان آن، نه دچار اینهمه بد بیاری های مکرر، و نا به سامانی های فراوان می شدند ؛ و نه هرگز چنین مشکلات فراوانی را در سرزمین باستانی خودمان داشتیم؟ و نه هیچگاه طعم تلخ اینهمه بد آوردن های فراوان را می چشیدیم ؟!

نزدیک به ششصد سال از عمر میهن ما و ساکنان آن، در اثر حاکمیت قوم مستبد و واپسگرای قجرهای نابخرد و زنباره و افیونی هدر شد. و سرزمینی به قدمت چندین هزار ساله با تمدنی بی همتا در جهان، در حد عقب ماندگی ممالک به اصطلاح « جهان سومی » تنزل یافت؛ و با از دست دادن چندین استان بزرگ مانند: جمهوری آذربایجان کنونی، ارمنستان، تاجیکستان، ترکمنستان و قزاقستان، که هر بار با حمله روس ها به ایران، توسط شاهان بی کفایت سلسله قاجار، که قادر به مقابله با آنها نبودند. به روس ها هدیه ( بخوانید باج و رشوه ) داده می شد؛ تا متجاوزان را از ادامه عملیات جنگی باز بدارند. و اینگونه از وسعت ایران هم کاستند؛ و سرزمین ما را در آن برهه زمانی، به ذلت و خفت و خواری تاریخی ساقط نمودند ؟!

ولی از آنجائی که به لطف و اراده پروردگار دنیا، قرار نبود که شرایط زندگی ما و میهن نامدارمان، و موقعیت زندگانی افتخار آمیز ایرانیان، دستخوش آمال سودجویانه قجرهای حاکم بر آنها و جهانخواران و سلطه گران تازه به دوران رسیده واقع بشود. دلاوری از خطه سرسبز مازندران زیبا و بی نظیر، در آن مهد دلیران پا به عرصه وجود گذاشت؛ که همترازان و شخصیت های مانند آن یگانه تاریخ در ایرانزمین، جز کوروش و داریوش و نادرشاه و امیر کبیر نبوده و نیستند و نخواهند بود !

کم و بیش همه می دانیم، که اعلاحضرت همایونی رضاشاه بزرگ، در یک خانواده متوسط مازندرانی در روستای « آلاشت » پا به عرصه گیتی نهاد؛ و در چهارم مرداد ۱۳۲۳ در شرایطی که در جزیره موریس در آفریقای جنوبی در تبعید به سر می برد از دنیا رفت !

آن پادشاه نمونه در تاریخ ایرانزمین، در حقیقت همان نعمت بی همانندی که اهورامزدا به ما عطا فرمود و قدرش را ندانستیم بود. و از همان زمان به عنوان اعلاحضرت همایونی رضاشاه کبیر و « سر دودمان » سلسله ایرانساز پهلوی نامیده می شد. از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ خورشیدی، مسؤلیت شاهنشاهی میهن مان را بر عهده داشت. پیش تر، از سال ۱۳۰۰ تا ۱۳۰۲ وزیر جنگ، و از سال ۱۳۰۲ تا ۱۳۰۴ هم، ضمن وزارت جنگ در مقام نخست وزیری ایران نیز قرار داشت !

وی به دلیل مساعی بسیار و تلاش های میهن پرستانه اش، در زمان انجام دادن خدمت وظیفه سربازی ، از پائین ترین مقام در آرتش ایران « سرجوخه » بودن ، به بالاترین آن که « سردار سپاه » در نیروهای مسلح آرتش حکومت قاجار بود ارتقاء درجه یافت؛ و به سبب خدمات ارزنده اش در ایجاد نظم و نوآوری های مدرن در نظام کشور، همزمان با سردار سپه بودن، از طرف آخرین پادشاه سلسله قاجار « احمد شاه » ، به عنوان نخست وزیر نیز به انجام دادن خدمات شایسته خود به ایرانزمین پرداخت !

ولی با مشاهده بی لیاقتی و بی کفایتی های شاهان به تخت سلطنت نشسته ایل قاجار در کشورش، ابتدا تلاش ناکامی جهت جمهوریخواهی نمود؛ چرا که صلاح نمی دید، که این سرزمین بی همتا در کل جهان، در آن شرایط بی مقداری و کم اهمیتی در دنیا به سر ببرد؛ به همین خاطر نیز برای تحقق بخشیدن به چنین آرمان میهن پرستانه ای بر آن شد؛ تا ایران و ملت آن را، از یوغ استبداد قجرهای سرسپرده به حاکمیت روسیه تزاری و اتحاد جماهیر شوروی سویالیستی سابق برهاند. و با همت والای خودش از یوغ استیلای روس ها نجات بدهد و به استقلال کامل برساند !

بر این اساس، با همگامی او و « سید ضیاء طباطبائی » حکومت قاجار منحل گشت؛ و حکومت پادشاهی پهلوی به سر سلسله گی رضاشاه کبیر زعامت امور در ایران را به دست گرفت !

با به وجود آمدن این رویداد بزرگ تاریخی در ایران، تا حد قابل توجهی عقب ماندگی کشورمان به انتها رسید؛ و در اثر تلاش های میهن پرستانه آن پادشاه عظیم الشان، مراتب رشد و ترقی ایران و ملت آن، از سکون چند صد ساله خود خارج شد؛ و با نوآوری های آن مرد بزرگ و شاهنشاه میهنپرست، جهت ایجاد « مدرنیته » در کشورمان، چهره ایرانزمین برای نخستین بار، به داشتن دانشگاه ، راه آهن سراسری از شمال به جنوب و از شرق به غرب کشور ، راه اندازی دو بانک « ملی » و « رهنی » جهت سرمایه گذاری های سازنده، نوسازی راه های میان شهری خاکی به مسیرهای آسفالت شده، ساخنن بیمارستان هزار تختخوابی در تهران، مبارزه بسیار جدی با راهزنان و دزدان کمین کرده در جاده های ایران، دادن حکم به وجود آوردن فروشگاه های زنجیره ای در کشور، اعزام دانشجویان برجسته برای ادامه دادن تحصیلات عالیه به خارج از ایران، استحکام روابط سفارتی میان ایران و دیگر کشورهای درخواست کننده چنین ارتباط های بین المللی ، راه اندازی کارخانه های تولید برق در تهران و دیگر استان های بزرگ کشور، به وجود آوردن صنعت پست و ارسال سفارشات پستی به همه نقاط ایران، افتتاح وزارت اطلاعات و راه اندازی شبکه رادیوئی در کشور، تغییر دادن روش آبرسانی محلی و کوچه به کوچه به مناطق مختلف پایتخت، با ایجاد لوله کشی آب و رساندن آن به مردم از طریق مخزن بزرگ تصویه آب در تهران، و ایجاد آرتش مدرن برای به وجود آوردن امنیت در داخل و حفاظت کامل از مرزهای کشورمان، کم نمودن قدرت مجلس وابسته به منویات سلسله قاجار، که بیشتر اعضای آن از روحانیون و آخوندهای آن زمان بودند؛ و سپردن قدرت نهائی جهت اتخاذ تصمیم های مهم برای رفاه بیشتر مردم به دستگاه حکومتی خودش، جهت داشتن احاطه کامل بر مصوبات مربوط به قوانین کشوری و گاها لشگری، صدور فرمان « کشف حجاب » ( رهانیدن زنان و دختران ایران از زندان تاریک چادر و پوشه و مقنعه و نقاب ) برای این قشر از ساکنان میهنش، و از همه مهم تر و قابل توجه تر، کوتاه نمودن دست آخوندهای دارای نفوذ در تصمیمات مجلس کشور از متن و حاشیه تمام اموری، که فقط می بایست منافع ملی مردم ایران را در بر داشته باشند. و به همه اینها اضافه کنید، بنیانگزاری ده ها نمونه منحصر به فرد مترقی دیگر در ایران صد سال پیش را، که از اقدامات بی نظیر شاهنشاه دیاری بودند؛ که فقط در طول شانزده سال پادشاهی اش در ایران تحقق یافتند و به ثمر رسیدند. اما عوام به وی لقب بی سوادی را می دادند !

آری، در جلوه ظاهری رضاشاه بزرگ سواد کلاسیک نداشت. ولی چنانچه به اقدامات بی نظیر وی در رابطه با نوآوری های درج شده در این نوشتار توجه کنیم؛ آیا تمامی کارهای ارزنده او که در بالا اشاره شده، از فردی سر زده که بی سواد بوده است ؟!

بدیهی است که سواد هرگز کمال مطلق نمی آورد. و عکس آن هم صادق است، برخی از کسانی که باسواد هستند، الزاما دارای فضل و کمال نیستند. اما در مورد شخصیتی همچون رضاشاه کبیر، قضیه کاملا متفاوت است. او در حدی از هوشیاری و کمال و میهنپرستی بی شائبه خود بود؛ که برای به وجود آوردن آنهمه رشد و ترقی در خانه پدری اش، نیاز به دارا بودن مدارک علمی دانشگاهی نداشت. همین که در حد عاشقانه اندیشیدن به مام میهن خود، به انجام دادن آنهمه کارهای بزرگ در سرزمین اجدادی اش پرداخته اثبات می کند؛ که بارقه ی وطنپرستی در ذات بی همتای وی چنان نهادینه و گسترده و فعال بوده، که حتی تحصیل کرده های معروف ترین دانشگاه های جهان نیز، از چنین استعداد و امکانات فزاینده ذاتی او برخوردار نبوده اند!

اما به خاطر اینکه آن مرد بزرگ تاریخ ایرانزمین، هیچگاه مجیزگوی قدرت های بزرگ آن دوران، از جمله بریتانیای کبیر نبود. در شرایطی که به خاطر در جریان بودن « جنگ جهانی دوم » ، با آن که پادشاه مدبر میهن مان، به خاطر عدم حضور آرتش ایران در آن جنگ ناخواسته اعلام بی طرفی نموده بود. ولی دو سوی میهن مان ( شمال و جنوب ایران ) در اشغال نیروهای نظامی روس و انگلیس قرار گرفته بودند. و در شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی، متفقین که ایران را به خاطر اعلام بی طرفی اش در آن جنگ جهانی محکوم می کردند؛ آن پادشاه بزرگ و خدمتگزار به کشور و هم میهنانش را، وادار به استعفا دادن از حکومت مترقی اش نمودند؛ و سرانجام آن یگانه تاریخ ایرانزمین را، به جزیره « موریس » در « ژوهانسبورگ » در آفریقای جنوبی تبیعید کردند!

بیست و چهارم اسپند زادروز پادشاه بی همتای ایرانزمین، اعلاحضرت همایونی رضاشاه بزرگ بر همگی ما فرخنده باد!

مقاله قبلیدختران هندبالیست ایران شگفتی ساز شدند
مقاله بعدیموافقت مجلس با کلیات طرح عدم تغییر ساعت
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.