درگذشت آخرین وزیر اطلاعات و جهانگردی

0
263

دکتر سیروس آموزگار؛ روزنامه‌نگار، نویسنده، استاد دانشگاه، و همچنین وزیر اطلاعات و جهانگردی در دولت دکتر شاپور بختیار، دیروز پس از یک عمل جراحی در سن 87 سالگی در پاریس درگذشت.

آموزگار دارای دکترای اقتصاد و حقوق از انگلستان و ایران بود. وی مدتی در وزارت بازرگانی و سپس در بانک اعتبارات ایران اشتغال به‌کار داشت. نویسندگی حرفۀ اصلی او بود و در داستان‌نویسی ذوق و ابتکار داشت. 26 داستان بلند، 2 اپرا، شش نمایشنامه و نزدیک به صد داستان کوتاه و بیش از صدها نمایشنامهٔ رادیویی ازجمله آثار وی است. همچنین، آثار زیادی از او در نشریات مختلف تهران ازجمله مجلهٔ خواندنی‌ها و مجلهٔ تلاش انتشاریافته است. آموزگار از دوران جوانی ملی‌گرا بود. بعدها به دعوت دکتر داریوش همایون سردبیری روزنامهٔ آیندگان را پذیرفت و مدتی نیز استاد دانشگاه بود. وی در دی‌ماه 1357 در کابینهٔ دکتر شاپور بختیاری وزیر اطلاعات و جهانگردی شد.

وی در یکی از گفتگوهایش در تاریخ ۱۴/بهمن/۱۳۹۷ با رادیو فردا بسیار زیبا و روان از شورش 57 پرده برداشته و به نکاتی اشاره می نماید که در زیر عیناً منعکس می گردد:

از روزها و در واقع سال ۱۳۵۷ آغاز کنیم که اعتراضات و اعتصاب‌ها در تهران و برخی شهرهای دیگر ایران شکل می‌گرفت. در آن روزها شما سمت استادی دانشگاه را داشتید و از نزدیک در جریان مسائل بودید. آیا در ماه‌های پیش از انقلاب اصولاً فکر می‌کردید که ممکن است انقلابی در ایران رخ بدهد؟

انقلاب به آن معنا نه، ولی آدم احساس می‌کرد که یک فتنه و شورشی هست که احتیاج هست با آن کنار بیاییم و خب دوستان بنده و من با رهبری آقای دکتر بختیار، -در آخرین روزها بود که ما سمتی گرفتیم، تا قبل از آن من مثل یک آدم عادی بودم، اصلاً خوشم نمی‌آمد از این حوادثی که می‌گذشت. احساس می‌کردم که این حوادث بسیار کور است. تعجب می‌کردم که بسیاری از دوستان خوب من که من به هوش و درایت و فهم اجتماعی‌شان خیلی اعتماد داشتم، اسیر این گرفتاری‌ها شده‌اند.

ولی این را به شما بگویم که در آن موقع، چه قبل از اینکه سمتی داشته باشم چه بعد از اینکه سمتی داشتم، تنها ایراد اساسی که ما فکر می‌کردیم به آقای خمینی وارد است، این بود که به نظر ما می‌آمد که آدمی است مربوط به قرون وسطی. به درد امروز نمی‌خورد. نه حرف‌هایش، نه برداشت‌هایش، نه نقشه‌هایی که برای آینده داشت، هیچکدام.

این را اضافه کنم که وقتی آقای بازرگان از سفر پاریس به ایران برگشت، یک چند نفری از دوستانمان در هتل سمیرامیس به دعوت خود ایشان به دیدنشان رفتیم. از دوستان آقای بازرگان، آقای میناجی بود و یکی دو نفر از دوستان ما بودند از جمله آقای شاپور زندنیا، آن جا که ما صحبت می‌کردیم به طرز واقعاً غیرمنتظره‌ای حتی آقای بازرگان از آمدن آقای خمینی به ایران وحشت داشت. من از او پرسیدم که شما اگر یک چنین وضعیتی دارید و برداشتتان از آقای خمینی یک چنین چیزی است، چرا با او همکاری می‌کنید؟ جوابی که داد البته قانع‌کننده نبود، ولی جواب بود دیگر. گفت که من سعی می‌کنم تا آن جایی که می‌توانم از نیروی خودم استفاده کنم برای اینکه جلو کارهای تند ایشان را بگیرم. بنابراین، در مورد آدم‌هایی که جزو گروه آقای خمینی بودند هم این [موضوع] تسری داشت که آقای خمینی واقعاً به درد رهبری نمی‌خورد.

آقای آموزگار، تلویحاً اشاره کردید. آیا در فضای دانشگاهی و بین استادان، کسانی وجود داشتند که در آن روزها با انقلاب به طور کلی مخالف باشند؟

خب، سه چهار تا بودند. آن آدم‌هایی هم که از دور و بری‌های ما بودند و جزو طرفداران این انقلاب به حساب می‌آمدند، مثلاً آقای دکتر مدنی، اینها هم واقعاً ذوب‌شده در ماجرا نبودند. انتظار داشتند که یک تحولاتی اتفاق بیفتد و فکر می‌کردند اگر اتفاقی افتاد، می‌توانند آن را به قول فرانسوی‌ها مانیپوله کنند، می‌توانند اداره‌اش کنند. و هیچکس نمی‌توانست تصور کند که اینها با یک تفاهم دیگری نسبت به جامعه، می‌آیند سر کار و برای تثبیت خودشان اولین کاری که کنند یک کشتار است. یک کشتار بسیار کور و ناراحت‌کننده. هیچکس اصلاً انتظار نداشت، از جمله خود آقای بازرگان.

آقای آموزگار، شما که در محیط دانشگاهی بودید، وضع دانشجویان را به چه صورت می‌دیدید؟ آیا آنهایی را که شما می‌دیدید مشتاق وقوع انقلاب بودند؟

بله، آنها واقعاً انقلابی بودند، یعنی انقلابی که عرض می‌کنم، تقریباً خوششان می‌آمد دیگر. مثلاً بین شاگردهای خودم جز یکی دو سه نفر خانم به خصوص، بودند که با این ماجراها مخالف بودند. ولی خب نه، به طور کلی دانشجویان، می‌شود گفت ۹۵درصد، طرفدار ماجرا بودند.

آقای شاپور بختیار در پانزدهم دی ماه سال ۵۷ بر سر پست نخست‌وزیری با محمدرضاشاه پهلوی به توافق رسید و در رأس کشوری پر از اعتراض و اعتصاب قرار گرفت. شما که در دولت آقای بختیار به عنوان وزیر اطلاعات و جهانگردی کار خودتان را آغاز کردید، آیا می‌دانید چرا او در آن شرایط نخست‌وزیری را پذیرفت؟

خب ممکن است جواب بدهند که یک نوع جاه‌طلبی بود، ولی واقعاً جاه‌طلبی نبود. آقای بختیار یک دولتمرد بود و روز اولی که به من پیشنهاد کرد بروم در کابینه‌اش و این پست را بگیرم که از نظر کابینه و کاری که در پیش بود، پست خیلی مهمی هم بود.

من به او گفتم بله من قطعاً می‌آیم برای اینکه دوستی و رفاقت برای همین روزها خوب است. ولی خود شما تا چه حد به موفقیت دولت خودتان اطمینان دارید؟ جوابش خیلی تکان‌دهنده بود. گفت فقط پنج درصد. ولی بلافاصله هم اضافه کرد و گفت وقتی کسی حتی اگر یک درصد شانس زنده ماند داشته باشد، باید اقدام کرد، نمی‌شود ولش کرد، نمی‌شود رها کرد. [آقای بختیار] با این روحیه آمد. البته بعدا حدود ده، بیست روزی که گذشت، با اتفاقاتی که افتاد و اقبالی که از مردم دید، یک مقدار زیادی امیدش بیشتر شد و فکر می‌کرد که می‌تواند کاری بکند.

اما آقای آموزگار، بختیار به خاطر پذیرفتن نخست‌وزیری از عضویت در جبهه ملی ایران در واقع اخراج شد و مورد بی‌مهری یاران سابق خودش قرار گرفت. آیا شاپور بختیار از این موضوع ناراحت بود؟

اولاً که من چندین بار این موضوع را گفته‌ام و برای شما هم تکرار می‌کنم. در تاریخ پارلمانتاریسم دنیا هیچ نمونه دومی نمی‌شود پیدا کرد که یک نخست‌وزیر به دست دوستانش ساقط بشود، نه به دست دشمنانش و مخالفینش. و این برای دکتر بختیار وحشتناک بود. دکتر بختیار بر خلاف آنچه می‌گویند صحبت کرده بود، چندین نفر می‌دانند که صحبت کرده بود، می‌توانم اسم ببرم، آقای دکتر مدنی را می‌توانم اسم ببرم، آقای رضا شایان، آقای زیرک‌زاده، و عده دیگری، که با اینها صحبت کرده بود و بنابراین، اینکه بگویند ما خبر نداشتیم، از آن حرف‌های مضحک است، این اولاً.

در ثانی، وقتی شما یک جمعیت سیاسی دارید، فقط یک هدف دارید. آن هم این است که قدرت را به دست بگیرید، تا راه‌هایی که خودتان می‌شناسید برای خوشبختی مملکت لازم است، آنها را به کار ببرید. وقتی حکومت، حکومتی که نسبت به آنها بی‌میل بود، به علت شرایطی که پیش آمده بود، آنقدر تسلیم شده بود که می‌آمد و پست نخست‌وزیری را به یکی از اعضای مهم جبهه ملی می‌داد، حرف اینکه ما نمی‌خواهیم از آن حرف‌های خنده‌دار است. شما به هر سیاستمداری در دنیا بگویید که یک همچنین کاری کردند، واقعاً حیرت می‌کنند.

در این جا می‌خواهم از شما خواهش کنم یک یا دو آهنگ یا ترانه را که برای شما یادآور آن روزهاست نام ببرید تا بین این گفت‌وگو پخش بشود.

به نظر من به احترام آقای دکتر بختیار که عاشق راخمانینف بود از آهنگ‌های او انتخاب بکنید خیلی به جا خواهد بود، روح بختیار شاد بشود.

حالا می‌خواهم خاطره‌ای را برایتان تعریف کنم… روز جمعه‌ای بود که آقای دکتر بختیار حکمش را گرفته بود و از دوستان خیلی نزدیکش خواهش کرده بود که برویم خانه‌اش. آقای دکتر احمد مدنی بود، من بودم، آقای دکتر سیروس ابراهیم‌زاده بود، سه نفری رفتیم دیدنش، که مشورتی هم بکنیم درباره کابینه و این حرف‌ها. در همین موقع، با آنکه ما خیلی سعی کرده بودیم خبر نخست‌وزیری آقای شاپور بختیار فعلاً و موقتاً پنهان بماند و محرمانه باشد تا آدم بتواند مشورت‌هایی بکند، حرف بزند، از جمله مثلاً با آیت‌الله طالقانی و آقای بازرگان و غیره، به همین دلیل سعی می‌کردیم کسی نداند.

ولی در آن روز، وقتی اخبار بی‌بی‌سی شروع شد، ناگهان گوینده بی‌بی‌سی اعلام کرد که امروز آقای دکتر بختیار از طرف شاهنشاه به مقام نخست‌وزیری منصوب شدند. بلافاصله بعد از اعلام این خبر، تلفن ایشان زنگ زد. من البته بدون اینکه قصد استراق سمع داشته باشم، نشسته بودم کنارش، به همین دلیل صدای تلفن را می‌شنیدم. آقای سنجابی تلفن کرد، که در آن موقع دبیرکل جبهه ملی بود. حرفی را که زد، دقیقاً همین جملات بود، حتی کلمات بسیار مؤدبانه و بسیار بسیار سنجیده. گفت آقای دکتر بختیار، حالا که اعلیحضرت شرایط ما را قبول فرمودند ـ عیناً با همین لفظ ـ، من باید نخست‌وزیر بشوم. شما چرا نخست‌وزیر شدید؟

ملاحظه می‌کنید که مخالفت، فقط مخالفت جاه‌طلبانه بود. دکتر بختیار از این حرف خیلی ناراحت شد و گفت الان هم هنوز دیر نشده. شما تشریف بیاورید، پست نخست‌وزیری را بگیرید، من هم با تمام قوا حمایتتان می‌کنم. و آقای سنجابی با عصبانیت گوشی را کوبید روی تلفن که صدایش را ما این طرف شنیدیم.

می‌خواهم بگویم که مخالفت جبهه ملی بیش از آنکه اصولی باشد، بیشتر به دو دلیل بود: یکی جاه‌طلبی بعضی‌ها، و یکی وحشت و ترس یک عده دیگر. هیچ جور ریشه واقعی نداشت.

آقای آموزگار، در آن ۳۷ روز دولت آقای بختیار در مورد احتمال دیدار ایشان و آقای خمینی. اظهارات گوناگونی شده. آیا شما خبر دارید که بختیار تمایلی برای دیدن آقای خمینی داشت؟

بله، این را خودش اعلام کرد. البته خب بعضی از اعضای جبهه ملی با وجود این که بختیار را به اصطلاح کنار گذاشته بودند، همکاری می‌کردند. مثلاً من غیر از این آدم‌هایی که به شما گفتم، از جمله آقای علیقلی بیانی بود. متن نامه را آقای علیقلی بیانی نوشته بود، که من می‌خواهم بیایم در پاریس، و حضرت آیت‌الله را ببینم و از نظراتشان مطلع بشوم.

این نامه به نظر آقای بهشتی و از طریق آقای بهشتی به نظر آقای منتظری هم رسیده بود. آنها همه‌شان اصرار داشتند که ایشان در نامه‌ای که می‌نویسد، بنویسد که می‌آیم به پاریس برای دیدن شما، و برای دریافت دستورات شما. دکتر بختیار زیر بار نرفت و گفت نخست‌وزیر مملکت منم و البته آقای خمینی الان یک حالتی پیدا کرده است که همه انتظاراتی از او دارند، من هم با کمال میل بیایم و حرف‌هایش را گوش کنم. نه اینکه اطاعت کنم یا از او دستور بگیرم.

خب این محکم‌کاری‌ها و قدرت فکری‌اش واقعاً زبانزد عام بود. و من حالا به عنوان جمله معتزضه بگویم، بسیار ناراحتم از این که دکتر بختیار شانس خدمت به ایران را به طور کامل پیدا نکرد. حضور دکتر بختیار تا این تاریخ که من با شما صحبت می‌کنم، آخرین شانسی بود که ایران برای دموکرات شدن داشت، که او بتواند یک حکومت دموکراسی ایجاد بکند.

آقای آموزگار، به طور کلی چرا آقای بختیار اجازه داد که هواپیمای حامل آقای خمینی به ایران وارد بشود؟

این هم یکی از آن خاطرات تلخی است که بایستی به آن اشاره بشود. یک شورای امنیتی در ایران بود که رئیس ستاد، رئیس شهربانی، رئیس ساواک و از وزرای کابینه خود آقای بختیار و آقای میرفندرسکی در آن حضور داشتند و تصمیم می‌گرفتند. تصمیم گرفته شد که به آقای خمینی اجازه داده شود که با هواپیما بیاید و وارد ایران بشود.

و بعد بلافاصله وقتی وارد ایران شد، چهار هواپیما از پایگاه وحدتی بلند بشود و بیاید روی هواپیمای ایرفرانسی که خمینی و دوستانش را به ایران حمل می‌کرد، قرار بگیرند و هواپیما را به کیش، به فرودگاه کیش هدایت کنند و تمام افرادی را که در آن بودند دستگیر کنند. البته خارجی‌ها و خبرنگارها را رها کنند ولی آن گروه را ببرند بسیار محترمانه در همانجا نگه دارند.

ولی متأسفانه وقتی اتفاقی می‌افتد، تمام اصول به هم می‌ریزد. از جمله اینکه رئیس سازمان امنیت یک مملکت، به جای اینکه با نخست‌وزیر خودش همکاری بکند، به جای اینکه یکی از پایگاه‌های اصلی و مهره‌های اصلی برای دفاع از مملکت قرار بگیرد و نظراتش و اطلاعاتش را به نخست‌وزیر بدهد، به جای این، رفت و موضوع را به اطلاع آقای بازرگان رساند، که قرار است یک چنین کاری کنند. ایشان هم بلافاصله این موضوع را به پاریس اطلاع داد، در پاریس هم اقدام کردند و رئیس‌جمهور فرانسه هم که آن موقع آقای ژیسکار دستن بود، دولت ایران را مجبور کرد که به علت اینکه هواپیمایی که ایشان سوارش هست، یک هواپیمای بازرگانی است، هیچ نوع تعرض و حمله‌ای به آن نشود، که البته قصد حمله هم در کار نبود، خیلی روشن و طبیعی بود.

دولت مجبور شد در مقابل درخواست ژیسکار دستن به خصوص بعد از آنکه با آمدن [خمینی] موافقت شده بود، تمکین کند و تضمین بدهد. در نتیجه آن نقشه و هدف از هم پاشید و نتوانست اتفاق بیفتد.

آقای آموزگار، می‌خواستم از شما سؤال کنم که آیا سران ارتش در آن ۳۷ روز با دولت آقای بختیار همکاری داشتند یا خیر؟ چه موضعی داشتند؟ ارتباط دو طرف، آقای بختیار و ارتش چه طور بود؟

عرض شود خدمتتان که مثلاً رئیس حکومت نظامی که سپهبد رحیمی بود، ارتباط بسیار خوبی داشت، که در عین حال رئیس شهربانی هم بود. اطلاعات ستاد ارتش که رئیسش آقای سرلشکر معین‌زاده بود، او ارتباط نزدیکی داشت.

آقای قره‌باغی، با وجود اینکه به او دستور داده بودند در آخرین روز حرکت شاه که بایستی از هر جهت در جهت افکار آقای بختیار بود، یک مقدار زیادی سعی می‌کرد که استقلال داشته باشد. البته من منظورم این نیست که آقای قره‌باغی خیانت کرده است. اصلاً این طوری نیست. ولی ارتش ایران به هرحال یک ارتشی بود که فقط یک فرمانده داشت، آن هم شاه بود و بقیه کسانی که در ارتش مقام‌های اصلی را داشتند، عادت کرده بودند که فقط فرمان از طرف بالا بیاید و آنها فقط اجرا کنند.

در نتیجه، ارتش و سرانش و ستاد ارتش و رئیس ستاد ارتش که آقای قره‌باغی بود، اینها عادت به تصمیم‌گیری نداشتند و نمی‌توانستند تصمیم درست بگیرند. بدون هیچ تردیدی آن بیانیه‌ای که ارتش داد یک اشتباه بسیار بسیار بزرگ بود ولی من شخصاً تصور نمی‌کنم که آقای قره‌باغی این حرف‌ها را به دلیل خیانت زد. من فکر می‌کنم بی‌تجربگی و اشتباه بود. البته اشتباه محض بود و معروف است که می‌گویند در عالم سیاست گاهی اشتباه بدتر از خیانت است ولی نیت بد نداشت.

به اشتباه اشاره کردید. در آن روزها که آقای بختیار کوشش می‌کرد تا با انجام اصلاحاتی از بروز انقلاب جلوگیری کند، که نشد، آیا شما فکر می‌کنید که ایشان اقدامی کرد که منجر به تسریع انقلاب شد؟

عملاً نمی‌خواهم بگویم می‌شد انقلاب را واقعاً متوقف کرد. واقعاً پلیتیک فیکشن است، یعنی داستان سیاسی است. چون به هرحال این اتفاق نیفتاده که بدانیم نتیجه چه هست. ولی استراتژی آقای بختیار این بود که به هر ترتیبی شده جلو انقلاب را تا اردیهشت ماه بگیرد. در اردیبهشت ماه که دوران مجلس به پایان می‌رسید، دکتر بختیار قصد داشت یک انتخابات واقعی واقعی در ایران اجرا بکند، با آزادی مطلق، و بعد که نمایندگان آزاد مردم رسیدند، ماجرا به صورت قانونی انجام بگیرد، هر ماجرایی که باشد.

آنچه بختیار از آن ابا داشت این بود که نمی‌خواست یک حرکت رادیکال و انقلابی در ایران صورت بگیرد. می‌گفت اگر هم تغییری هست از طریق قانون. نماینده‌ها می‌آیند و جمع می‌شوند، هر تصمیمی گرفتند همه‌مان اطاعت می‌کنیم. ولی به هر حال من فکر نمی‌کنم که می‌شد جلو انقلاب را گرفت ولی می‌شد خیلی عقب انداخت و در این عقب انداختن، ممکن بود خیلی مسائل عوض شود.

حالا می‌رسم به جواب سؤال شما، یکی از این راه‌ها عبارت از این بود که آقای دکتر بختیار یک لیست ۶۰۳ نفری از سران انقلاب و آدم‌هایی داشت که رادیکال و تندرو بودند، قصد به هم زدن مملکت را داشتند. و قرار شد به دلیل اینکه اوضاع داشت تیره می‌شد، به خصوص بعد از حرکت‌هایی که همافرها کردند، به فکر افتادند که این ۶۰۳ نفر را دستگیر کنند. قرار هم می‌توانست این باشد که چون حکومت نظامی آن موقع ساعت ۸ شب شروع می‌شد، آقای بختیار می‌توانست وقتی حکومت نظامی شروع شد، این افراد را دستگیر کند.

ولی متأسفانه آقای دکتر بختیار اشتباهی کرد که همیشه هم به آن معترف بود و قبول داشت که این اشتباه را کرده است و می‌دانست که مسئولیتش فقط با خودش است. و آن عبارت از این است که ساعت حکومت نظامی را از ۸ شب آورد برای ساعت ۲ بعد از ظهر.

وقتی این اتفاق افتاد، سران انقلابی و اینها که احتمالاً جاسوس‌هایی هم در این ردیف داشتند، هشدار گرفتند که قطعاً می‌خواهد اتفاقی بیفتد و اعلامیه دادند و تمام مردم در خیابان‌ها باقی ماندند و دیگر آن اتفاق، آن دستگیری‌ها، نتوانست رخ بدهد. این اشتباهی بود به نظر من تاکتیکی، آن هم نه از نظر استراتژی چون واقعاً از نظر استراتژی آقای دکتر بختیار هیچ اشتباهی نکرد.

آقای آموزگار، امروز پس از چهل سال، به نظر شما انجام برخی اصلاحات در ساختار کنونی جمهوری اسلامی می‌تواند مؤثر باشد؟ یا شما حرکت‌های انقلابی را مؤثر می‌دانید؟

عرض شود خدمتتان که این حکومت، حکومتی نیست که آدم بتواند رویش حساب کند. برای این که تنها راه حلی که این حکومت برای حل مشکلات خودش دارد، کشتن است. تعداد قتل‌هاست که برخلاف آنچه که الان شرایط ایجاب می‌کند یک نرمشی باشد، یک آشتی بین حکومت و مردم قرار بگیرد، ملاحظه می‌کنید که چه کارها می‌کنند. کارها به حدی رذیلانه است که نمی‌شود حتی گفت.

یک چنین حکومتی با این طبع خون‌خوارانه خودش به هیچ چیز فکر نمی‌کند جز کشتن به عنوان راه حل، خب من فکر نمی‌کنم بشود از طریق اصلاحات کاری کرد. الان اگر [آن حکومت] بخواهد یک کار انقلابی درست بکند، بایستی دولت اعلام بکند که می‌خواهد به نظر ملت وقع بگذارد، رفراندوم کند و نتیجه رفراندوم را قبول کند، راه را باز بکند که مردم و تمام این مغزهای بسیار هوشیاری که دارند دائم از ایران فرار می‌کنند، برگردند. مدیریت‌های لازم را به عهده بگیرند، کار از دست یک مشت آخوند بی‌خبر از همه چیز در بیاید، خب در آن صورت می‌شود امیدی داشت.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

خبرنامه ملی ایرانیان