« در خدمت و خیانت روشنفکران » به ایران و ایرانی! نوشتاری از بانو محترم مومنی روحی

0
369

شاید جوانان میهن مان، به آنچنان راحت مانند ما که از آنها مسن تر می باشیم. نتوانند بر مفهوم اصلی عنوان بالا، که بخش داخل « گیومه » اش (در خدمت و خیانت روشنفکران) را، از نویسنده نامدار معاصر « جلال آل احمد » وام گرفته ام؛ و عنوان یکی از کتاب های مشهور او نیز بود. را به درستی نتوانند درک نمایند. به همین خاطر و به زعم اندیشه نگارنده، وظیفه اصلی آنانی، که بیش از نیم قرن از سن ایشان می گذرد؛ و بر بسیاری از رویدادهای اجتماعی- تاریخی – سیاسی و فرهنگی کشورمان اشراف داشته و دارند این است؛ که جهت روشنگری و اطلاعرسانی این مقوله ها به نسل کنونی در میهن مان، با ارائه دادن بخش هائی از آگاهی های خویش، از آنچه که خودشان تجربه نموده یا مطالعه کرده و به خاطر می آورند. به مردم این کهندیار، به ویژه به جوانان ایرانزمین است. تا آنها هم بدانند که مام میهن شان، در برهه های متفاوت تاریخ عمر خویش، دست کم از پس از حکومت پادشاهی پهلوی، مخصوصا از شروع حکومت شاهنشاه آریامهر، چه جلوه های گاهی شادی آفرین، و زمانی غم افزا و حزن آوری را تجربه نموده است؟!
مردمان دانای جهان می گویند: « نگاه نکنید چه کسی می گوید، ببینید چه می گوید؟ » ؛ این نکته به معنای آن است؛ که نام و چگونگی تشخص گوینده یک مطلب اهمیت چندانی ندارد. اما آنچه را که او مطرح و بیان می کند را مورد توجه خویش قرار بدهید. از اینرو بر آن گشتم؛ که یکی از چهره های بسیار تاثیر گذار در تاریخ معاصر میهن عزیزمان را، جهت آگاهی برخی از هم میهنان جوانسال خودمان، یا کسانی که خیلی جوان نیستند اما علاقه چندانی به بررسی رخدادهای خانه ی پدری خود ندارند بازگو کنم. تا……. هم اطلاعاتی را به این عزیزان ارائه داده باشم؛ و هم حرف دل خودم را نیز مطرح نمایم!
دشمنان داخلی ایران از حدود صد سال پیش تا به امروز ، مخصوصا تیر خوردگان و هواداران سلسله خرافه پرست و جاهل و ایران برباد ده قجرهای عیاش و افیونی و زنباره در ایران حدود صد و اندی سال پیش، بعد از آن که با کودتای نظامی افتخار برانگیز سوم اسفند 1299 خورشیدی، که توسط سردار سپه (وزیر جنگ ) آخرین پادشاه آن سلسله، احمدشاه شاه قاجار رخ داد؛ و آن شخصیت تاریخی کشورمان هم کسی نبود؛ جز اعلاحضرت رضا شاه بزرگ، سر سلسله دودمان پادشاهی پهلوی، که کودتای مورد نظر را به انجام رساند؛ که مردمان به تنگ آمده از ستم های پادشاهان مستبد و دین محور سلسله قاجار را، از بیداد های آن نامردمان حاکم بر سرنوشت ایران و ایرانی رها سازد که چنین هم نمود. اما از همان موقع تا کنون، طرفداران قجرها و بقیه این قوم نالایق، که در این رابطه دست های کثیف شان از سودجوئی و دیگر مفاسدی که داشتند کوتاه گردید. همچنان بر اندیشه های دشمن واره خود علیه رژیم پادشاهی پهلوی باقی مانده و به آن مشغول می باشند!
رضا شاه بزرگ، انسانی شریف و میهن پرست بود؛ که در دوران آخرین پادشاه سلسله بدنام قجرها( احمد شاه قاجار )، مقام های مهم دولتی، از جمله رئیس الوزراء = نخست وزیری، و وزارت جنگ دولت وقت، که بزرگ ترین فرماندهی نظامی آرتش کشور را نیز بر عهده خویش داشت. با درک دقیق شرایط بسیار سخت زندگی مردم کشور، و رنجی که از عقب ماندگی های سرزمین باستانی و هم میهنان آریائی خود، که نسبت به سایر ممالک جهان داشتند احساس می نمود. با اتکا به کمک های آفریدگار یکتا، برای یاری رساندن به مردم ایران، و با استفاده از قدرتی که داشت. به خاطر نجات دادن هم میهنان خودش از ورطه ی هولناک اقتدار و دیکتاتوری یکی از نادان ترین حکومت های تاریخ در ایران، دلاورانه به پا خاست؛ و تا به دست آوردن نتیجه مثبت اقدام بزرگ خود از پای ننشست!
در آن روز بسیار مهم در تاریخ میهن مان، رضا خان میرپنج (سردار سپه )، جهت خدمت به مملکت خویش و مردم آن، با همکاری سید ضیاء الدین طباطبائی، یکی از صاحب منصبان آن موقع، به اجرای کودتای نظامی افتخارآمیز سوم اسفند دست زدند. آخرین پادشاه سلسله قاجار احمد شاه، که هنگام رسیدن به پادشاهی بسیار جوان هم بود؛ و تا مدت ها مادرش نایب السلطنه حکومت وی بود. زمان رخ دادن کودتا، به اتفاق محمد حسن میرزا ولیعهد وی، از ترس کودتاگران به کاخ فرح آباد گریختند. در همان شرایط، نیروهای قزاق نیز وارد تهران شدند؛ و تمامی ادارات دولتی و مراکز نظامی کشور را اشغال نمودند. چندین تن از فعالان سیاسی آن موقع هم دستگیر و زندانی گشتند. سپهدار رشتی نخست وزیر وقت نیز به سفارت انگلیس پناهنده شد!
برخی از دشمنان حکومت سلسله ایرانساز پهلوی، بخصوص مخالفان رضا خان میرپنج، آنهائی که همواره در نوکری سفارتخانه های انگلستان و روسیه بردگی و مزدوری می کردند؛ و برای آنها در زمینه های مختلف جاسوسی هم می نمودند. در راستای وابسته نشان دادن کودتای سوم اسفند رضا شاه بزرگ، این کار را با مصلحت اندیشی های حکومت بریتانیا برشمرده و گفته بودند؛ که این امر با مشاورت ” ادموند آیرونساید ” ، ژنرال انگلیسی که محافظ منافع بریتانیا کبیر در استان های جنوبی ایران به این امر می پرداخت به ثمر رسیده بوده است.!
که البته بعدها، این سخنان یاوه از ذهن و ضمیر مردم میهن پرست ایران پاک گردید. چرا که خود دانستند. یکی از هدف های بزرگ رضا شاه کبیر، جهت به دست گرفتن اختیارات مملکت ایشان، که شمال آن را روسها و جنوب اش را انگلیسی ها به اشغال خویش درآورده بودند؛ بیرون راندن آن اشغالگران سودجو از سرزمین آباء و اجدادی خودش و سایر مردم ایران بوده است!
گفتنی است که در آن زمان، قصد آن مرد نمونه و بی همتای تاریخ کشورمان، به وجود آوردن حکومت جمهوری در کشور بوده است. اما ظاهرا سید ضیاء الدین طباطبائی همراه وی در شکل گرفتن سرنگونی حاکمیت قجرها، جمهوری شدن حکومت آن موقع کشور را، به مصلحت مردم ایران ندانسته بود؛ و به رضا شاه اطمینان خاطر داده بوده است؛ که وی برای برقراری یک سلسله جدید پادشاهی در ایران، بارزترین، برجسته ترین و واقع بین ترین پادشاه ایران خواهد بود!
ویژه آن که، چندین سال پیش تر از روی دادن کودتای میهن پرستانه سوم اسفند در ایران، در زمان حاکمیت مظفرالدین شاه قاجار، انقلاب مشروطیت نیز در کشور رخ داده بود. نیاز ملت ایران به یک حاکمیت پادشاهی، خیلی بیشتر از یک رژیم جمهوری به نظر می رسید. مصداق روشن و تابناک این امر، همین حکومت نکبت اثر رژیم جنایتکار جمهوری آخوندی است؛ که همگی مان شاهد بدکرداری ها و ناهمواری های دست اندرکاران این جمهوری رو به فنا، و نابودی آخوندها در ایران کنونی هستیم؛ که چگونه نابخردانه، همه بدی های موجود در دنیا را، جایگزین آنچه که بهترین بود و در اثر تلاش های بی وقفه دو پادشاه میهن پرست پهلوی نصیب مردم کشور گشته بود نمودند!
اکنون نیز بدون تردید کشورمان، به ویژه در شرایط کنونی و آمیخته به انواع پلیدی ها در سرزمین اهورائی مان، نیاز مبرم برای به وجود آورده شدن کودتائی دیگر، مشابه سوم اسفند 1299 خورشیدی علیه این اشغالگران بی رحم و جلاد است. که از ضرورت های تردید ناپذیر در تاریخ کشورمان خواهد بود و هست؛ که رضا شاهی دیگر، هر چند نه با صلابت آن مرد بزرگ، بلکه در اندازه و میزان خودش، محکم و با اراده و میهن پرست، بایستی که هر چه زودتر، با حرکتی مشابه آن جوانمردترین رادمرد گیتی، مخصوصا در این برهه زمانی و کشتارهای بی امان مردم کشورمان به دست حاکمیت اهریمنی سران رژیم منفور اسلامی، این بلای عظیم و ویرانگر را، از سر مردم ستمدیده کشور کوتاه نماید. تا باری دیگر، آنچه را که دو پادشاه سرفراز و میهن پرست پهلوی برای ایران و ایرانی انجام داده بودند؛ را به ملت شریفی که همچنان در انتظار درخشیدن خورشید تابناک آزادی خود و کشورشان می باشند؛ برای ایشان تحقق ببخشد. تا که باری دیگر، تابش دوباره آفتاب پیروزی در دیار شاهان را ببینند؛ و برای آنهمه نعمتی که باز هم پروردگارشان به آنان اهداء خواهد نمود؛ بر خویشتن ببالند؛ و از آزادی دوباره ای که توسط رضا شاه دوم پهلوی سوم نصیب شان می شود. سپاسمند کسانی بشوند، که با رشادت های بی نظیرشان، به میدان مبارزه ای نستوه علیه اشغالگران رفته و جان باخته اند. این موهبت عظیم را دوباره به سرزمین اهورائی و مردم آریائی تبار آن بر گردانند!
بدیهی است که این مهم، نباید و نمی تواند، که فقط به دست یک فرد و با همت میهن پرستانه او شکل بگیرد. بر این اساس، به جای آنکه در انتظار بهره برداری از آنچه که در این اواخر تحقق یافته باشیم. به عوض آنکه بی رحمانه در رسانه های گروهی و در فضاهای مجازی، مترصد آن بنشینیم؛ تا از افرادی میهن پرست. جهت حرفی که بزنند و یا کاری که بکنند؛ و شما را خوش نیاید. مطالب وی را با تفسیرهای نادرست خویش محک بزنید. خودمان هم اموری را بی اندیشیم، که تا شاید راهی برای کمک شدن به شکل گرفتن این آرمان بزرگ ملی را تدارک ببینیم. چه دیگران را خوش بیاید و چه نه؟!
” یک دست هرگز صدا ندارد ” ، این را همگی مان به خوبی می دانیم. پس دست های یاری رسان و اسیر شده در جیب های تنگ نظرانه مان را، از آن محبس تاریک و بی تحرک نجات بدهیم. تا به کمک همدیگر، و صد در صد با پرچمداری رضا شاهی دیگر، نام نیک گذشته را به سرزمین خویش باز گردانیم؛ و مردمان پر و بال سوخته ایرانی را، لباس عافیت و آرامش بپوشانیم. هیچ مدرکی در دست نیست؛ که رویداد پیروزمندانه آن سوم اسفند تاریخی، فقط یک بار شکل بگیرد و نتیجه بخش باشد!
اکنون که چند هفته از خیزش دلیرانه مردم دلاور میهن مان می گذرد. آرزومندیم که پیش از فرا رسیدن ۲۲ بهمن پیش روِ، غبار چهل و یک ساله این ننگ تاریخی را، از چهره زیبای ایرانبانوی مان بزدائیم؛ و باری دیگر شادمانی وی و فرزندان برومندش را به او باز گردانیم !
به شرط آن که، بدون تعارف و هرگونه اغماض و چشم پوشی، به دوستان و همراهان روشنفکر نمای خودمان، که در تمامی فضاهای مجازی، به ویژه در فیسبوک، که من شخصا شاهد آن می باشم. در کسوت دروغین روشنفکری، به وارث حکومت پادشاهی همواره سرافراز پهلوی، به اعلاحضرت رضاشاه دوم پهلوی سوم، هرگونه یاری که از دست مان بر می آید را برسانیم. تا پرچم سه رنگ شیر و خورشید نشان ایرانزمین را، در دست های لایق ایشان برافراشته و در کهندیارمان به اهتزاز در آوریم. اگر مایل هستیم که روشنفکرانی خدمتگزار به ایران و ایرانی باشیم؟ نه روشنفکر نماهای خائن به ملت شریف ایران بزرگ؟!
محترم مومنی

مقاله قبلیخواننده ۲۸ ساله برترین هنرمند دهه بریتانیا شد
مقاله بعدیهشدار مایک پمپئو به جمهوری اسلامی: آسیب به نظامیان آمریکایی یا شرکای عراقی با پاسخ قاطع آمریکا مواجه می‌شود
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.