محمد نوری زاد مستند ساز و منتقد حکومت در تازه ترین نوشتار خود نوشت:
در زندان، یک دادیار روحانی به من گفت: من اغلب نوشته های شما را خوانده ام. فکر نمی کنید کمی تند می روید؟ با اطمینان به وی گفتم: خیر دوست من، من کاملاً معمولی راه می روم. منتها این معمولی راه رفتن من برای شما که نشسته اید و احتمالاً به این میز دل بسته اید و از درکِ درد و داغ مردم رسته اید و کمی هم می ترسید و کمی هم نگران آبروی خویشید و کمی هم از بهم ریختن اوضاع کار و زندگی تان واهمه دارید، بقدر سرعت نور تیز و تند جلوه می کند.
متن کامل نوشتاری ایشان در زیر می آید:
دیروز گوشی تلفن را که برداشتم، بانویی که ارادت من به او بسیار بیش از خشم و تندی ناگهانی اش است، بر من خروشید که: شما با چه اجازه ای رفته اید به پای بوسی یک بهایی؟ شما جگر ما را سوزاندید آقای نوری زاد. شما آبروی خودتان را بردید. شما به خون شهدا توهین کردید….. و از اینجور سخنان تند و خشم آلود.
پرسیدم: شما از کدام بخش از کار من در رنج اید؟ گفت: ما اینهمه آسیب دیده ایم که فرهنگ غلط دست بوسی برچیده شود، شما رفته اید “پای” یک بهایی را بوسیده اید. می دانید بهایی ها کی هستند؟ و شروع کرد به شمارش گفته های همسایه ی بهایی اش در قدیمها، که البته ناجور بود.
به وی گفتم: آرام باشید بانوی خوب، اگر فلان بهایی یک چنین حرفی زده، صد مطابق غلیظ ترش را شما می توانید در بساط ما مسلمین از بالا تا پایین مان پیدا کنید. به ایشان گفتم: اگر به شما خبر برسد که یکی از برجستگان وهابی – که با ما شیعیان دشمنی اساسی دارند – در مکه و مدینه و ریاض، خم شده و پای یک پسرک چهارساله ی شیعه را – که پدر و مادرش در زندان وهابی ها هستند – بوسیده و از او دلجویی کرده، در پوست نخواهید گنجید؟ پس چرا چیزی را که بر خود می پسندیم بر دیگران نمی پسندیم؟
مهلت به من نداد و برافروخته تر گفت: شما با این کارتان خون به دل ما کرده اید آقای نوری زاد. و ادامه داد: دوستان من گریه کنان به من زنگ می زنند و می پرسند چرا آقای نوری زاد ما را اینگونه سرشکسته کرد؟ من چه جوابشان را بدهم؟ به ایشان گفتم: بانوی خوب، قرار نیست من خودم را با حس و حال دوستان شما تنظیم کنم. شما بعنوان یک همسر شهیدِ پرآوازه رسالتی دارید و من نیز بقدر بضاعت مختصرم وظیفه ای. من اتفاقاً به همان راهی می روم که احساس می کنم روح شریف همسر شهید شما بر آن تأکید می ورزد. این را که گفتم، آن بانوی خوب تاب نیاورد و عصبانی تر سخنانی فرمود و یک جانبه بر این مکالمه ی تلخ نقطه ی پایان نهاد.
بعد از انتشار مطلب: ”بوسه بر پای یک بهایی کوچک” که مطلقاً رویکردی انسانی دارد – و هرگز مرا در این سخن اشاره ای به ماهیت و محتوای بهاییت نبوده و نیست – بارانی از همدلی ها و همراهی ها از یک سوی، و آتشباری از توهین ها و ناسزاها از دیگرسوی بر من فروبارید. من اما پیش از داخل شدن به خانه ی “آرتین”، خود می دانستم به چه ورطه ای از هیاهوهای توفانی و البته فرسوده ی همکیشانم داخل می شوم. آنان که با من همدل و همرأی هستند، رفتار مرا برآمده از متن و مغز انسانیت و مسلمانی و آزادگی می دانند. و آنان که مرا به دخمه های نفرت و پلیدی درمی اندازند، پای بوسیِ یک طفل بهایی را با پای بوسی ابلیس و هفت پشتِ نابکارش مترادف می دانند.
من با اطمینان می گویم: یک عقیده، یک مرام، یک اندیشه، می تواند غلط یا حتی منحرف باشد. برای مواجهه با این عقیده ی نادرست، نخست این که: ما باید به درست بودن خود مطمئن باشیم، و دیگر این که بدانیم: کوفتن و سر به نیست کردنِ یک اندیشه بیش از آن که به نابودیِ آن منجر شود، به برآمدنِ آن دست می برد. پس چاره ی کار چیست؟ می گویم: بنا به فرموده ی قرآن باید با مجادله ای پسندیده و مدام به محاجّه با نخبگان آن گرایش پرداخت و از فروشدن به رویه های تند و خشن پرهیز کرد.
می گویم: برخوردهای تند و توفانی با اندیشه های مغایر در این سالهای دراز، بیش از آنکه نگرانی روحانیانِ ما را از انحراف مسلمین به نمایش بگذارد، نشانگر این است که: روحانیانِ ما در همه ی ادوار تاریخ، حیاتشان را در: دست به یقه شدن با یک دشمنِ اعتقادی یافته اند. و این دست به یقه شدن، برای روحانیان ما یک “نیاز” حتمی و حیاتی برای بقای خودشان بوده و هست. تکرار و مصرف اینهمه “دشمن” در کلام رهبر و امامان جمعه می تواند از منظر همین نیاز تاریخی قابل اعتنا باشد.
در غلیظ ترین شکل تاریخی اش، من به واگفتنِ دو ماجرا اصرار دارم. نمی خواهم به شکوه فتح مکه و بخشایش شگفت پیامبر اشاره کنم. که ما انقلاب کرده های شیعه مطلقاً بدان روی نبردیم و چهره ای خواستنی و پسندیده از خود نیاراستیم. بل بلافاصله بعد از پیروزی، تا توانستیم کشتیم و نابود کردیم. می خواهم به دو ماجرای دیگر اشاره کنم: پیامبر به ملاقات یک یهودیِ بیمار می رود و بر بالین او می نشیند و از او دلجویی می کند و برای سلامتی اش دست بدامان خدا می برد. کدام یهودی؟ همان که مدام از پنجره ی خانه اش بر سر پیامبر آب چرکین و خاکستر می ریخت. پیامبر که هر روز با این گستاخیِ آشکار مواجه بود، پیشنهاد تغییر مسیر دوستانش را نپذیرفت. و یک روز که از زیر پنجره ی آن یهودی می گذشت، با تعجب مشاهده کرد که نه آب چرکینی بر او می بارد و نه خاکی و خاکستری. علت را جویا می شود. می گویند: مرد یهودی بیمار است. به ملاقاتش می رود.
ماجراجویان، حلقه ی زینتیِ پای یک زن یهودی را که در دوردست های حاکمیت علی (ع) زندگی می کرده، می ربایند. خبر به امام می رسد. برمی آشوبد. و بلافاصله با این سخن انسانی و آسمانی، تکلیفش را با مردم عصر خود، و با همه ی دوره های دور و دراز تاریخ روشن می فرماید. که: اگر مسلمانان از شدت اندوه این حادثه دق کنند و بمیرند ملامتی بر آنان نیست. که یعنی: برای منِ علی فرق نمی کند که تحت حاکمیت من چه کسانی با چه اعتقاداتی زندگی می کنند. مهم این است که: منِ علی در قبال حقوق تک تک مردم خود مسئولم، و باید به صاحبان حق، و به تاریخ، و به خودم، و به خدا پاسخگو باشم.
من آن روز – اگرچه بسیار دیر – به ملاقات پسرکی چهارساله رفتم که: پدر و مادرش بجرمهای واهی زندانی اند. و ما در این سالها به او و به همکیشان او قساوت ورزیده ایم. و در یک تمرین روانی و امنیتی و مخوف، راه را بر ورود هر فرد و جریانی که سخن از حقوق تباه شده ی اینان بگوید، بسته ایم. من می گویم: چرا باید سخن گفتن از حقوق بهاییان در این سرزمین که والیانش حتی بهنگام تولد یا علی می گویند، به تأسی از خود علی، امری بدیهی و رایج نباشد؟
این ترجیع بند که: نوری زاد اهل غوغا و اهل افراط و تفریط است و دیروز به شکلی و امروزبه شکلی دیگر تندروی می کند، دستاویزی شده است برای آنانی که در سایه ی این سخن، بر سکوت و ترس و خاموشیِ خود لباس خوشرنگی از خردمندی بپوشانند. در زندان، یک دادیار روحانی به من گفت: من اغلب نوشته های شما را خوانده ام. فکر نمی کنید کمی تند می روید؟ با اطمینان به وی گفتم: خیر دوست من، من کاملاً معمولی راه می روم. منتها این معمولی راه رفتن من برای شما که نشسته اید و احتمالاً به این میز دل بسته اید و از درکِ درد و داغ مردم رسته اید و کمی هم می ترسید و کمی هم نگران آبروی خویشید و کمی هم از بهم ریختن اوضاع کار و زندگی تان واهمه دارید، بقدر سرعت نور تیز و تند جلوه می کند.
قبول دارم که در نوشته ی: بوسه بر پای یک بهایی کوچک، کمی بیش از اندازه با الفاظی تند به کوتاهی های رهبر و مراجع، و به کوتاهی های نخبگان و نمایندگان مردم آشفتم. و نیز از این بابت شرمگینم. اما جناب رهبر و مراجع و نخبگان و نمایندگان بدانند: الفاظ تند نوری زاد کجا و بقول امام علی (ع): دق کردن و مردن آنان از ظلمهای جاری در این ملک کجا؟
محمد نوری زاد
بیست و هشتم تیرماه سال نود و دو
تهران