آخوند حسن روحانی ریاست قوه مجریه رژیم آخوندی در ایران، هنگامی که عنان اختیار دولت یازدهم را در اختیار خود داشت؛ آن را با شعار ایجاد عدالت میان مردم، و تعدیل بخشیدن در امور مملکتی آغاز نمود. از آنجائی که نتوانست هیچگونه عدالتی را در جامعه های گوناگون در کشور، و اعتدالی را در حکومت تحقق ببخشد. در باره ایجاد تعدیل در امور اجتماعی ملت نیز، دچار ضعف عملیاتی و رسیدن به ورشکستگی عملکردهای غیر منطقی خویش و اعضای کابینه اش گشت. از اینرو، هنگامی که مردم را جهت دوباره رای دادن به او، برای در دست گرفتن اختیارات دولت دوازدهم، با حرافی های عاری از حقیقت، و نداشتن کوچک ترین پایگاه در راستای عمل نمودن به وعده های پوشالی و توخالی خویش، نام پر طمطراق دیگری را به دولت دوزادهم که می خواست دوباره بر آن دست بیابد داد. و صفت های تدبیر و امید را به ضمیمه دیگر وعده های دور از حقیقت خویش، بر سرشت این دولت چسبانید؛ تا به این وسیله بی خردانی را، که درون حوزه های رای گیری برای انتخاب کردن دوباره وی، جهت پست ریاست جمهوری گرد آمده بودند؛ را به فرازی دلگرم کننده از شالوده های موجود بودن دو محور « تدبیر» و « امید » در دومین دوره ریاست جمهوری اش بشارت داد!
امری که اگر با بصیرت کامل به آن توجه بشود؛ گویای این واقعیت است؛ که هیچ آدم عاقل و دانا و فرهیخته ای، با آنچه که در نخستین چهار سال ریاست وی بر قوه مجریه انجام داده بود؛ نمی تواند یک نقطه مثبت هم در لابلای دفتر ریاست جمهوری دولت یازدهم حسن روحانی بیابد. تا با توجه به آن نکته مثبت، بدان با دیده تائید و پذیرش نظرگاه پیش برنده او، در دومین دوره ریاست جمهوری اش بنگرد!
به یاد داریم که فقط در دو ماه نخستین ریاست وی بر قوه مجریه کشور در دوره یازدهم، تعداد اعدام های آن موقع به دو برابر افزایش یافت. و نسبت به دوره دهم، که نورچشم مقام عظما محمود احمدی نژاد بر مسند ریاست جمهوری رژیم قرار داشت؛ بر میزان ناامیدی های مردم نیز افزوده گشت!
در دولت تدبیر و امید آخوند حسن روحانی، توسط اعضای کابینه او در بیشتر وزارتخانه ها اعمالی صورت می گیرند؛ که هم از پایه بدون تدبیری بر می خیزند؛ و هم از چشمه های خشک ناامیدی آفرینی با مردم تشنه امید مماشات دارند. از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بگیرید؛ تا وزارت بازرگانی و تمامی ادارات زیرمجموعه این مؤسسات عالی دولتی، همگی شان نسبت به مردم و ابواب رجوع هائی، که برای امور مربوطه به وزاتخانه ایشان به آنان مراجعه می کنند؛ در نود در صد از خواسته های شان، چنان با بی توجهی های جناب وزیر و مدیرعامل های ادارات وابسته به آن مجموعه مواجه می شوند. که گوئی راه و مسیر اشتباهی را انتخاب کرده بوده اند!
خواننده یا آهنگساز جوان که بیکار هم می باشد؛ با یک دنیا امید کاری را که آماده نموده، جهت گرفتن مجوز برای تکثیر شدن و در دسترس هم میهنان قرار گرفتن موسیقی که تولید نموده، به بخش مربوطه در وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی رژیم بی خرد و عاری از درک و شناخت هنر و فرهنگ می برد. تا از ایشان مجوز تائید شدن آن را بگیرد؛ که بتواند با آن مدرک، اثر هنری اش را به مرکز تولید و تهیه و تکثیر موسیقی ارائه بدهد. و یا آن را به بخش گروه موسیقی صدا و سیمای حکومتی ببرد. تا که اسباب پخش شدن اثر هنری آن جوان در رسانه های دیداری و شنیداری مملکت اش میسر بشود!
اما مسؤلان آن قسمت، با گره انداختن به ابروان شان و جمع کردن لب های خویش به یک طرف از دهان شان، پوزخند خفیف کننده ای را چاشنی آن حرکت و ژست غیر اخلاقی و دور از نزاکت خود می نمایند. و به آن هنرمند جوان، که با یک دنیا امید به آنان مراجعه نموده می گویند: « باور نکردنی است که ارشاد به این کار شما مجوز داده است. ما نمی توانیم این کار را از طریق رادیو و تلویزیون برای مردم پخش کنیم!
از مورد موسیقی هم که بگذریم، در رابطه با گرفتن مجوز چاپ و انتشار کتاب یک نویسنده، که اثر مورد نظر توسط ناشر به وزارت ارشاد ارائه شود. تا که با بررسی های مسؤلان مربوط در حوزه نشر کتاب و سایر خدمات انتشاراتی مانند روزنامه و هفته نامه و ماهنامه و سالنامه و مجلات علمی و ادبی و ورزشی و هنری در ارشاد، بتوانند برای کارشان در زمینه ادبیات و نگارش آثار نوشتاری خودشان در ارتباط با هر موضوعی، از این وزارتخانه مجوز ثبت و چاپ و تکثیر بگیرند. با هفته ها یا ماه ها امروز برو فردا بیای مسؤلان مواجه می شوند. و گاهی هم پیش می آید؛ که در اثر این رفت و آمدهای مکرر و بی نتیجه، چنان ناامید و دلسرد می گردند. که عطای آرمان طلائی شان را، به لقای قیافه های اخم آلود و سخنان تحقیر آمیز و ژست های خفت آور آن وزارتخانه می بخشند. و با آنکه هیچ نتیجه ای از تلاش خویش در این رابطه به دست نیآورده اند. در نهایت ناامیدی، که همکاران دولت تدبیر و امید به ایشان ارمغان کرده اند. از ادامه پیگیری درخواست شان صرف نظر کرده، و موضوع را رها می کنند!
این داستان در باره مجوز گرفتن سناریوی فیلم ها، و نمایشنامه جهت اجرای تئآترها نیز رواج دارد. اما گاهی مشاهده بعضی از آثار مبتذل و بی محتوای سینمائی بر روی اکران در سراسر کشور، یکباره آدمی را به این صرافت می اندازد: چگونه است که این فیلم بی سر و ته و بدون در بر داشتن یک پیام آموزنده برای تماشاچی، مجوز اکران شدن را گرفته است؟!
با کمی اندیشه و تفحص، خیلی زود می توان به نتیجه معقول و منطقی آن پی برد. شما هر کاری را که در زمینه ادبیات و هنر، جهت دریافت کردن مجوز به وزارت ارشاد هر دولتی در این رژیم منفور ارائه می دهید. مجبور هستید که برای دسترسی به نتیجه ای که در انتظار دریافت کردن اش می باشید. کمی هم سیاست به خرج بدهید؛ تا بتوانید بدون اشکال تراشی حضرات کارتان را پیش ببرید!
در سال ۱۳۷۱ خورشیدی، نگارش نخستین کتابم را که در حقیقت پایان نامه تحصیلی و تز دانشگاهی من نیز بود. با یک آرمان بزرگ، خدمت یکی از استادهایم تقدیم نمودم. تا که برای آن مقدمه ای بنویسند؛ که به ضمیمه پیشگفتار خودم در باره موضوع آن کتاب( چگونه شخصیت فرزندان تان را پرورش دهید؟) در نخستین صفحه آن قرار بدهم. دکتر محمدعلی فرجاد استاد دانشگاه، که اگر هنوز در قید حیات هستند؛ پیوسته تندرست و شادمان باشند. و اگر خدای نکرده از این دنیا رفته اند؛ روان شان همواره شاد باشد. استاد راهنمای من در مورد نگارش پایان نامه ام بودند. بعد از مطالعه کتاب به من گفتند: « شما این کتاب را فقط می توانید به صورت جزوه در کتابخانه دانشگاه بگذارید؛ تا دیگر دانشجویان از آن استفاده بکنند. » !
دلیل بیان سخن ایشان، نکاتی بود که در مرز تربیت کردن و پرورش دادن شخصیت کودکان و نوجوانان و جوانان در خانواده، مورد استفاده من قرار گرفته بودند. من بیشتر از نتیجه پژوهش های علمی در رشته روانشاسی استفاده کرده بودم. و هیچ دیدگاه و تمثیلی از نکته های مذهب شیعه یا کل اسلام در این باره را، درون متن کتابم نگنجانده بودم!
از آنجائی که بسیار مایل بودم این مجموعه، به دست هم میهنانم برسد که مورد استفاده ایشان قرار بگیرد. سیاستمدارانه دو بخش جداگانه در باب دیدگاه های اسلامی در رابطه با موضوع را نیز در کتابم جای دادم. وقتی که ناشر مربوطه(بنگاه تحقیقاتی و انتشاراتی « نور » ) جهت دریافت کردن مجوز چاپ و انتشار آن اثر، به وزارت ارشاد مراجعه کرده بود. چند روز بعد مجوز مربوطه را صادر کرده بودند؛ و خوشبختانه کتاب زیر چاپ رفت!
هنگام خروج از مملکت جهت گریختن به یک دیار آزاد، با توصیه فرد قاچاقچی که قرار بود ما را از کشور خارج کند؛ می بایست که قسمتی از مسیر اول را با هواپیما سفر کنیم. تنها چیزهائی که بسیار مایل بودم؛ که جهت این سفر بدون بازگشت، با خودم از کشور خارج نمایم. حدود صد جلد کتاب بود؛ که در بین شان سه اثر فراموش نشدنی تاریخی، که دو عنوان آن نوشته روانشاد شاهنشاه آریامهر بودند: کتاب های « انقلاب سفید شاه و مردم» و « به سوی تمدن بزرگ » ، و نیز یک مجموعه مصور به نام « عظمت شاهنشاهی پهلوی» بودند. که چنانچه در گمرک فرودگاه مهرآباد، به چشم ماموران آنجا می خورد. همه چیز خراب می شد و بنده هم راهی زندان می گشتم. همسرم پرسید: « با این کتاب ها چه خواهی کرد؟ » پاسخ دادم صبر کن خواهی دید!
موقعی که جلوی ماموران فرودگاه ایستاده بودیم؛ تا که کارتون های کتاب های مورد نظر را بازدید و وارسی نمایند. ساکی را که با پانزده جلد از کتاب های خودم که در بالا بیان گردید انباشته بودم؛ گشودم و به هر یک از ماموران پشت گیشه های بازرسی یک نسخه از آن را هدیه نمودم. آقایان که خیلی از این کار خوششان آمده بود و راضی به نظر می رسیدند. هیچیک از کارتون های کتاب هایم را نگشودند؛ و فورا مهر بازدید شده را بر روی آنها زدند و به بخش بار هواپیما تحویل دادند!
همسرم که از این ترفند سیاستمدارانه من در تعجب بود؛ در طول راه شوخی می کرد و می گفت: « شما الان باید در اوین باشی نه داخل هواپیما» !!