تقدیر و دفاع خامنه ای از دولت بی کفایت احمدی نژاد!

0
231

طبق رسم همیشگی در جمهوری اسلامی، هرگاه دولتی باید برود تا دولت جدید به جای او قوه اجرائی کشور را بگرداند؛ رئیس دولت قبلی به اتفاق کلیه اعضای کابینه اش به پای بوسی رهبر انقلاب می رود. این کار برای آنها دو حسن دارد، هم مراسم تودیع به انجام می رسد، و هم شکلی از آشتی کنان میان دو طرف متخاصم با یکدیگر است. به طورمثال رفتن احمدی نژاد و اعضای دولتش حضور رهبر انقلاب، به او و به خامنه ای فرصت داده، که تا با کمک الفاظ و چاشنی مهر و عطوفت ظاهری و باج دهی زبانی به یکدیگر، کینه های گذشته را از دلهای همدیگر بشویند؛ و دوباره نوای دوستی را سر بدهند!

در آخرین نشستی که احمدی نژاد و وزرای کابینه اش نزد سید علی خامنه ای داشتند؛ رهبر انقلاب از او و دولت وی تقدیر کرد. خامنه ای شعارهای انقلابی در دولت احمدی نژاد را، یکی از ویژگی های بارز این دولت دانست؛ خامنه ای در مقام رهبری انقلاب و رئیس حکومت اسلامی، پرداختن دولت احمدی نژاد به شعارهای انقلابی را، یکی از دستآوردهای مهم دولت او نامید!

با اینکه از دید ما، جمهوری اسلامی جز ننگ و حقارت برای میهن ما و ملت ارجمند آن ندارد؛ اما واقعا ببینید که یک حکومت، با داشتن حاکمیتی به این بی تدبیری، و دارا بودن مرام تملق گوئی، با کدام تبحر و استدلال و پای فشاری، در به ثمر رسیدن اهداف رژیم شان، و گرامی داشتن موادی که به خاطر آن انقلاب نموده اند؛ شایستگی ماندن در پایگاه رفیع رهبری این جمهوری ننگین را دارد؟!

البته از حق نگذریم، که به قول ضرب المثل قدیمی خودمان: ” مورچه چیه که کله و پاچه ش باشه؟ “! خود دین متحجر اسلام چه تاجی بر سر پیروان خود گذاشته، که حکومت بی کفایت اسلامی به محافظت از آن تاج بپردازد؟ کدام بخش این فاجعه غم انگیز که به ” جمهوری اسلامی ” شهرت یافته، به یک حکومت صحیح و واقعی شباهت دارد که مقام عظمای رهبری اش باشد؟ در همین تقدیر نابجائی که او از احمدی نژاد و اعضای دولت وی به عمل آورده؛ به خوبی دستگیرمان می شود که این آقا، در شرایطی است که گوئی او را به مرگ گرفته اند تا به تب رضایت بدهد!

به جثه ی ضعیف و ریزنقش احمدی نژاد کاری نداشته باشید، این کوتوله سیاسی، دو برابرش هم زیر زمین است و به همراه وی به این سو و آن سو می رود. او به نیکی دریافته بود خامنه ای عددی نیست که بشود روی او حسابی را باز نمود. به همین خاطر هم بی پروا هر بلائی که دلش خواست بر سر ملک و ملت آورد؛ چون خیالش راحت بود که درنهایت خامنه ای، یکی از پیش پا افتاده ترین کنش های دولت او را مورد تأیید و تشویق و تقدیر قرار می دهد؛ تا با این گفتار و کردار، پدرسالاری کردن برای فرزندان انقلاب شوم اسلامی شان را حفظ نماید!

شاید هم موضوع تقدیر کردن از دولت احمدی نژاد توسط رهبر جمهوری اسلامی، ریختن آب سرد بر دل از حسرت سوخته خودش باشد، که توسط هم پالکی ها و هم لباسها و شرکای دزد و جنایتکارش به آتش خیانت سوزانده شده است!

تقدیر کردن از احمدی نژاد، به این می ماند که یکی در مقابل کلاغی بایستد، و به او بگوید که از کبوتر زیباتر و دوست داشتنی تر است. البته در مثل مناقشه نیست، منظور نگارنده این نیست که حسن روحانی در مقام مقایسه با احمدی نژاد، همانند کبوتر در کنار کلاغ است. زیرا جنس همگی شان از یک کرباس است، همه دزد و جانی و اشغالگرانی دغل و خون آشام و چپاولگر می باشند. با توجه به این تساوی آشکار، چگونه خامنه ای از بوزینه ای مانند احمدی نژاد و یاران بدتر از خود او تمجید می کند؟ این همان معمائی است که غرور کاذب به لجن مالیده شده مقام رهبری را جلا داده و زخمش را التیام می بخشد!

هرگز تصور نمی کرد که بر سر او و فرماندهان سپاه شان کلاه به این گشادی گذاشته بشود! تحمیل شدن ریاست جمهوری حسن روحانی بر او و بر فرماندهان سپاه پاسداران، مزد سخنانی بود که در خطبه های نخستین نماز جمعه پس از برگزاری انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری ایراد کرده بود. کلماتی که وی در آن روز همزمان با ریختن اشک تمساح از دهان خویش خارج نمود؛ مفاهیمی از کلام او که آنروز موش کوچکی همچون احمدی نژاد را بر روباه مکاری چون رفسنجانی برتری داد؛ موردی نبود و نیست که از حافظه ی فردی چون رفسنجانی پاک بشود. وی همه این اهانت ها را بایگانی کرده بود؛ تا در موقعیتی مقتضی به آن پاسخ بدهد!

چه موقعیتی بهتر از تمام شدن دوره دهم ریاست جمهوری رژیم، و برگزاری یک انتخابات دیگر؟ فردی که بیش از همه مورد توجه باطنی خامنه ای و سرکردگان سپاه برای احراز مقام ریاست جمهوری دوره یازدهم را داشت؛ کسی نبود جز سعید جلیلی که در بلاهت و بی کفایتی، رونوشتی همچون احمدی نژاد است. یاران سودجوی خامنه ای در میان گروه اصولگرایان، برای به ریاست رسیدن محمد باقر قالیباف سرمایه گذاری کرده بودند؛ ولی هنگامی که از علی اکبر ولایتی خواسته بودند که به نفع جلیلی یا قالیباف صحنه انتخابات را ترک بگوید؛ و ولایتی از این درخواست سرپیچی نموده بود؛ تردید نداشتند که سرانجام زخم کهنه اصلاح طلبان که از سال 88 بر جسم و روح خویش دارند؛ با اتکا به تلاشهای پنهان و آشکار دو فرد نامی انقلاب مانند محمد خاتمی و هاشمی رفسنجانی التیام خواهد یافت؛ و فرد مورد نظر ایشان، با آنکه هیچ کاندیدائی برای شرکت در انتخابات معرفی نکرده بودند؛ به ریاست جمهوری خواهد رسید!

بر همین اساس هم اصولگرایان حسن روحانی را که در ظاهر از اصلاح طلبان نیست؛ مهره آنها می دانند و به خامنه ای هم چنین تلقین نموده اند؛ که تیر از چله ی کمان رها شده حسن روحانی، بازتاب به زمین زدن اصلاح طلبان در دوره پیشین انتخابات، و نیز تحقیر نمودن رفسنجانی با برتری دادن احمدی نژاد بر او می باشد. خامنه ای هم که قافیه رقابت را باخته است، باری دیگر در آخرین نشست اعضای دولت دهم در محضر خودش، از عملکردهای این دولت تجلیل و تقدیر به عمل آورده است. تا به این وسیله، به دشمنانش بگوید که اگر در آن روز از احمدی نژاد تعریف و حمایت کرده بوده؛ بعد از گذشتن چهار سال هنوز بر سر حرف خودش باقی است و این دولت را شایسته تقدیر نمودن می داند!

شکل و قضیه جمهوری اسلامی و حاکمیت آن به گونه ای است؛ که آدمی را به یاد مراسم تعزیه خوانی می اندازد. نمایشی مذهبی که در یک سوی آن یزید و معاویه، با در بر داشتن لباسی به رنگ سرخ، بر اسب سیاه سوارند و مبارز می طلبند. و در آن سوی معرکه نیز، حسین و عباس و علی اکبر و قاسم هم، با در بر داشتن لباس هائی به رنگ سبز ، بر اسب های سپید سوارند و به طرف مقابل اولتیماتوم می دهند و با او اتمام حجت می کنند.

اما در تعزیه انقلاب اسلامی و جمهوری منفورش، حسن و حسین و شمر و یزید و معاویه، با در بر داشتن لباس تزویر و ریا، و نشستن بر اسب های چموش بی راهه رو، شمشیرهای مبارزه با همدیگر را، در ظاهر غلاف نموده اند و در باطن هر از چند گاهی، از زیر عبای یکی شان خنجری بیرون می آید و به سوی حریف نشانه می رود. اگر قلب او را ندراند؛ دست کم همه شخصیت وی را همچون کفر ابلیس، به بدی و ناشایستی در همه جا مطرح می کنند؛ تا با این کار از یکدیگر انتقام بگیرند. در این میانه، آنانی که بیش از بقیه زیان می بینند، ملت شریف ایران هستند، که در اثر زیاده طلبی های سران این رژیم منحوس و بی کفایت، آنچه را که قرنها برایش سرمایه گذاری کرده بودند؛ به بهائی اندک از دست می دهند!

تابستان 2572 آریائی هلند

محترم مومنی روحی

 

 

مقاله قبلیامام جمعه انار: مردانی که زنانشان با آرایش بیرون می آیند “دیوث” هستند
مقاله بعدیخانه سینما ساعاتی پیش، توسط ارشاد پلمپ شد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.