رخداد بیست و هشتم امرداد 1332 در ایران، رستاخیز و قیام ملی بود یا کودتا؟!

0
508

تقریبا 64 سال از رویداد کاملا تعجب برانگیز بیست و هشتم امرداد 1332 خورشیدی می گذرد. از آنچه که بود و هر چه که شد؛ چیزی را که برجای گذاشته، جنگ سرد شصت و چهارساله ای است؛ که در طول همه این مدت میان مردم ایران، مخصوصا مدعیان روشنفکری و نمایش دهندگان دارای آگاهی به تاریخ میهن مان را موجب گشته است. طرفداران شاهنشاه آریامهر دومین پادشاه حکومت ایرانساز پهلوی، که یک سوی قضیه مربوط به بیست و هشتم مرداد 32 به شمار می آمدند؛ به آن ماجرای غیر منتظره نام ” رستاخیز و قیام ملی ” را داده بودند و می دهند. اما دوستان و هواداران دکتر محمد مصدق، رخداد بیست و هشتم امرداد سی و دو را، ” کودتای حکومت ” علیه وی می نامند. از نظر افراد دسته اخیر(طرفداران دکتر محمد مصدق)، دولتمردان حکومت های آمریکا و بریتانیای کبیر(پرزیدنت آیزنهاور رئیس جمهور وقت در ایالات متحده، و ملکه الیزابت دوم)، به وجود آورندگان برپا شدن این ماجرای دو چهره  در ایران می دانند؛ ایشان معتقد هستند که این مورد(رستاخیز 28 امرداد از نظر هواداران پادشاه ایران، و کودتای حکومتی علیه محمد مصدق از دید طرفداران وی)، با سرمایه گذاری مادی سازمان اطلاعات مخفی بریتانیا ” اس آی اس ” ، و طراحی و اجرای آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا ” سی آی ای ” ، و همراهی آرتش شاهنشاهی ایران بر ضد دولت دکتر محمد مصدق به انجام رسیده است. اما طرفداران پادشاه فقید اعلیحضرت محمد رضا شاه پهلوی، برکناری نخست وزیر وقت دکتر محمد مصدق را، به دلیل نقض نمودن قانون اساسی مشروطه توسط وی می دانند؛ و از آن به عنوان رستاخیز و قیام ملی مردم ایران یاد می کنند!

3911639_508

آنچه که بود و آنچه که شد؛ در این برهه زمانی هیچ مشکلی از مردم ایران را حل نمی نماید و هیچ امری را تغییر نمی دهد. بدیهی است که با ملی شدن صنعت نفت در ایران، و کوتاه گشتن دست انگلیسی ها از سلطه طولانی مدت شان بر میعانات نفتی کشورمان، می توانست داغ سوزانی را بر دل آنها بگذارد که گذاشت. اما تحریف نمودن تاریخ و تغییر دادن واقعیت های رخ داده در این باره را، نمی توان سرسری انگاشت و به آن نپرداخت!

این که سرانجام چنین اتفاق ملی – میهنی مهمی پیش آمده، و بالاخره دست بیگانگان سودجو از چاه های نفت ایران کوتاه گردیده، دارای چنان اهمیتی است؛ که به پندار نگارنده، شایسته تر این است، که بیش و پیش از اظهار نظر دیگری، به خود این موضوع (ملی شدن صنعت نفت ایران) پرداخته بشود؛ این که چه کسی بانی چنین رخداد پر اهمیتی در سرزمین ما بوده است؟ در درجه دوم از اهمیت قرار می گیرد. مصدقی ها معتقدند که این عمل تاریخی را وی به انجام رسانیده است. حال آنکه طرفداران پادشاه فقید، شکل گرفتن این رویداد بزرگ را، به شاهنشاه ایران نسبت می دهند!

چرا ما ایرانی ها در بعضی از جریانات، عادت داریم که ” لقمه را از پشت گردن مان به دهان مان بگذاریم “؟ مگر جز این است که این دو فرد، دو شخصیت نخستین و مهم کشور بوده اند؟ پس نباید هیچ تردیدی وجود داشته باشد؛ که نخست وزیر در هر شرایطی ملزم بوده، چنانچه لوایحی برای تصویب شدن و به اجرا گذاشته شدن به مجلس ارائه بدهد. ابتدا در باره ماده های آن لایحه و موارد مختلف آن، با پادشاه مملکت مشورت نماید؛ و دیدگاه و هدف اش را با او در میان بگذارد. سپس، بعد از رایزنی با شخص اول مملکت، و به کار گرفتن تمهیدات و دیدگاه های وی در آن رابطه، با تبادل نظر با یکدیگر و ویرایش نهائی و اساسی آن، لایحه مورد نظر را به مجلس ارائه بدهد. بنابراین، آیا بهتر و صحیح تر و منطقی تر نیست؛ که دیگر دست از سر 28 امرداد سال 1332 برداریم؛ و با طیب خاطر بپذیریم. که این امر مهم تاریخی، با صلاحدید و تبادل نظر و مشاوره این دو شخصیت مهم تاریخی در کشورمان صورت پذیرفته است!

3911697_949

زیرا اگر پادشاه ایران به این امر آگاهی نداشت؛ و یا اگر با آن مخالف می بود؛ هرگز اجازه مطرح شدن آن در مجلس شورای ملی را نمی داد. اما، از آنجائی که توده ای های آن موقع درون ایران، به امر ارباب کمونیست شان، سران کشور شوروی سوسیالیستی سابق و روسیه کنونی، مأموریت داشتند و بسیار مایل بودند؛ که صنعت نفت ایران را، از چنگ استعمار انگلیس خارج نمایند؛ تا که به جای آنها پای روس ها را به درون ایران باز کنند. و دو دستی چاه های طلای سیاه کشور را، به کمونیست تقدیم نمایند. با برکنار شدن لیدرشان دکتر محمد مصدق از پست نخست وزیری ایران، چنان برآشفته و دلنگران گشتند؛ که از سحرگاه روز بیست و هشتم امرداد سال سی و دو تا حدود نیمروز، در سراسر مملکت به ویژه در مراکز استان های بزرگ، سوار بر کامیون های روباز شده بودند؛ و با شعار ” زنده باد مصدق ، مرگ بر شاه ” ، میزان وطنفروشی خودشان را به همگان اثبات نمودند. ولی از نیمروز تا شامگاه همان روز تاریخی، یکباره ورق برگشت؛ و افسران و درجه داران آرتش شاهنشاهی، به اتفاق ملت میهن پرست ایرانی، به خیابان های سراسر کشور آمدند؛ و نفس توده ای های مخالف حکومت پادشاه شان را بریدند؛ و صدای ایشان را در گلوی شان خفه کردند. وقتی هم که پادشاه به اتفاق ملکه وقت بانو ثریا اسفندیاری به کشور مراجعت نمودند. مردم ایران مخصوصا شهروندان تهرانی، تا نزدیک به نیمه های شب، در خیابان های بزرگ پایتخت به شادی و رقص و پایکوبی پرداختند!

تاریخ خودش بهترین قضاوت کننده است. مراتب بالا را من خودم که در آن سال دخترکی پنج و نیم ساله بودم؛ با چشمان خویش می دیدم و شاهد آن رخداد بی نظیر در میهن مان بوده ام. آنقدر هوشیاری هم داشتم، که از فحوای سخنان بزرگترها بفهمم، که در کشورم چه می گذرد. شاید به همین دلیل وقتی متوجه می شوم؛ که دشمنان ایران و ایرانی، به چه راحتی و بدون احساس کم ترین مسؤلیتی دروغ می گویند. تردیدی برایم باقی نمی ماند؛ که فقط آن یگانه ی عالم هستی نگاهبان خانه ی پدری ماست. اگر چنین نبود و نباشد، شاید که تا به حال، دست کم پنج ایران داشتیم!

35467_533

ایران شمالی، ایران جنوبی، ایران شرقی، ایران غربی و ایران مرکزی، هدفی که چند صد سال در افکار بیگانگان استعمارگر وجود دارد؛ که با پاره پاره کردن اندام ایرانبانوی زیبا، بزرگ، ثروتمند و آکنده از نعمت های گوناگون، دست نشانده ای از خودشان را، بر یک قطعه از ایرانستان بگمارند. تا با حضور نوکران رسمی خویش در ایران های پنجگانه، به آنچه که در آرمان های پلیدشان وجود دارد تحقق ببخشند!

سپاس اهورای یکتا را، که پیوسته در پشتیبانی نمودن از ایده های منطقی و میهن پرستانه مردم ایران، یگانه حامی ما و سرزمین باستانی مان بوده است. اکنون اگر در منجلاب حاکمیت جنایتکاران اسلامی گرفتار و محبوس می باشیم؟ آثار همان بدخواهی ها و سیه دلی های دشمنان کمونیست و توده ای ایران و ایرانی است؛ که حدود بیست و پنج سال کامل، بعد از ماجرای 28 امرداد 1332، آنقدر حیله گری نمودند و ریاکارانه به شستشوی مغزی ساده انگاران ایرانی پرداختند. تا که سرانجام در سال منحوس 57 توانستند؛ بخشی از برنامه چندصد ساله شان را، از ذهنیت به عینیت تحقق ببخشند!

امید که ملت شریف ایران آنقدر مردانگی و ایستائی داشته باشند. که با یک خیزش بی بدیل به جنگ همین جرثومه های فساد و تباهی حاکم در کشورشان بروند. تا نوکران دست نشانده امپریالیست ها را، از سرزمین اهورائی خویش برانند. تا صاحبان اصلی مملکت را، به خانه ی پدری ایشان و مام میهن شان باز گردانند!

محترم مومنی

 

مقاله قبلیدر یک سنگ کهربا؛ دانشمندان گل‌های ۱۰۰ میلیون ساله کشف کردند
مقاله بعدیخودداری قوه قضاییه از اعزام آتنا دائمی به خارج از زندان برای درمان عفونت
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.