شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی سروده بود: ” بنی آدم اعضای یک پبکرند *** که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی *** نشاید که نامت نهند آدمی “!
پاسخ پرسش بالا، در همین سه بیت شعری، که از یکی از معروف ترین مثنوی های این شاعر خوش قریحه زبان پارسی انتخاب کرده ام نهفته است. ” گوهر ” که در لغت به معنای ذات و جوهره وجود آدمی است؛ نزد مردم جهان و محتوای خصوصیات آفرینش ایشان یکسان و شبیه به همدیگر است. به گونه ای که در نگرش نخستین، و با توجه به ویژگی های ساختار موجودیت آدمها در خلقت ایشان، در برخی از موارد مشترکاتی با همدیگر داشتند؛ و بعضی از آنها هنوز هم در خوی و سرشت شان، شباهت های ملموسی به همدیگر دارند. اما در این دوره و زمانه، مشترکات و شباهت های قدیمی آنان، دیگر به هیچوجه یکی نیستند؛ بلکه به خاطر سازش بیشتر ایشان با محیطی که در آن زندگی می کنند. تفاوت های گوهر وجود شان، در تعداد و انواع گونه های آن فراوان تر هم شده اند!
گوهر وجود بنی بشر، بخصوص در سرزمین اهورائی ما و در میان ساکنان پاکنژاد آریائی ایرانزمین، هنگامی خالص و ناب و یکی بود؛ که اگر آقای ایکس، از آقای ایگرگ پولی یا چیزی دیگر را قرض می گرفت؛ جهت به موقع پرداختن و بازپس دادن آن مبلغ و یا آنچه که به امانت گرفته بوده به وام دهنده، یک تار موی سبیل خودش را نزد او به امانت می گذاشت. زمانی هم که بدهی اش را پس می داد، طرف مقابل اش موی سبیل وی را به او باز می گرداند!
اما اکنون، بسان نوشیدن یک لیوان آب، مال دیگران را نه به صورت وام، بلکه به زور و با مکاری می گیرند؛ ناموس مردم را هم با دروغ و نیرنگ و تعدی می دزدند. آبرو و حیثیت آنان را، نزد آشنایان و دوستان و فامیل شان شان به تباهی می کشانند. و در کمال تأسف، هنوز هم نوای آدم بودن و انسانیت داشتن را نیز سر می دهند!
وقتی سعدی می گوید: ” تن آدمی شریف است، به جان آدمیت*** نه همین لباس زیباست، نشان آدمیت ” اشاره آن بزرگوار به تن و جان یک آدم، صرف به کار بردن واژه ” تن ” جهت اشاره به جسم اوست؛ که در حقیقت آن را پوشش و لباس گوهر جان وی تلقی می کند؛ و زیبائی و کمال گوهر جان او را، ملاک آدمیت وی قرار می دهد. دریغ و درد، که آدمها اکنون فقط به زیبائی تن خویش می پردازند؛ و کمترین توجهی به درخشان تر نمودن گوهر جان خویش ندارند!
با آنکه آدمی می تواند پژواک گوهر جان خویش را، در بازتاب های روانی کنش هائی که انجام می دهد؛ را ببیند و شناختی اجمالی از آن داشته باشد؛ و با آنکه از همه نقاط ضعف خودش باخبر می باشد؛ ولی کوچک ترین بهائی به نقصان های موجودیت اش نمی دهد؛ و با لاقیدی تمام به کارهائی که می کند ادامه می دهد!
فردی می گفت: ” من پسرم را ” گرگ ” بزرگ کرده ام؛ تا در میان افراد اجتماع، از دیگران نخورد؛ و بتواند درون جامعه به راحتی گلیم اش را از آب بیرون بکشد. ” این روش و چنین دیدگاهی در باره تربیت کردن نسل جوان تر اجتماع چه معنائی دارد؟ اگر تمامی آدمها چنین طرز فکری داشته باشند؛ هیچ نیازی به کوشش جهت یافتن معنای ” گرگ ” تربیت کردن کودکان و نوجوانان خانواده ها نیست. زیرا در این مورد خاص، یک مساوی همه است و همه نیز همان یک می باشد. آنچه که گوهرهای وجود آدمها در هر اجتماعی را متغیر و متحول می نماید؛ نوع تربیتی است که در مورد آنها اعمال می شود. اگر من فرزندانم را ” گرگ ” بار بیاورم؛ بدیهی است که شما نیز چنین می کنید، و بقیه هم بدین منوال پیش می روند. تا گرگ من بره ی شما را، و گرگ شما بره ی مرا ندرند!
در بدو تولد گوهر وجود بیشتر انسانها یکی است. اما محیط جامعه ای که آنها در آن رشد می کنند؛ و به بلوغ جسمی و روحی و فکری و جنسی و روانی خویش می رسند؛ بسیار متفاوت و گونه گون است(چون به نسبت ” بره ها ” ی آن اجتماع، ” گرگ ” ها هم درون شان هستند.) اگر فرزندان پدر و مادرهائی که به بلوغ های مورد نیاز یک انسان بالغ رسیده اند؛ ولی هنوز در همان دوران کودکی و نوجوانی شان زندگی می کنند. اگر فقط هیکل شان بزرگ شده ولی روح شان همچنان در وادی بدون بلوغ های فکری و جنسی و روانی ایشان درجا زده است. شما در این رابطه مسؤل هستید!
غیر از خصوصیات ژنتیکی عوامل تشکیل دهنده یک جنین در بطن یک مادر، عامل های دیگری هم در شکل گیری جسم و جان او دخالت دارند. اسپرم ها و تخمک هائی که در بدن مردان و زنان مضطرب و افسرده موجودیت می یابند؛ هر لحظه مورد تهاجم سیستم های عصبی آن افراد بیمار هستند. چنانچه این دو اسپرم و تخمک در فشار عصبی قرار گرفته شده، با هم یکی شوند و یک جنین را به وجود بیاورند؛ درون یک محیط جنینی ناسالم، که در بطن مادر همیشه نگران وی، جایگاه دنیای 9 ماهه او را به وجود آورده است؛ فردی موجودیت می یابد، که وقتی به این دنیا بیاید؛ از همان نخستین روزهای تولدش بیمار است. حال اگر این آدم بیمار زائیده شده، درون اجتماعی به سر ببرد؛ که باید در میان هزاران فرد بیمار مانند خودش، رشد کرده و بالغ گردد. آنگاه، آنها دیگر ” جان آدمیت ” در وجودشان نیست؛ و گوهر وجودشان جوهره ساختن پیکر یک جامعه سالم را ندارد!
اگر به هر دلیلی مضطرب و دائم نگران هستید؛ اگر فراموش کرده اید که از ته دل قهقه زدن چه بوده است؛ اگر به یاد نمی آورید که چه مدتی از ناآرام خوابیدن تان می گذرد؟ دور آرمان پدر یا مادر شدن تان خط قرمز بکشید. به دنیا آوردن چنین فرزندانی، در حکم جنایت است و خیانت به بشریت قلمداد می گردد!
بدیهی است زندگی کردن درون جامعه ای، که حاکمیت اش اهریمن باشد؛ و مدیران مسؤلش شیطان های مجسم، مردمان اش هم در اثر حضور یک قوم جانی و پست و قدرت پرست، انسانیت شان خدشه دار شده و گوهر وجودشان آسیب دیده است. و بنی آدم هائی هستند، که در اسارت آن شیاطین، درخشندگی گوهر وجودشان به تاراج رفته است!
محترم مومنی