بازنشستگی اجباری= برکناری محرمانه!

0
150

طلبه ها پیش از روی کار آمدن رژیم آیت الشیاطین بر سر قدرت، از چه منبع درآمدی زندگی شان را می گذراندند؟ پول هائی که مردم ایران(خشکه مقدس های ایران برباد ده) به عنوان خمس، زکات، حق امام و ردّ مظالم و صدقات و…. به امامان جماعت مساجد محل شان می دادند؛ و آن آخوندهای روضه خوان نیز، پس از برداشتن(کمیسیون = پورسانت) خودشان، بقیه آن مبالغ دریافتی از اهالی محل را، برای مرجع تقلیدشان می فرستادند؛ و مراجع هم از آن پولها، ماهیانه مبلغ شصت تومان برای هر یک از طلبه های حوزه های علمیه سراسر کشور و فضیه قم در نظر می گرفتند و به آنها می دادند. طلبه مادرمرده هم می بایست با همان مبلغ ناچیز، هزینه زندگی خودش را تأمین نماید. چنانچه همسر و فرزند نیز می داشتند، روزگارشان سیاه بود و از عهده اداره کردن بار سنگین زندگی خود و خانواده شان بر نمی آمدند. از اینرو، با خواندن زیارتنامه در حرم امامان و امامزاده ها، یا خواندن قرآن بر سر قبر مردگان مردم، درآمد مختصری به دست می آوردند؛ تا کمک هزینه زندگی شان باشد!

حالا همان گدایان سه دهه ی پیش، وام های چندین میلیاردی با بهره های بسیار پائین تر از مردم عادی می گیرند؛ و در بهترین نقاط خوش آب و هوای شمال شهر تهران، خانه های شبیه به کاخ های سلاطین را می خرند و در آن زندگی می کنند. کسانی که قبل از روی کار آمدن رژیم منحط اسلامی، با هزار بدبختی یک اتاق کوچک در بدترین محلات شهر مسکونی شان کرایه می کردند؛ تا در آن بیغوله ها بیتوته نمایند؛ اکنون در کاخ هائی زندگی می کنند، که حتی اجازه نداشتند خواب آن را هم ببینند. چه شد؟ چه اتفاقی افتاد که این ناقابلان، از حضیض ذلت و حقارت، به اوج اعتبار و مکنت دست یافتند؟!

مهم ترین دلیل رخ دادن چنین تحولی در زندگانی این گدایان دیروز و سالاران متمول امروز، رویداد شوم انقلاب آخوندی است، که بلاهت مردمی خرافه پرست به وجود آورد. کسانی که به جای هر صفت انسانی و مثبتی، هر چه ناسپاسی در جهان وجود داشت، را یکجا در خویشتن خویش انباشته بودند؛ و همه آن را برای شکستن دل تنها کسی که همواره به رشد و ترقی آنها و کشورشان می اندیشید به کار گرفتند. پادشاهی میهن پرست را، که همه توجه خودش را برای راحت زیستن مردم سرزمین اش هزینه می کرد؛ را در نهایت نادانی و ناسپاسی از خانه پدری اش راندند؛ تا به جای وی مشتی آخوند یک لاقبای اهریمن تبار را، بر خود و مملکت شان مسلط گردانند!

یکی از همین ناقابلان بی اصل و نسب، که نادانی مردم انقلابی کشورمان، به وی نیز امکان زندگی کردن او و خانواده اش در یکی از همان قصرهای مجلل و زیبای بخشی از نیاوران را داده است؛ سید حبیب الله حسنی قائم مقام نماینده ولی فقیه در بنیاد شهید است. این آخوندک بی قابلیت، با سوء استفاده از مقام خویش، از بانک ” دی ” که متعلق به بنیاد شهید جمهوری عقب مانده اسلامی است؛ مبلغ پنج میلیارد تومان، با نرخ بهره چهار درصدی وام گرفته، و با این میلغ هنگفت، در نیاوران یکی از آن خانه های آنچنانی را، برای سکونت خود و خانواده اش خریده است!

 هنگامی که مردم شروع کردند، به لو دادن کسانی که بدون هرگونه استحقاقی، یا حقوق های بسیار کلان می گیرند؛ و یا به سوء استفاده های دیگر دست می زنند. مدیران رند و دزد و جانی حکومت پلید اسلامی، جهت بیشتر مطرح نشدن نام همکاران دزدتر از خودشان در چنین افشاگری هائی، به شگرد جالبی دست زده اند. تا به وسیله آن ننگ کمتری برپرونده سیاه شان اضافه بشود!

همزمان با انتشار یافتن جنجال برانگیز املاک فراوان، حقوق های نجومی و وام های غیر متعارف بعضی از مدیران حکومت ننگین آخوندی، به ویژه نمایندگان مقام رهبری در ادارات و مؤسسات دولتی در کشور، سران بدنهاد و حیله گر جمهوری اهریمنی اسلامی، خیلی خاموش و بی سر و صدا، پیش از آنکه نام یاران مقام عظما هم درمیان جمع بدکاران و دزدان و سوء استفاده چی های رژیم منفورشان آورده شود؛ و آبروی نداشته سید علی خامنه ای را بیشتر به باد بدهد؛ با بازشسته کردن اجباری آن فرد، وی را محرمانه و محترمانه از کار برکنار می کنند. تا شاید در این رهگذر، و با به کار بستن چنین نیرنگی، لعن و نفرین کمتری را نصیب مقام عظما و سایر همدستان او بکنند!

غافل از آنکه، دیوار سوراخ دارد، و سوراخ هم موش دارد؛ چه آنها بخواهند و چه نه، مردم ایران که اکنون خوشبختانه بیش از قبل هشیار شده اند؛ و حواس شان به خیلی از کارهائی که در کشورشان اتفاق می افتند هست. بیکار ننشسته اند، و به هر طریقی که بتوانند و میسر باشد؛ نام و نشان این دزدان سرگردنه را، به هم میهنان خویش می رسانند؛ تا آنها نیز چنین کنند، و بیش از این اجازه ندهند که ننگ وجود حکومت دژخیمان اسلامی، در سرزمین اهورائی ایشان، بر خود و هم میهنان ستمدیده شان تحمیل گردد!

محترم  مومنی

مقاله قبلیجنگ لفظی تهران و پاریس پس از متهم شدن ایران به “جنایت جنگی” در سوریه
مقاله بعدینقش دکتر سنجابی در شکست دولت ملی بختیار و انقراض نظام مشروطه؛ بقلم علی شاکری زند؛ بخش نخست
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.