ولایت مشروطه یا ولایت مطلقه یا…..؟!

0
124

 آیا گاهی در مراسم یک مسابقه فوتبال دیده اید، که یکی از فوتبالیست ها، حین انجام مسابقه در جلوی دروازه خودشان، به طور اشتباهی به جای دفاع از دروازه خودی، و خنثی نمودن حمله رقیب مسابقه، توپ را به سوی دروازه خودشان شوت نموده؛ وقتی که توپ با شتاب درون دروازه خودشان می نشیند یک گل به نفع رقیب در آن مسابقه ثبت نماید؟!

در مسابقه قدرت میان دست اندرکاران متحجر حکومت پلید اسلامی هم، مزوران و سران بی کفایت این رژیم منفور، جهت ربودن گوی سبقت از یکدیگر، و ثبت جایگاه خودشان در رأس هرم قدرت، و یا در نزدیکی با رأس این هرم، مانند همان فوتبالیست که سهوا توپ را به داخل دروازه خودشان شوت کرده است؛ اینها هم با تمام قوت و توان خودکامانه خویش، توپ رقابت در این مسابقه جاه طلبانه را، در دروازه گروه خودشان شوت کرده اند؛ و مسابقه قدرت طلبی را به نفع حریف به او باخته اند!

در جریان انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری، وقتی که خامنه ای با تمام پشتیبانی احمقانه ای که از محمود احمدی نژاد نمود؛ و خود را در این رابطه نزد دوست و دشمن خویش مفتضح ساخت؛ دیری نپائید که مار از آستین ولایت درآمده ریاست جمهوری، محمود احمدی نژاد به دستور اربابان قدرت پرست و زر و زور خواه خودش، جهت اجرای اوامر ایشان، و رساندن آنها به پایگاههای قدرت بیشتر و مراکزی که زیادتر پولساز هستند؛ شروع کرد به لگد پرانی به سوی رهبر حکومت، و مستأصل نمودن او در حراست از جایگاه رهبری خویش و مکان پر منزلتی که در آن قرار داشت!

خامنه ای هم که از پیش با تمام ظاهر فریبی های خود و رقیبانش، که می کوشیدند چهره این رقابت قدرت طلبانه را از دید همگان پنهان بدارند؛ در یکی از سخت ترین مراحل زندگی سیاسی خویش قرار گرفت. وی که از همان آغاز رهبری اش بر حکومت اسلامی، قصد داشت که این گنج بادآورده را در میان خانواده خود دائم العمر نماید؛ متوجه شد که سناریوی ولایت مشروطه مورد نظر او، به هیچ کجا راه نخواهد سپرد؛ بلکه همین ولایت نیم بند مطلقه اش نیز در خطر بسیار جدی است؛ و رقبا در حال برنامه ریزی برای حذف او از این پایگاه، و جایگزینی فردی دیگر از میان خودشان، و یا به وجود آوردن شورای رهبری، در جایگاه رهبری انقلاب می باشند!

همه امید خامنه ای به این بود که در جریان انتخابات دوره یازدهم ریاست جمهوری، بتواند با منصوب نمودن یکی از نزدیکان مورد اعتماد خودش در این مقام، گوی سبقت را از دست رقیب برباید، و امتیاز در حال زوال خودش در مسابقه قدرت طلبی را، دوباره با استفاده کردن از مهره های جدید به نفع خودش تثبیت نماید!

رقیبان او هم که کاملا با منویات نفع طلبانه او آشنائی دارند؛ با برپا نمودن اختلافات ظاهری میان گروههای خودشان، خیال خامنه ای را از بابت بردن در این مسابقه آسوده ساخته و وی را فریب دادند. مباحث مربوط به رقابت های انتخاباتی اصلاح طلبان و اصولگرایان، نمایش دروغینی از یک سناریوی فریبکارانه بود؛ که جز به گمراه نمودن خامنه ای منتهی نشد؛ و همه رشته های خیالپردازانه وی را دوباره پنبه نمود و بی اثر ساخت!

وقتی در روز جمعه بیست و چهارم خرداد سال جاری خورشیدی، مراسم انتخابات به انجام رسید، زمانی که در خبرگزاری ها اعلام شد که آخوند حسن روحانی برنده این مسابقه بود( به این سمت منصوب گردید)؛ برای مردم ایران که می پنداشتند خودشان با انتخاب خویش روحانی را بر سر کار آورده اند؛ و نیز برای بسیاری از صاحبنظران دنیای سیاست، که بعضی شان هم خیلی خوش باور تشریف دارند؛ با بیرون آمدن نام روحانی از توبره انتخابات رژیم اشغالگر اسلامی، پنداشتند که این انتخاب خود مردم ایران بوده، و آنها او را برای چهار سال به ریاست جمهوری برگزیده اند!

برخی دیگر از دست اندرکاران سیاست در جهان، بر این عقیده پای می فشردند که حسن روحانی از سوی خامنه ای به این سمت منصوب گشته، و نمایش انتخابات جنبه فورمالیته داشته است( مثل همیشه ). اما گروهی دیگر باورشان جزاین بود و هست. اینان بر این باورند که حسن روحانی از سوی رقیبان خامنه ای، و کسانی که او را به هیچوجه شایسته مقام رهبری حکومت اسلامی نمی دانند؛ بر رهبر حکومت اسلامی تحمیل گشته است. از میان دو دیدگاه بالا( حسن روحانی از سوی خامنه ای منصوب گشته، یا وی را بر خامنه ای تحمیل نموده اند)؛ با توجه به افتضاحاتی که خامنه ای در سال 88 با تأئید نمودن احمدی نژاد به بار آورد؛ پذیرفتن باور گروه اول زیاد منطقی به نظر نمی رسد. چون او اگر هم بخواهد که چنین کند، مشاورانش نخواهند گذاشت، که وی باری دیگر پشت تریبون جایگاه نماز جمعه قرار بگیرد و اشک تمساح بریزد!

اما به دلائلی می توان به باور گروه دوم مبنی بر تحمیل شدن حسن روحانی به خامنه ای بهای بیشتری داد؛ روز بعد از انتخابات یعنی روز شنبه بیست و پنجم خرداد، پس از آن که وزیر کشور حکومت آخوندی، حسن روحانی را به عنوان کاندیدای برگزیده برای پست ریاست جمهوری رژیم ملاها معرفی نمود؛ بلافاصله رهبر هم ضمن ارسال پیام تبریک به مردم ایران، برای حماسه ای که با شرکت نمودن در انتخابات به وجود آورده بودند( حماسه ننگ و بی خردی ایشان) بر پذیرش رئیس جمهور شدن حسن روحانی نیز مهر تثبیت نهاد و تأییدش نمود. در حالی که هنوز شورای نگهبان صحت اجرای انتخابات را تأیید ننموده بود؛ و این کار را در روز چهارشنبه 29 خرداد انجام داد!

در سال 88 که خامنه ای در نماز جمعه بعد از روز برگزاری انتخابات، پس از اعتراضات دو کاندیدای دیگر، کروبی و موسوی و هواداران ایشان، با ابرام کامل رأی لفظی خویش را به احمدی نژاد برای جلوس در منسب ریاست جمهوری دوره دهم اعلام کرد و گفت: ” دیدگاههای ایشان (احمدی نژاد) از آقای هاشمی به من نزدیک تر است”؛ مردمی که جهت اعتراض به این رأی برای تظاهرات به خیابانها ریختند؛ فضای متشنج آن روزها به گونه ای بود، که هیچیک از دیگر نامزهای آن دوره از انتخابات هم هیچکدام کوچکترین تهنیتی به احمدی نژاد نگفتند؛ اما این بار وقتی خامنه ای با دستپاچگی و شتاب بی دلیل، خیلی زود پیام تبریک خودش را به روحانی و به مردم رساند؛ نامزدهای رأی نیاورده هم پیامهای تبریک خودشان را برای روحانی فرستادند!

خامنه ای مایل بود به خاطر یک دست کردن دولت، سعید جلیلی را که نوکر سرسپرده خودش است به ریاست برساند؛ اما در آن سوی شکاف میان رهبر و مخالفان او، کسانی بودند و هستند که به قول خودشان معتقدند، جهت حفظ بقای حکومت، رهبر انقلاب باید بر تعداد مشاوران خودش بیفزاید( برای خویش از میان آنها شریک در رهبری بیافریند)؛ چون خامنه ای به هیچوجه زیر این بار نرفته و هرگز هم نخواهد رفت؛ مخالفانش هم با حیله و زرنگی خاصی، هم حسن روحانی هفت خط را در مقابل جلیلی قرار دادند؛ و هم برایش تدارک رأی دیدند. تا با تحمیل نمودن وی بر خامنه ای، او را سنگ روی یخ کرده و تحقیرش بکنند!

چنین به نظر می رسد، که از این پس شکاف میان رهبری انقلاب، و دیگر مدعیان این امر، نه آن که از بین نخواهد رفت، بلکه عمیق تر هم خواهد شد. به همین دلیل ولایت مشروطه مورد نظر خامنه ای، که از هدفهای مهم وی بود، زایل می گردد و همین ولایت مطلقه اش هم زیر سؤآل خواهد رفت. یا باید با شریک نمودن مخالفان خودش در امر رهبری به ایشان باج بدهد؛ و یا تا زنده است به همین ولایت نیم بند مطلقه قناعت بکند!

تابستان 2572 آریائی هلند

محترم مومنی روحی

 

 

 

 

مقاله قبلیمخترع ماوس رایانه درگذشت..
مقاله بعدیدلنوشته حسین رونقی به مناسبت تولدش از زندان اوین
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.