هفت ساله بودم که بیست و هشتم مرداد 1332 را شاهد گشتم. برای یک سفر تفریحی در اصفهان بودیم. چون نزدیک به برگشتن مان به تهران بود؛ به پیشنهاد پدر به بازار اصفهان رفته بودیم که خرید بکنیم. عقربه های ساعت میان نه و ده صبح در حال پیش رفتن بودند؛ که یکباره هیاهوی زیادی گوش های مان را به سوی خودش جلب نمود. از سمت راست خیابانی که ما در پیاده روی آنجا روبروی فروشگاه معروف ” گز کرمانی ” ایستاده بودیم؛ کامیون های بزرگ که در هر کدام شان عده زیادی از مردان پیر و جوان تنگاتنگ یکدیگر ایستاده، و فریادگونه شعارهای تندی علیه شاه فقید می دادند؛ با سرعتی متوسط که بتوانند بیشتر جلب توجه بکنند. به سوی سمت چپ خیابان می راندند!
کسبه هم با همان لهجه اصفهانی می گفتند: ” مملی ثوریه شو ورداشتس و ورمالیده س = محمد(منظورشان پادشاه فقید محمد رضا شاه بزرگ، و ملکه سابق بانو ثریا اسفندیاری بود؛ که به دلایل شخصی ایران را به طور موقت ترک نموده بودند.) که آن فروشنده ها می گفتند شاه ثریایش را برداشته و فرار کرده است. ” . پدر، زیر لب سخنانی را می گفت و سرش را به چپ و راست حرکت می داد. این حالت آن مرد میهن دوست شدیدتر گردید؛ وقتی که مردم حاضر در خیابان های اصلی و فرعی آنجا نیز، با فریادهای ” مرگ بر شاه، زنده باد مصدق ” همه آن مکان را مملو از خودشان کرده بودند!
مادر ترجیح داد که برای خوردن ناهار به رستورانی که در همان خیابان بود برویم. از فرم خوراک خوردن پدر، به راحتی تشخیص داده می شد که هیچ اشتهائی به خوردن ندارد و عصبی نیز هست. هنوز از آغاز شدن آن ولوله غیر منتظره سه ساعت هم نگذشته بود؛ که دوباره هیاهوی عظیمی همه فضای آن محل را در خود گرفت. اما این بار، آوای قهرمانانه مردم اصفهان، چه ایستادگان درون آن کامیون های در حال حرکت، و چه عابران پیاده روهای آن خیابان بزرگ، عکس صبح آن روز(28 مرداد 32) بود. این بار فریاد های خروشان آنها عبارات ” زنده باد شاه ، مرگ بر مصدق ” را سر داده بودند. آنهائی که به رادیوهای مغازه شان چسبیده بودند؛ خبر دادند که شاه به میهن برگشته است!
در همان حالت کودکی، وقتی لبخند مسرت آمیز پدرمان را دیدم؛ حدس زدم که از شرایط پیش آمده خوشحال گشته و راضی است. از همان سال تا کنون، البته پیش از شورش ننگین افتضاح بزرگی که به آن نام بی مسمای انقلاب داده شد؛ نویسندگان خارجی، ولی از پس از فروپاشی حکومت پادشاهی پهلوی(فروپاشی نه سرنگونی، زیرا فروپاشیدن با سرنگون شدن تفاوت بزرگی به مقیاس از زمین تا آسمان دارد. در فرم فروپاشیدن یک حکومت، شاخه ها و برگ های درخت حاکمیت فرو می ریزند؛ اما نهال آن بر روی ریشه ای محکم استوار است و آرام آرام شروع می کند به رویاندن شاخه ها و برگ های جدید. ولی سرنگونی آن بدان معناست، که شدت طوفان به اندازه ای بوده، که ریشه آن را نیز از جایش خارج کرده و درآورده است.) پیش از انقلاب توسط نویسندگان و تاریخ نویسان خارجی، اما پس از آن واقعه اهریمنی، حتی نویسندگان و مورخان ایرانی نیز، موضوع رویداد بیست و هشتم مرداد سال 1332 را، با دیدگاه های گوناگونی که در این باره ارائه می دادند به چالش می کشیدند!
دادن نام ” کودتا ” به آنچه که تقریبا از 25 مرداد آن سال آغاز گشت؛ و در صبح و عصر آن روز به یاد ماندنی(28 مرداد 1332 خورشید) ، با پیروز شدن طرفداران پادشاه فقید محمد رضا شاه پهلوی به پایانی خوش رسید. نشان دادند که هیجان نوکران شوروی سوسیالیستی سابق، به عبارتی واضح تر، توده ای های خودباخته به کمونیست های روسی، چنان فروکش نمود؛ که در سراسر ایران، چه نزد اهالی دنیای سیاست و چه مردمان عادی مملکت، آنقدر خوار و زبون گشتند؛ که از همان سال تا زمان شروع شدن موج شدیدی به نام انقلاب اسلامی، که همان هم از توطئه های توده ای ها با سایر مخالفان و دشمنان حکومت ایرانساز پهلوی شروع گردید. خفه شده بودند و نقس شان در نمی آمد. ولی با آغاز بلوای انقلاب ننگین اسلامی، دوباره بر سر چهار راهای خیابان های کشور، علیه حکومت پهلوی یا سخنرانی می کردند؛ و یا با شعارهای ضد ملی خویش، بر شعله های آتش اعتراض برخاسته از نادانی مردم فریبخورده ایران می افزودند!
مسأله کودتا نامیدن آن رویداد تاریخی، و نسبت دادن آن را به شاه فقید یا دکتر محمد مصدق، امری که سالهای متمادی است میان طرفداران هر دو سوی این واقعه جلوه ای پایان ناپذیر به آن داده است؛ و موجبات بیشتر عقب مانده شدن مردم ایران را فراهم کرده است. به پندار نگارنده، ننگی افزون بر پیش آمدن انقلاب سیاه و شوم اسلامی است. چرا که این صاحبنظران، به جای آنکه به علل و عوامل فریب خوردن ملت ایران، و به پا خاستن آنها در آن بهمن سیاه از آن 57 شوم سی و هشت سال پیش بپردازند. و برای خنثی نمودن و سرنگون ساختن این اتفاق نامبارک و حقارت آفرین بکوشند. باز هم در حال آفریدن توطئه های مشابه هستند!
زیرا بی تفاوتی این دسته از روشنفکران میهن مان، و سکوت موذیانه شان در فاصله میان 28 مرداد 32 و 22 بهمن 57 ، به اهداف ایران ویران گردان توده ای های نابکار و بقیه چپی های ایرانستیز، یارای آن را بخشید که دوباره دست به کار شوند و شورش آفرینی کنند!
چه دکتر محمد مصدق را کودتاچی بنامیم و چه پادشاه فقید را، هیچ تفاوتی در بهبود بخشیدن به روزگار سخت کنونی مردم ایران به وجود نخواهد آورد. بلکه موجب می گردد، که سررشته کار از دست مردم میهن پرست نیز خارج گردد؛ و روز به روز به بدتر شدن اوضاع بی انجامد. و در این رهگذر سراسر اشتباه، که هواداران هر دو طرف آن رویداد تاریخی(شاه و مصدق)، بسیار جدی تر و بیش از پیش به آن می پردازند. به دشمنان قسم خورده داخلی و خارجی میهن شان، بال و پر بیشتری بدهند؛ و ایران را از همینی که هست بد سر انجام تر نمایند!
در پژوهش هائی که ایندگان انجام خواهند داد؛ بدون تردید نتایجی به دست خواهند آمد؛ که آن پژوهشگران در تحقیقات خودشان که ارائه خواهند نمود؛ نوشته یا گفته بشود، که هر دو سوی این قضیه تاریخی، طرفداران شاه و مصدق بزرگ ترین اشتباه تاریخی خودشان را مرتکب گشته اند!
محترم مومنی