ثریا اسفندیاری در بخشی از کتاب ” حالا خودم حرف می زنم” تحت عنوان ” فرار و بازگشت” مطالبی پیرامون 28 مرداد 1332 دارد با ترجمه ای از معصومه عامری، برای ثبت در تاریخ و روشن شدن گوشه های تاریک آن در خبرنامه ملّی ایرانیان قرار می گیرد.
فرار و بازگشت
اینکه حقیقت قضایای “سقوط مصدق ” از چه قراربود اکنون، برای اولین بار، توسط من بازگو میشود و تصور می کنم، با افشای نقشی که در این ماجرا داشتم دین خود را به واقعیت تاریخ ادا کرده باشم.
اصل ماجرا بهاینترتیب آغاز شد که پرزیدنت آیزنهاور در 25 ژوئن 1952 (1332) اعلام کرد اخذ تصمیم در مورد ادامۀ کمکهای مالی به ایران به حل مسئلۀ نفت وابسته است. من به شاه گفتم “محمدرضا، این وضع نباید بیش از این ادامه پیدا کند. پلها و جادههای مملکت خرابشدهاند و کسی به فکر مرمت کردن آنها نیست. هرچه بیشتر صبر و تحملکنیم و دست روی دست بگذاریم تنها نتیجهاش اینست که وضع وخیمتر شود. تنها راه نجات اینست که علیه مصدق کودتا کنید.”
شاه پرسید ” کدام رئیس مملکتی را سراغ دارید که علیه دولت خودش کودتا کرده باشد؟”
جواب من این بود ” بنابراین شما اولین پادشاهی خواهید بود که یک چنین کاری میکنید.”
در آن دوران من در طرح و اجرای این نقشه تکوتنها بودم. هیچکس جرأت نداشت علناً علیه مصدق اقدامی کند. به نظر میآمد حتی وزرا و رجال وفادار به شاه هم از ترس مصدق بهکلی فلج شدهاند. شخص شاه هم بعد از سرخوردگیهای قبلی، ترجیح میداد جنبۀ احتیاط را کاملاً رعایت کند.
با این وصف، فقط چند شبانهروز بحث و تجزیهوتحلیل دوبهدو بود که بالاخره توافق کردیم موضوع را با چند تن از رجال مورد اعتماد و استخواندار درمیان بگذاریم. شخصیتهایی نظیر دکتر امامی امامجمعۀ تهران که صیغه عقد ما را خوانده بود، عبدالله انتظام که بعداً سفیر ایران در آمریکا شد و قراگوزلو، رئیس تشریفات دربار را به مشورت خوانیدم که به قاطعیت و تشخیص صحیحشان اطمینان کامل داشتیم.
بهمحض اینکه شاه نظر مرا به اطلاع آنها رساند همه باهم او را از این کاربر حذر داشتند و یکصدا ابراز عقیده کردند که این کار خطر کردن بزرگی است و صلاح در اینست که فرارسیدن شرایط زمانی مناسبی را انتظار بکشیم.
دیری نگذشت که باخبر شدیم لارنتف، سفیر شوروی در ایران، حمایتش را از رفراندوم مصدق در مورد انحلال مجلس اعلام کرده است. معنای این حمایت آن بود که صفوف تودهایها از هیچ نوع حمله و ضربهای به سلطنت خودداری نخواهد کرد و بنابراین برای شاه کمترین تردیدی باقی نماند که من در قضاوتم اشتباه نکردهام و گفت ” در تمام ایران فقط یک نفر هست که میتواند مصدق را ساقط کند، آنهم ژنرال زاهدی است. فقط اوست که جرأت آن را دارد که این کار خطرناک را شروع کند و به نتیجه برساند.”
من تا آن موقع هرگز زاهدی را ندیده بودم، اما وصفش را از دیگران شنیده بودم و میدانستم که بهعنوان شخصیت افسانهای میدان رزم و مجلس بزم معروفیت دارد.
فضلالله زاهدی در بیستویکسالگی به مقام جوانترین ژنرال ارتش ایران ارتقاءیافته بود. در جنگ با کردها و ترکمنها و همچنین با ایلوتبار خود من (بختیاریها) نهایت بیباکی را به ثبوت رسانده و در آغاز جنگ بینالمللی دوم به مقام فرمانداری نظامی اصفهان منصوبشده بود. متفقین بعد از اشغال ایران لازم دیدند او را به فلسطین منتقل کنند.
شاه ایران، بعد از نشستن بر تخت سلطنت در سال 1941 (1320)، مأموریت نوسازی و تجهیز “تأمینات ” (پلیس مخفی ایران) را به ژنرال نرمان شوارتس کف آمریکایی واگذار کرده بود و چون تنها زاهدی بود که میتوانست در این کار شوارتس کف را یاری کند، بعد از پایان جنگ، زاهدی به ایران فراخوانده شد و بهاینترتیب توانست با ژنرال آمریکایی پیمان دوستی ببندد. اکنون زاهدی از کار برکنار شده و بازنشسته فقط میتوانست بهطور غیرعلنی با مصدق مخالفت کند چون مصدق برای دستگیر او صدهزارتومانی جایزه تعیین کرده بود تا نتواند در انظار عمومی ظاهر گردد؛ اما زاهدی علیرغم این مخفی بودن، در میان افراد شهربانی و ارتش همچنان از وجهۀ خاصی برخوردار بود و به تصور شاه، حتی میتوانست آن عده افسران مبتلابه تردید و بی تصمیمی را هم به حرکت درآورد.
در آن تابستان هم مانند هرسال برای گذراندن تعطیلات به رامسر عزیمت کردیم. در آنجا بود که نقشه عملیات را با نصیری، رئیس گارد سلطنتی مطرح کردیم. نصیری در آن اوضاع که نتوانسته بودیم حتی به هیچیک از افراد خاندان سلطنت اعتماد کنیم، اولین کسی بود که از نیت پنهانی ما با بر شد و ما توانستیم با کمک او تمام جوانب کار را بررسی کنیم.
ازآنجاکه برانگیزندۀ اصلی و نیروی محرک ماجرا من بودم لازم دیدم در تمام جلسات مذاکرۀ شاه و نصیری شرکت کنم. مهمترین اقدام ما در وحلۀ اول این بود که همکاری زاهدی را جلب کنیم و این کار سادهای نبود.
مخفیگاه زاهدی ویلای تخلیهشدهای در باغات شمیران بود که علیرغم ظاهر امر، مورد سوظن عوامل مصدق بود و آنها در لباس درویش و طبق کش و آبحوضی در اطراف آن مراقبت میکردند. خوشبختانه از طریق اردشیر فرزند ژنرال زاهدی که در دربار رفتوآمد داشت، توانستیم با ژنرال تماس برقرار کنیم و نظراتمان را به اطلاعش برسانیم. زاهدی با شعف هرچهتمامتر از نقشۀ ما استقبال کرد و بهاینترتیب ارتباط دائمی بین ما برقرار شد.
در این اوضاعواحوال سرانجام آمریکائیها هم مطمئن شدند در صورت موفقیت مصدق، نفت ایران نصیب روسها خواهد شد. اشرف هم که خودسرانه در سوئیس با مقامات آمریکائی وارد مذاکره شده بود، ناگهان به ایران بازگشت تا ما را از نتایج مذاکرات امیدبخشش مطلع کند.
از طرف دیگر، نتیجۀ تماس ما با زاهدی این شد که زاهدی به رفیق قدیمیاش ژنرال شوارتس کف که سرگرم سفری تفریحی در خاورمیانه بود، متوسل شود و ژنرال آمریکائی با تغییر برنامۀ تعطیلاتش به تهران بی آید.
بعهدها قضایا را به این صورت تحریف کردند که تمامی این عملیات از راه دور و توسط “سیا ” هدایت میشده است. به عقیدۀ من مطلقاً اینطور نبود و اگر مجسم کنید بردوباخت بر سر چه بوده است، با من همعقیده میشوید که عجیب نیست اگر آمریکائیها هم مانند روسها به کشوری مأمور بفرستند؛ اما اصل قضیۀ اقدام علیه شخص مصدق جنبۀ کاملاً ایرانی داشت و مبتکر آن نیز من بودم.
ادامه دارد..
هرگونه استفاده از نوشتار، مقلات و اسناد بدون ذکرمنبع ممنوع است.