درحالیکه در میان موج بلاخیز و ویرانکننده ایران و ایرانی قیام کرده است و مردانه ایستادگی می کند، به وسیلۀ آخوندها، توطئه گران و اغتشاش طلبان و افرادی چون هادی خرسندی، طنزنویس و روزنامهنگارِ انقلابی آن روزها در حال ضربت خوردن است. خرسندی طی طنزنوشتهای با عنوان «آخرین نطق» به شوخی با نطقهای شاپور بختیار پرداخت که داوری را پس از خواندن طنز به عهده خوانندگان می گذارم. متن کامل نوشته هادی خرسندی در زیر میآید:
ببینید آقا، هر کاری اصولی دارد. بنده خودم سالها مبارزه کردهام. زندان رفتهام. همین پیش پای شما از زندان درآمدم. الآن هم ارتش کاملاً در اختیار من است. دستورات را من میدهم. دستور تیراندازی هم نداده بودم، ولی اگر جلو ژاندارمری شلوغ نکرده بودند، جلو دانشگاه کشته نمیشدند.
بعد رفتند جلو دانشگاه شلوغ کردند، جلو ژاندارمری کشته شدند. ملاحظه بفرمایید ملتی که به دیکتاتوری عادت کرده و من به او آزادی دادهام، دوباره میخواهد برود زیر دیکتاتوری. خیال هم میکند ساواک بهکلی منحل شده. خیر آقا، بنده تازه لایحهاش را دادهام به مجلس.
آنوقت میگویند زندانیهای سیاسی را آزاد کن. بسیار خُب، زندانی اگر «سیاسی» باشد، آزادش میکنیم ولی اگر قاتل باشد یا تروریست باشد یا کتاب مارکس خوانده باشد یا شعر گفته باشد، این دیگر زندانی «سیاسی» نیست. یک نفر اسلحه همراه دارد. یک نفر نارنجک دستش بوده، اینها قاتل هستند.
آنیکی را گرفتهاند. کتاب مارکس همراهش بوده به این کلفتی. توی سر هر کس میزده، جابجا پس میافتاده. چطوری آزادشان کنم. من خودم بیشتر از همهشان زندان کشیدهام، میگویند چرا جوانان نازنین را توی خیابان به گلوله میبندید؟
آقا پسره ذلیلمرده نارنجک پرت کرده طرف مأمورین. خُب معلوم است مأمورین هم که «داج بال» بازی نمیکنند، بزنی، میزنند وگرنه دو میلیون نفر دیروز مثل آدم رژه رفتند چرا نکشتم؟ ما که نمیخواهیم مردم را دو میلیون دو میلیون بکشیم.
اما همینها جرأت دارند پنجتاپنجتا، ده تا ده تا بیایند توی خیابان. من آقا خودم ۲۵ سال مبارزه کردهام. این عکس دکتر مصدق را ببینید به این بزرگی. مسلماً تا حالا عکس به این بزرگی از دکتر مصدق ندیدهاید. ۳۵۰ تومان فقط پول چاپش شده، آنهم در این شرایطی که اقتصاد مملکت ورشکسته است و دیناری پولنداریم.
آنوقت آقا میگوید استعفا بده بیا پاریس. آقا را باش! ما ۲۵ سال مبارزه کردیم تا نخستوزیر شدیم حالا بیاییم به خاطر یک مسافرت استعفا بدهیم! البته من میدانم تقصیر اطرافیان است. آنها نمیگذارند. دکتر مصدق هم گرفتار اطرافیانش بود. من خودم خبردارم آقا، من خودم آن موقع جزو اطرافیان دکتر مصدق بودم پریروزها هم رفتم سر قبرش، اگر بدانید چقدر گریه کردم آقا.
من خودم پنج سال زندان بودم. چک بیمحل که نکشیده بودم. آقا، زندانی سیاسی بودم. بعله آقا ده سال زندان سیاسی بودم. بالاخره هم ملاحظه فرمودید. آنقدر نرفتم پاریس تا آقا خودش مجبور شد بیاید. من ۲۵ سال مبارزه کردهام.
شش ماه قبل از آنهم مبارزه کرده بودم، رویهم میشود بیستوپنج سال و شش ماه، ولی حالا مملکت یک ارتش دارد، یک دولت دارد و یک نخستوزیر، نه بیشتر، نه کمتر، هر کس هم کار نکند، تیر نیندازد، سر برج حقوق ندارد.
ما ضرر نمیکنیم، خودشان ضرر میکنند. امروز میگویند مرگ بر بختیار، بگذارید بگویند. از کجا معلوم مرا میگویند؟ شاید تیمور بختیار را میگویند. من از این چیزها نمیترسم. مرگ بر هیتلر هم میگفتند. مگر آن خدابیامرز ترسید. من خودم زندانی سیاسی بودم.
البته با زندانیان سیاسی، چندان هم بدرفتاری نمیشود. ۱۵ سال زندان بودم، ۲۵ سال مبارزه کردم، ولی برای حضرت آیتالله خمینی نهایت احترام را قائلم. ربطی هم بهم ندارد ولی استعفا نمیدهم.
من به این مردم آزادی دادهام. من آزادی را به این مملکت برگرداندهام. الآن هم اگر فرصت بدهند، اگر بگذارند این برنامه درازمدتی که به مجلس دادهام، عملی شود، قول میدهم تا چند سال دیگر مملکت را تا دروازههای تمدن بزرگ برسانم. اصولی را که من بهعنوان نخستوزیر قانونی ملت ایران…
دوازدهم بهمن ۱۳۵۷