این روزها، حال و هوای داخل شهرهای میهن زیبای مان به گونه ای دیگر است. خیابان ها و فروشگاه ها بیش از مواقع دیگر شلوغ و پر رفت و آمد هستند. مخصوصا در تهران که به لحاظ بزرگ تر بودن آن، و داشتن امکانات وسیع تر برای خرید کردن های نوروزی مردم، زیادتر از سایر شهرهای ایران، رنگ و بوی فرا رسیدن سال نو را بشارت می دهد. کودکان شاد و خندان، در کنار بزرگ ترها، از این مغازه به آن دیگری می روند. گاهی با همان لبخندی که وارد آن فروشگاه می شوند؛ با همان لبخند نیز از آن خارج می گردند. گاهی نیز عکس آن است؛ یعنی خروج شان از آن مغازه، دیگر رنگ شاد روی چهره شان را، که هنگام ورود به آنجا بر چهره خویش داشتند را نشان نمی دهند!
این حالت(شاد داخل فروشگاه شدن و غمگین خارج گشتن از آن)، متعلق به تمامی بچه های ایرانی نیست؛ بلکه مربوط می شود، به تعداد نه چندان زیاد و نه چندان کم افراد جامعه در کشور، زیرا گروه بسیار اندکی از کودکان و نوجوانان ایران، البته در شرایط کنونی، به خاطر کمتر نیاز مادی داشتن پدر و مادرشان، که قادر هستند برای فرزندان خودشان، آنچه را که آنها دوست دارند برای نوروز داشته باشند را می خرند. اما در گروهی که در بالا یاد شد؛ کودکانی که خوشحال وارد فروشگاه می شوند و غمگین از آن خارج می گردند؛ متعلق به خانواده هائی هستند، که درآمدهای ایشان در حدی نیست؛ تا بتوانند آنچه فرزندان آنها دوست یا نیاز دارند را برای ایشان بخرند. به همین سبب نیز وقتی بچه ها به اتفاق پدر یا مادرشان و یا هر دوی آنها وارد یک فروشگاه می شوند؛ امید دارند که خانواده شان، کفش و لباس و دیگر وسایلی را که وی دوست دارد؛ را برای او خواهند خرید. ولی وقتی که با رخساره بدون لبخند رضایت از یک مغازه بیرون می آیند؛ حکایت از خریده نشدن چیز مورد نظر آنها دارد؛ که خانواده توان خریدن اش را نداشته است!
در کنار این دو گروه از بچه های ایرانی عده ای هم وجود دارند؛ که سخن گفتن از نوروز را نیز با حزن و اندوه مطرح می کنند؛ چه رسد به آنکه بتوانند، با یکی از والدین خودشان برای خریدن کفش و لباس نو، با چهره ای شاد به فروشگاهی داخل گشته و با همان خوشحالی از آن خارج بشوند. ما بسیاری از آنان را نمی شناسیم؛ چون فقر و نداری را کمتر کسی مطرح می سازد. و بسیاری از مردم، جهت حفظ آبروی شان اجازه نمی دهند؛ که دیگران از مصیبت نداری آنان باخبر بشوند. بر همین اساس، چنانچه بتوانیم به مستمندان جامعه مان که می شناسیم؛ کمک کنیم تا آنها نیز دل های کودکان خود را شاد نمایند. ولی باز هم هستند تعداد زیادی از درماندگان آبرومند، که هرگز و تحت هر شرایطی نداری شان را نزد دیگران جار نمی زنند!
از اینرو، نوروز آنهائی که دل شان نگران این بخش از فرزندان ایرانی است؛ آن موقعی شادتر و دلچسب تر است؛ که مردم بتوانند موقعیت اینگونه خانواده ها را درک بکنند؛ و دست کم، مقداری از توان مادی خویش را، جهت یاری رساندن به پدران و مادران شرمسار این کودکان آرزومند، به دست آنها برسانند. یا اگر میسر باشد، با تشکیل دادن گروه های کوچکی از افراد امین محله های مختلف شهرهای شان، از پولداران به ویژه از بازاریانی که دم از دین و ایمان هم می زنند؛ به جمع آوری کمک برای این خانواده های نیازمند بکوشند. اگر مایل هستند که نوروز شادتری را برای هم میهان تنگدست فراهم بیاورند؟!
” تا توانی دلی به دست آور
دل شکستن هنر نمی باشد”
محترم مومنی