در ماه گذشته آلمان و اتریش مرزهای خود را به روی هزاران پناهجویی باز کردند که از سوریه آمده بودند. پناهجویانی که خواستار اقامت در کشورهای اروپای غربی به ویژه آلمان هستند، از مرز صربستان وارد مجارستان میشوند اما دولت مجارستان با ایجاد حصارهای محکم مرزی درصدد متوقف کردن ورود پناهجویان از مرز صربستان برآمد که نتیجه آن، ازدحام چند هزار پناهجو در مناطق مرزی داخل صربستان بود. صربستان قبل از تجزیه جمهوری فدراتیو یوگسلاوی، جزئی از آن کشور بود. در سال ۱۳۳۵ پس از سرکوب انقلاب مجارستان توسط نیروهای شوروی، هزاران مجار به اتریش و یوگسلاوی پناه بردند.
رئیس اداره امور بینالمللی و روابط کمیساریای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان در آن زمان یک ایرانی بود که برای بررسی وضعیت پناهجویان مجار راهی یوگسلاوی شد. او «امیرعباس هویدا» بود که ۸ سال بعد نخستوزیر ایران شد و ۱۳ سال در این سمت ماند.
هویدا در سال ۱۳۳۹ زمانی که معاون رئیس هیات مدیره شرکت ملی نفت ایران بود خاطراتش را درباره مهاجریان مجارستانی برای سالنامه «دنیا» نوشت:
***
سال ۱۹۵۶ سال پر تشویشی بود. مردم جهان نگران خاورمیانه بودند و دلهایشان پر بیم بود. دولتهای بزرگ هر یک به دلیلی خونسردی خود را از دست داده بودند و چشم امید جهانیان به سازمان ملل دوخته شده بود.
من در آن موقع رئیس اداره امور بینالمللی و روابط کمیساریای عالی سازمان ملل جهت پناهندگان بودم و چند روز پیش از وقایع سوئز سفرم به مصر و سایر کشورهای عربی خاتمه یافته بود و به ژنو یعنی مرکز اداره مزبور بازگشته بودم. کمیسر عالی سازمان ملل چندی پیش از آن در بازی تنیس فوت کرده بود و معاون او به نام رد (Reod) به آمریکا سفر کرده بود زیرا در آن موقع بودجه کمیساریای پناهندگان در مجمع عمومی سازمان ملل متحد مطرح بود.
مقارن همین احوال شورشی در مجارستان پیش آمد و جمعی از مردم آن کشور به اطریش و یوگسلاوی پناه بردند. کمیساریای عالی پناهندگان نمایندگانی به اطریش و یوگسلاوی اعزام داشت ولی دولت یوگسلاوی اجازه نداد که نماینده کمیساریا وارد آن کشور شود و به کار بپردازد.
من از ژنو به نیویورک شتافتم تا در آنجا با مقامات سازمان ملل درباره پناهندگان مصری که بعد از وقایع کانال سوئز از مصر فرار کرده بودند و روشن ساختن ملیت آنان تصمیماتی بگیریم. از طرفی نیز در نیویورک بین مقامات سازمان ملل و یوگسلاوی مذاکراتی شده بود تا توافقی بر سر ملیت نماینده اعزامی به عمل آید زیرا چنانکه میدانید ملیت نمایندگانی که از طرف موسسات سازمان روانه کشورها میشوند اهمیت زیادی دارد و با آنکه مامورین سازمان هرگز تحت تاثیر تعصبات ملی قرار نمیگیرد باز هم دولتها بیشتر راضی هستند که نماینده بیطرفی کشورشان را مورد بازدید قرار دهد.
به هر حال من کارهای خود را دنبال میکردم و کاری بدین امور نداشتم و در پی ماموریت خود به ژنو بازگشتم و در آنجا معلوم شد که باید به یوگسلاوی سفر کنم و گزارشی از وضع پناهندگان مجار تهیه نمایم. از این رو به وین رفته و پس از بازدید وضع زندگی و حال و روز آن دسته از پناهندگان مجار که به اطریش پناه آورده بودند با هواپیما به بلگراد پایتخت یوگسلاوی رفتم. ماموریت من آن بود تا با عدهای نزدیک به بیست هزار نفر از مردم مجارستان که به یوگسلاوی پناه برده بودند تماس بگیرم و ببینم چه کمکهایی میتوان در حق آنها روا داشت.
موقعی که من وارد یوگسلاوی شدم تصور میکردم که وضع پناهندگان در این مملکت نیز مانند وضعی است که هممیهنانشان در اطریش داشتند. در اطریش پناهندگان در وضع سختی بسر میبردند و من پیش خود فکر میکردم که حتما وضع آنان در یوگسلاوی به مراتب بدتر از اطریش است. دولت یوگسلاوی پناهندگان مجاری را در نواحی اطراف Voyvodina و Novi Sad و Somboo جا داده بود.
من به مراکز نویساد و سومبو رفتم و در آنجا توانستم با پناهندگانی که مرتبا از راه میرسیدند تماس بگیرم. از این تماسها دریافتم که مقامات مرزی مجار به هیچوجه جلوی کسانی که قصد فرار از میهن را داشتند نمیگرفتند و مردم روستاهای نزدیک مرز دسته دسته میگریختند. نیز معلوم شد که فقط عدهای از فراریان به علل سیاسی میهن را ترک میگویند و عدهای بر اثر وحشت و به صرف اینکه میدیدند دیگران میگریزند به راه افتاده بودند یا از آن رو که عدهای از نوجوانان راه فرار را در پیش گرفته بودند پدران و مادرانشان هم اجبارا به دنبال آنها آمده بودند.
چیزی که موجب شگفتی بود این نکته بود که یوگسلاوی چگونه از این پناهندگان که تعدادشان روز به روز افزایش مییافت پذیرایی خواهد کرد. دولت یوگسلاوی در مهماننوازی سنگ تمام گذاشته بود. پناهندگان مانند جهانگردان خوش احوال در هتلهای ساحل آدریاتیک زندگی میکردند و از آنها پذیرایی گرمی به عمل میآمد. درست مانند پذیراییهایی که از ثروتمندان میشود. من چون اصلا به فکرم نیز نمیرسید که پناهندگان چنین وضعی داشته باشند دچار حیرت شده بود و نتوانستم این حالت خود را از مقامات یوگسلاوی پنهان دارم و موضوع را با آنان در میان گذاشتم. یکی از این مقامات به من گفت: پس میخواستید وضعشان را بدتر کنیم؟ واقعا به خوبی دیده میشد که روح مهماننوازی شرقی در میان ملت یوگسلاوی وجود دارد.
نکتهای که برای پناهندگان فوقالعاده جالب بود موضوع ایرانی بودن من بود. به هیچوجه باور نداشتند که نماینده سازمان ملل یک نفر ایرانی باشد از این رو دور من جمع شده بودند و مرتب سؤال میکردند.
مشکل اساسی کار ما ایجاد ارتباط بین پناهندگان بود. توانستیم با کمک مقامات یوگسلاوی ترتیبی دهیم که بین افراد خانوادهها تماس برقرار گردد. صلیب سرخ یوگسلاوی در این مورد ما را یاری بسیار دارد.
از خاطرات جالب من موضوعی است که در یکی از هتلهای معروف در Sombor اتفاق افتاد. ما در حالی که سرگرم پناهندگان بودیم ناگهان دیدیم از بوداپست یک نفر تلفن میکند و مدیر میهمانخانه را میخواهد. وی با شتاب خود را به تلفن رساند. فکر میکردیم موضوع تازهای است و خبری شده است ولی کسی که در آن طرف سیم بود درست مثل مردمی که برای گذراندن تعطیلات جای خود را در هتلها رزرو میکنند به او گفته بود برایش جایی در هتل در نظر بگیرد چون خیال دارد همان شب به یوگسلاوی فرار کند.
خاطره دیگر من از ایام اقامت در یوگسلاوی موضوع شلپوویتس است. شلپوویتس نام مشروبی است که مردم آن دیار صبح و ظهر و شام مینوشند و رسمشان همچنین است که اگر صد گیلاس هم به کسی تعارف کنند باید بخورد و الا اوقاتشان تلخ میشود. من هم در میان عده زیادی گیر کرده بودم که چون خیلی دلشان میخواست از من خوب پذیرایی کنند مرتب شلپوویتس به من میدادند و من نمیدانستم چه کنم تا آنکه دوستی به من گفت باید قبلا مقداری روغن زیتون خورد و آنگاه به جنگ شلپوویتس رفت.
اشخاصی که در راس امور یوگسلاوی قرار داشتند بیشتر جوان بودند و اغلب از جمله کسانی به شمار میرفتند که در ارتش مقاومت ملی تیتو شرکت داشتند. این کوشش و شور و نشاطی که در میان ماموران دولتی یوگسلاوی به چشم میخورد برای من فوقالعاده جالب بود.
خبرنگاران نیز دست از سر من بر نمیداشتند، دائما به سراغم میآمدند، و میپرسیدند که چه کردهاید؟ چه میخواهید بکند ولی دستور سازمان ملل برای ماموران خود همواره چنین است که تا قبل از تحویل گزارش به سازمان سخن نگویند و به هیچ کس توضیحی ندهند. از این جهت من هم از شرکت در کنفرانسهای مطبوعاتی خودداری کردم ولی یک روز اتفاقا غافلگیر شدم و نیم ساعتی اسیر خبرنگاران بودم. مرتب سؤال میکردند و من پاسخ میدادم و این نیم ساعت برای من از سختترین لحظات بود زیرا میخواستم به همه پرسشها پاسخ دهم و ضمنا چیزی هم نگویم و نکتهای را از گزارش بروز ندهم.
در آن موقع سفیر ایران در یوگسلاوی آقای میکده بود که چند بار ایشان را در بلگراد دیدم و از آن موقع تاکنون هرگز بنای سفارت ایران را از یاد نمیبردم که بیش از اینکه به سفارت ایران شباهت داشته باشد شبیه سفارت چین بود. یعنی در واقع عمارتی بود که اصلا مطابق اسلوب چینیها ساخته بودند و معلوم نبود چرا چنین بنایی برای سفارتخانه انتخاب شده بود.
در ایامی که در یوگسلاوی بودم توانستم به کمک مقامات دولت یوگسلاوی ترتیبی برای پناهندگان بدهم که به خیر آنان بود و من مطمئن هستم که همیشه یادشان خواهد ماند که یک ایرانی به نمایندگی از طرف سازمان ملل به وضعشان رسیدگی به عمل آورده و گزارش درستی تسلیم مقامات جهانی نموده است.
چون در آن فصل سال هوای یوگسلاوی خیلی سرد بود و بنده هم فراموش کرده بودم با خود کلاه ببرم همراهان یوگسلاوی بنده یک کلاه پوستی هدیه کردند. من هنوز این کلاه را دارم و بدان نام کلاه تیتو دادهام و هر وقت به اسکی میروم آن را بسر میگذارم.
سرانجام به ژنو بازگشتم و گزارشی تقدیم اداره مربوط به پناهندگان کردم. این گزارش برای یوگسلاوی بسیار مفید بود و من سعی کرده بودم تا مراتب مهماننوازی و بشردوستی مردم آن کشور را به خوبی نمایان سازم. مقامات یوگسلاوی از این گزارش فوقالعاده مسرور بودند و چون به هر حال یکی از کشورهای پشت پرده آهنین به حساب میآمد آن را مغتنم شمردند. ناگفته نماند که همین گزارش مساعد موجب شد تا سازمان ملل ادارهای در یوگسلاوی تاسیس کند و بعدها نیز تجارت با این کشور رونق بیشتری یافت.
در همین احوال بود که به واسطه شغل تازهای که از طرف وزارت خارجه دولت شاهنشاهی ایران به بنده واگذار شد ژنو را ترک گفتم و هنگام بازگشت از یوگسلاوی گذر کردم. مقامات وزارت خارجه این کشور به محض اطلاع از موضوع و اینکه من از کشورشان عبور میکنم از این مرز تا آن مرز همه جا از من پذیرایی کردند و اندازه محبت را از حد بیرون بردند.
این بود مختصری از خاطرات من در ایامی که برای رسیدگی به وضع پناهندگان مجار به یوگسلاوی سفر کرده بودم.
وام گرفته از تاریخ ایرانی