این واقعیت، که هر کجا و در هر موقعیت و زمینه ای، اگر برای افراد یک جامعه بخصوص جوانان، در هر کاری که باید به حکم دیگران انجام بدهند؛ یا که خودشان مایل هستند که تا کار خاصی را عملی بکنند؛ محدودیت های قانونی و غیرقانونی به وجود بیاورند؟ حرص و نیاز ایشان، جهت انجام دادن حتمی آن کار ممنوع را، نزد شان افزایش می دهد. این سخنی بیهوده نیست، بلکه این امر، واکنش های منفی روانی افراد جامعه است؛ که به هرگونه از این محدودیت های اجتماعی و تحمیلی در آن، بازتاب های روانی متفاوتی را ابراز بدارند!
هر انسانی، نسبت به آنچه که او را اسیر قید و بندهای متعارف یا عکس آن می نماید بسیار حساس است. منع نمودن افراد اجتماع از انجام دادن هرکاری، میل باطنی آنان برای عملی کردن آن محدویت ها را، بیش از پیش فعال می گرداند؛ و برای به وجود آوردن شرایط مناسب، جهت به کار بستن آنچه که مجوز انجام دادن آن را ندارند را تشدید می کند. تا جائی که تا شکل گرفتن وقوع آن کار تحقق کامل نیابد؛ آن فرد ممنوع شده برای به کاربستن یک امری که در آن محدودیت دارد آرام نخواهد نشست. تا جائی که تمام کوشش خودش را برای شدن آن مورد به کار می بندد؛ و برایش هیچ تفاوتی نمی کند که ثمرات منفی انجام پذیرفتن آن موردی، که نمی بایست توسط وی عملی می گردید؛ چنان بد و بی فرجام خواهد بود؛ که هزاران بار از کرده اش پشیمان خواهد شد!
در حالی که اگر مسؤلان یک مملکت، ابتدا معایب و کاستی های انجام گرفتن آن کار ممنوعه را، به آحاد جامعه توضیح بدهند؛ سپس آنها را در این رابطه آزاد بگذارند؛ تا خودشان جهت انجام دادن یا ندادن آن مورد ممنوعه تصمیم بگیرند. از بار فجایعی که در اجتماع پیش خواهد آمد کاسته می گردد. چنانچه حتی اگر فردی تصمیم غلط و نابجائی هم، جهت انجام پذیرفتن خواسته اش بگیرد؛ در همان نخستین بازتاب های روانی کار اشتباهی که آغاز گشته است؛ خودشان به خوبی در می یابند، که این مسیر، هرگز ایشان را به بزرگراه موفقیت نخواهد رساند. از اینرو، از همان نیمه های راهی که در پیش گرفته اند عقبگرد می کنند؛ و از ادامه دادن هدفی که هیچ سودی برای آنها نخواهد داشت باز می ایستند!
گاهی یک عمل اشتباه، فقط به همان کسی که آن را آغاز نموده لطمه می زند؛ زمانی نیز صدمه به انجام رسیدن یک کار اشتباه، به دیگران هم آسیب فراوان می رساند. و این ” دیگران ” ، مردمان درون جامعه ای هستند؛ که چوب تصمیمات غلط کسانی را می خورند؛ که آنچنان دچار خودخواهی های فردی گشته اند؛ که به هیچوجه نمی توانند راه را از چاه تشخیص بدهند!
بالاخره پس از یک ماه، که از انجام گرفتن یک تجاوز دسته جمعی به عده ای دختر و پسر جوان، در منطقه ای تفریحی در شمال شهر قزوین به نام ” باراجین ” می گذرد. این خبر توسط چند تن از مسؤلان رژیم آخوندی افشا شد و تأیید گردید. اخیرا روزنامه ” فرهیختگان ” در ایران، از وقوع یک تجاوز گروهی در نزدیکی شمال شهر قزوین خبر داده، که مقامات محلی تلاش زیادی کرده بودند؛ تا این موضوع فاش نگردد. اما سرانجام بعد از یک ماه مخفی کاری مسؤلین در این باره، کیومرث ایمن معاون سیاسی امنیتی فرماندار قزوین، در گفت و گوئی با روزنامه ” فرهیختگان ” تأیید کرده، که پرونده ای در این مورد در دادستانی تشکیل شده است !
به گزارش این روزنامه، حدود یک ماه پیش، ده نفر که سه تن از ایشان مسلح نیز بوده اند؛ به منطقه ای تفریحی در ” باراجین ” در شمال شهر قزوین رفته اند؛ و پس از حمله به یک عده جوان دختر و پسر، پسرها را به درختها بسته و به دختران تجاوز نموده اند. گفته می شود که متهمان این پرونده دستگیر شده اند؛ اما مقامات قضائی و انتظامی منطقه، از اظهار نظر در این باره خودداری می کنند. و این خبر به رسانه های محلی استان قزوین نیز راه پیدا نکرده است!
مسلم است که آقایان هیچ اشاره ای به اینگونه مسائل داخل مملکت نخواهند کرد. اینها خودشان با اشتباهات فراوانی که مرتکب می شوند؛ مهم ترین عامل روی دادن چنین فجایعی در کشور هستند. یک جوان چه پسر و چه دختر، همین که به مرز سنین نوجوانی می رسند؛ عطش آشنائی با جنس مخالف در ایشان آشکار می گردد. پس از گذر از مرحله ی نوجوانی، جوانانی می گردند که آرام آرام، باید به فکر انتخاب همسر و تشکیل دادن یک خانواده جدید باشند. اما اگر این مهم را، بدون شناخت کافی نسبت به جنس مخالف خودشان انجام بدهند؛ پس از مدت کوتاهی، شیرازه آن کانون جوان خانوادگی، به کوچک ترین دلیلی از هم می گسلد؛ و دو فرد ناکام دیگر هم به جمع آحاد ناموفق جامعه افزوده می شود!
پیش از این انقلاب سیاه و حضور اشغالگران تازی تبار در میهن ما، دختران و پسرانی که یک دوستی ساده را با همدیگر آغاز می نمودند؛ برای شان مقدور بود که با یکدیگر مماشات بیشتری داشته باشند؛ تا همدیگر را به خوبی بشناسند. آنها به راحتی و بدون هرگونه محدودیتی وارد یکی از کافه تریاهای آن موقع می شدند؛ کافه گلاسه خوشمزه ای را در کنار هم می نوشیدند؛ و از آینده زیبای خودشان سخن می گفتند. اما اکنون، چون دیگر به هیچوجه از آن آزادی های گذشته خبری نیست؛ جوانان کشور ناگزیر هستند، یا پنهانی و دور از چشم دیگران حتی خانواده های خودشان، در اماکنی ناآشنا به ملاقات یکدیگر بروند. بدیهی است که درون یک خلوتگاه دور از دسترس، بسیار بیشتر از یک کافه تریای داخل شهر، می توانند آزادی های غیرمتعارف را برای خویش تدارک ببینند!
تازه این موضوع مربوط می شود به جوانانی، که از قشر تحصیل کرده جامعه به شمار می آیند. اما آنهائی که نه تحصیلاتی دارند و نه از شعور اجتماعی مثبتی برخوردار می باشند؛ مانند ده متجاوزی که در بالا شرح داده شد؛ با مسلح نمودن خودشان، به دیگران حمله می نمایند. تا هم جبران محدودیت هائی را که جامعه و حکومت وقت به ایشان تحمیل کرده اند را بنمایند؛ و هم عطش تجربه نمودن تماس با جنس مخالف را در خویشتن خویش سیراب سازند. کاری که چه دولت و حکومت، و حتی چه خانواده های شان بخواهند یا نه؟ خودشان برای آشنائی با آنچه که به حکم غریزه به آن نیازی مبرم دارند برمی خیزند. تا آن چه را که مورد احتیاج شان است را تحقق ببخشند!
محترم مومنی