قدرت داشتن و قوی بودن و پر توان ماندن، نزد کسانی که خودشان هیچگاه به این برتری جوئی ها توجه ندارند؛ امر ارزشمندی به شمار نمی آید. آنهائی که برای قدرتمند شدن و توانمند بودن و قوی ماندن، خودشان را به درب و دیوار می کوبند و به آب و آتش می زنند؛ کسانی هستند که می خواهند از طریق داشتن چنین سلاح معنوی و غیر قابل لمس ظاهری آن، خویشتن را به اوج قله های مادی آکنده از اعتبار بین المللی و شهرت جهانی و مکنت سرمایه داری، یا هر چیز دیگری که آنان را به سرا پرده ی امکانات مادی و مالی سوق بدهد برسانند!
بدیهی است که میان دو طیف اجتماعی بالا، که یکی شان آرام و بردبار و زیاده خواه نیست؛ اما طیف دیگر عکس اولی، همیشه ناآرام و ناصبور و زیاده طلب می باشد؛ تفاوت های زیادی وجود دارند. گروه نخست که کمتر آزارشان به دیگران می رسد؛ گرچه که دست شان از مال و منال دنیا کوتاه است؛ ولی چون مورد توجه و مهر مردمان زیادی قرار می گیرند؛ و به لحاظ سیراب شدن از سرچشمه های محبت و احترام آنان به خودشان، در جامعه از افرادی به حساب می آیند؛ که دارای شخصیتی آرام و بی آزار و صلح جو و ادب پرور و…. هستند. اما دسته دیگر، که به طور دربست در خدمت اهریمن می باشند؛ و خط و ربط زندگی شان را از شیطان می آموزند و می گیرند. نه در جامعه ای که زندگی می کنند آبرو و اعتبار می یابند؛ و نه حتی در نظر نزدیکان خویش هم مورد احترام واقع می شوند!
چرا؟ آیا پولدار شدن و امکانات زیاد مادی داشتن امری منفی است؟ خیر به هیچوجه ، اما هر چیزی که از اندازه متعارف خودش بیشتر گردد؛ مایه رنج و عذاب شخصی و اجتماعی مردم خواهد شد. حتی در رابطه با عاطفه محبت(در مباحث روانشناسی، عنصر محبت که در ابراز اکتسابی است و در نیاز غریزی، از جمله عواطف محسوب می شود.) نیز، چنانچه بیش از حد نیاز ابراز یا درخواست گردد؛ بدون تردید نتایجی منفی به بار می آورد. چرا که هیچ کسی نمی تواند به درستی معلوم بدارد؛ که چه موقعی و به چه کسی باید بیشتر یا کمتر محبت نمود؟ زیرا هم زیادتر از نیاز افراد به ایشان محبت کردن، و یا عکس آن، موجب به دست آمدن نتیجه های منفی در نوع تربیت و پرورش افراد جامعه می گردد؛ که به هیچوجه هدف ابراز کننده محبت به دیگران نبوده و نیست!
با بیان تمثیل ” محبت ” درک موضوع زیاده طلبی های قدرت پرستان و عواقب شوم و خطرناک دارندگان هر نوع امتیاز مادی و مالی، آسان تر خواهد بود. فردی که پدر و مادرش، بدون توجه به میزان ظرفیت و نیاز فرزندشان به وی محبت می کنند؛ از آن طفل نابالغ، یک کودک لوس و بهانه گیر و نا آرام، و یک نوجوان خشمگین و زورگو، و یک جوان بی اراده و غیر اجتماعی، و یک بزرگسال وابسته و بدون رشد و ترقی می سازند. عکس آن نیز صادق است، کسانی که کمتر از محبت پدر و مادرشان سود ببرند؛ اطفالی خجالتی، نوجوانانی گوشه گیر و ساکت، جوانانی متملق و ستم پذیر، و بزرگسالانی ناموفق و بی ثبات در تصمیم گیری خواهند ساخت!
متأسفانه در جهان، تعداد کسانی که با خصوصیات بالا درون اجتماعات بشری زندگی می کنند فراوان هستند. در کشورهای شرقی، که زمینه های مهرورزی و بذل توجه و بروز عواطف مثبت انسانی و البته گاهی اوقات نیز کاملا منفی و غیرمنطقی، بیشتر از جوامع غربی وسعت دارد. و نیز در کشورهای غربی، که یکی از شعارهای معروف شان این است: ” بچه ها رئیس هستند” ، اما در عین حال وقتی به فرزندشان در پاسخ خواسته های غیرضروری وی ” نه ” می گویند و آن رئیس کوچک را می آزارند. در میان هر دو گروه تعداد افراد مثبت و منطقی، یا منفی و بدون منطق به فراوانی حضور دارند. به همین نسبت نیز هم در جوامع غربی و هم در اجتماعات شرقی ها، تعداد بدترین ها از بهترین ها بیشتر است!
گروه جنایتکار و بسیار وحشی دولت خودخوانده اسلامی عراق و شام(داعش)، وقتی که شروع به یارگیری نمود؛ به همان اندازه که پسران و دختران شرقی را جذب خود کرد؛ کم و بیش به همان اندازه نیز جوانان غربی را به سوی خویش کشاند. چرا؟ چون ایشان را با تمهیدات مادی و مالی فریب می داد. زیرا با القاء نمودن قدرت های کاذب به آنان، آنها را به جنایتکاری و ابراز هر گونه توحشی وا می داشت. برای این که رئیس و سرکرده روانی اش، همزمان دارای دو عقده متناقض(خود بزرگ بینی و خودکوچک بینی) است. و این دو بیماری روانی، ماحصل یک دربدری رفتاری توسط خانواده ی او می باشد. من که نمی دانم از کدام تبار و کدام خانواده است. ولی احتمال می دهم، که یکی از اولیای وی، به طور مشهود یا پنهانی سنی و دیگری شیعه بوده است. چون هر یک از آنها تلاش می کرده که از وی یک شیعه دگم و بی منطق، یا یک سنی متعصب بسازد. و در این رابطه، گاهی به خاطر جذب کردن وی به سوی مرام مذهبی خودشان، به او خارج از اندازه محبت می کرده اند. و چنانچه رقیب(پدر یا مادر شیعه یا سنی وی )، در مسابقه سنی یا شیعه پروری خودشان از دیگری عقب می مانده است؛ دست از محبت نمودن به این موش آزمایشگاهی خانه شان بر می داشته اند. به همین خاطر می گویم که او دچار ” دربدری تربیت خانوادگی ” خویش است!
در غیر این صورت، چگونه می توانست از جوانانی که در دامان تربیت های برخاسته از روش های پیش رفته قرن بیستم، که خطاهای رفتاری والدین قرن نوزدهم را منکوب می کرد رشد و پرورش یافته اند؛ دیوانگان زنجیری و وحشیانی چنین ددمنش را بسازد و به جان مردم گیتی بیندازد؛ که بتوانند بدون کوچک ترین حس انسانی، آدم های دیگر را آنگونه وحشیانه گردن بزنند و از بالای کوه به قعر دره های بزرگ پرتاب نمایند؟!
جنگی که اکنون با جلوه های مختلف در سراسر جهان برپا شده است؛ را نیز بیماران روانی دنیا، که درون گرداب دربدری تربیتی به دور خویش می چرخند و دوباره به نقطه ای که شروع می کنند می رسند به وجود آورده اند. ای کاش هنگامی که فردی به ریاست یک مملکت، یک سازمان بین المللی، یک پایگاه نظامی، یک مرکز کشوری و یا هر مؤسسه کوچک و یا بزرگی انتخاب می شود؛ قبل از آن که سکان سفینه ی مدیریت آنجا را در دستان وی قرار بدهند. یک تست روانی کامل از او به عمل بیاورند؛ تا جهانیان بیش از این، شاهد حضور گرگ های آدم نمائی مانند خمینی، خامنه ای، خلخالی، رفسنجانی، سعید مرتتضویف بشار اسد، ولادیمیر پوتین، رجب طیب اردوغان، بن لادن، ملّا عمر، ابوبکر البغدادی، و سایر جنایتکاران نشوند!
محترم مومنی