اولویت نخست ، اولویت های بعدی!

0
189

در ساختار کل آفرینش، هستی این جهان و آنچه که در آن وجود دارد؛ براساس نظم و ترتیب خاصی پدیدار شده و موجودیت یافته اند. هیچ امری شکل بودن نگرفته، مگر با حضور رعایت اولویتی که در همه آفریده های این دنیا نقش اساسی داشته و دارند. پیش از آنکه موجودات زنده به چرخه هستی خویش وارد گردند؛ ابتدا می بایست که محل حضور و زندگی ایشان ساخته می شده است. هدف از به وجود آمدن این کره خاکی هم، جای سکونت و زندگی همه موجودات زنده، اعم از جانداران در سه بخش انسان و حیوان و گیاهان، و نیز جامداتی مانند کوه ها و امثال آن بوده است. با اینکه در کائنات غیر از کره زمین و کهکشان راه شیری، میلیاردها کهکشان کوچک و بزرگ دیگر نیز وجود دارند؛ که چه بسا در آنها هم هستی و زندگی موجوداتی دیگر شکل گرفته باشد(اصولا خودخواهی خواهد بود، اگر فکر کنیم که فقط ما ساکنان این گیتی پهناور هستیم؛ و آنهمه کرات دیگر خالی از هر نوع موجود زنده ای باشند.) اما در رابطه با میزان آگاهی های انسان، و تلاش های علمی دانشمندان در این باره، اکنون آنچه که ما می دانیم؛ حیات خودمان در کره زمین می باشد. شاید به زودی این ابهامات نیز برطرف گردند و همه چیز برای مردمی که در این کره زیست می کنند روشن گردد!

انسان هائی که از بدو به وجود آمدن زندگی هستی به این جهان پای گذاشته اند؛ پیوسته در حال سپری نمودن زندگانی های سخت خودشان، و دست و پنجه نرم کردن با خیلی از مشکلات فراوانی که در محیط محل زندگی خویش داشتند بوده اند. پس از گذشتن هزاران سال آدمها توانستند، جهت راحت زیستن خودشان، از درون غارها به کوهپایه های نزدیک محل سکونت شان بروند؛ و در آن مکان های مسطح و دشت های وسیع، زندگی مشترک در یک محل که متعلق به همه آنها باشد را شکل بدهند؛ و در این رابطه مدنیت و شهرنشینی را به وجود بیاورند!

شاید هزاران سال دیگر نیز گذشته بوده است؛ تا آنها به مرور زمان توانسته بودند؛ که آن شهرهای کوچک و بزرگ در دشت های بسیار گسترده و مختلف را، در یک محدوده از یک محیط جغرافیائی، به سرزمین هائی تبدیل نمایند؛ که به عنوان یک کشور مستقل فقط برای خود آنها نامگذاری شده باشند. آنچه که قابل تعمق است، احساس مالکیت هر یک از آنها، نسبت به مملکتی که در آن می زیستند بوده و هست. مالکیتی که به عنوان موطن اصلی ایشان و میهن و زادگاه شان، از اهمیت ویژه ای برخوردار بوده است!

احتمالا پس از چنین تنظیماتی بوده، که آرام آرام سر و کله پیامبران به درون جوامع گوناگون بشری پیدا شده بوده است؛ تا برای راهنمائی ایشان به سوی مسیرهای بهتر، چوپانی آن رمه های سرگردان را بر عهده بگیرند. شاید هم آنها(کسانی که خودشان را رسولان اعزام شده از طرف پروردگار جهان معرفی می کردند) رندان بسیار زرنگی بوده اند(به پندار من چنین است)؛ که محیط آکنده از نادانی بشر آن زمانها را، مکان های بسیار مساعدی جهت گمراه نمودن آن مردم، از روش های خودشان در مورد پرستش آفریدگار شان بوده است. آن مردم به عنوان سمبلی از خدائی که می شناختند؛ از سنگ و چوب خدایان زیادی درست می کردند، و برنامه های سپاسگزاری از خالق خودشان را، در قالب برگزاری جشن های گوناگون، در کنار تندیس خدایان خویش(که ما به آنها بت می گوئیم) به انجام می رساندند!

ولی پس از فعالیت های رنودی که به عنوان برگزیدگان خدا، مردم را از مسیرهای پاک و یکتاپرستانه ایشان منحرف نمودند؛ آن مردمان از آن پس، به جای یک خدا که سمبل آن را از سنگ و چوب می ساختند؛ تا که بتوانند همه روزه نزد او بایستند و بزرگی وی را بستایند. به جای آن بت های خدای گونه، به پرستش پیغمبر و امام و نایب امام و ….. روی نمودند!

مقصود من به عنوان نگارنده این مطالب، این است که از هم میهنان ایرانی خودم، که اکنون ” کاتولیک تر از پاپ ” دم از مسلمانی می زنند؛ و بیش از همه آنانی که اجزای تشکیل دهنده این دین، در محل زندگی ایشان(در موطن و میهن شان) به وجود آمده بوده اند؛ تسلیم اینهمه کفر و بت پرستی گشته اند. و به جای آن اهورای یگانه، به پرستش محمد و علی و فاطمه و فرزندان آنها پرداخته اند؛ حتی به این کار بی خردانه اکتفا نکرده اند؛ و نایبان آنها را نیز به خدائی گرفته و ایشان را پرستش می کنند. از این هم میهنان بپرسم: ” شما ایرانی هستید یا مسلمان؟ ” منظور از طرح کردن این پرسش، اهانت به دین کسی نیست. اما بها دادن به اولویت مشخصی است؛ که بدون تردید از اهمیت بسیار والائی هم برخوردار است. قبل از آنکه شیادانی به نام رسول و نبی و پیام آور از سوی خدا، دین جدیدی برای این بی خبران بسازند و با خودشان بیاورند؛ و این از خود ساخته را به آنها تحمیل نمایند؛ و آنان را از مسیر یکتاپرستانه شان منحرف سازند. کره خاکی و آنچه که در آن است به وجود آمده بود. غارنشینان برای خودشان مدنیت و شهرنشینی را بنا گذاشته بودند؛ به همین دلیل زادگاه خودشان را میهن خویش نامیدند و به داشتن آن افتخار می کردند. چنانچه نیازی پیش می آمد، با تمام وجودشان از میهن و سرزمین آباء و اجدادی شان دفاع می کردند!

چه از آنها بپرسیم و چه از شما و چه از خودمان، ما همگی قبل از هر چیز، و پیش از چسبیده شدن هر مارک از هر دین و آئینی بر پیشانی مان، ایرانی هستیم. ایرانی مسیحی، ایرانی زرتشی، ایرانی یهودی، ایرانی ….. ؛ بار پروردگارا، به من فرصت بده، که فقط یک ایرانی باقی بمانم. چون همه دین و آئین و زندگی و هستی و نیستی من خود تو هستی و بس. حتی اگر کسانی که می پندارند روشنفکر و اهل دانش اند؛ مرا به خاطر خداپرستی ام تاریک فکر و فناتیک هم بدانند!

” قومی متفکرند اندر ره دین

قومی به گمان فتاده در راه یقین

می ترسم از آن که بانگ آید روزی

کای بی خبران، راه نه آن است و نه این !

محترم مومنی

مقاله قبلیحماقت + خیانت = انقلاب پلید اسلامی!
مقاله بعدیگروهی از پناهجویان ایرانی به جزایر یونان رسیدند؛ کشف ۴۰ جسد در مدیترانه
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.