فروغ گفت و ما نفهمیدیم!

0
336

او در نهایت شجاعت زنانه خویش، بسیاری از ناگفتنی هائی را، که تا آن زمان حتی هیچ مردی هم شهامت مطرح ساختن آنها را در خویشتن سراغ نداشت؛ به صراحت کامل و به آشکارا، برای ما دلدادگان به اراجیف دین محوران، با شیوائی تمام بیان کرد. اما متأسفانه، آنهائی که می خواستند ملت ایران، همواره در جهل مرکب بمانند و رشد نکنند؛ و کوچکترین روزنه ای از روشنائی عقل و خرد و دانائی، از منبع تابناک هیچ روشنائی، به مغزهای تاریک ما رسانده نشود. از شگرد شایعه پراکنی در مورد این شاعره ژرف نگر میهن مان نمودند. تا جائی که با زدن صدها انگ دور از واقعیت بر پیشانی فروغ فرخزاد، اشعار و سخنان آگاهی دهنده او را، از منظر توجه علاقمندان به شعر نو، که سبک سرایش اشعار وی بود؛ شهرت و تأثیر کلام کلام وی را، از پایگاه رونق و از اعتباری که داشتند تنزل بدهند!

اما فروغ، آگاه تر از آنی بود، که آن نابخردان می پنداشتند. یکی از اشعاری که دینمداران دگم افراد جامعه ما را، دچار بغض و حرمان بی پایان می نمود؛ قطعه شعر زیر است، که به زعم بسیاری از ادیبان معاصر با فروغ، و گروه کثیری از محظوظ شوندگان اشعار نوسرایان دیروز و امروز میهن مان را، به خودش جلب می نمود را در اینجا برای شما می نگارم؛ تا شما خود این مهم را دریابید!

این همان شعری از فروغ فرخزاد است؛ که موجب گشته، تا دشمنان شیاد و بی اصالت ایران و ایرانی، نام وی را از لیست کتاب ” شاعران معاصر ” حذف کردند. کوته فکران خرافه پرست، و روشنفکران خودپرست درون جامعه ایرانیان، آنقدر سرمست جیفه های دنیائی بی ارزشی شده بودند؛ که به خاطر دریافت کردن امکانات ناچیزی از بیگانگان اشغالگر میهن شان، نسبت به این کردار دور از منطق  بری از خرد و تعقل انسانی، هیچ واکنش معترضانه ای از خودشان ابراز ننمایند!

فقط یک قطعه شعر، برای اعتبار یک شاعر کافی‌ است:

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند

هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم

زیرا چو زاهدان سیه كار خرقه پوش

پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود

بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا

نام خدا نبردن از آن به كه زیر لب

بهر فریب خلق بگوئی   خدا   خدا

ما را چه غم كه شیخ شبی در میان جمع

بر رویمان ببست به شادی در بهشت 

او می گشاید، او كه به لطف و صفای خویش

گوئی كه خاك طینت ما را ز غم سرشت

توفان طعنه، خنده ی ما را ز لب نشست

كوهیم و در میانه ی دریا نشسته ایم

چون سینه جای گوهر یكتای راستیست

زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم

مائیم، ما كه طعنه زاهد شنیده ایم

مائیم، ما كه جامه تقوی دریده ایم

زیرا درون جامه بجز پیكر فریب

زین هادیان راه حقیقت، ندیده ایم

آن آتشی كه در دل ما شعله می كشید

گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود

دیگر بما كه سوخته ایم از شرار عشق

نام گناهكاره رسوا نداده بود

بگذار تا به طعنه بگویند مردمان

در گوش هم حكایت عشق مدام ما

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

ثبت است  در جریده ی عالم  دوام ما

یاد و نام اش در تمامی دوران، و تا ابدیت زنده و جاوید باد.

محترم مومنی