محمد نوری زاد در ادامه سفرهای «صلح و دوستی» خود که برای آزادی زندانیان سیاسی و گسترش لبخند و خرد انجام میگیرد به استان خوزستان رسیده و با دراویش گنابادی این شهر دیدار کرده است.
آقای نوری زاد در وب سایت خود در مورد سفرهای صلح و دوستی چنین گفته است: «در نظر دارم از شهری به شهری و از روستایی به روستایی دیگر سفر کنم. با پای پیاده، یا با اتومبیلها و اتوبوسهای گذری، یا با هر وسیلهای که مرا به شهر و روستای شما برساند.
به نیت آزادی همه زندانیان سیاسی، و سه عزیزی که زندانیِ نامهربانیها هستند و ما کلاً فراموششان کردهایم و بیخیالشان شدهایم.
اگر در حین عبور از جادهای، یا کناره شهری، یا باریکهراهی روستایی، چشمتان به پیرمردی افتاد که لنگلنگان پیش میرود و پرچم سفیدی به کوله پشتیاش بند کرده و روی آن نوشته: سفر صلح و دوستی، بدانید که او منم. من آنقدر به این سفر بزرگِ کشوری ادامه میدهم تا خبر آزادی همه زندانیان سیاسی و این سه تن به من برسد. پس انتهای سفر من: آزادی است.»
به گزارش مجذوبان نور؛ و به نقل از وب سایت رسمی محمد نوری زاد، آقای نوری زاد در مسیر سفر صلح و دوستی خود به شهر خرمشهر رسیده و با امین آزادی، از دراویش گنابادی که مدتی پیش توسط متحجرین مورد ضرب و شتم، توهین و تهدید شده بود دیدار کرده است.
متن زیر نوشته ایست که محمد نوری زاد در صفحه فیسبوک و وب سایت رسمی خود درباره دراویش گنابادی و ملاقات با امین آزادی منتشر کرده است:
در خرمشهر به مرد جوانی برخوردم از دراویش گنابادی. که فردی آرام و متین و محترم بود. من پیش از این نیز به این طایفه پرداخته و از آنان بخاطر جفاهای ناجوانمردانهٔ شیعیانِ حاکم بر این سرزمین پوزشخواهی کرده بودم. دراویشِ کشور ما از بیآزارترین نحلهها و گرایشهای مرامی و اعتقادی در جهاناند. با همهٔ خوی و خصلت آرامی که اینان دارند، در عوض اما جماعتی از ما شیعیانِ حاکم، به آنچنان توحش توفندهای چنگ بردهایم که نمونهاش را مگر در جاهلیت تاریخیِ این سرزمین غارت شده بتوان سراغ گرفت.
دراویش گنابادی همانانی هستند که در قم و تهران و در چندین شهر کشور حسینیههایی داشتند و در آن حسینیهها به ذکر و نماز و نجواهای عاشقانه میپرداختند. که ناگهان ما شیعیان مدعی، دست بکار شدیم و همهٔ مجامع آنان را در هر کجای کشور ویران کردیم و به گمان خود بساط شرک آنان را برچیدیم.
در یک نمونه، از دراویشِ قم بگویم که پیش چشم مراجع پرآوازهٔ ما غارت شدند و هیچ «دست نگه دارید» ی از سمت و سویِ بیت مکرم آنان نشنیدند. چندسال پیش در قم و در مجاورتِ بیتِ حتماً آسمانیِ مراجع، جماعتی از شعبون بیمخهای حوزوی با حمایت سپاه و اطلاعات، کفن پوشیدند وحسینیهٔ دراویش قم را سوختند و غارت کردند و با خاک یکسان کردند. پشت بند این حرکتِ حتماً آسمانی، اطلاعات و سپاه نیز دست بکار شدند و بسیاری از دراویش را به زندان انداختند. دراویشِ زندانی برای خود وکیلهایی اختیار کردند تا مگر از حقوقِ نداشته یشان دفاع کنند که دستگاه حتماً اسلامی ترِ قضایی ما وکلای آنان را نیز به زندان انداختند تا معما و شکل و شمایلِ نظام مقدس جمهوری اسلامیِ حتماً آسمانیتر ترِما کاملتر شود.
در خرمشهر به «امین آزادی» برخوردم. که ازدراویش گنابادی است. امین، دوبار در دو سال متوالی توسط شعبون بیمخهای بسیجی و حوزوی – در همین خرمشهر- ربوده شده و در بیابانهای بیرون شهر به شدت مورد شکنجه و ضرباتِ مشت و لگد و شوکر قرار گرفته و جنازهٔ بیهوشش درحاشیهٔ شهر رها شده است. آن روز دستهای امین آزادی را در دست گرفتم و به چشمانش نگریستم و به التماس از او خواستم که از ما مجاورانِ ناجورِ ایمانیاش درگذرد. مثلاً ما یک زمانی آمده بودیم تا مردمان را به مرتبهٔ بلند انسانیت صعود دهیم. مثلاً!