نزدیک شدن نوروز و شرمساری خانواده ها از فرزندان شان !

0
2

چند روز دیگر سال ۱۴۰۴ خورشیدی، از افق بی کران آسمان میهن ما طلوعی دوباره می یابد؛ و با ورودش به سرزمین چند هزار ساله ایرانزمین و بقیه ممالک پارسی زبان، که تعدادشان نزدیک به صد و پنجاه میلیون تن در این کره خاکی است. یاد آور می شود: غم و اندوه تان را پایان دهید؛ و ترنم نسیم بهاری و زیبائی شکوفه ها و لذت بردن از صدای پرندگان خوش نوا را، جایگزین سختی های سال کهنه نمائید و به استقبال سال نو بروید.

یکی از دلائل گرامیداشت این آئین باستانی، آموختن آن به فرزندان میهن مان است. تا آنها نیز با فرا گرفتن آداب و سنن سرزمین خود و نیاکان شان، این موارد ارزنده را به نسل های بعدی بیاموزند؛ و فلسفه و معنای ورود « عمو نوروز » و شاگرد سیه چهره و همواره شادمان او « حاجی فیروز » را دریابند؛ و آن را مانند یک میراث فرهنگی گرانبها برای نسل های بعد از خودشان که در میهن ما به دنیا می آیند بر جا بگذارند.

« حاجی فیروز » همیشه یک لباس به رنگ قرمز می پوشید؛ و یک کلاه استوانه ای ( کلاه بوقی ) به رنگ پرچم ملی کشورمان ( سرخ و سپید و سبز ) بر سر می گذاشت؛ و با حرکات موزون شبیه به رقصیدن، به خواندن اشعاری می پرداخت. تا بر شادمانی مردم ایران از فرا رسیدن نوروزشان بیفزاید.

و او ( حاجی فیروز ) را که همیشه یک « دایره زنگی » کوچک به دست می گرفت و با نواختن یک ریتم خاص بر روی آن و خواندن اشعار کوتاه اما شادی بخش، فرا رسیدن « نوروز باستانی » را به مردم کشور مان بشارت می داد. را به فرزندان خود معرفی بکنند؛ که همواره چند روز پیش از آغاز گشتن سال نو، با نواختن « دایره زنگی » و خواندن اشعار زیبا، پاس داشتن نوروز شادی افزا را به ایرانیان می آموخت تا همواره آن را گرامی بدارند؛ و از خاموش گشتن این چلچراغ هزاران ساله جلوگیری نمایند!

عمو نوروز که همیشه داخل یک کیسه کوچک « آب نبات » با خودش حمل می نمود تا به خردسالان بدهد. همان چهره « پاپا نوئل » است؛ که از چندین قرن پیش در کشورهای غربی و میان معتقدان به آئین مسیحیت، به همراه شاگردش « پیت سیاه = بلاک پیت » به خیابان های پر رفت و آمد شهرهای بزرگ در کشورشان می آیند. تا پیام آغاز گشتن سال نوی میلادی و بزرگداشت تولد « عیسی مسیح » را به اهالی کشورهای خودشان شاد باش بگویند.

در میان خانواده های مسیحی متداول است؛ در دل شبی که فردایش نخستین روز از سال جدید میلادی آغاز می شود. هنگامی که بچه های شان در خواب هستند. هدایائی را که از پیش برای شان خریده اند؛ را داخل کفش های آنها می گذارند. تا صبحگاه به آن کودکان بگویند: « برو ببین پاپا نوئل برایت چه هدیه ای آورده است. » !

شباهت عمو نوروز به « پاپا نوئل » و حاجی فیروز شاگرد او به « پیت سیاه » ، بیانگر یک واقعیت تاریخی است؛ که « برده داری » و خرید و فروش آدم ها را مذمت می کند؛ و به مردم دنیا می آموزد؛ که « انسان بودن » هیچ ارتباطی به رنگ چهره آدم ها ندارد؛ و رنگین پوست ها و دارندگان چهره های سپید، فقط در یک زمینه بر همدیگر برتری می یابند؛ و آنهم میزان حضور « انسانیت » در موجودیت آنها است. که از درک و شعورشان نشات می گیرد و نه از رنگ پوست آنان !

در گذشته بازرگانان ایرانی، جهت داد و ستد کالاهای خودشان به کشورهای آفریقائی هم می رفتند. موقع بازگشت به کشورمان، یکی از اهالی سیاه پوست آن ممالک را که در بیشتر مواقع گرسنه و ناتوان بودند. را با خودشان به ایران می آوردند؛ تا از او برای شاگردی در تجارتخانه شان استفاده بکنند!

آن سیه چهره های تیز هوش، خیلی زود با زبان پارسی آشنا می شدند و آن را فرا می گرفتند. تا راحت تر در خدمت ارباب خود باشند و بتوانند با مشتری های او صحبت بکنند.

بیشتر تاجران مربوطه، آن سیاهان را « کافور » می نامیدند. کافور که به رنگ سپید و بسیار خوش بو می باشد. ماده ای است که شویندگان اموات پس از شستن پیکر بی جان آنها، بدن مردگان را با کافور معطر می کردند و سپس به خاک می سپردند. این توصیف که آن بازرگان ها شاگردان سیه چهره خود را « کافور » می نامیدند. فقط جنبه شوخی داشت و برای تحقیر نمودن آنها نبود !

بازرگان های ایرانی در قرن های گذشته، بیشتر به کشور آفریقائی « زنگبار » که سرزمینی کوچک و فقیر بود می رفتند. زنگبار در گذشته بیش از جاهای دیگر محل « خرید و فروش بردگان » بود. اما تاجران ایرانی موقع بازگشت به کشور خویش، با خریدن یکی از آن سیه چهره ها، آنها را از مصیبت بردگی و اسارت نزد نژادپرست ها نجات می دادند و با خود به ایران می آوردند؛ تا از او به عنوان شاگردشان در تجارتخانه خود استفاده بکنند؛ و هم او را از بردگی برای دیگران نجات بدهند !

غیر از این موارد « حاجی فیروز » نماد نو شدن زمین در فرهنگ ما بود. در سال های اخیر بحث هائی بر سر سیاهی صورت حاجی فیروز انجام گرفته است؛ که نشان از ناآگاهی گویندگان این مباحث ناصحیح از تاریخ اساطیری ما دارد !

حاجی فیروز نماد « برده داری » نبوده ، چون هیچگاه در ایران شیوه ظلم و ستم به رنگین پوست ها وجود نداشته و نه نشانه تحقیر آدمی دیگر بوده است !

حاجی فیروز نشان از « دوموزی » یا « ایزد گیاه » دارد؛ که در سرزمین زیرین حبس می شده، و با این رخداد تاسف بار عشق هم با اسارت او می مرد. جهان غرق در سکوت می شد و باروری متوقف می گردید.

حاجی فیروز همان نماد « دوموزی = ایزد گیاه » برخاسته از دل زمین است؛ و جهت باروری دوباره زمین نمادی از سنت های نیک ایرانیان می باشد؛ که آداب و سنن « صلح دوستی » و « طبیعت دوستی » ایرانیان را بازگو می کند.

به پندار من ایرانیان عهد باستان، جهت شادمان نگه داشتن خود و هم میهنان خویش، از گیاهی شفابخش و مفید برای حفظ نمودن تندرستی شان استفاده می کرده اند. از آنجائی که خواص آن واقعا جنبه داروئی داشته است؛ به آن نامی متناسب با مفهوم ویژگی بی نظیرش ( شادی آفرینی ) را داده بودند. و چون رخ دادن چنین رویدادهای معجزه آسائی فقط از جانب پروردگار جهان میسر می باشد. آن گیاه مقدس را « ایزد گیاه » می نامیدند !

مهم ترین نقش حاجی فیروز هم در فرهنگ باستانی ما ایجاد شادی و طرب برای دیگران بود. چون این خصیصه در داروی اعجاز بر انگیز « ایزد گیاه » نیز وجود داشته، اما ایزد گیاه تاثیرات جسمانی را بر روی مردم می گذاشته، آنها به موردی که روح شان را هم شادمان سازد نیاز داشتند.

معمولا رقص و آواز شادی آفرین هستند. اما « ایزد گیاه » به دلیل گیاه بودنش، با داشتن چنین خاصیتی قادر به رقص و پایکوبی نبوده است !

از اینرو فردی از اهالی شهر وظیفه شکل گرفتن نقش « ایزد گیاه » ( شاد نمودن مردم ) را بر عهده می گرفته، تا با خواندن آوازهای شاد و رقصیدن برای مردم شهر، این مسؤلیت ملی را به انجام برساند.

از همان زمان که این سنت آغاز گشته، پیوسته « ایزد گیاه » در کسوت « حاجی فیروز » چند روزی پیش از فرا رسیدن نوروز باستانی به خیابان می آید و می خواند و می رقصد. تا ضمن گرامیداشت این آداب و رسوم باستانی، هم میهنانش را شادمان کند.

نمی دانم با حضور آنانی در میهن ما، که بیش از شادمانی بر « عزا داری و ذکر مصیبت » اشتغال دارند؛ و مهم ترین شغل اجتماعی ایشان روضه خواندن و گریاندن مردم می باشد. آیا هنوز « حاجی فیروز » ها جهت بشارت دادن نوروز و فرا رسیدن سال نو برای شاد نمودن هم میهنان خویش به خیابان می آیند تا این آداب و رسوم دیرینه را گرامی بدارند؟

اما این را می دانم، که در شرایط کنونی کشورمان، بسیاری از هم میهنان عزیزمان، به سبب مشکلات مادی فراوانی که انیرانی های حاکم بر دیارمان برای این ملت اسیر به وجود آورده اند. بسیاری از پدرها و مادران سرزمین ما توان برگزاری مراسم نوروز را ندارند؛ و حتی برای خریدن عدس یا گندم جهت گذاشتن « سبزه نوروز » هم با هزینه میلیونی مواجه می باشند. چه رسد به خریدن لباس نو برای فرزندان شان، و تهیه آجیل و شیرینی و …. برای دید و بازدیدهای نوروزی !

آفریدگارا، امسال یک هدیه بی نظیر نوروزی به مردم ایران عنایت بفرما، و با سرنگون کردن حاکمیت اهریمنی آخوندی اسلامی در کهندیار ما، باری دیگر شادمانی و بارقه های معجزه آسای آن را به میهن ما باز گردان

مقاله قبلیحصر مهدی کروبی پس از ۱۵ سال پایان یافت
مقاله بعدیهشدار بی‌سابقه ترامپ به جمهوری اسلامی درباره حملات حوثی‌ها
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.