تاریخ پژوهشی ایران در دانشگاه هاروارد برای پژوهشگرانی که در پی مطالعه تاریخ سیاسی ایران هستند، در سالهای نخستین شورش 57 خاطراتی را ضبط کرده است که متعلقاند به نخستوزیران سابق، اعضای کلیدی کابینهها، بخشهای قانونگذاری، قضایی، رسانهها و بخش خصوصی؛ رهبران قبائل، احزاب سیاسی، گروهها مخالف، فرماندهان نیروهای مسلح، افسران ارشد سازمان امنیت (ساواک) و دیپلماتهای خارجی که نقشی مهم در سیاست ایران داشتهاند.
محسن پزشکپور، سیاستمدار و حقوقدان و بنیانگذار حزب پان ایرانیست، از بنیانگذاران حزب ملت ایران و همچنین نماینده مجلس شورای ملی در دورههای بیست و دوم و بیست و چهارم بود که مصاحبه ای در روز یکشنبه ۵ فروردین ۱۳۶۳ برابر با ۲۵ مارس ۱۹۸۴ در شهر پاریس فرانسه با ضیاء صدقی یکی از طراحان این پروژه انجام داد.
س- آقای پزشکپور میخواهم از حضورتان خواهش کنم که برای ما توضیح بفرمایید که شما در کجا به دنیا آمدید؟ در چه سالی؟ و در کجا تحصیلاتتان را انجام دادید؟ و از چه زمانی وارد فعالیتهای سیاسی و اجتماعی شدید؟
ج- من در دوم اسفندماه سال ۱۳۰۶ خورشیدی در شهر تهران در منزل مسکونی خانواده ما که متعلق به خانوادۀ مادری من بود و در کوچه قلمستان خیابان امیرآباد واقع بود متولد شدم. البته چون پدر من در آنموقع مسئولیت ادارۀ مالیۀ آنموقع را در ولایات سلاس داشت که مرکز ولایت سلاس در آنموقع شهر ملایر بود بعد از اینکه من در تهران متولد شدم خوب به اتفاق مادر رفتیم به ملایر و درنتیجه شناسنامۀ من صادره از شهر ملایر است به شمار ۱۰۸۲۸ اما متولد تهران هستم همانطوریکه بیان کردم. تحصیلات ابتدایی را در دو مدرسۀ ابتدایی تهران یعنی دبستان علامه و دبستان امیرمعزی گذراندم. تا سال دوم ابتدایی را در دبستان علامه بودم زیرا پدر منتقل شده بودند به تهران و ما مجدداً در همان خانۀ متعلق به خانوادۀ مادر سکونت داشتیم و آنجا دبستان علامه که یکی از دبستانهای بسیار قدیمی و مشهور تهران بود برای آغاز تحصیلات ابتدایی رفتیم تا سال چهارم دبستان را در آنجا بودیم، بعد که به دلایلی خانوادۀ ما ناچار از فروش منزل مادرش شدند منتقل شدیم به یک خانۀ استیجاری در کوچه ظهیرالاسلام خیابان شاهآباد بنابراین مدرسهای هم که من میرفتم به اتفاق برادر بزرگم حسن پزشکپور و بعد برادر کوچکم که در این مدرسۀ دوم به ما پیوست تغییر کرد و رفتیم به دبستان امیرمعزی که دبستان امیرمعزی در خیابان برق واقع بود که بعد خیابان برق نامش تبدیل شد به خیابان امیرکبیر. بقیه تحصیلات ابتدایی را در دبستان امیرمعزی انجام دادم و در سال تحصیلی ۱۳۲۰ـ۱۳۱۹ تحصیلات ابتدایی من در دبستان امیرمعزی به پایان رسید و گواهینامه تحصیلات ابتدایی را از دبستان امیرمعزی گرفتم که ضمناً همین زمان مقارن بود با وقوع حادثه شوم سوم شهریور ۱۳۲۰ یعنی هجوم و یورش روسها و انگلیسها از مرزهای آبی و خاکی ایران به ایران اشغال ایران و درنتیجه آغاز مبارزات ما از آن تاریخ که درواقع سرآغاز مبارزات وسیعی بود که بعد از مدتی نام پانایرانیست به خود گرفت که آنموقع من ۱۴ سالم بود به اتفاق تنی چند دیگر از دوستانی که هممحل بودیم.
س- این دوستانتان را میتوانید لطفاً نام ببرید که چه کسانی بودند؟
ج- بله دیگر حالا نام میبرم به مرور. البته در این زمان که یادآور شدم باز منزل ما تغییر کرده بود چون دیگر برای پدر این امکان فراهم شده بود که در آن منطقه، منطقهای که نزدیک خیابان عشرتآباد هست که بعد نام خیابان سپاه به خود گرفت که حالا نمیدانم نامش را چه گذاشتند به اتفاق یکی از دوستان خیلی قدیمیاش که ما او را عمو خطاب میکردیم از بس با پدر صمیمیت و یکرنگی داشت و اهل کاشان بود مرحوم دکتر حسین احسان مشترکاً یک قطعه زمین وسیع خریدند و درنتیجه آنجا خانهای را برپا کرد پدر که ما از آن منزل استیجاری خیابان شاهآباد منتقل شدیم به منزل ملکی پدر که در آن منطقه واقع بود که در همان ایام یعنی شاید چندین ماه قبل از حدوث واقعۀ سوم شهریورماه بود که طرح امتداد خیابان شاهرضا را اجرا کردند، یعنی از سه راه شمیران به سمت میدان فوزیه که درنتیجه این طرح قسمتی از خانه مسکونی ما را دربر گرفت یعنی قسمتی از این خانه شد جزو خیابان شاهرضا و این خانهای بود بنابراین از یک سمت مشرف بر خیابان شاهرضا و از سمت دیگر نزدیک به خیابان عشرتآباد و درنتیجه نزدیک به چهارراه عشرتآباد و خیابان سپاه که معروف بود به چهارراه پل چوبی که چندین روز بعد از سوم شهریور اولین گروههایی از قوای اشغالگر که وارد تهران شدند قوای روسها بودند که به این منطقه رسیدند و من به اتفاق آن دوستان در آن هنگام با سنگهای خیابان به اینها، قوا، حمله کردیم و درواقع یک مقاومت و مبارزهای در برابر این نیروی مهاجم از طرف این نسل نوباوه شروع شد. اما این دوستانی که با یکدیگر همکلاس بودیم و هم محل معروفتر و نزدیکتر و مشخصتر از همه محمدرضا عاملی تهرانی بود، دکتر عاملی تهرانی که لابد عکس ایشان را در اینجا میبینید.
س- بله، راجع به ایشان بعداً مفصل صحبت میکنیم.
ج- بله که ایشان یکی از فرزانگان ایران و متفکران ایران و وارستگان ایران و از دانشمندان میهنپرست و پاکیزه ایران بود و متأسفانه همانطوری که میدانید بههرحال با نهایت بیانصافی و بیشرفی درواقع او را به مانند بسیاری از کسان دیگر کشتند و در راه ایران خوب به شهادت رسید. دکتر عاملی از نزدیکترین دوستان من بود یعنی دوستی از او نزدیکتر من نداشتم و تاکنون هم ندارم. از سال چهارم ابتدایی که من رفتم به دبستان امیرمعزی با او دوستی پیدا کردم، دوستی بسیار نزدیک. پس هم در یک کلاس کنار هم روی نیمکتهای چوبی مینشستیم و از سوی دیگر هم محل هم بودیم یعنی خانۀ عاملی که آن هم خانۀ ملکی پدر او نبود تا آنجایی که من به خاطر دارم خانهای بود متعلق به دایی دکتر عاملی نزدیک خانۀ ما بود. بنابراین ما غالب اوقات با هم بودیم و راه طولانی هم تا مدرسه داشتیم و آنموقع هم به این کیفیت هم نبود که بچهها بههرحال با استفاده از وسایل نقلیه و اینها به مدرسه بروند، ما راه خانه و مدرسه را به اتفاق یکدیگر پیاده طی میکردیم. خوب، چهار بار یعنی میرفتیم صبح ظهر برمیگشتیم. دوباره بعد از ناهار میرفتیم و عصر برمیگشتیم و بعد هم غالباً با هم بودیم. پس برتر و والاتر از همه دکتر عاملی بود. بعد در آن مدرسه و در آن محل کس دیگری که با ما بود و جزو این گروه از دوستان مهدی بهرهمند بود که بعد تحصیلاتش را در مراحل مختلف ادامه داد و بعد دکترای اقتصاد گرفت و از روزنامهنگاران بنام و زحمتکش و با استعداد بود که مدتی هم شد وابستۀ اقتصادی ایران در پاکستان و من به خاطرم هست که وقتی که سال چهارم یا پنجم دبستان بودیم او که هم سنش بسیار کم بود در آنموقع یعنی سیزده سالش بود چون بعد که تصدیق ششم را گرفتیم او هم چهارده سالش شد و گذشته از این از نظر جثه هم بسیار ضعیف بود ولی برای اینکه کمک بکند به ادارۀ خانواده و معیشت خانواده عصرها میرفت و در یک چاپخانهای به کار تصحیح میپرداخت در آن سنین و همان سبب شد که اصولاً به کار مطبوعات نزدیک بشود، آشنا بشود و بعد روزنامهنگاری برجسته شد و سردبیری اطلاعات را مدتی داشت و سردبیری روزنامههای مشهور دیگر شاید کیهان و بعد در این نوع فعالیتها بود. بعد در کلاس ما مدرسۀ ما کسانی که با آنها ما همکلاس بودیم تعداد دیگر بودند که از منزل تا مدرسه با هم میرفتیم ولی در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی ما آنها خیلی مداخله نداشتند و مشارکتی پیدا نکردند چون محلشان غالباً شاید فرق داشت. مثلاً برادران زهره اینها همکلاس ما بودند که پسر فرزندان آن زهره مشهور، بازرگان مشهور سیگار و توتون و این قبیل کالاها درواقع بود در ایران. ولی سوای اینها چند تن دیگر که آنجا به سبب اینکه ما در یک محله زندگی میکردیم با ما بیشتر نزدیک بودند تا آنجایی که به خاطرم هست آقای فرید سیاح سپانلواست که ما در محلی که بودیم او هم نزدیک به آن محل یعنی در خیابان گرگان خانهاش بود و آنجا زندگی میکرد و تنی چند دیگر از بچههای محل که حالا اسامیشان به خاطرم نیست که اینها در آن حوادث بعد از سوم شهریور ماه با ما همدردی و همدلی داشتند تا اینکه رسید به روز هشتم شهریور ماه که درواقع آن مقاومت این نسل برابر اشغال ایران ارائه شد و آن عکسالعمل نشان داده شد که آن آغاز مبارزه این نهضت بود که حالا بعد در مورد دیگر آنوقت میپردازیم به نام کسانی که اصولاً در بنیانگذاری این نهضت و این حرکت حضور داشتند و شرکت داشتند. بنابراین تحصیلات ابتدایی من در دبستان امیرمعزی به پایان رسید. البته ضمن این سرگذشتی که بیان شد یک قسمتی را هم میبایست بیان بکنم که ضرور است از نظر اینکه هم در گذشته زندگی خانوادگی ما بود و هم شاید بههرحال عامل اصلی بود یا عامل شناسایی بود برای تشکیل زندگی خانوادگی من این بود که بعد از فروش آن منزل متعلق به مرحوم پدر و مادرم که خوب منزلی بود که دیگر متعلق به وراث او بود که آن وراث عبارت بودند از مادر من و دایی من که او فوت شده. بههرحال ناچار شدیم به دلایلی و ناچار شدند که آن منزل را بفروشند و اولین منزل استیجاری که ما رفتیم و آنجا سکونت اختیار کردیم منزلی بود واقع در کوچه انصاری خیابان امیرآباد، این منزل متعلق به آقای حاج سید محمود لاجوردی بود که پدر همسر من هستند. آن منزل را اجاره کردیم و در آنجا سکونت کردیم و خوب این الفت و آشنایی خانوادگی از آنجا شروع شد تا اینکه بعدها دیگر من با دختر ایشان که خانم کبرا اشرفالسادات لاجوردی هستند ازدواج کردم و زندگی خانوادگی شخصی من به این کیفیت شکل گرفت که بعد از اینکه آن منزل را ترک کردیم رفتیم به منزلی در خیابان شاهآباد و بعد به آن کیفیت تا گذراندن دوره تحصیلات ابتدایی و بعد مهرماه ۱۳۲۰ برای ادامه تحصیلات دبیرستانی رفتم به دبیرستان البرز که معروف بود به کالج البرز. تحصیلات دبیرستانی را در آنجا آغاز کردم ولی همینطور که لابد احساس میکنید دیگر تحصیلات و مبارزات سیاسی برای ما از یکدیگر جدایی نداشت و شاید یک نسلی ویژه از جامعه برای اصولاً آنموقع شکل گرفت. بنابراین بعد از آن روزی که آن مقاومت و عکسالعمل را ما برابر یورش قوای مهاجم به شهر تهران از خودمان نشان دادیم دیگر ادامه زندگی برای ما به مفهوم ایفای وظایف و مسئولیتهایی که برابر ملت ایران داشتیم نمودار شد و برای آن کسانی که در آن حرکت آنموقع شرکت داشتند و برای کسانی که بعد به آن حرکت پیوستند یکچنین برداشتی از زندگی دست داد و من به دبیرستان البرز رفتم، عاملی رفت به دبیرستان ایرانشهر که بعد نام دبیرستان قریب را بر آن گذاشتند که واقع بود در میدان مخبرالدوله، نزدیک میدان مخبرالدوله، نزدیک میدان مخبرالدوله ـ خیابان سعدی ـ بهرهمند هم به همان دبیرستان رفت ولی بعد از مدتی گویا رفت به دبیرستان دارالفنون و فرید سیاح سپانلو هم او هم یکی دو سال رفت به دبیرستان ایرانشهر بعد رفت به مدرسه تجارت و آن هستهای که آنجا حضور داشتند عناصری از آن هسته که در آن حرکت حضور داشتند و چند تن دیگر که بعد پیوستند به آن حرکت به دبیرستانهای مختلف که رفتند به صورت نمایندگان این هسته در این دبیرستانهای مختلف مبارزه را شروع کردند. خوب، من رفتم به دبیرستان البرز بنابراین در دبیرستان البرز ضمن اینکه تحصیلات را ادامه میدادم مبارزات و فعالیتها به شدت و به سختی آغاز شد و با گستردگی هرچه بیشتر. به سبب این مبارزات که حالا ضرور شد بعد جزئیات آن را بیان خواهم کرد که مربوط است به کل مسائل جامعۀ ایرانی پس از یک اعتصاب ناموفق یعنی شکست طرحی که برای اعتصابی از محصلین داشتیم در دبیرستان البرز و چند دبیرستان دیگر من ناچار شدم که دبیرستان البرز را ترک کنم، آنموقع سال دوم دبیرستان البرز بودم.
س- اینکه میفرمایید ناچار شدید یعنی شما را مجبور کردند که بروید بیرون؟
ج- بله دیگر برای اینکه…
س- بیرونتان کردند از دبیرستان البرز؟
ج- بله طوری بود که این وضع را پیدا کرد، آنموقع دکتر مجتهدی رئیس دبیرستان البرز بود. ناچار شدم دبیرستان البرز را ترک بکنم و چون نیمههای سال بود هیچ دبیرستانی دیگر مرا نمیپذیرفت. آنموقع غالب یعنی اکثریت قریب به اتفاق مدارس دولتی شده بود که درواقع به مفهوماً ملی واقعی شده بود، از جمله آخرین این مدارس که در اختیار دولت قرار گرفت همین دبیرستان البرز بود که این دبیرستان البرز به نام کالج آمریکایی مشهور بود و همینطور که میدانید مدیریت این دبیرستان با…
س- مستر جوردن.
ج- مستر جوردن بود. البته دبیرستان بسیار خوبی بود ولی درست مدتی کوتاه قبل از سوم شهریور ماه این دبیرستان را هم دیگر دولت در اختیار گرفته بود وزارت آموزش و پرورش که بعد وقتی من رفتم به آن دبیرستان یکی از فرهنگیان بسیار خوشنام به نام آقای ذوقی مدیر این دبیرستان بود بعد هم آقای محسن حداد آمد مدیر این دبیرستان شد، بعد هم دکتر مجتهدی که بههرحال مصادف شد با آن جریان که من ناچار شدم دیگر آن دبیرستان را ترک کنم. و تنها مدرسه پولی، آنوقتها این مدارس را میگفتند مدرسه پولی که باقی مانده بود یک دبیرستانی بود به نام دبیرستان روشن در خیابان سپه نزدیک آن باستیون محلی بود باستیون که بعد از اندکی که میرفتیم میرسیدیم به میدان حسنآباد، آن دبیرستان پولی بود که به آن کیفیت نامنظم و نامرتب بود که به مسخره و طنز میگفتند دانشکده روشن. من ناچار شدم که رفتم به آنجا. ولی آنجا نه از درس خبری بود و نه از بحث و فضل نه حتی از مبارزه. اصولاً کسانی که آنجا بودند غالباً فارغ از مسائل تحصیلی و اجتماعی و مبارزاتی و اینها بودند حالی مخصوص خودشان داشتند. البته هرچند یکی دو تن از کسانی را که بعدها سالهای متمادی در مسیر این مبارزات با نهضت پانایرانیست همکاری کردند من از میان آنها پیدا کردم ولی آنها هم غالباً کسانی بودند که درواقع از بد حادثه آنجا به پناه آمده بودند. که بههرحال این در روند کار تحصیلی من لطمه وارد آورد ولی من ادامه دادم بههرحال کوششهای خودم را. بعد برای سال پنجم دبیرستان که پنجم علمی گفته میشد چون بعد امتحانی داشت و دیپلم علمی میدادند بسیار امتحان مشکلی هم داشت. من رفتم به دبیرستان خاقانی، آن هم دبیرستان غریبوعجیبی بود. بههرحال دیپلم پنج متوسطه را که پنجم علمی بود من از دبیرستان خاقانی گرفتم. دیگر در این مدت مبارزات ما گسترش بسیار پیدا کرده بود چه از نظر تشکیلاتی چه از نظر فکر و اندیشه مبانی خودش را بالنسبه پیدا کرده بود، انسجام فکری را پیدا کرده بود، گروههای وسیعی را غالباً، یعنی غالباً که میگویم شاید اکثریت قریب به اتفاق از دانشآموزان دبیرستانها و برخی از دانشجویان دانشکدهها بودند، ما گرد آورده بودیم در نهضت و در نتیجه مابرزات وسعت و گسترش بسیار پیدا کرده بود. خوب، وقتی موفق شدم دیپلم پنجم علمی را بگیرم میبایست که با توجه به رشته تخصصی که میخواستم برای تحصیلات دانشگاهی ادامه بدهم تحصیلات سال ششم را بررسی کنم که آنوقت سه رشته بود بهاصطلاح ششم ادبی بود، ششم طبیعی بود و ششم علوم…
س- ریاضی.
ج- ریاضی یا علوم. درنتیجه هر دانشآموزی که برای تحصیلات دانشگاهی خودش طرح و برنامهای داشت میبایست با توجه به آن طرح یکی از این سه رشته را انتخاب میکرد. من گذشته از توجه و دلبستگی و اعتقادم به مسائل جامعه ایرانی، به مسائل اجتماعی که از ابتدا یعنی از همان زمانی که من سال اول دبستان بودم در خودم احساس میکردم اصولاً از همان هنگام هم آن شوق و یا موضع اشتغالی را که میبایست در جامعه پیدا میکردم برایم مشخص بود. یعنی از همان هنگام دوست میداشتم که وکیل دادگستری بشوم. بنابراین خوب رشتهای را که میبایست انتخاب میکردم رشتۀ ادبی بود برای اینکه با گذراندن رشتۀ ادبی میشد رفت به دانشکده حقوق و تحصیلات قضایی را آنموقع در ایران ادامه داد ولی شادروان پدرم عجیب اشتیاق داشت که من رشته طب را انتخاب کنم. گذشته از اینکه آنموقع بهخصوص این روحیه جامعه ایرانی را خیلی دربرگرفته بود که مایل بودند فرزندانشان یا دکتر بشوند یا مهندس. البته شاید این حوادث بعدی هم که رخ داد از نظر مصلحتسنجیهایی حالا نشان داده میشود که حق با آنها بوده یا بههرحال یک بررسی نادرستی نبوده وقتی این وقایع حالا رخ داد. ولی گذشته از این مطلب چون پدربزرگ من طبیب بود معاونالحکما، او از اطباء بلندپایۀ ایران بود و طبیب ناصرالدینشاه بود منتها وقتی که او فوت شد و ۹۰ سال داشت که فوت شد یا ۹۱ سال پدر من آنموقع ۷ سالش بود شاید هم کوچکتر. چند تن دیگر از فرزندان معاونالحکما هم طبیب بودند عموهای من که من آنها را البته ندیدم چون سنشان خیلی بیشتر بود یعنی برای اینکه بدانید به چه کیفیت بود من به خاطرم هست که برادرزادهای پدرم داشت به نام مؤیدالملک و وقتی پدر من حیات داشت که آنموقع شاید شصتوچند سالش بود ولی مؤیدالملک که برادرزادۀ او بود نزدیک صد سالش بود که آنوقت پدر من عموی او بود. بنابراین خوب من آن عموهای دیگرم را ندیدم. پس پدر علاقه داشت که به این سبب یا برادر بزرگ من که دو سال بزرگتر از من بود طبیب بشود و به قول ایشان بههرحال آن تابلوی طبابت خانوادگی را بالا ببرد و یا من. منتها برادر از سال دوم سوم دبیرستان بیشتر ذوق و شوق به کارهای کشاورزی نشان داد و میپرداخت به اموری که در املاک موروثی ما که در دماوند بود. پس تحصیل را دیگر ادامه نداد، شاید از نظر شخصی هم ضرری نکرد. ولی خوب من ادامه دادم تحصیل را. پس پدر نهایت علاقه را داشت برای اینکه من طبیب بشوم. من هم، هم بنا به دلایل اجتماعی چون دیگر مبارزات و کوششهای اجتماعی زندگی مرا ترسیم کرده بود و هم اصولاً همانطور که یادآور شدم علاقه من بود که ابتدا وکیل دادگستری بشوم و اصولاً از نفس این مدافعه، دفاع از حقوق کسانی احساس رضایت باطن میکردم. بنابراین به این دو جهت میخواستم که بروم به دانشکده حقوق. پس به ناچار میبایست میرفتم ششم ادبی. برای اولین بار بود آن ضربالمثل سعدی را بهیاد آوردم و بهناچار به آن عمل کردم در محیط خانواده که گفت: دروغ مصلحتآمیز / به از راست فتنهانگیز. زیرا کار به آنجا رسید که پدر به من گفت یا میبایست که بروی ششم طبیعی و یا اگر نمیخواهی بروی ششم طبیعی میبایستی خانه من را ترک کنی. البته شاید اولین بار بود چنین مکالمۀ سختی را با من پیدا کرد. آنموقع هم قدرت و نفوذ و طرز برخورد پدرها بهخصوص سختتر و خشنتر از حالا بود هرچند که من کمتر به یاد دارم که ایشان اینگونه برخورد با من میداشت قبل از آن. ولی بههرحال چنین مذاکرهای بین ما ردوبدل شد. بنابراین من به ایشان گفتم بسیار خوب من میروم به ششم طبیعی. ولی فردای آن روز رفتم به دبیرستان دارالفنون و در ششم ادبی ثبتنام کردم. گفت، «خوب، ثبتنام کردی؟» گفتم بله پدر رفتم ششم طبیعی در حالی که در ششم ادبی بودم. بههرحال مبارزات ادامه پیدا کرد گسترش بیشتری پیدا کرد. در اثر این مبارزات و حوادثی که در متن این مبارزات بود باز ناچار شدم که دبیرستان دارالفنون را ترک کنم. رفتم به دبیرستان حکیم نظامی در سال ششم ادبی دبیرستان حکیم نظامی آنجا بقیه سال تحصیلی را ادامه دادم. گواهینامه ششم ادبی را از دبیرستان حکیم نظامی گرفتم. البته حالا این هم داستان جالبی دارد که پدر چگونه اطلاع پیدا کرد از اینکه من به جای ششم طبیعی رفته بودم ششم ادبی. بعد رفتم به دانشکده حقوق و در دانشکده حقوق دانشگاه تهران در کنکور شرکت کردم و موفق شدم و وارد دانشکده حقوق شدم.
س- این چه سالی بود آقای پزشکپور؟
ج- سال ۲۶، ۲۷ تحصیلی.
س- سال ۱۳۲۶ـ۱۳۲۷.
ج- بله. وارد دانشکده حقوق شدم آنموقع طبق آییننامه و مقررات وقت دو سال رشته عمومی بود یعنی با هم دانشجویان تحصیل میکردند و سال سوم تبدیل میشد به سه رشته قضایی ـ سیاسی و اقتصادی. خوب، پس من چون میخواستم وکیل دادگستری بشوم رفتم به رشته قضایی که البته حالا چه از دبیرستان گرفته و چه تا دانشکده به مرور بسیار از کسانی که یا در مراحلی هماهنگ مبارزاتی با هم بودیم یا در مواردی تعارض مبارزاتی با یکدیگر پیدا کردیم یا معلمان من بودند یا استادان من. ولی در همان زمان که دانشآموز بودم و دانشجو بودم درواقع در مسیر مبارزات اجتماعی بودیم یا همانطوری که بیان کردم در مواردی کموبیش در کنار هم چه در موارد ؟؟؟ روبهروی هم. رفتم به سال سوم قضایی. در سال تحصیلی ۲۹ـ۳۰ موفق شدم که ؟؟؟نامه قضایی را از رشته قضایی دانشکده حقوق دانشگاه تهران اخذ کنم با گذراندن تز البته. که بعد به طور داوطلب رفتم برای گذراندن دورۀ خدمت وظیفه. البته این زمانی بود که دیگر حزب پانایرانیست کاملاً شکل گرفته بود و در پهنۀ مبارزات بود و من دبیر مسئول حزب بودم ولی اعتقاد داشتم برای اینکه میبایست بههرحال این برنامۀ خدمت وظیفه را درواقع انجام بدهم و معتقد بودم هر فرزند ایرانی میبایست که این دوره را بگذراند به همین جهت هم به تمام دوستان پانایرانیست همواره یادآور میشدم و اصرارم بر این بود که از گذراندن دوره خدمت وظیفه غافل نشوند چون گذشته از اینکه یک وظیفه اجتماعی بود به عقیدۀ من برای ساختن تن و روان انسان ارزشش کمتر از دورههای تحصیلی قبلی نمیبود و نیست کما اینکه تجربۀ من این است. به خود من قدرت بسیار داد یا من را به این مسئله آشنا کرد برای شناختن قدرتهایی که در وجود یک انسان هست که بتواند مشکلاتی را که چهبسا به طور معمول کسان دیگر را از پا دربیاورد پذیرا بشود. بعد از گذراندن دورۀ وظیفه که البته چون مواجه شد، دوره افسری ما با زمانی که حکومت آقای دکتر مصدق بود و دچار مشکلات و ضیق مالی بسیار بود افسران احتیاط را بهاصطلاح مرخص کردند هرچند ما همه یک دوره مشکل خدمت وظیفه را گذرانده بودیم که دوره شش ماهه دانشکده بود که آنموقع خیلی دشوار بود و خیلی جالب البته. بنابراین بعد از اینکه آن مرحله تمام شد که خوب مواجه شدیم دیگر با حادثه ۲۸ مردادماه و مشکلاتی که از آن باب پیش آمد.
س- من اینجا میخواهم از حضورتان تقاضا کنم که تا اینجا که شما صحبت فرمودید فقط راجع به این جنبه ضدخارجی این نهضت پانایرانیست شما توجه فرمودید ولی بقیه مطالب را راجع به مبانی ایدئولوژیک حزب پانایرانیست برای ما توضیح نفرمودید و در ضمن توضیح ندادید که چه کسانی در به وجود آوردن و در سازمان دادن این نهضت شرکت داشتند که بعد همانطوری که شما اشاره فرمودید به صورت حزب درآمد.
ج- البته حالا من یک نکته را خواستم یادآور بشوم و آن این است که شما سؤالی کردید که من دربارۀ درواقع زندگی خصوصی خودم و تحصیلات خودم. برای اینکه این مراحل را چگونه گذراندم برای شما توضیحی را بیان بکنم.
س- خواهش میکنم. دیگر الان به جایی رسیدیم که میتوانید به مسائل سیاسی و اجتماعی وارد شوید.
ج- همین. دو وضع میتوانیم داشته باشیم اگر توجه کرده باشید من به یکی دو مورد که رسیدم گفتم این را بعد توضیح خواهیم داد. یا اینکه شما ممکن است که آن نکات را یادداشت بفرمایید آنوقت بعد مطرح کنید. یا همانجا که میرسیم موردی را که به نظرتان میرسد همانجا سؤال کنید.
س- تمنا میکنم. من الان همین کار را کردم.
ج- بنابراین روشمان این باشد اصولاً برای اینکه آنوقت توالی حفظ بشود چون حالا بسیاری از موارد بود که خود من اشاره کردم که بعد دربارهاش صحبت میکنیم که اینها را میبایست قبلاً بررسی بکنیم تا به همین سؤال شما برسیم. درواقع من اندکی دربارۀ پانایرانیست گفتم بیشتر دربارۀ زندگی خود من بود یعنی آن سؤال نخستینی که جنابعالی مطرح کردید. پس قرارمان این باشد چون شما سؤال که بکنید یکوقت سؤال میکنید من فکر میکنم میبایست که پاسخ جامعی داده بشود. پس قرارمان این باشد حالا وقتی سؤالی مطرح شد هیچ مانعی ندارد به محض اینکه به نکتهای رسیدیم که شما لازم میدانستید توضیح داده بشود آنجا سؤال کنید چون آنوقت کل مطلب را بعد دنبال میکنیم، یادمان میماند یعنی یاد من هم میماند.
س- من معمولاً یادداشت میکنم.
ج- شما هم که یادداشت میکنید. یا این یا آنوقت ممکن است که مطالب که به نظرتان میرسد یادداشت کنید بعد دنبال کنید، بعد مطرح کنید. حالا نمیدانم روال چه بوده در مصاحبهها ولی شاید بهتر این باشد اگر مواردی را برخورد میکنیم ضمن ادای توضیحات همانجا مثلاً مهم باشد سؤال بشود که وابستگیاش چیز نشود از هم، پیوندش، روندش بههرحال قطع نشود. بنابراین این مسئله را بیان بکنم که از این نظر این دفتر اینجا در این قسمت البته بسته شود بعد ممکن است باز سخن پیش بیاید کما اینکه همینطور هم است جدا از هم نبوده مثلاً بههرحال دوره بیستوچند سال وکالت من، وکالت دادگستری من یا مسائلی که بوده جدا از مبارزاتی که داشتم، جدا از مسائل اجتماعی ایران و جدا از مسائل سیاسی ایران و جدا از کل جامعۀ ایرانی نبوده بسیار حائز اهمیت است. اصولاً مسئلۀ کانون وکلا.
س- میرسیم به آنجا.
ج- بله، خود کانون وکلا. اما بههرحال این حادثه ۲۸ مرداد که پیش آمد درنتیجه چندین ماهی من پنهان بودم بعد مدتی هم زندان و بعد رفتم به کانون وکلا و تقاضای پروانۀ کارآموزی کردم و بعد از گذراندن دوره کارآموزی که آن هم البته با مبارزاتی اینکار صورت گرفت کار وکالت را آغاز کردم. پس این شمهای بود درباره آن سؤالی که جنابعالی مطرح کردید که نامم چیست و زادگاهم کجاست، خصوصیات خانوادگی چیست، تحصیلاتم چگونه بوده و شغلم چه بود تا اینجا. حالا در این زمین یا موارد دیگر اگر سؤالی هست بفرمایید که به آن بپردازیم.
س- از آنجایی که شما فعالیتهای سیاسی خودتان را در حزب پانایرانیست شروع کردید من میخواستم از شما تقاضا بکنم که برای ما یک مقداری توضیح بفرمایید راجع به مبانی ایدئولوژیک حزب پانایرانیست و همچنین چه اشخاصی در تشکیل حزب پانایرانیست با شما همکاری داشتند؟
ج- من این سؤالتان را میخواهم با توجه به آگاهی که خود من از این مبارزات دارم و با توجه به نظری که دارم که حالا بیان میکنم میخواهم این سؤال را تکمیل بکنم یعنی این توضیح را بدهم که اصولاً احزاب به مفهوم واقعی عبارت هستند از نمودارهای سازمانی تشکل نیروهای اجتماعی که به یک اندیشه و فکر و ایدئولوژی معتقدند. بنابراین یک حرکت اجتماعی یک حرکت سیاسی و فلسفی و یک نهضت اجتماعی از حزب شروع نمیشود و به حزب هم ختم نمیشد بلکه حزب به مفهوم واقعی عبارت است از آن تشکل اجتماعی که متکی و مبتنی بر یک نهضت اجتماعی باشد چه بسا ممکن است در یک زمانی برههای از تاریخ بهاصطلاح یک حزبی را بیایند اصلاً ممنوعهاش کنند تشکیلاتی را هم به هم بزنند به فرض تمام عناصرش را هم بگیرند و از بین ببرند اما نهضت هست. البته این بحث اساسی بود که ما همواره در ایران داشتیم، با دولتها داشتیم، با رژیم داشتیم که آقا بین حزب به مفهوم واقعی و آنچه که یک سازمان دولتی است یا بنگاه کاریابی است اینها فرق هست. بنابراین دربارۀ یک حزبی مثل حزب پانایرانیست یا نه مثلاً درباره فرض کنید که شما دربارۀ حزب کمونیست در یک جامعهای میخواهید بررسی کنید این حزب جدا از خود این درواقع نهضت مارکسیستی یا کمونیستی نمیتواند باشد. یا دربارۀ هر نوع نهضت اجتماعی دیگری. به همین مناسبت است که اگر به خاطرتان باشد من چند بار یادآور شدم که…
روایتکننده: آقای محسن پزشکپور
تاریخ مصاحبه: ۲۵ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۲
یادآور شدم که این نهضت که پس از چندی زیر عنوان پانایرانیسم مطرح شد ولی دورانی که هنوز نام پانایرانیسم به خود نگرفته بود جدا از آن مرحلهای که نام پانایرانیسم به خودش گرفت نیست و حتی مدتها نام پانایرانیسم را داشت ولی به نام حزب نبود برای اینکه به نام مکتب پانایرانیسم بود چون هنوز شرایطی نبود که بتواند به اعتقاد ما ظرفیت حضور در صحنه مبارزات اجتماعی ایران را بهعنوان یک حزب داشته باشد به آن مفهومی که الان به آن اشاره کردم. پس پانایرانیسم درواقع این حرکت در این مرحله از تاریخ سه قسمت دارد: ۱) آن مرحلهای که هنوز نام پانایرانیسم به خود نگرفته بود. ۲) مرحلهای که نام پانایرانیسم به خود گرفت ولی به نام مکتب پانایرانیسم بود. ۳) مرحلهای که بهعنوان حزب پانایرانیست اعلام شد و تاکنون که ادامه دارد. این سه مرحله از هم جدایی ندارد همه اجرای این حرکت هستند به طور کلی. آنوقت بررسی این مراحل بهخصوص مرحلۀ اول مبانی و ریشههای ایدئولوژیکی و عقیدتی این نهضت را بیان میکند که حالا اگر دوست داشته باشید در این باره…
س- تمنا میکنم، بفرمایید.
ج- بررسی کنیم، من این را توضیح بدهم. ما بچههایی بودیم که آنموقع در دبستان با یک روحیۀ خاص ایرانپرستانه آشنا میشدیم یعنی تردید نیست در آن زمان یک تبلوری، یک نمودی از تمایلات و خواستههای میهنپرستانه مردم بروز کرده بود که البته به نظر من بههیچوجه دستگاههای حکومتی این تبلور احساسات و اندیشههای میهنپرستانه مردم که عمر صدها ساله داشت بهرهگیری لازم را نکردند چون جامعۀ ایرانی بعد از ۱۵۰ سال حکومت قاجاریه که دوران سیهروزی و تجزیه ایران بود فکر میکرد که دورۀ جدیدی که بهجود آمده بود یک دورانی است از شکوفایی ملی و مبارزه بر ضد ستمها و تجاوزاتی باشد که به حقوق ملت ایران و ملت ایران و جامعه بزرگ ایرانی شده بود و میشد.
س- منظور شما دوران رضاشاه بود.
ج- دوران رضاشاه. یعنی جامعه ایرانی چنین تفکری داشت یا چنین امیدی. نه او شاید اگر هرکس دیگر هم میآمد جامعه ایرانی چنین امیدی را برای خودش دنبال میکرد چون یکصدوپنجاه سال تاریخ گذشته ایران که بعد از آغامحمدخان. آغامحمدخان از دیدگاه من و به نظر من آخرین فرمانروای میهنپرست و با ارادۀ ایران بود. درست است که او ظلمهایی کرد این ظلمها معمول بود در آن زمان. ستمکاریهایی کرد خوب شاید این ظلمها به جهاتی ناشی از همان ظلمی بود که به خود او شد. چطور مقطوعالنسلش کردند. اما این آخرین فرمانروایی بود که ایران تجزیه شده را به هم پیوند داد، ایرانی را که قطعهقطعه شده بود یکجا جمع کرد رفت تا تفلیس و تفلیس میدانید وقتی شبهنگام ریختند که او را به قتل برسانند که به قتل رساندند دامن این قاتلینش را گرفت، یکی از قاتلین را، و به او گفت که تو آغامحمدخان را نمیکشی تو ایران را میکشی، و همینطور شد. بعد او نوادههای او در واقع هریک بخشی از ایران را بخشیدند و آنچه که ایران بزرگ و نیرومند بود این دچار تجزیه و ازهمپاشیدگی شد. حقوق سیاسی ایران، حقوق اقتصادی ایران، امتیازاتی را که دادند، قبول قراردادهای مثل قرارداد دارسی، قبول کاپیتالاسیون و انعقاد قرارداد هرات برای قبول تجزیۀ افغانستان، انعقاد قراردادهایی مثل قرارداد شوم ترکمنچای ازدستدادن تاجیکستان، از دست دادن بخشهای غربی، شمالی، شرقی و مناطق متعدد ایران و تبدیل ایران به یک ایران ذلیل و درمانده. پس جامعۀ ایرانی دنبال یک رهایی میگشت، به دنبال امیدها و آرمانهای خودش بود و این آرمانها را یک مقدار در آن زمان جستجو میکرد. دریغ که این چنین نبود کاملاً، نظر من است. زیرا اگر چنین بود دستبسته این ملت را دوباره سوم شهریور ماه تسلیم نمیکردند و مقاومت ارتش ایران فقط با دو اعلامیۀ ستاد مشترک پایان پیدا نمیکرد که دومین اعلامیه هم تسلیم بلا قید و شرط بود. ولی این روحیه نضج گرفته بود با پایان یافتن دوران ۱۵۰ سالۀ قاجاریه، این امید به وجود آمده بود و البته آن نظام و رژیمی هم یا آن خاندانی هم که آمد به جای خاندان قاجاریه این سعی میکرد برای حفظ خودش و ادامۀ قدرت خودش و سلطۀ خودش هرچه بیشتر از این روحیه بهرهگیری کند و یک نوع احساسات کاذب میهنپرستانه نشان میدادند که شاید آنموقع دریافت نمیشد که این احساسات کاذب باشد ولی حوادث گذشته و حوادث بعد و آخرینش آخرین تسلیم اینها نشان داد که اینها احساسات کاذب بوده و برای این بود که بتوانند که این امیدهای برانگیخته شده و این احساسات بهحق مردم را درواقع در خدمت فرمانروایی خودشان بگیرند. اما این روحیه بروز کرده بود و من به خاطرم هست که ما در دبستان که بودیم و ضمن مطالعۀ تاریخ و مسایل مربوط به ایران دانشآموزها کنار هم دور هم که جمع میشدیم بههرحال از این تجزیۀ سرزمینهای ایران سخن میگفتیم و حتی این امید را آنموقع داده بودند که ارتش ایران قادر خواهد بود و این مجدداً سرزمینهای ازدسترفته را بازپس خواهد گرفت به تجزیۀ اقوام ایرانی پایان خواهد داد و آن قدرت را دارد که بار دیگر ایران پراکنده و تجزیهشده و اسیر را تبدیل بکند به یک ایران یگانه و نیرومند و قوی. پس این، نمیدانم شما تا چه حد آگاه هستید یا نه این احساسات میهنپرستانه و ناسیونالیستی به صورت یک احساسات حاکمی درآمده بود که هیئت حاکمه برای ادامه حکومت سخت و خشن خودش از این احساسات خوب استفاده کرد، فقط تا همین حد استفاده کرد. و به همین مناسبت هست که مردم در بسیاری از موارد دندان رو جگر گذاشتند یعنی آنجاهایی که حق حاکمیت ملی نقض شد، آنجاهایی که دیگر مردم را از متن سرنوشتسازی سرنوشتهای خودشان خارج کردند، آنجایی که به مردم ظلم شد، اراضی مردم را گرفتند، خانههای مردم را گرفتند. ولی مردم، لااقل در اعماق دلشان، به این فکر میکردند که بههرحال این قدرت به وجود آمده، این ارتش به وجود آمده این نیرو[ی] به وجود آمده که توانایی داشته باشد یک روزی بسیاری از حقوق مهم سیاسی و تاریخی و سرزمینی ایران را که غارت شده، تجاوز شده و مورد تعدی قرار گرفته اینها را بازپس بگیرد و آن ایران نیرومند را شکل بدهد. پس در میان بهخصوص نسل نوباوۀ مملکت این امید خیلی قویتر بود و این روحیه حکومت میکرد ضمن اینکه دریافت ظلمها و ستمها میشد. ضمن اینکه دریافت مشکلات اجتماعی میشد، ضمن اینکه دریافت میشد که بههرحال به آن مفهومی که باید و شاید عدالت اجتماعی وجود ندارد حقوق فردی و اجتماعی تضییع میشود از طرف حکومت و عاملانش اما همه اینها دریافت میشد ولی ضمناً تحمیل میشد. خوب چنین جامعهای و چنین نسلی به ناگهان مواجه با چه حادثهای شدند؟ حادثه سوم شهریور ماه ۱۳۲۰. در آن بامداد شوم سوم شهریور ماه ۱۳۲۰ از چهار سمت حمله کردند. از شرق، از غرب، از شمال، از جنوب. اولین اعلامیۀ ستاد ارتش صبح چهارم شهریور ماه داده شد حاکی از اینکه به ایران که بیطرفی خودش را اعلام کرده بود بدون اعلام جنگ قبلی قوای روس و انگلیس حمله کردند. قوای روس و انگلیس یعنی قوای چه قدرتهایی؟ همان دو قدرت استعماری که طی ۱۵۰ سال گذشته مدام به سرزمینهای ما تاختند ایران را تجزیه کردند منابع ما را غارت کردند و بزرگترین جنایتها را در سرزمین ایران و میان ملت ایران و قومهای ایرانی اینها انجام دادند. انتظار مردم چه بود که این حکومتی و این حکامی و این عواملی که اینها چنین احساسات میهنپرستانه را مدام ابراز میکردند و مردم به خاطر ابراز این احساسات و توجه به این امیدها این ستمها را تحمل میکردند مقاومت کنند. ولی همانطوریکه برای شما بیان کردم اعلامیه دوم ستاد ارتش عبارت بود از اعلام تسلیم بلاقید و شرط. به ناگهان همهچیز از هم پاشید ظرف چند ساعت خوب، من به خاطرم هست که از عصر چهارم شهریور ۱۳۲۰ من و عاملی و بهرهمند و فرید سیاح سپانلو و یکی دو تن دیگر که حال نامشان به خاطرم نیست، از آن بچههایی که در آن محل بودیم دور هم جمع شدیم واقعاً با چشمهای اشکبار، غمزده، متأسف، متألم و خشمگین که پس چه شد؟ چرا همه دستهایشان را به تسلیم بالا بردند؟ پس چه شد این هواپیماها چه شد آن ارتشی که میگفتند؟ و چرا مقاومت نکردند؟ و چرا دوباره ملت ایران را دست بسته تسلیم کردند؟ ما کموبیش به تاریخ ایران آگاه بودیم، آشنا بودیم نه از طریق کتابهای کلاسیک چون در کتابهای کلاسیک کتابهای درسی ایران چه آنوقت و چه بعد هیچگاه بهخصوص حقایق مربوط به این یکصدوپنجاه سال اخیر درج نمیشد. شما لابد آن مراحل را در ایران گذراندید یا کتابهای درسی را دیدید. تقریباً معلوم نیست کسی نمیداند در کتابهای درسی هیچوقت نیامده بود که سیزده سال جنگهای ملت ایران، مردم ایران مردم قفقاز با روسیه تزاری چگونه بوده شاید در سیزده خط اینها خلاصه میشد. نمیدانند اصولاً چطور شد که ماوراءالنهر را از ما گرفتند. نمیدانستند که این قرارداد پاریس چه بود. چهجور شد که این قرارداد پاریس منعقد شد برای تجزیه و جدایی خراسان شرقی. نه از ما جدایی ما از آنها. مسئله ما و آنها نیست، جدایی ما از آنهاست همین جدایی که امروز سبب شده که افغانستان زیر چرخ تانکهای روسی دارد کوبیده میشود. و یک قسمتش آنجا در اسارت و بردگی در واقع امپراطوری جدید روس است یعنی امپراطور سرخ است بقیه ملت ایران هم در مناطق دیگر دچار این گرفتاری و ادبار هستند. تاریخ ما ساکت است نسبت به این مسائل یعنی تاریخهای درسی. اما آنموقع آن نسل تقریباً آن نسل نوباوه یک نسل پرکار و متجسسی بود هنوز یک مقدار زیادی از ادبیات ایران را میدانستند، در خانهها به آنها آموزش میدادند، علاقهمند به شناخت ایران بودند، به تاریخ ایران، به فرهنگ ایران. بنابراین اینها را میدانستند و ما وقتی این تاریخ را مطالعه میکردیم میدیدیم که در هیچیک از این مراحل فرض کنید هیچیک از این اقوام ایرانی، این بخشها اینها خودشان جدایی از آن پارۀ دیگر از ایران را نخواستند بلکه هیئت حاکمه ایران هرکجا رفت قرارداد تجزیه و اسارت را امضا کرد. افغانها نبودند که اینها میخواستند از سایر برادرانشان جدا شوند، این آن نخستوزیری خائنی که انگلیسها به زور آوردند گذاردند میرزا آغاخان نوری بود که آمد در همین پاریس که با هم نشستیم صد سال پیش از این اندکی بیشتر قراردادی را منعقد کرد به میل انگلیسها برای جدایی خراسان شرقی و ایجاد تأسیس دولتی به نام افغانستان. فتحعلیشاه بود که بعد از سیزده سال مقاومت ملت ایران قرارداد ترکمنچای را امضا کرد تمامی آن مناطق را داد فقط به یک شرط که روسها در قرارداد ترکمنچای قید کنند که ادامه سلطنت قاجاریه را تضمین میکنند. همینطور مراحل بعد، بعد، بعد، تا برسد به جنگ بینالملل اول. در تمامی این موارد هیئتهای حاکمه بودند که حاتمبخشی کردند حاکمیت ایران و سرزمینهای ایران و پراکندگی ملت ایران را آنها موجب شدند. خوب، و آنها عامل چه بودند؟ عامل سیاستهای استعماری. دو سیاست استعماری که طی ۱۵۰ سال البته حالا گذشته از آن سیاستهای استعماری قبلی اینها نهتنها روی حلقوم ملتهای دیگر بهخصوص روی حلقوم ملت ایران کارد گذاشتند و ایران را قطعهقطعه کردند. این دو سیاست چه سیاستهایی بودند؟ روس و انگلیس. به همین مناسبت هست که در یکصدوپنجاه سال گذشته هر مرد میهنپرست یا هر حرکت میهنپرست اینها برای رهایی از توطئههای این دو سیاست سعی کردند که یک قدرت ثالثی را بتوانند در ایران پیدا کنند که با او همکاری کنند به همین دلیل مدتها هم درمورد آمریکاییها اینطور فکر میشد. این شوستر و اینها را آوردند در ایران برای این بود که فکر کردند از یک محلی باشد و پایگاهی باشد و دولتی باشد که او مستقیماً دیگر در مسائل ایران اینطور مداخله نداشته باشد ولی البته متأسفانه از جنگ بینالملل اخیر به بعد آمریکا هم سیاست خودش را کاملاً کنار سیاست، از نظر جمعبندی کلی، انگلیسها قرارداد که بهناچار در واقع ما متوجه یک تقسیمبندی میتوانیم بشویم تقسیمبندی درنتیجه میشود غرب و شرق که این غرب محورش میشود آنگلوساکسون درواقع آنطرف هم روسها. خوب، پس به ناگهان در بامداد چهارم شهریور همۀ این امیدها فروریخت امیدهایی که نسبت به ادعاهای درواقع هیئتهای حاکمه بود. خوب، مواجه شدیم با چند چیز یعنی اینکه میگویم مواجه شدیم شاید اینطور این مسائل و مبانی آنموقع شناخته شده نبود ناپخته بود، به صورت احساس و اندیشههای مبهم بود ولی بعد شکل گرفت که یک سیاستهای قوی استعماری میخواهد در مجموع دشمنی دارند با حضور یک ایران نیرومند، یگانه و آزاد و آباد. که البته مسیر تاریخ هم اینطور نشان میدهد و در نتیجه اینها که میخواستند بهخصوص منطقه را غارت کنند یعنی آسیا را و جهان سوم را، جهان سوم یعنی آن جهانی که درواقع برابر کل سیاستهای غربی دارد که آنوقت کل سیاستهای استعماری غربی بعد تقسیمبندی شد به شرق و غرب ولی در مجموع با هم فرقی ندارند. آنوقت این جهان است که در برابر این سیاستهای استعماری قرار داشت و قرار دارد که این سیاستهای استعماری اخلاقشان یا در واقع راهنمایان اولیهشان پرتغالیها بودند و هلندیها و بعد تمام میراث و تجربیاتشان را منتقل کردند به اینها. در جهان سوم که حالا این یک اشتباه آنها است حالا بعد به آن میپردازیم یادتان باشد در این مورد بحث بکنیم این موضوع. در جهان سوم با چه قلب نیرومندی مواجه بودند؟ در جهان سوم برابر این تقسیمبندی که کردیم چه قلب نیرومندی وجود داشت؟ ملت ایران بود دیگر، از نظر ظرفیت فرهنگی، از نظر موقعیت جغرافیایی، از نظر موقعیت ژئوپولیتیکی، از نظر ظرفیت اقتصادی منابع گوناگون و جنبههای مختلف این ملت ایران بود و اصولاً به همین مناسبت هم هست که هر زمان که هر قدرتی از زمان هیاطله بگیرید تا به بعد یعنی از چند هزار سال پیش تاریخ تا حالا خواسته بر این منطقه مسلط بشود اولین مانعی را که در برابر خودش دیده چه بوده؟ ملت ایران بوده، ملت نیرومند و یگانه و قدرتمند ایران. بنابراین هدف این بوده که این ملت را بکوبند، پاره پاره کنند. این ملت حالا دیگر آن قدرت خود این ملت است که بعد درواقع دوباره از هر خاکستری برخاسته و دوباره بعد از هر مرحلهای خودش را در شکل دیگر زنده کرده و حیاتش را ادامه داده. پس ما متوجه این مسئله بودیم که عامل مهم، عامل مؤثر و خارجی برای درهم کوبیدن ایران، برای تجزیۀ ایران، برای پراکندگی ایران و برای غارت منابع ایران این سیاستهای خارجی بودند. عاملی که خواستِ این سیاستهای خارجی را به مورد اجرا گذاشته است طی یکصدوپنجاه سال اخیر هیئتهای حاکمه بودند. یعنی کاملاً این کافی نیست ما اعتقاد نداشتیم هرگز که، کما اینکه حالا هم این را صحیح نمیدانیم، حالا این جمله معترضه را بگویم که کل این عوامل و تبلیغات و یا عناصر وابسته به رژیمی که ساقط شد تمام سخنشان بر این است که خوب آمریکاییها مداخله کردند که شاه برود و آنها خواستند و بیگانگان خواستند و بیگانگان چنین خواستند، خیلی خوب بیگانگان چنین خواستند چرا برابر چنین خواستی تسلیم شد؟ چرا برابر چنین خواستی کسی میبایست تسلیم بشود و یا یک رژیمی تسلیم بشود؟ بنابراین هیئتهای حاکمۀ ایران غالباً، جز در موارد معدود، تا یکصدوپنجاه سال گذشته، این را حالا بحثمان تا کی هست؟ تا چهارم شهریورماه. هیئتهای حاکمه از نظر آن حرکت نقش و مسئولیت طراز اول را داشتند برای اجرا و اعمال و تمکین به این سیاستهای خارجی. خوب، چطور میتوانستند هیئتهای حاکمهای را اینطور تسلیم و برده داشته باشند؟ باز به این مسئله توجه مبهم بود که بعد به صورت اصلی درآمد. درواقع با نقض حاکمیت ملی با زیرپا گذاردن ارادۀ مردم برای دخالت در سرنوشت خودشان. در آن زمانهایی که هنوز مشروطیت شکل نگرفته بود و به اصطلاح حکومت قانون نبود هر مرد میهنپرستی را که به جایگاه و به موقعیتی میرسید شاه میکشد، امیرکبیر را کشتند، قائممقام را کشتند. تازه اینها جزو آن صدها و هزارها نفری بودند جزو آن استعدادهای بسیاری بودند که میبایست میآمدند به موقعیتهای مملکتی میرسیدند جایگاههایی را در اختیار میگرفتند برای ایفای وظایفی که آن سیستم و آن نظام چه بسیار امیرکبیرهای ناشناختهای را کشت که ما نمیشناسیم چون به آن موقعیت نرسیدند اجازه نداد به آن موقعیت برسند. قائممقامهای بسیاری را به قتل رساندند که ما نمیشناسیم یعنی دارای آن استعداد، کسانی را که آن استعداد و آن ظرفیت را داشتند که بتوانند خدمتگزاران جامعهشان باشند. ولی بین آن گروهها یکی دو نفر هم که توانستند برسند به آن مدارج به محض اینکه آنجا نیاتشان را آشکار کردند شروع کردند به اجرای برنامههای اصلاحطلبانه، شروع کردند بر اینکه حقوق ملت ایران را حفظ کنند، زنجیرها را از دستوپای ملت ایران بردارند اینها را هم به قتل رساندند آنوقت به جای آنها امثال میرزا آغاخان نوری را آوردند. تحمیل کردند آوردند آنوقت او هم که عامل آنها بود، سرسپردۀ آنها بود آمد و قرار داد تجزیۀ مناطق شرقی ایران را منعقد کرد. پس میبایست که حاکمیت ملی، ارادۀ ملی، تمایل ملی، امکان جایگزین شدن و متبلور شدن استعدادهای میهنپرست و آگاه را از بین ببرند، عناصر فاسد و نالایق و اجیر و زبون و ترسو و وابسته را مستولی بکنند تا بتوانند برنامههای خودشان را اجرا کنند. و نتیجۀ دیگری که ما از بررسیهای تاریخ خودمان داشتیم در مورد ملت ایران این بود و این هست که بر خلاف آنچه که تبلیغ میکنند هیچگاه وقتی مسئولیت با خود ملت ایران بود ملت ایران و هیچ پارهای از ملت ایران خیانت نکرد به این ملت، آنها به مسئولیتشان عمل کردند. تمامی تسلیمها و همۀ شکستها بهوسیلۀ هیئتهای حاکمه صورت گرفت. پس مسئلۀ نقض حاکمیت ملی از طرف سیاستهای استعماری و عمال آنها برای چه؟ برای جایگزین کردن هیئتهای حاکمۀ فاسد، برای جایگزین کردن عناصر نالایق و بیگانهپرست از جمله اصولی بود که طی این یکصدوپنجاه سال لااقل باز دقیقاً اجرا شد جز در موارد معدود. در موارد معدود که میگویم هرگاه یا اتفاقاً یکچنین عناصری آمدند. یا حادثهای رخ داده که توانسته آن تمنیات و تمایلات ملی اندکی بروز کند آنجا نه تنها در زندگی جامعۀ ایرانی انقلاب شده، تحول شده بلکه سرآغازی شده برای انقلابهای عظیم ملی. یعنی در یک کوتاه مدت ممکن شد شرایطی به وجود آمد که نهضت ملی شدن نفت توانست بروز کند. درواقع آن نه اینکه نهضت ملی شدن نفت بود آن بروز و ارائۀ آن تمایلات ملی بود در آن مقطع زمانی اما سمبلش، شعارش در آن روز ملی شدن نفت بود. نه اینکه مصدق آن نهضت را ایجاد کرد، این بود. مصدق آن میهنپرست و مرد آگاهی بود که توانست این حرکت را بشناسد و با این حرکت هماهنگ بشود. خوب در همان کوتاه مدت آن نهضت عظیم شد و چون ایران قلب جهان سوم است و قلب پرتوان آن نهضت درواقع محدود نشد آنوقت پیروزیش به پیروزی ملت ایران بلکه رشتههایش رفت تا همه جهان سوم و در سطح بینالمللی و در حقوق بینالملل آمد. یعنی بهناچار دیگر جامعۀ بینالمللی حق حاکمیت ملتها را برای ملی کردن منابع طبیعی خودشان شناخت و صنایع وابسته به آن را. یعنی این شد یکی از اصول حقوق بینالملل و این جنبش فقط در ایران میتوانست صورت بگیرد و این اثر را داشته باشد. مثلاً فرض کنید این جنبش مثلاً اگر در کوبا میشد نمیتوانست این اثر را داشته باشد این را بیان میکنم برای اینکه جایگاه ملت ایران در این بافت بینالمللی مشخص بشود و بدانیم چرا با ملت ایران معارضه و مبارزه هست و آنوقت چگونه اینها مبانی و ریشههای آن نهضتی را میسازد که طی قرنها بوده که در یک مرحلهایش هم یک قسمتیش پانایرانیست است، آهان این را میخواهم بیان کنم میدانید.
س- خواهش میکنم، من اینجا میخواهم یک سؤالی از حضورتان بکنم. شما در رابطه با سیاستهای خارجی و عواملی را که آنها به صورت هیئت حاکمه از آن استفاده میکنند برای نقض حاکمیت ملی راجع به آن صحبت کردید و درواقع شما فرمودید آن هیئت حاکمه است که خیانت میکند به ملت والا اگر ملت به حال خودش گذاشته بشود و به حاکمیت ملی دست بیابد هرگز چنین مسائل خائنانهای پیش نمیآید. آیا این مسائل به نظر شما در مورد دوران سلطنت رضا شاه هم صادق است یا نه؟
ج- از چه نظر؟
س- از این نظر که در دوران سلطنت رضاشاه هم حق حاکمیت ملی سلب شده بود؟
ج- بله، بله و در آخر هم تسلیم شد. همانجا است که بیان کردم بله و در آخر هم تسلیم شد.
س- بنابراین من میخواهم به این نتیجه برسم آن امیدهای اولیهای که به وجود آمده بود زمان رضاشاه درواقع میشود گفت که امیدهایی بود که ناشی از عدم شناخت رژیم رضاشاه بود، نبود؟
ج- مقدار زیادی هست بله ممکن است بله و ناشی از آن و ناشی از بههرحال یک تغییر بعد از یکصدوپنجاه سال، میدانید؟ تغییر بعد از یکصدوپنجاه سال. در واقع ما اینجا نمیتوانیم کما اینکه در مراحل بعدی هم بعد از انقلاب مشروطیت هم که ملت ایران امیدهایی داشت بسیاری از آن امیدها به باد رفت. برخی میگویند خوب ملت مقصر است چرا مردم نمیشناسند؟ ولی شما را در یک اتاق تاریکی بگذارند مدتها، به ناگهان یک دریچهای باز شود یک روشنایی میبینید شما دیگر نمیتوانید الان خوب داوری کنید که واقعاً پیش این دریچه چه هست بعد از این روشنایی چه هست سرنوشت ملت ما این است که مدام سعی شده که او در ابهام گذارده بشود و سیاستهای قوی خارجی در این مورد نقش و مسئولیت مهم داشتند غافل از تأثیر وسائل تبلیغاتی و ارتباط جمعی و وسایل حمایتی که نمیتوانیم باشیم. مردم از یک نظامی، از یک رژیمی، از یک حکومتهایی رنج میبرند. به ناگهان آشکار و غیرآشکار مستقیم و غیرمستقیم همه نورافکنها و همۀ وسایل ارتباط جمعی هر مقطع زمانی متوجه یک یا چند چهرهای میشود خوب مردم آنها را میبینند و درواقع برای مدتی امیدهایشان را در آنها جستجو میکنند. اما بعد از کوتاهمدت یا در اولین فرصت و آزمایش که پیش بیاید مواجه با این مسئله میشوند. این را برای شما بیان بکنم یعنی نظر من این است. حکومت عبارت است از یک ارگانیسم که این برابر یک ملت و برابر یک نظام فکری و اجتماعی رسالت دارد. حکومت هیئت مدیره شرکت نیست. هیئت مدیره یک شرکت میتواند که گاه اعلام ورشکستگی شرکتش را بکند، گاه هم اعلام انحلالش را و گاه هم در مجموع اعلام اصلاً انصرافش را ولی نظام حکومتی اینطور نیست. نظام حکومتی آن هم برای ملتهایی بهمانند ملت ایران یا برای آن ملتهایی که در جهان موقع و موضع و جایگاه دارند. البته این سخن من این تعریفی که من میکنم دربارۀ فرض کنید حکومت فلان شیخنشینی نیست که این را پارهای ملاحظات بینالمللی در منطقه آورده و ایجاد کرده و امروز هم بیش از صدوبیستتایشان در، چندتا هستند؟ در سازمان ملل هستند. یا دربارۀ فلان کشور دو میلیونی نیست که همین ملاحظات آمده از یک جایی کنده این را درست کرده. این دربارۀ آن ملتهایی است که در سینۀ تاریخ ثبت شدند، هویت دارند و سرنوشتساز بودند و درآینده هم بههرحال اگر باشند که آنوقت سرنوشتساز خواهند بود. حکومت اینجاها رسالت دارد. بنابراین این حکومت میبایست که ناپایان انجام رسالتش برود و درحالیکه حکومتهایی که… و در یک چنین شرایطی او مرجح بر موجودیت ملت نیست. در یکچنین شرایطی او حق ندارد، به تعبیر من این هست، بگوید به خاطر اینکه حکومت من ادامه پیدا بکند من میتوانم این قسمت از مملکت را بدهم. هیچ حکومتی چنین حقی ندارد نسبت به یک ملتی. و ما کم میبینیم به همین دلیل است که حکومتهایی که به این کیفیت در جنگها بودند، در منازعات بودند یا به کلی رفتند و حکومت دیگری آمده درواقع قراردادی را امضا کردند یا اصولاً تا آنجا رسیده که چیزی از بقایای آن حکومت نمانده آنوقت آن سیاستهای حاکم را آمدند یک تقسیمبندیهای جدیدی را کردند. چون اینجا آنوقت حکومت است که اصالت پیدا میکند ملت میشود وسیلهای برای ادامۀ آن حکومت. بنابراین فرض کنید آنوقت میشود دولت شاهنشاهی ایران، خیلی خوب. اما این دولت شاهنشاهی ایران میتواند ادامه داشته باشد مثلاً با بخشیدن سرزمینهای قفقاز. این دولت شاهنشاهی میتواند ادامه داشته باشد این دولت ایران با قبول تجزیۀ خراسان شرقی. پس این ایران عبارت است از اینکه آن عده در هر کجا که میتوانند حکومت کنند. یعنی اگر یک زمانی هم محدود میشد به کرج آنجا میشد دولت ایران، میدانید؟ چه فرقی است دیگر چه فرقی است بین مثلاً مشهد و کابل؟ چه فرقی است بین آذربایجان و فرض کنید که قفقاز؟ وقتی حکومت آنطور فکر کرد یعنی خودش را برابر ملت مسئول ندانست بلکه ملت را وسیلهای دانست برای اینکه بر آنجا حکومت کند بمانند یک شرکت آنوقت قبول میکند که تا هرکجا هم که بخواهند آن حاتمبخشی بکند از موجودیت ملی برای اینکه حکومتش ادامه پیدا کند و همینجا یادآور میشوم که بعد به آن میپردازیم حرف ما هم در مورد بحرین با شاه همین بود. با شاه و با دولت وقت و با نظام حاکمه که شما حق ندارید اصولاً هیچکس حق ندارد بگوید این قسمت آیا جزو وطن من میتواند باشد یا نباشد. وطن ملت ایران و ملت ایران یک مقولۀ تاریخی و اجتماعی است و تجزیهناپذیر است و شرکت سهامی نیست که امروز بگوییم این پنج سهم را میبخشم. این حق حاکمیت ملی تجزیهناپذیر است. بنابراین هیچکس چنین حقی ندارد. خوب، حکومت به آن معنا که بیان کردم و توجیه کردم چنین رسالتی که دارد میبایست این رسالت و وظیفه را انجام بدهد که اینها نکردند. بنابراین تردیدی نیست بعد از سالهای متمادی مردم آمادۀ مدافعه بودند، استدلالشان این بود همواره هر وقت ایران را تسلیم کردند استدلال این بود که آخر یکعدهای کشته میشدند. مگر بعد کشته نشدند؟ و تازه مگر آن کشورهایی که در جنگ بودند و تلفاتی دادند، خساراتی دیدند و بعد وضعشان خیلی بدتر از ما شد، یا مگر ما صدمات جنگ را خیلی بیشتر متحمل نشدیم؟ بنابراین وقتی که مسئلۀ سوم شهریور پیش آمد و با صدور اطلاعیۀ دوم ستاد ارتش، اعلام تسلیم بلاقید و شرط ایران شد ما مواجه با سه موضوع شدیم که همین بررسی که کردیم که یک بار دیگر دشمنان تاریخی ما به سرزمینهای ما هجوم آوردند خیلی روشن و صریح این دشمنان چه کسانی بودند؟ روسها و انگلیسها که بعد آمریکاییها هم به اینها ملحق شدند. دوم، برابر این یورش و تجاوز بار دیگر چه کسی دست به تسلیم بلند کرد؟ هیئت حاکمه. سوم، نتیجۀ یعنی اینکه اقدامات ناشی از چه بود به طور کلی؟ نقض حاکمیت ملی. بنابراین این سه مسئله سه مورد و موضوع بنیادی این حرکت شد که البته به مرور مسائل دیگر هم آنوقت از این سه موضوع شاخ و برگ گرفت. درنتیجه در مورد اول ما وقتی آمدیم و دقیقتر تاریخ را مطالعه کردیم، گذشته را مطالعه کردیم، تاریخ دویست سال گذشته ملتمان و منطقه را مطالعه کردیم، برخورد کردیم که چگونه همۀ قدرتهایی که، کوچک و یا بزرگ، میخواستند منطقه را غارت کنند اینها متفقالقول بودند بر اینکه ایران نیرومند و یگانه در منطقه نمیبایستی حضور داشته باشد و میدیدیم که چگونه سیاست روسها و انگلیسها با همۀ رقابتهایی که با یکدیگر داشتند هر موقع هر یک آهنگ تجزیه یک قسمتی از ایران را میکردند آن سیاست دیگر او را حمایت و یاری میکرد. و میدیدیم که با پراکندگی اقوام ایرانی از یکدیگر هریک به نوعی به اسارت یک سیاست قهار و ستمگر درآمدند و میدیدیم که ملتهای دیگر در پهنۀ جهان اینها هر یک به سمت یگانگی میروند یا به سمت یافتن یاران جدیدی میروند برای قدرتمندی خودشان و خوب به این نتیجه میرسیدیم و رسیدیم که اقوام ایرانی در این منطقه، اینکه میگویم اقوام ایرانی برای اینکه فکر نشود آن تفکر هرگز نبوده که مثلاً بعضی فکر میکنند ما وقتی میگوییم پانایرانست هستیم مثلاً برویم افغانستان را بگیریم. چرا بگیریم؟ خوب آنجا توسط قومهای ایرانی هست هزاران سال است که زندگی میکنند. ما میگوییم چرا با هم نزدیکتر زندگی نکنیم. یا مثلاً فرض کنید که ما اگر میگوییم مناطق ایرانینشین اصلاً این برنامه… ما قشونکشی کجا بکنیم؟ مگر لازم است که برویم مثلاً قشونکشی کنیم به خراسان؟ نه. در این مناطق اقوام ایرانی هستند، فرهنگهای ایرانی هست اینها با هم پیوندهای تاریخی دارند، پیوندهای مذهبی دارند، پیوندهای قومی دارند، پیوندهای فرهنگی دارند. ما حرفمان این است که این جامعۀ بزرگ و این قومها حق دارند بمانند اقوام جوامع بزرگ دیگر با یکدیگر نزدیکتر زندگی کنند، با یکدیگر منافع مشترکی دارند که میبایست آن را دنبال کنند. بنابراین خوب از اینکه گفتم این سیاستهای تجاوزطلب تاریخی و سنتی یعنی دو سیاست روس و انگلیس نه اینکه فقط آنها باشند، درواقع نمودهایش اینها هستند از تجاوزات اینها طی این یکصدوپنجاه سال گذشته آثاری بر زندگی جامعه ایرانی مترتب شده بود و مترتب شده که آن آثار در سطر اولش تجزیه اقوام ایرانی و سرزمینهای ایرانی نشین از یکدیگر است که این ادامه پیدا کرد. ادامه پیدا کرد و آخرینش هم بحرین بود. ادامه پیدا کرد بقایایش هم حتی میخواستند انجام بدهند، همان بقایای رژیم هم که آمدند اینجا بدشان نمیآمد با صدام حسین هم همکاری کنند بروند یک جایی به عنوان ایران حکومت کنند ولی احتمالاً مثلاً همانطوریکه صدامحسین میخواست برخی از مناطق خوزستان و اینها بهعنوان میهن امت عربی تسلیم صدامحسین هم بشود. خوب، این آثار سطر اولش این بود. سطور دیگرش غارت منابع ایران و غصب بسیاری از حقوق دیگر ملت ایران. پس مبانی این حرکت که حادثۀ سوم شهریورماه درواقع اینها امیدهای مبهم بود، آرمانهای مبهم بود و ضمناً هنوز این حقایق اینطور برملا نشده بود. حادثۀ چهارم شهریورماه به نظر من برای غالب ملت ایران بهخصوص برای آن گروه این پرده را کنار زد. این حرکت شروع شد و این حرکت پس با سه مفهوم و با سه اندیشه عمیق که مبانی فکری و اجتماعی نهضت بود که بعد نام پانایرانیست به خود گرفت که حالا آنهم دلیل دارد که این نام را درواقع پانایرانیست به خود گرفت که جای دیگر از آن سخن خواهیم گفت درواقع عبارت است از ۱) مقابله با سیاستهای متجاوز خارجی و هر نوع تجاوز و تعدی به حقوق ملت ایران و آثاری که از این تجاوز و تعدی حاصل شده و درنتیجه مبارزه با عواملی که به هر کیفیت وابسته و عامل سیاستهای متجاوز و ضدایرانی هستند. ۲) مسئول شناختن هیئتهای حاکمه و مبارزه با آنها. در آن زمان چهارچوب این مبارزه چه بود؟ قانون اساسی بود و درنتیجه مبارزه در این راه که اصول قانون اساسی به مورد اجرا گذارده بشود و حق حاکمیت ملی که در چهارچوب این قانون پیشبینی شده بود سعی بشود که به ملت بازگردانده بشود و تشکیل یک نظام حکومتی معطوف به این آرمانهای ملی که یاد کردم، معطوف به آن آرمان که به دنبال حقوق غارتشده ملت ایران باشد، به سمت نوعی از هماهنگی اقوام و جوامع ایرانی در منطقه باشد و بعد هم برای استقرار حاکمیت ملی.
روایتکننده: آقای محسن پزشکپور
تاریخ مصاحبه: ۲۵ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۳
ج- با توجه به این مواردی که بیان شد این نهضت در ۱۵ شهریور ماه 1320 به طور جدی منظورم از اینکه اصطلاح به طور جدی را بیان کردم عملاً پایهگذاری شد. بدین کیفیت که در شامگاه ۱۵ شهریور ۱۳۲۰ که میشود ۷ روز بعد از آن روزی که ما در چهارراه پلچوبی با پرتاب سنگ به مقابلۀ نیروهای متجاوز روسیه شوروی اقدام کردیم تنی چند در کنار نهر کرج که امروز تبدیل شده یعنی چندی بعد تبدیل شد به بلوار الیزابت که حالا بعد خوشبختانه نام بلوار کشاورز را به خودش گرفت و این هم از عجایب بود که بعد هر یک از خیابانهای تهران را بعد از هجوم سوم شهریور ماه به نام رؤسای حکومت و رهبران یکی از کشورهای مهاجم به ایران کردند. خیابان استالین داشتیم، خیابان چرچیل داشتیم، خیابان…
س- آیزنهاور…
ج- آیزنهاور داشتیم، بلوار الیزابت داشتیم. یعنی بهترین خیابانهای تهران را به نام اینها نامگذاری کرده بودند و این به طور کلی مفهوم و روند آن وابستگیهای کل نظامات حاکمه را به سیاستهای تجاوزآمیز میرساند که منظورم البته از نظام هیئت حاکمه فقط آن عدهای نیستند که حکومت میکنند بلکه حتی آنهایی را هم که دربرمیگیرد که در یک شرایطی بهعنوان اپوزیسیون کسانی بودند که حکومت میکردند مثلاً ازجمله حزب توده، در واقع این حزب توده هم اپوزیسیون آنچنان نظامی بود. بنابراین ما در شامگاه پانزدهم شهریور ۱۳۲۰ یعنی ۷ روز بعد از آن روز مقابله و آغاز حرکت نهضت در کنار رودخانۀ نهر کرج که در شمال تهران بود و آنموقع آنجا یک منطقهای بود بدون ساختمان و دور از تهران مسکونی و یک منطقۀ دورافتادهای بود آنجا جمع شدیم و اولین پیمان برای این همکاری سیاسی و اجتماعی درواقع بین آن عده بسته شد که این عده گذشته از خود من بعد عاملی بود، همان آقای فرید سیاح سپانلو بود، کسی بود به نام پرویز صفارپور که آموزگار دبستان بود و مهدی بهرهمند بود تا آنجایی که به خاطرم هست و یک تن دیگر که دقیقاً نامش را به خاطر ندارم. اینها در آن شامگاه پانزدهم شهریور ۱۳۲۰ به گرد هم جمع شدند و پیمان بستند برای اینکه مبارزه بکنند با سیاستهای تجاوزآمیز نیروهای اشغالگر ایران و عوامل وابسته به آنها که از جمله غالب جناحهای هیئت حاکمه هم جدا از این عوامل نبودند. خوب، اصول و مبادی بیان کردم ولی هنوز با این صراحت بیان نشده بود ریشهها و خمیرمایهها و تکیهگاههای نهضت بود. اول مهرماه شروع شد ما رفتیم به دبیرستانها هریک و این حرکت اولین شکل سازمانی و تشکیلاتی را که پیدا کرد به نام باشگاه ایراندوست بود. من سال اول دبیرستان البرز رفتم و دکتر عاملی و سایرین هم همانطوری که بیان کردم به دبیرستانهای دیگر و ما باشگاه ایراندوست تشکیل دادیم و شعار و آرمان و خط مشی این باشگاه یا اعضای این باشگاه در یک شعری خلاصه میشود که آنموقع و در آن چنین خود من گفتم این شعر را، البته ناپخته است چون سیزده چهارده سالم بود ولی مبین و مشخص استراتژی و مبارزه این نهضتی بود که بعد شکل وسیعتر گرفت. و این شعر این بود که روی آنکتها، برگهای تقاضای عضویت این چاپ شده بود: «شعار ما است دلیری و جان فدا کردن / ز بهر میهن خود سر ز تن جدا کردن» پس اولین مرحلۀ مبارزاتی تشکیلاتی پانایرانیست زیر عنوان باشگاه ایراندوست دنبال شد و همانطوریکه بیان کردم ما مبارزه با این سیاستهای خارجی و عوامل آنها و وابستگان به آنها را از جمله مسائل ضروری میشناختیم. پس در دبیرستانها ما خیلی زود مواجه شدیم با سازمانهایی که از طرف سیاستهای متجاوز تشکیل شده بود، به وجود آمده بود بهخصوص حزب توده چون روسها فوراً اقدام کردند به تأسیس حزب توده و حزب توده هم سازمان جوانانی را تشکیل داد و سازمان جوانان حزب توده در غالب دبیرستانها شعباتی را تشکیل دادند و ما در این دبیرستانها با اینها رودررو شدیم. خوب، این مرحله هم یک مرحلۀ مبارزاتی ما بود و هم اینکه ما برای یک نبرد و مبارزۀ رودرروی فکری و ایدئولوژیکی هم لازم بود که از افکار و نظرات این حرکتهای مختلف مطلع بشویم و هم لازم بود که آن اندیشه و آرمانهای مبهمی را که بر آنها اتکا داشتیم هرچه بیشتر متبلور کنیم، شکل بدهیم و به صورت یک مکتب فکری و ایدئولوژیکی ارائه کنیم. درواقع این مبارزه و حرکتی که آغاز شده بود مبارزه و حرکتی بود که نه هیچ نوع تجربۀ تشکیلاتی داشت، نه هیچ نوع سابقۀ فکری و ایدئولوژیکی بهعنوان یک مکتب شناخته شده است. پس همۀ این چیزها را میبایست خود ما بررسی میکردیم فراهم میکردیم و ارائه میکردیم. بنابراین با توجه به چنین مسائلی ما کوششها را دنبال کردیم و به مرور این افکاری که به آنها اشاره کردم یا اصولی که از آنها یاد کردم در حرکت نهضت شکل مشخصتری گرفت بهخصوص در برخورد ما با گروههای مختلف و جبهههای مختلف مبارزاتی و ما از نظر کلی به این مطلب رسیدیم که هم ملت ایران و هم ملتهای دیگر با چند توطئۀ داخلی و بینالمللی روبهرو هستند. از نظر بینالمللی مواجه هستند با یک نوع جنبشها و مبارزات انترناسیونالیستی یا بینالمللی یا جنبشهایی که فراتر از موجودیت ملتها قائل به یک نوع ترکیبهای سیاسی و اجتماعی هستند که در رأس آنها جنبشهایی قرار داشت که اینها به عناوینی با شعار به اصطلاح تبدیل جهان درواقع به میهن واحد همۀ ملتها اقدام میکردند.
س- جهانوطنی.
ج- ایدئولوژی جهانوطنی. که در آن زمان نمونۀ خیلی مشخص آنها که درنتیجه توانست بسیاری از گروههای ناراضی را هم به خود جذب کند چه در ایران و چه در مناطق دیگر جنبش مارکسیست ـ کمونیست بود که اینها بهعنوان ایجاد یک جهان واحد طبقۀ پرولتاریا به ظاهر درواقع مبارزه با نیروهای امپریالیستی را از نظر خودشان هدف قرار داده بودند در حالیکه برداشت ما جز این نبود که یعنی در معنا یک کوششی است که برای اینکه ملت روسیه در مناطق بسیار سیاستهای استعماری خودش را حفظ کند بهخصوص در مورد ایران. و یا برخی دیگر چنین جنبشهایی را باز دنبال میکردند، ادامه میدادند بههرحال همین شعار یا هدف جهانوطنی منتها توجیه هریک از اینها چیز دیگری بود. یا در زمینههای دیگر مثلاً آنموقع هنوز که به همین سبب جنگ برافروخته شده بود عدهای بهعنوان استقرار یک نظامهای نژادی در جهان یعنی ناشی از همان فلسفۀ راسیسم مبارزاتی را دنبال میکردند که با فاشیسم هم که موسولینی برپا کرد در ایتالیا منبعث از آن بود. در حالی که ما به این نتیجه رسیدیم که در برابر همۀ این قدرتها یک نیروی دیگری در جهان هست و آن نیروی ملتها است و آن چیزی که مورد تعدی و تجاوز قرار گرفته. بنابراین به مسئلۀ اصل اصالت ملتها برخورد کردیم یعنی معتقد شدیم و اینکه آنچیزی که در جهان وجود دارد اصالت دارد موجودیت ملتهاست و اگر قرار بشود و میبایست که یک الفت بینالمللی هم در جهان باشد، یک برادری واقعی بین ملتها در جهان باشد این است که حاکمیت هر ملتی محترم شمرده بشود. بنابراین آنچه که بهعنوان ناسیونالیسم بعد ارائه شد که ما بر آن تکیه کردیم و بیگمان ناسیونالیسم با این توجیه تا آنجایی که من به یاد دارم از طرف بنیانگذاران پانایرانیسم در ایران ارائه داده شد، ناسیونالیسم بهعنوان شناخت و قبول حقوق ملتها و قبول اصلی برای تعیین سرنوشت ملتها. پس ناسیونالیسم به صورت یک خمیرمایهای درآمد برای ارائۀ نظرات پانایرانیسم که بعد این نهضت نام پانایرانیست را به خود گرفت. اما جبهههای مبارزاتی همینطور که بیان کردم عبارت بود از سیاستهای خارجی، احزاب و عوامل وابسته به سیاستهای خارجی و هیئتهای حاکمه. به همین دلیل هست در یکی از مراحل مبارزاتی که وقتی ما خواستیم علامتی برای نهضت انتخاب کنیم در مرحلهای که نام نهضت دیگر تبدیل شد، چون چندین مرحله را پشتسر گذارد پانایرانیسم که حالا به آن هم اشاره خواهم کرد علامتی که خواستیم انتخاب کنیم علامت مخالف ریاضی بود. این علامت مخالف ریاضی میدانید در ریاضیات یک علامت مساوی است یعنی دو طرف معادله با هم مساویاند، یکی علامت مخالف است. علامت مخالف ریاضی به این سبب است که ما احساس کردیم همانطوریکه ملت ایران در جهان تنهاست و همۀ سیاستهای جهانی و قدرتهای استعماری و عوامل وابسته به آن هیئتهای حاکمه اینها مصلحتهای ملت ایران [را] زیر پا گذاردند و ملت ایران در جهان تنهاست بنابراین این نهضت هم که به ملت ایران اندیشه میکند درواقع میان این عوامل موجود موافقی را برای خودش نمیبیند علامت مخالف انتخاب شد بهعنوان آرم و نشان نهضت و بدیهی است این تا حدود بسیاری اتخاذ این علامت مشخص میکند شرایطی را که ما در آن مبارزه میکردیم. البته این مدتها بعد از تشکیل و بنیانگذاری باشگاه ایراندوست بود. بعد از باشگاه ایراندوست نهضت محصلین تشکیل شد. این دیگر مصادف بود با زمانی که سال دوم که من در دبیرستان البرز بودم نهضت محصلین در دبیرستانهای متعدد نضج گرفت شاخههایی تشکیل داد و البته گروههای بسیاری به ما پیوستند. در این مرحله یعنی تا تشکیل نهضت محصلین کسانی که به باشگاه ایراندوست پیوستند به نهضت پیوستند از جمله عناصری که شاید بیشتر شناخته شده باشند عبارت بودند مثلاً از آقای خداداد فرمانفرمائیان و دکتر علینقی عالیخانی، داریوش همایون و تعداد دیگر…
س- داریوش فروهر هم بود آقا با شما؟
ج- هنوز در این مرحله خیر، نبود نه. ولی اینها که نام بردم در مرحله باشگاه ایراندوست پیوستند به نهضت.
س- آقای دکتر صدر هم در این مرحله نبود؟
ج- نه، در این مرحله نبود اینها در مرحلۀ باشگاه ایراندوست بودند. البته تعداد دیگر بودند آقای ناصر معاضدی بود و تعدادی دیگر که حالا به خاطرم نیست. ولی آنهایی که بیشتر بعد در مراحل مختلفی از فعالیتهای مملکتی هم حضور داشتند این اشخاص بودند. در آنموقع جلسات باشگاه ایراندوست در زیر درختهای دبیرستان البرز تشکیل میشد یعنی وقتی مدرسه تعطیل میشد غالباً بعد از ساعت یازده و نیم که کلاسهای صبح تمام میشد که من هم همواره ناهار را از منزل میبردم به مدرسه، ناهار را که میخوردم آنجا زیر یکی از درختهای دبیرستان البرز مینشستیم و دوستان میآمدند و کسانی را که میخواستند معرفی کنند از دبیرستانهای دیگر یا از همان دبیرستان میآوردند معرفی میکردند و بعد از چند جلسه که مذاکره میشد اینها هرگاه نهضت پذیرا میشد و آنها هم خوب که غالباً میپسندیدند که میآمدند چون اصولاً برنامه این بود که وقتی کسی را بیاورند معرفی کنند که او اظهار تمایل به همکاری با نهضت بکند. بنابراین امر موکول بود بر اینکه دیگر نهضت این همکاری را بپذیرد یا نه، که در همین مراحل بود که، یکی از این مراحل دکتر عاملی خداداد فرمانفرمائیان را آورد و معرفی کرد، ناصر معاضدی علینقی عالیخانی را معرفی کرد و اینها پیوستند به نهضت و در این مرحله بود که ما یک مجلهای دستخط یعنی با دست منتشر میکردیم در دبیرستان البرز به نام «بهار ایران» که این مجله افکار و عقاید و نظرات این نهضت را منعکس میکرد و در دبیرستانهای دیگر هم مشابه این همین کار شد. شاید که میتوان گفت، یعنی به طور قطع هم میتوان این نظر را ابراز کرد که اولین مجلهها و روزنامههای دستنویس توسط این قبیل مبارزان و کوشندگان پانایرانیست که بعداً نام پانایرانیست گرفتند در دبیرستانها تنظیم شد و در تابلوها گذاشته شد یا به نظر دانشآموزان رسید. بعد از مدتی برای اولینبار ما توانستیم محلی برای تشکیل جلسات پیدا کنیم که آن منزل خداداد فرمانفرمائیان بود که در خیابان هدایت بود که با مادرش و اینها آنموقع زندگی میکردند او و برادرهایش. در آنجا در آن اتاقی که محل اتاق مستخدم آنها بود ما توانستیم که جلساتی تشکیل بدهیم که البته بعد از چندی هم با مشکلات روبهرو شدیم ناچار آنجا را ترک کردیم. بعد از این مرحله مرحلۀ فعالیتها به نام نهضت محصلین رسید که دیگر دامنۀ نهضت گسترش پیدا کرده بود.
س- چه سالی بود این آقای پزشکپور؟
ج- این تقریباً سال ۱۳۲۱ و ۲۲ تحصیلی بود، که ما در اینجا بررسی کردیم برای اینکه تعداد بیشتری از دانشآموزان را در مسیر فعالیتها قرار بدهیم به سه خواستۀ آنها توجه کردیم که واقعاً خواستۀ همگانی بود که بعدها هم به این موضوع توجه شد. یکی اینکه دورههای تحصیلی که از سال ششم اختصاصی میشد از سال چهارم دبیرستان اختصاصی بشود. کاری که بعد انجام شد یعنی تا سال سوم دبیرستان رشتههای عمومی را دنبال کنند از سال چهارم رشتههای تخصصی باشد برای اینکه برای تحصیلات دانشگاهی بیشتر آمادگی پیدا بشود. دوم اینکه تحصیلات نظری صبحها باشد و عصرها کارگاههای فنی و اینها در مدارس باشد برای اینکه دانشآموزان مشغول باشند به آن امور. سوم اینکه در قبال اینکاری که دانشآموزان انجام میدهند و تولیدات این کارگاهها را میشود جاهای مختلف ارائه کرد به دانشآموزان مزدی بدهند برای اینکه اینها بتوانند رو پای خودشان باشند و یک زندگی مستقلی را بتوانند ارائه کنند. ما با طرح این مسائل سهگانه نفوذ وسیعی کردیم در دبیرستانهای تهران بهخصوص در دبیرستان البرز، دبیرستان دارالفنون و دبیرستان ایرانشهر و درنتیجه در این سه دبیرستان ما توانستیم هم هستههای نهضت را وسعت ببخشیم و هم عملاً با این شاخههای احزاب وابسته به سیاستهای بیگانه بهخصوص حزب توده چون احزاب دیگری که آن سیاستها و یا قدرتهای دیگر تشکیل میدادند آنها آن حالت و جاذبه را نداشتند که بتوانند در دبیرستانها شاخهای به وجود بیاورند. مثلاً انگلیسها تشکیل حزب ارادۀ ملی را دادند توسط سید ضیاءالدین ولی این به یک طبقۀ خاصی از گروههای حاکمه محدود شد یا حزب عدالت توسط علی دشتی تشکیل شد آن هم به یک عدۀ خاصی محدود شد. آنچه که در دبیرستانها بهخصوص سازمانهایش گسترش پیدا کرد حزب توده بود که در نتیجه ما در یک درگیری وسیع با حزب توده قرار گرفتیم و به همین دلیل خیلیها فکر میکنند و به غلط فکر میکنند و اینطور تصور میکنند و ناصحیح تصور میکنند که پانایرانیسم ایجاد شد برای مبارزه با کمونیسم، نه در حالیکه اینطور نیست یا برای مبارزه با حزب توده. پانایرانیسم بهبهمانند هر نهضتی یک طرز تفکر مستقل است، یک نهضت است منتها هر نهضت بر سر راه خودش با هر عامل و حرکت مخالف و مغایری مبارزه میکند. ما همانطور که با حزب ارادۀ ملی هم مبارزه میکردیم با حزب توده مبارزه میکردیم اما درواقع در آن محیطهایی که ما بودیم بیشتر کسانی که رودرروی ما بودند اینها وابستگان به حزب توده بودند بنابراین مبارزۀ ما بیشتر با آنها بود. به همین مناسبت است که وقتی پانایرانیست به مراحلی بالاتر از سنین ما میرسید آنوقت محیط مبارزات ما گسترش پیدا میکرد. درواقع پانایرانیسم درست به مانند تعالی که ما از نظر سنین تحصیلاتی میکردیم و با رسوخی که در محیطهای اجتماعی میکردیم او هم با ما حرکت میکرد. وقتی ما سال دوم دبیرستان بودیم، مدتی او هم سال دوم دبیرستان بود، میرفتیم به سال بالاتر او هم با ما میآمد به سال بالاتر رفتیم به دانشگاه آن مبارزه هم آمد به دانشگاه. پس این حرکت نهضت محصلین گسترش وسیع پیدا کرد و ما نمایندگانی را از کلاسها خواستیم و اینها آمدند و اجتماع وسیعی تشکیل شد و برای اینکه این نهضت را، نهضت محصلین را در یک مرحلۀ مبارزاتی عملی قرار بدهیم معطوف به این سه خواسته اقداماتی کردیم و بعد قرار شد که اولین تظاهرات یا دمونستراسیون را برقرار بکنیم. نمایندگان نهضت که در این سه دبیرستان بودند آمدند در دبیرستان البرز یک شبی و تشکیل جلسه شد و قرار شد که فردای آنروز ابتدا غیر از موقع زنگ تفریح، زنگ مدرسۀ البرز به صدا دربیاید و در نتیجه آن علامتی باشد، نشانی باشد برای اینکه همۀ دانشآموزان کلاسها را ترک کنند بیایند بیرون و بعد از البرز دانشآموزان حرکت کنند بروند مقابل دارالفنون، دانشآموزان دارالفنون به آنها بپیوندند بروند مقابل ایرانشهر که در مسیر بود آنها هم به این صفوف بپیوندند و این صف برود مقابل مجلس و بههرحال خواستههای خودش را بیان کند. که البته فردا وقتی این برنامه اجرا شد و زنگ زده شد و همه آمدند مقابل پلههای ساختمان دبیرستان البرز ایستادند شاید هزارواندی دانشآموزان البرز بودند همانکه در یک مرحلهای گفتم که اعتصاب ناموفق. خوب، دکتر مجتهدی رئیس دبیرستان بود. درها را بستند و گروهی را بسیج کردند بههرحال او و سایرین آمدند به سمت دانشآموزها درواقع از آن جماعت کسی با من نیامد و درنتیجه من ناچار شدم دیگر با خشونت، درها را هم بسته بودند از دیوار مدرسه پریدم و رفتم بیرون و این مرحله با شکست مواجه شد این مبارزه که من ناچار شدم دیگر دبیرستان البرز را ترک کنم و بروم به همان دبیرستان پولی روشن. بعد از آن مرحلۀ دیگری رسید که تشکیل سازمانی را دادیم به نام «سعادت ایران»، این باز یک مرحلۀ دیگری بود از مبارزات نهضت در این مرحله کوششهای فکری، بررسیهای ایدئولوژیکی دنبال شده بود، طرز فکر انسجام بیشتری پیدا کرده بود و کوشندگان نهضت گذشته از مبارزاتی که انجام میدادند مطالعات وسیعی را دنبال میکردند چه از نظر شناخت مکاتب مختلف فکری و فلسفی و مبارزاتی، چه از نظر شناخت مکاتب ایدئولوژیکی و چه از نظر تنظیم کردن اصول مکتب نهضت که البته از این مرحله دیگر و بهخصوص در این زمینه دکتر عاملی استعداد و آن مایههای شگرف خودش را نشان داد و درواقع به مرور چهرهاش به عنوان معلم فکری و ایدئولوژیکی نهضت شناخته شد و تقریباً این مسئولیت یعنی عملاً به عهدۀ او گذارده شد درواقع کارهای تشکیلاتی و اداره امور سیاسی نهضت را عملاً من به عهده داشتم مسائل فکری و ایدئولوژیکی را او دنبال میکرد ولی ضمن اینکه هیچیک فارغ و غافل از کار یکدیگر نبودیم یعنی این کوششها میشد ولی خودبهخود چنین تقسیمبندی صورت گرفته بود و با توجه به آن مسائلی که قبلاً بیان کردم اصول و مبانی نهضت هم دیگر مشخص شده بود و حال میبایست که اینها را منسجم کرد شکل داد تطبیق کرد. در این مرحله باز ما در اندیشۀ هماهنگ کردن هرچه بیشتر نیروهای مبارز جوان برآمدیم. با گروهی برخورد کردیم که این گروه متشکل بودند از آقای کشفیان، همان دکتر کشفیان که بعد آمد به پاریس تحصیلاتش را ادامه داد و سالها وزیر هویدا بود. نادر نادرپور شاعر سرشناس و بهنام و چند تن دیگر. این دو تن از شناختهترین چهرههای شناخته شدۀ بعدی اینها بودند. کسی که در این گروه بود دوستی با من و عاملی داشت و از طریق او ما مذاکرات ائتلافی کردیم و فوراً میبایستی اینجا این توضیح را بدهم چون یادداشت نکرده بودم این مسائل را. این مذاکرات ائتلافی قبل از تشکیل این باشگاه سعادت ایران بود و درنتیجه یک جریان ائتلافی را به وجود آوردیم و مرکز اجتماع این حرکت هماهنگ منزل آقای نادر نادرپور بود در کوچه نکیسا خیابان لالهزار یعنی کوچۀ نکیسا که کوچهای است میان حدفاصل بین لالهزار و فردوسی. آنجا این جلسات تشکیل میشد. و مدتها ادامه داشت این همکاری ولی به مرور اختلاف نظرهایی پیدا شد. یعنی غالب اعضای آن گروه که با آنها ما ائتلاف کرده بودیم اینها گرایش پیدا کردند به حزب توده و بعد هم رفتند عضو حزب توده شدند ازجمله دکتر کشفیان و نادر نادرپور که البته بعداً بعد از حوادث آذربایجان اینها به اتفاق خلیل ملکی و اینها آن گروه انشعابی از حزب توده را تشکیل دادند. ولی آنموقعی که آنها هم دبیرستان بودند آنها گرایش به حزب توده پیدا کردند، درواقع آن گروه درنتیجه رفت، تعدادیشان، نه همه برخی از آنها که سوای آنها فکر میکردند همکاری را با ما ادامه دادند. رفتند پیوستند به حزب توده، آن گروه دیگر که همان هستۀ اولیۀ نهضت بود به اتفاق تنی چند با طی مراحلی آنوقت تشکیل مکتب پانایرانیسم را دادند. در همین مرحله بود که ما به مسئلۀ دیگری رسیدیم یعنی در کنار این فعالیتهای نهضت با توجه به مشکلات و مسائل گوناگون، به این نکته رسیدیم که تنها این فعالیتها کافی نیست بلکه میبایست نوعی تشکیلات جدی دیگری به وجود بیاوریم. در نتیجه شاید برای اولینبار نوعی سازمان نظامی و سیاسی به وجود آمد به نام انجمن. نام این تشکیلات انجمن بود، یک تشکیلات مخفی بود. چرا نام این تشکیلات را انجمن گذاشتیم چون در جنبش مشروطیت ایران غالب این واحدهای اجتماعی که در مبارزات مشروطهخواهی و آزادیخواهی بودند به نام انجمن نامیده میشدند. اصولاً انجمن در زبان فارسی همان مفهوم و معنای اجتماع را دارد و انجمن کردند و دور هم گرد آمدند. گذشته از این ریشه ما با توجه به این سابقۀ مبارزاتی نام انجمن را انتخاب کردیم و این انجمن به طور مخفی تشکیل شد دارای هیئت مرکزی بود که در این هیئت مرکزی هفت تن عضویت داشتند، فکر میکنم، و شاخههایی تشکیل میداد این انجمن که اعضای این شاخهها سوای آن مسئول شاخه هیچکس را نمیشناختند و حتی اعضای هیئت مرکزی هم جز در موردی که هیئت مرکزی تصمیم میگرفت اینها ممنوع بودند از اینکه اعضای شعب و شاخههای مختلف را بشناسند. در این هیئت مرکزی من بودم، عالیخانی بود، همایون بود داریوش همایون، و کسی که بعد قاضی دادگستری شد به نام تقیزاده تبریزی اهل تبریز بود، دکتر حسن غفوری بعد قاضی دادگستری شد، هوشنگ حقنویس که پدرش در اولین دوره سنا که تشکیل شد سناتور بود بسیار مرد، پدر او مرد منزه و سالم و درستی بود و بیژن فروهر که بعد طبیب جراح شد دکتر بیژن فروهر. بله اینها اعضای این هیئت مرکزی انجمن را تشکیل میدادند. و این انجمن به اجرای یک سلسله مأموریتهای سیاسی و نظامی مبادرت میکرد از جمله بسیاری انفجارهایی که در باشگاه حزب توده شد، انفجارهایی که در مثلاً منزل حکیمالملک شد، منزل ساعد و محلهای دیگر، منزل دکتر کشاورز.
س- دکتر فریدون کشاورز؟
ج- فریدون کشاورز که آنموقع از فعالان و رهبران حزب توده بود و لیستی را این انجمن تهیه کرده بود آن لیست سیاه که اینها کسانی بودند که به هر کیفیت با این سیاستهای متجاوز به ایران و اشغالگران ایران همکاری داشتند چه در گذشته و چه در آن زمان و برنامۀ انجمن این بود که علیه اینها اقدامات لازم را بکند و چون هیچ امکانی نداشتیم بنابراین برای اولینبار این برنامهها طرحریزی شد که ما امکانات مالی انجمن را برای تهیۀ اسلحه و وسایل دیگر از هر طریقی که شده تأمین بکنیم. بنابراین اعضای انجمن بسیار اتفاق افتاد که به ناچار و با کمال تأسف مثلاً دوچرخۀ یک همکلاسیشان را به اصطلاح انجمنیها وصول میکردند یعنی برمیداشتند میآوردند و ما این دوچرخه را رنگ میزدیم و میفروختیم و پول تهیه میکردیم. یابرنامههای دیگری برای تهیه امکانات مال انجمن. و چند تن از اعضای انجمن بهخصوص دکتر بیژن فروهر که همانموقع دانشآموز بود و به کارهای فنی و تحقیقات شیمیایی خیلی علاقهمند بود و در نتیجه عملاً لابراتوار دبیرستان البرز که یکی از مجهزترین لابراتوارها بود در اختیار او بود و او عملاً مسئولیت فنی انجمن را به عهده داشت. پس از آن لابراتوار ما بهعنوان یکی از مراکز تهیه مواد مورد نیاز انجمن استفاده میکردیم.
س- یعنی مواد منفجره و اینها درست میکردید؟
ج- بله.
س- در آزمایشگاه دبیرستان البرز؟
ج- البرز بله استفاده میکردیم و بعد هم دبیرستانهای دیگر وقتی این شاخههای انجمن توسعه پیدا کرد و اصطلاحات متعددی بود مثلاً یادم هست چیزی داشتیم به نام سماور این اصطلاح بود که خود دوستان انجمنی ابتکار کرده بودند. حالا نمیدانم زرنیخ و مواد دیگری را میریختند بعد فتیلهاش روشن میشد و البته این فتیله این را توی دستشان میگرفتند بسیار خطرناک بود و خوب این پرتاب میشد و مأموریتها اجرا میشد. انجمن به مرور با این اقداماتش که هیچکس هم نمیدانست یک محیط خاصی را آن وقت در تهران به وجود آورد.
س- آیا در این اقدامات کسی هم کشته شد؟
ج- بعد البته، در یکی از همین… نه یعنی کسانی که ما علیهشان اقدام میکردیم؟
س- بله.
ج- نه، چون در آن حد نبود هنوز انجمن آن آمادگی را پیدا نکرده بود ولی در صدد تهیۀ آن آمادگیها بود و برنامههایی داشت که دیگر مواجه شد با مسائل مختلف و افشاگری… نه افشاگری بههرحال اینکه یک شاخهای از انجمن مورد تعقیب قرار گرفت و در نتیجه به مرور دیگر فعالیتهای انجمن متوقف شد و این برنامهها در انجمن ادامه پیدا کرد. پس نهضت دو نوع سازمان پیدا کرد: ۱) سازمان مخفی به نام انجمن. ۲) سازمان خارجی اصطلاحاً نامیده میشد سازمان خارجی یعنی آنچه که در آشکار بود، عَلَن بود و او مسئولیت ادارۀ طیف فکری و مبارزاتی نهضت را در خارج به عهده داشت و گسترش نهضت را در سطوح خارج و دنبال کردن تبلیغات نهضتی و منسجم کردن نظرات و افکار پیروان و معتقدان به نهضت را در خارج که البته در این مورد عملاً نقش مهمی به عهدۀ دکتر عاملی بود و درنتیجه آنوقت انجمن از میان کسانی که به نهضت در خارج به سازمانهای خارجی نهضت گرویده بودند به مرور عناصری را برای شاخههای انجمن انتخاب میکرد که آنوقت انجمن شعبههای معتددی پیدا کرد. یکی از اینها شعبهای بود که به نام شعبۀ «ر» که با تصدی عالیخانی اداره میشد که در این شعبۀ «ر» چند تن بودند از جمله علیرضا رئیس که علیرضا رئیس دانشآموز البرز بود از محصلین بسیار با استعداد بود در رشتۀ طبیعی و او هم در قسمت تحقیقات و این نوع امور مسائل فنی تسلط بسیار داشت. بنابراین برنامههای انجمن به مرور گسترش پیدا میکرد و به همان کیفیت که برنامهها بیشتر گسترش پیدا میکرد نیازمندیهای انجمن هم بیشتر میشد. در همین مرحله دیگر این مسئله دقیقاً مطرح شده بود یا این نیاز مشخص شده بود که میبایست برای نهضت نامی را برگزید. پس تقریباً اصول نظرات و عقاید نهضت مشخص شده بود، فعالیتها وسیع شده بود سازمان خارجی نهضت به عنوان سازمان اصولاً تشکیل شده بود که با اینکه سازمان خارجی بود و سازمان آشکار و علنی نهضت بود ولی اعضای کمیتۀ عالی رهبری سازمان مخفی بودند و تنها دبیر مسئول سازمان را اعضای سازمان میشناختند که دبیر مسئول هم من بودم. خوب، البته دکتر عاملی را که عملاً نقش تعلیم دهندۀ مسائل فکری و ایدئولوژیکی را به عهده داشت. سازمان خارجی وسعت بسیار پیدا کرده بود، تعدادی از دانشجویان حقوق پیوستند به سازمان خارجی و در همین مرحله بود من سال پنجم دبیرستان بودم به احتمال زیاد که اولین مانیفست نهضت تنظیم شد. یک کتابی کوچک یا جزوهای قطور یا رسالهای زیر عنوان «ما چه میخواهیم». بههرحال کل نظرات و افکار و برنامههایی که نهضت داشت در این جزو جمعآوری شد و ارائه شد که چند فصل داشت و البته در آن سنین من این را نوشتم و در هر یک از این فصول بحث و بررسی هست و غالباً هر فصلی به شعاری ختم میشود که این شعارها غالباً شد شعارهای ارائه کنندۀ نظرات و یا مباحث بعدی. مثلاً از جمله شعارهای این کتاب «ما چه میخواهیم» که غالباً به دنبال هر بحثی هر فصلی نتیجهگیری میشد این بود که «زنده بودن زندگی نیست. زندگی بندگی نمیباشد.» یا «جوانان ایران بزرگ به پیش و درک حقیقت و گفتن حقیقت پیروی از حقیقت»، «جهان جهان ملتها است» و فصل آخر یا مبحث آخر تا آنجا که به خاطرم هست میپردازد آنچه که بر ایران گذشت و نقشی که هیئتهای حاکمه و سیاستهای خارجی ایفا کردند و آنچه را که ما از دست دادیم و دوباره میبایست به آن برسیم و آن این شعار بود این شعاری که بقیۀ آن رساله با این شعار پایان پیدا میکند. «فلات ایران به زیر یک پرچم» که البته منظور از بیان این شعار آن همبستگی و یگانگی و اتحاد مجددی است که میان کلیه اقوام ایرانی و سرزمینهای ایرانی نشین میبایست به وجود بیاید. پس کتاب «ما چه میخواهیم» یا جزوۀ «ما چه میخواهیم» یا رسالۀ «ما چه میخواهیم» اولین رسالهای بود که نظرات نهضت را یکجا جمعآوری کرد و شعارهایی برای طرحریزی مبارزاتی و تکوین فکری و ایدئولوژیکی نهضت ارائه کرد. بنابراین در حد یک مانیفست میتوانیم از آن یاد کنیم که این جزوه و یا رسالۀ ما چه میخواهیم دستنویس شد و گاهی ماشین شد با ماشین تحریر و بعد در نیروهای مختلف و تشکیلات سازمان که بعد عیناً منتقل شد به سازمان نهضت به جای حوزه یعنی کوچکترین واحد سازمانی را ما به عنوان نیرو از آن یاد میکردیم در نیروها این خوانده میشد، در موردش بحث و بررسی میشد و تعلیمات داده میشد. یک مرحلۀ مهم و مؤثر تکوین و انسجام فکری نهضت مرحلۀ اثرگذاری رسالۀ «ما چه میخواهیم» بود. در این مرحله دیگر مبارزات بیشتر منتقل شد به محیطهای گستردهتر و وسیعتر و یک مبارزات فکری و ایدئولوژیکی رودررو درگیر پیدا شد. باز به این نتیجه رسیدیم که این کفایت نمیکند بلکه ضرور است که نهضت در قالب یک نوع تفکر اجتماعی و در قالب یک نوع ایدئولوژی ارائه بشود تا توان و قدرت مقابله یا مکاتب فکری و ایدئولوژیکی را داشته باشد. البته باید بیان بکنم از نظر فکری و ایدئولوژیکی مهمترین و گستردهترین و وسیعترین طرز فکری را که ما با آن روبهرو بودیم مارکسیسم ـ کمونیسم بود، بقیه احزاب بودند ولی اینها مایه و تفکری نداشتند کما اینکه رسوخ و نفوذی هم نکردند. آنچه که ما با آن روبهرو بودیم در محیطهایی که بهخصوص ما بودیم مارکسیسم ـ کمونیسم بود یعنی قویترینش. پس این به صورت یک احتیاج مبرم دریافته شد و ما معتقد به این مسئله شدیم که اصولاً در پهنۀ روزگار و در پهنۀ زندگی ملتها و در پهنۀ جوامع بشری نبرد نبرد اندیشهها و ایدئولوژیها است. بنابراین میبایست یک ملتی که و یک یا یک حزبی که دارای یک ایدئولوژی مشخص و یک طرز فکر مشخص نباشد این ممکن است یک مدت کوتاهی نضجی پیدا کند کارش و قدرتی بگیرد ولی توان ادامه مبارزه و حرکت را به طور مداوم نخواهد داشت، بهخصوص در یک ملتی به مانند ملت ایران و در شرایطی که ملت ایران بود. پس این مسئله کراراً دنبال میشد و بحث و بررسی بود که ما برای نهضت چه نامی را برگزینیم تا بتواند نهضت به گونۀ یک تفکر و ایدئولوژی مستقل و مشخص ارائه بشود و حتی پیشنهادات مختلف میشد شاید برخی از اعضای انجمن هم در آن هنگام حتی تحت تأثیر آن اندیشه و تفکر جاذب روز بودند که نوعی مارکسیسم ـ کمونیسم یا نوعی سوسیالیسم باشد. ولی بههرحال سلیقههای مختلف ارائه میشد برای اینکه نام نهضت را چه بگذاریم. این هم در انجمن دنبال میشد این موضوع و هم در سازمان خارجی و حتی با توجه به اینکه بالاترین شعار وقت نهضت یعنی همان شعاری که در پایان رسالۀ «ما چه میخواهیم» رساله به آن ختم میشود «فلات ایران به زیر یک پرچم» برخی پیشنهاد میکردند که نام نهضت گذارده بشود. نهضت فلاتیسم. حتی برای مدت کوتاهی هم یکچنین نامی پذیرفته شد یعنی یادم هست اولین کتابخانهای را که ما تشکیل دادیم و اولین کتابی را که خود من به آن کتابخانه تقدیم کردم پشت آن کتاب نوشتم تقدیم به کتابخانه نهضت فلاتیسم. ولی در کوتاه مدت دریافتیم که این نام آن نام نیست که بتواند نامی جامع و مانع برای این نهضت باشد. در یکی از روزها من مجلهای را مطالعه میکردم مجلۀ آینده.
روایتکننده: آقای محسن پزشکپور
تاریخ مصاحبه: ۳۰ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۴
ج- و اندیشهها نهضت را ارائه بکند تشخیص داده نشد به مرور و اشاره کردم که یکی از روزها مجلۀ آینده را مطالعه میکردم. مجلۀ آینده مجلهای بود که تقریباً از قبل از جنگ بینالملل دوم یعنی قبل از شهریور ماه ۱۳۲۰ که متفقین به ایران حمله کردند در زمان رضاشاه در ایران آغاز به انتشار کرد. این مجله که مجلهای بسیار غنی و پربار از نظر تاریخی، مسائل فکری، مسائل ایدئولوژیکی و مسائل مربوط به تاریخ ایران بود توسط شادروان دکتر افشار انتشار پیدا میکرد. دکتر افشار محققی بزرگ بود، متمکن بود ولی به راستی تمامی امکانات مالی و وقت خودش را مصروف میکرد به توسعۀ فرهنگ ایران و کوشش برای باروری فکری و اندیشهای نسل متفکر ایرانی. به همین مناسبت که در این مصاحبه که حالا فرصتی پیش آمده درواقع ضرور میدانم از این مردی که غالباً امثال او در جامعۀ ایرانی بسیار بودند یاد بکنم و او در زمان حیات خودش تمامی اموال و زندگیاش را وقف کرد برای توسعۀ فرهنگ و گسترش تاریخ تحولات جامعۀ ایرانی و بنیادی برپا کرد به نام بنیاد افشار که هنوز هم خوشبختانه ادامه دارد که تا آنجایی که اطلاع دارم گویا ایرج افشار که یکی از محققین بههرحال جوان و به نام کشور ما است فرزند او است که این برنامههای پدر را دنبال میکند.
س- اسم اول آقای افشار چه بود؟
ج- به خاطرم نمیآید. بنابراین این مجله را من مطالعه میکردم و در این مجله مجلهای بود که مربوط به دوران قبل از حملۀ متفقین به ایران بود. در این مجله من مقالهای را خواندم یعنی سرمقالهای را که شادروان دکتر افشار نوشته بود و عنوان این سرمقاله پانایرانیسم فرهنگی بود. بنابراین من برای اولین بار در زندگی خودم برخورد کردم با عنوان پانایرانیسم. و دکتر افشار در این سرمقاله درواقع جنبۀ فرهنگی این نهضت را بیان کرده بود و به دولتها و ملتها و مردمی که در جهان فرهنگ فارس قرار دارند اشاره کرده بود و بر این نکته تأکید کرده بود که ما همه وارثان یک فرهنگ مشترک و عظیم هستیم این فرهنگ به هیچ گروه خاص از این جامعۀ بزرگ تعلق ندارد بلکه متعلق به همگی آنها است. او در این مقاله مروری کرده بود از کابل رفته بود تا تاشکند، از تاشکند رفته بود تا گنجه که نظامی گنجوی هست آنجا، آمده بود تا خراسان کنونی، آمده بود تا اصفهان، رفته بود تمامی این مناطقی از این منطقه از جهان را که کانون فرهنگ فارسی است به مفهوم وسیع خودش، کانون فرهنگ ایرانی است و او پیشنهاد کرده بود که درست است که امروز گروههایی از این جامعۀ بزرگ در کادرها و شکلهای مختلف حکومتی قرار دارند ولی اینها همه یک فرهنگ مشترک دارند بنابراین برای حفظ این فرهنگ در این جهانی که هر ملتی سعی میکند، هر گروهی سعی میکند فرهنگهای پربار را از بین ببرد و فرهنگ خودش را تحمیل بکند یک هماهنگی و وحدتنظر به وجود بیاید و درنتیجه او پیشنهاد کرده بود که از سوی همۀ دولتها و مردم جهان فرهنگ فارسی که در واحدهای مختلف سیاسی حضور داشتند تأسیس یک فرهنگستان بزرگ بشود که اینها در جهان کنونی برای حفظ فرهنگ فارسی فرهنگ ایرانی از نظر فلسفی از نظر زبان از نظر نحوۀ نگارش از نظر انتشار روزنامهها از نظر بههرحال حفظ و برقراری آن روابطی که به کل کولتور و فرهنگ به مفهوم بزرگ ارتباط پیدا میکند وحدتی را ایجاد کنند. در نتیجه نام یکچنین پیشنهاد و یکچنین جنبشی را گذارده بود «پانایرانیسم فرهنگی.» من وقتی این مقاله را مطالعه کردم و به این نام برخورد کردم دیدم آنچه را که ما دنبالش میگردیم همین است، آنچه که چند سال بود که به دنبالش میگشتیم که بتواند ظرفی باشد که این مظروف را در خودش قرار دهد زیرا مظروف مشخص شده بود برای ما. همانطور که گفتم اصول و مبادی نهضت شکل گرفته بود. آن هم اصول مبادی نبود که ما خلق کرده باشیم بلکه در یک بررسیهای عمیق به خوبی متوجه شدیم که این اصول و مبادی است که طی تاریخ ایران همواره بهعنوان اصول و مبادی و پایگاههای اندیشهای استمرار موجودیت ملت ایران وجود داشته. چون فوراً به این موضوع اشاره بکنم که برای ملتها به آن مفهوم وسیع که در تاریخ هست که منظور از این ملتها دولتهای ساختگی نیستند، ملتهایی است که شناسنامهشان را، برگ هویتشان را تاریخ به آنها داده نه براساس قراردادهایی ایجاد شدند نه براساس سیاستهای خاص. چنین ملتهایی در جهان چندتا هستند، معدود هستند که از جمله ملت ایران است. مثلاً ملت چین هم چنین وضعی دارد. ملت ژاپن هم چنین وضعی دارد، ملت هند هم چنین وضعی دارد و بیایید در اروپا ملت فرانسه هم چنین وضعی دارد البته آن قدمت را ندارد و ملتهای دیگر. در جهان آن مقولههایی که بهعنوان ملت شناخته میشوند مقولههای تاریخی و اجتماعی هستند درواقع به بیانی دیگر ملت عبارت است از یک مقولۀ تاریخی و اجتماعی، ملت عبارت است از یک پدیدۀ تاریخی و اجتماعی. خلقالساعه نیست موجودیت ملت. دولتها ممکن است خلقالساعه باشند، سیاستهای مختلف در شرایط مختلف ممکن است ملتها را تجزیه کنند و از آنها دولتهای متعدد به وجود بیاورند، دولتهای ساختگی ممکن است به وجود بیاید ولی ملت را کسی و هیچ سیاستی نمیتواند ایجاد کند. ملت یک پدیدۀ تاریخی و اجتماعی است و در این رده با این تقسیمبندی ملت ایران در ردیف معدود ملتهای جهان است که موجودیتش، هویتش با گواهی تاریخ است و پدیدهای است تاریخی و اجتماعی. وقتی ملت به این کیفیت شناخته شد که حالا به بحثش نمیپردازیم اصول زیستش یکسان است جز با تغییراتی در زمانهای گوناگون آنوقت اصول ادامۀ حیاتش مربوط با موقعیت ژئوپولیتیکیش است، مربوط به موقعیت فرهنگیاش است، مربوط با گروهها و اقوامی است که او را احاطه کردند مربوط است با نقشی که فرهنگش در جهان میتواند داشته باشد که در نتیجه اینها یک اصول ثابت است منتهی در زمانهای مختلف با توجه به شرایط مختلف نحوۀ جلوۀ این اصول فرق میکند. بنابراین آنچه را هم که این نهضت بر آن تکیه داشت اصولی نبود که ما در آن زمان یا در این زمان بیان بکنیم، این اصول اصول هزارها سالۀ تاریخ زندگی ما است که تاریخ هزار سالۀ ملت ما نشان میدهد هر زمانی که هر جنبش آزادیبخش و میهنپرست به وجود آمده بر آن اصول تکیه کرده نمیتواند تکیه نکند. مثلاً ازجمله اصول غیرقابل تردید و غیرقابل گذشت ادامۀ زندگی ملت ایران از نظر ژئوپلیتیکی این است که خلیج فارس شاهرگ حیاتی ملت ایران است. این از قبل از هخامنشیان بوده بعد از هخامنشیان هم بوده در هر زمانی به همین کیفیت بوده تا امروز. هر زمانی هم هر قدرت متجاوزی خواسته به منطقه تعدی کند به موجودیت ملت ایران تعدی کند سعی کرده چه کند؟ این شاهرگ حیاتی را در اختیار خودش بگیرد، تعدی کند و حق تاریخی را که ملت ایران در آنجا دارد که از طریق آن حق میتواند تنفس کند آن حق را از ملت ایران بگیرد. این در تمام تاریخ چندهزار سالۀ ایران هست. یا فرهنگ ایرانی، فرهنگ ملت ما، فلسفۀ ملت ما چون قوی بوده بارور بوده انسانی بوده، اینکه میگویم انسانی بوده چون یک فرهنگ انسانی است در این فرهنگ خشونت نیست، در این فرهنگ دگماتیسم نیست، در این فرهنگ قبول افکار و اندیشههای مختلف هست، این است که آنوقت فلسفه و عرفان ایران حرکت میکند میرود تا چین میرود تا اسکندریه، میرود تا قونیه ترکیه، میرود به همۀ مناطق مسکونی و متمدن جهان وقت نفوذ پیدا میکند. اما آنهایی که نمیخواستند آنوقت سعی میکردند این فرهنگ را بکوبند محدودش کنند.
س- آقای پزشکپور این زیرساخت اقتصادی که ایدئولوژی پانایرانیسم برای جامعۀ ایرانی در نظر داشت و یا دارد چیست؟
ج- آهان حالا این زیرساخت اقتصادیاش متکی است بر همان اصلی که ما به آن اعتقاد داریم یعنی جهانبینی ما ناسیونالیسم است، اصل اصالت ملت. در نتیجه ما در کل جامعۀ بشری نه یک ملت برتر میشناسیم نه یک طبقۀ برتر. پس آنچه که اصل است اصیل است آن ملت است و در نتیجه کلیۀ برنامههای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی باید با توجه به قبول اصالت ملت، موجودیت ملت پیاده بشود. درواقع زیرساز اقتصادی نظام اقتصادی پانایرانیسم همان چیزی است که در آغاز قبل از اینکه دچار انحراف مارکسیسم ـ کمونیسم بشود بهعنوان سوسیالیسم از آن نام برده میشد. یعنی اصالت اجتماع. اصولاً سوسیالیسم یعنی مکتب اصالت اجتماع. اما یک زمانی مارکس آمد و این را منحرفش کرد، آن زمانی که به غلط میگویند سوسیالیسم علمی شکل گرفت. درواقع آنجا دوران منحرف کردن به اصطلاح نهضت اجتماعیون بود، نهضت اصالت دادن به اجتماع بود. آنها آمدند و مسئلۀ طبقات جهانی را مطرح کردند و در نتیجه اینکه باید یک حکومت جهانی پرولتاریایی شکل بگیرد که البته این طرز فکر آنوقت عملاً در اختیار یک سیاستهای استعماری قرار گرفت که بهترین بهرهگیریاش را بعد درواقع در تبدیل استعمار تزاری روسها کردند به استعمار سرخ درحالی که هردوتایشان استعمار ملت روسیه است، درواقع آنها تزارهای سفید بودند اینها تزارهای سرخ ولی هردو تزارند. حالا شاید این با خشونت بیشتر. حالا از نظر اقتصادی نظام اقتصادی پانایرانیسم یا نظام اقتصادی هر جنبش ملی و ناسیونالیسم که ناسیونالیسم را بشناسد براساس حفظ اصالت ملت و درنتیجه براساس سوسیالیسم است یا عدالت اقتصادی کامل. درنتیجه در یک نظام ناسیونالیستی به مفهوم واقعی…
س- میشود درواقع این را جمعبندی کرد و گفت که ایدئولوژی پانایرانیسم یک ایدئولوژی ناسیونال سیوسیالیست است منهای آن عقیدۀ برتری نژادی؟
ج- هرگز اینکه میگویم نه برای اینکه آن اصولاً یک ترکیب صحیحی نبود. درواقع آنموقع هیتلر خواست از دو نام استفاده کند، آن فقط یک تمهیدی بود برای استفاده از این دو موضع این جالب است یکی عنوان ناسیونالیسم بود یعنی همان جنبش ملتگرا. دوم عنوان سوسیالیسم بود یعنی آن جنبش عدالتخواه. درواقع هیتلر این را یک شکل فریبندهای کرد برای یک تفکری که آن تفکر ضد هردوی اینهاست که آن راسیسم بود.
س- بله، من به همین جهت عرض کردم منهای آن اعتقاد برتری نژادی.
ج- یعنی آن نمیتواند باشد نه هرگز حتی میخواهم بگویم آن نمیتواند باشد و درنتیجه چون آن نمیتواند باشد اصولاً واقعاً میبایست در این نوع جنبشها آن اصطلاح را گذاشت کنار برای اینکه او اندیشه راسیسم را داشت. حق به همان کیفیت که انترناسیونالیسم فرض کنید پرولتاریا مغایر با ناسیونالیسم و موجودیت ملتها است به همان کیفیت و خیلی در وجه خشنتر راسیسم که عبارت است از مکتبی که برای نژاد اصالت قائل است. راسیسم عبارت است از مکتب اصالت نژاد. پس او قائل به موجودیت ملتها در یک محدودۀ نژادی نیست. ناسیونالیسم عبارت است از مکتب اصالت ملت. پس ناسیونالیسم تعارض دارد با راسیسم یعنی راسیسم تعارض دارد با ناسیونالیسم. همچنانکه انترناسیونالیسم تعارض دارد با راسیسم. البته انترناسیونالیسم یک فریب تبلیغاتی جهانی بیشتری را تحمیل میکند چون غالباً هر انسانی ممکن است فکر کند اگر که جوامع جهانی در یک واحد زندگی میکردند چه خوب بود. خوب بله، ولی بسیار چیزهایی است که نیست یا حالا به آن نمیرسیم و درنتیجه آنوقت یک ملتی میبایست سرنوشت خودش را دنبال کند. اما ما به یک برادری جهانی فکر میکنیم یعنی به یک همزیستی جهانی که آن همزیستی جهانی به چه نحوه میتواند تأمین بشود با قبول حاکمیت ملتها با شناخت اینکه هر ملت حق دارد سرنوشت خودش را تعیین کند و آنوقت در این جامعۀ جهانی با قبول این حاکمیت ملتها در نتیجه در یک صلح و دادی زندگی کنند. پس اگر بخواهیم با توجه به این مسائلی را که توضیح دادیم یک جمعبندی ساده بکنیم پانایرانیسم از نظر سیاستهای داخلی و بینالمللی بر سه اصل متکی است. ۱) مبارزه با استعمار، استعمار که عبارت است از اینکه هر دولتی یا هر ملتی به خودش حق بدهد بر حقوق ملت دیگر تعدی و تجاوز کند. پس ما معتقد هستیم به برقراری یک نوع نظام حاکمیت ملی و عدالت اجتماعی حتی در سطح بینالمللی. ۲) مبارزه با استثمار یعنی مبارزه با آن نوع نظام حکومتی یا اقتصادی که به نفع گروهی خاص منافع و نتیجۀ کار اکثریت مردم را بههرحال غارت میکند. ۳) مبارزه با استبداد. یعنی اینکه به هر دلیلی یک عدهای خودشان را بخواهند قیم مردم بدانند حالا این هر شکلی داشته باشد زیر عنوان پادشاه باشد یا زیر عنوان ولی فقیه یا زیر عنوان یک حکومت نظامی میلیتاریسم یا حکومت تکنوکراتها. اصولاً اعتقاد ما این است بهخصوص در مورد ملت ایران هیچ نیرویی سوای ملت ایران بیشتر شایستگی و صلاحیت تعیین سرنوشت خودش را ندارد. پس مبارزه و موضعگیری در برابر استعمار، استثمار و استبداد. این کل مسائل پانایرانیسم را با خودش دارد چه در سطح ملی چه در سطح منطقهای و چه در سطح بینالمللی.
س- میخواستم از حضورتان خواهش کنم که بپردازیم به رویدادهای سیاسی ایران.
ج- بله. حالا این نام را میگفتم که به آن بپردازیم بنابراین وقتی این مقاله را من خواندم دیدم ایشان جنبۀ فرهنگی این نهضت را کاملاً بیان کرده و در نتیجه خوب پس نام پانایرانیست را دریافتم که میتواند آن نام جامع و مانع برای نهضت باشد. این در انجمن مطرح شد مدتها به طول انجامید موافق و مخالف داشت. نظرات مختلف مورد بررسی قرار میگرفت تا اینکه دو حادثه اتفاق افتاد که حادثۀ مهمتر و دومش که حالا به آن اشاره میکنم، چون حادثۀ اول مربوط بود به اینکه با همین داریوش همایون ما برای انجام مأموریتی رفتیم که یکی از مینهایی را که اطراف امیرآباد بود و آنموقع مرکز نیروهای آمریکایی بود که ترک کرده بودند رفته بودند ولی اطراف امیرآباد که بعد شد کوی دانشگاه مینگذاریها مانده بود. ما رفتیم یکی از این مینها برداریم برای برنامههایی که داشتیم. آنموقع ما سال چهارم یا سوم دبیرستان بودیم ـ چهارم بودیم ـ ۱۵ اردیبهشت، فکر میکنم، ۱۳۲۶ بود جمعهای بود که رفتیم برای انجام این مأموریت که بههرحال شرحی مبسوط دارد که در آنجا یکی از این مینها منفجر شد و پای چپ داریوش همایون از آرنج به کلی متلاشی کرد.
س- منظورتان از زانوست.
ج- نه، نه از…
س- از مچ پا؟
ج- از مچ پا بله. که البته ما سه نفر بودیم یک نفر سومی هم با ما بود که او وقتی این صحنه را دید نتوانست تحمل کند گریخت و رفت که رفت و آنجا من بودم و تنها او، آنوقت هم هنوز آنجا هیچ ساختمان و چیزی نبود که با اینکه منطقه مینگذاری شده بود من به خوبی یادم هست درواقع چشمهای او را بستم و خودم را تسلیم ارادۀ خداوند کردم و رفتم و او را بغل کردم و آوردم بیرون که بعد حالا شرحی دارد که به بیمارستان رساندم او را در بیمارستان سینا که دیگر وقتی پدر مادر او را خبر دادیم از وقوع این حادثه که دکتر منصور که دستیار پروفسور عدل بود دیگر پای او را عمل کرد یعنی درواقع آن قسمت را به دور انداختند که درنتیجه پای مصنوعی گذارد و شرحی مبسوط دارد که خوب اگر اینکار نشده بود او از بین رفته بود. متعاقب این موضوع که خوب انجمن مواجه با اشکالاتی شد، متعاقب این موضوع در خرداد ماه همان سال علیرضا رئیس که همانطوری که بیان کردم قسمتی از کارهای فنی انجمن را انجام میداد وقتی آخرین امتحان خودش را میدهد در ششم طبیعی و به منزل میآید یکی از نارنجکهایی را که ما این را از یکی از انبارهای تسلیحاتی ارتش که منفجر شده بود سرخ حصار میرفتیم از توی این دخمهها اینها را با قبول خطرات عجیب برمیداشتیم از زیر خاک پیدا میکردیم میآوردیم او مشغول بود که آن را آماده کند برای مواردی که میبایست مأموریتهایی اعضای انجمن انجام میدادند در مورد همان لیست سیاهی که یادآور شدم. وقتی مشغول اینکار بود یکی از این نارنجکها که زنگ زده بود و این میخواست آن را باز کند تا فیتیله بگذارد منفجر شد که در نتیجه علیرضا رئیس قطعه قطعه شد بدنش و اتاق مسکونیاش منفجر شد. این سبب شد که آن شعبه مورد پیگرد قرار گرفت و اعضای آن شعبه نه بهعنوان اینکه دلایلی پیدا کرده باشند چون نزدیکترین دوستان رئیس را پرسیدند که چه کسانی هستند و همانهایی بودند که مدام به خانۀ او آمد و شد داشتند بازداشت شدند.
س- چه کسانی بودند آقا؟
ج- مهمترینشان علینقی عالیخانی بود ولی مرحلهای بود با تمام این اوصاف هیچ قسمت دیگر از این انجمن لو نرفت یعنی اینطور با دقت کار میشد. درنتیجه موضوع شهادت رئیس که پیش آمد درواقع شرایطی آماده شد برای اینکه آن پیشنهادی را که من داشتم دوباره مطرح کنم که نام نهضت را پانایرانیسم بگذاریم و درنتیجه بحث و بررسیهای بسیاری که شد و ضمناً دریافت شد که اصولاً ایجاب میکند که دیگر نهضت با این مسائلی که بر او گذشته با یک نام جامع و نیرومند و کامل حرکت بکند پذیرا شدند اعضای انجمن که این نام انتخاب بشود و خود من شرحی را تهیه کردم که نام آن شرح با آن قطعنامه را گذاردیم «فرمان رئیس» بنابراین «فرمان رئیس» عبارت است از اولین سندی که به موجب آن سند از سوی هیئت مرکزی انجمن نام نهضت پانایرانیسم گذارده شد. در آن سند بیان شده است که کلیۀ کسانی که به این نهضت معتقدند و فرزندان ایران به دنبال این نهضت آزادگیبخش و وحدتها که حرکت میکنند میبایست نام پانایرانیسم را بهعنوان نامی بیان کنندۀ آرمانهای ملت ایران پذیرا بشوند و در همان آمده است که ما روی درفش ملی ایران یک نوار مشکی را میآوریم که همینطور هم شد آرم پانایرانیست همواره با نوار مشکی است که این نوار نشانۀ ماتم و عزاداری ما است یعنی تا وقتی که جامعۀ بزرگ ایرانی در هر حال پراکندگی و تفرقه است و حقوق او همچنان توسط سیاستهای ضد ایرانی غصب شده ما ماتمدار و عزادار هستیم و هر پانایرانیستی این هدف والا را میبایستی دنبال بکند که یک روزی این نوار سیاه از روی درفش ملی ایران برداشته بشود و آن زمانی است که جامعۀ بزرگ ایرانی دوباره آن انسجام و یگانگی و موضع به حق خودش را در کل جامعۀ بشری پیدا میکند بنابران نام پانایرانیست به این کیفیت بهعنوان نام نهضت انتخاب شد. خوب حالا بفرمایید در این زمینه یا موارد دیگر اگر…
س- من میخواستم از شما سؤال کنم که در آغاز نهضت ملی شدن صنعت نفت نهضت پانایرانیسم چه نقشی در آن مبارزات داشت؟
ج- هنوز نهضت ملی شدن نفت آغاز نشده بود که بعد از انتخاب نام پانایرانیسم برای نهضت به موجب فرمان رئیس در سازمان خارجی تلاش وسیعی شروع شد برای اینکه ما افکار و اندیشههای نهضت را با توجه به نامی که برای نهضت انتخاب شده بود شکل بدهیم و درواقع دیگر جهانبینی نهضت دریافت شده بود، نام نهضت دریافت شده بود انتخاب شده بود، فصول افکار مشخص بود پس میبایست دیالکتیک نهضت یا منطق نهضت و اصول افکار و عقاید نهضت را تنظیم بکنیم. درنتیجه یک گروه سه نفری برگزیده شدند در نظر گرفته شدند برای انجام این کار که این گروه سه نفری عبارت بودند از دکتر عاملی، خود من و دکتر عالیخانی، نام این هیئت گذارده شده «کانون آرمانشناسی». پس کانون آرمانشناسی مسئولیت تعلیم و ضمناً تنظیم و جمعآوری اصول افکار و اندیشههای نهضت را به عهده گرفت. کانون آرمان شناسی شاید بیش از چند ماه کار کرد و در نتیجه ما آنچه را که از شعارهای نهضت قطعنامههای نهضت «ما چه میخواهیم»، و مسائل دیگری که در این مدت تعلیم داده شده بود داشتیم یکجا گرد آوردیم. به جهت احاطۀ خاصی که دکتر عاملی داشت وظیفۀ تنظیم و تألیف این امر مهم به عهده دکتر عاملی گذارده شد. دکتر عاملی در نتیجه تمامی این مسائل را گردآوری میکرد و ما هم طی جلسات متعددی که غالباً در هر هفته داشتیم این مسائل مختلف را بررسی میکردیم، او دستاوردهای این مذاکرات را هم میگرفت بعد تنظیم میکرد و میآورد. درنتیجه منجر شد به تنظیم یک جزوه بسیار مهم که در واقع میشود گفت به صورت قانون اساسی فکری و ایدئولوژیکی پانایرانیستها است که بعد نام او را گذاشتیم بنیاد مکتب پانایرانیسم. پس بنیاد مکتب پانایرانیسم یک رسالۀ بسیار فشردهای است که غالباً حاوی سرفصلهای این نهضت است در چند فصل و شاید در حد خود یک نشریۀ ایدئولوژی و علمی بیمانند باشد که البته آن ذهن بسیار گسترده و باز و علمی دکتر عاملی عامل اصلی بود برای تنظیم بنیاد. بنابراین بنیاد مکتب پانایرانیسم که ۱۳۲۶ تنظیم شد، در ۱۳۲۷ انتشار پیدا کرد و اولین نشریۀ رسمی پانایرانیست بود. و در نتیجه نام، در این مرحله، نهضت شد مکتب پانایرانیسم یعنی نام تشکیلات نهضت شد مکتب پانایرانیسم. پس نهضت شد نهضت پانایرانیسم، تشکیلات نهضت شد چی؟ مکتب پانایرانیسم. پس ما از مرحلۀ گذشته وارد مرحلۀ جدیدی شدیم، درنتیجه سازمان خارجی و انجمن هم به مرور کارش متوقف شد تمامی اینها منتقل شد به مکتب پانایرانیسم و در خود بنیاد هم پیشبینی شده بود در تعلیمات هم پیشبینی شده بود که ما تا مرحلۀ حزب حالا زمانی فاصله داریم و مکتب نقش تعلیم دهنده و سازندگی گروههایی را به عهده دارد تا وقتی شرایط آماده شد آنوقت تشکیل حزب بدهد. در این زمان ضمناً اولین نشریۀ وابسته به پانایرانیستها منتشر شد که این روزنامۀ «ساسانی» بود. روزنامۀ «ساسانی» روزنامهای بود که صاحب امتیاز آن آقای صادق بهداد بود که آنموقع از وکلای دادگستری بود، چون ما در پانایرانیست هیچکس را نداشتیم که از نظر سنی در آن حد باشد که بتواند امتیازی بگیرد چون آنوقت تا آنجا که یادم هست بالاتر از ۳۰ سال ما نداشتیم و یکی از شرایط اینکه کسی امتیاز بگیرد این بود که حداقل ۳۰ سال داشته باشد. آقای صادق بهداد یک مرد میهن پرست و ناسیونالیستی بود حالا هم مشغول انجام مطالعاتی است و تحقیق میکند و استنباط من این است که همان ویژگی فکری را هنوز هم دارد. ایشان امتیاز روزنامۀ «ساسانی» را گرفته بود به کیفیتی ما آشنا شدیم و او آماده شد که با امکانات خودش عملاً روزنامه را در اختیار نهضت بگذارد. بنابراین روزنامۀ «ساسانی» منتشر شد. در این زمان ما در دانشگاه بودیم. حضور ما در دانشگاه انتشار روزنامه «ساسانی» مصادف شد با آغاز مبارزات ملی شدن نفت یعنی قبل از آن هم یک چنین همکاری بود زیرا قبل از او دورۀ پانزدهم مجلس بود که مصدق در مجلس حضور داشت و در نتیجه ما پانایرانیستها نسبت به مبارزاتی که او در مجلس انجام میداد به اتفاق تنی چند دیگر از همکارانش، البته ببخشید دورۀ چهاردهم بود…
س- دوره چهاردهم باید بوده باشد.
ج- بله اشتباه کردم دورۀ چهاردهم. دورۀ چهاردهم یکچنین هماهنگی میان ما و مبارزات دکتر مصدق بود بهخصوص گذشته از جنبههای دیگر مهمترین موضوعی که در دورۀ چهاردهم مطرح شد از طرف دکتر مصدق پیشنهاد شد موضوع منع اعطای امتیاز نفتی به هر کشور خارجی بود که درواقع او مقدمه و بهاصطلاح مرحلۀ اول و غیرقابل تفکیک از نهضت ملی شدن نفت است.
س- تعقیب سیاست موازنه منفی دکتر مصدق.
ج- تقریباً تعقیب سیاست موازنۀ منفی او ولی بههرحال صریحاً این پیشنهاد عبارت بود که به هیچ کشور خارجی نفت داده نشود. البته باز قبل از این هم مراحلی بود، مراحل قبلیاش هم این بود که نمیدانم به خاطرتان هست یا نه؟
س- اینها ثبت است در مذاکرات مجلس چهاردهم.
ج- کافتارادزه آمد از طرف روسها و حزب توده دمونستراسیونی را برقرار کرد برای دادن نفت به روسها که همانموقع که دانشآموز بودیم در یک مبارزاتی قرار گرفتیم با همین تظاهرات حزب توده. بنابراین از این پیشنهاد دکتر مصدق که خوب در خارج هم ابعادی پیدا کرده بود و موافق و مخالف با این پیشنهاد بودند موافقین که ملت ایران بودند و مخالفین هم عبارت بودند، مخالفین این پیشنهاد، از حزب توده، عوامل نفتی شرکت نفت همانچه بعد شد جبهۀ توده نفتی. پس این پیشنهاد را ما به شدت تأیید میکردیم و در دانشگاه و محیطهای مختلف ما با مخالفان پیشنهاد دکتر مصدق مبارزه داشتیم. تا موضوع منجر شد به تحصنی که در مورد انتخابات در دورۀ شانزدهم یعنی قبل از انتخابات…
س- سال ۱۳۲۸.
ج- دورۀ شانزدهم دکتر مصدق و گروهی دیگر در دربار کردند در خیابان کاخ و دانشجویان میهنپرست [عبارت نامفهوم] و گروه بسیاری به حمایت از تحصن کنندگان برآمدند. در آن هنگام، بههرحال ما نقش فعالی را به عهده گرفتیم یعنی فعالانه در آن برنامه و آن تظاهرات و آن فعالیتها شرکت کردیم. پس این سابقه همچنان ادامه داشت که دورۀ شانزدهم مجلس که ما در دانشگاه بودیم یعنی من دیگر سال سوم، بله، دانشکده بودم و دیگر دانشجویان پانایرانیست هم که بودند و هنوز نه نام جبهه ملی مطرح شده بود نه شعار ملی شدن نفت بلکه موضوع مبارزه بر ضد شرکت سابق نفت آغاز شده بود مسئله مقارن بود با زمانی که دیگر مقدمات آمدن رزمآرا فراهم شده بود. در این زمان تقریباً آخرین سنگری که در اختیار حزب توده باقی مانده بود متأسفانه آنموقع دانشگاه تهران بود چون بعد از حوادث آذربایجان در بسیاری از محیطهای اجتماعی ایران دیگر موقعیت خودش را از دست داده بود، در روستاها، در کارخانهها اینها دیگر موقعیت نداشت. حقیقت این است که هنوز داشگاه در اختیار حزب توده بود یعنی قدرت عظیم اینها در دانشگاه داشتند و ضمناً هم تمامی نیرویشان را نهتنها آنها بلکه همانطوری که بیان کردم جبهه توده نفتی که بعد به حق این نام را به این جبهه دادند اینها تمام نیرویشان را مصروف کردند برای تقویت خودشان در دانشگاه یعنی میخواستند دانشگاه را در اختیار داشته باشند. خوب، پس ما در دانشگاه مبارزه سختی را با آنها پیدا کردیم و هستهای که آنموقع به صورت متشکل و مقاوم در برابر اینها قرار داشت پانایرانیست بود. درنتیجه این مبارزه میان پانایرانیستها و تودهایها خیلی سخت بود، یعنی روزی نبود که زد و خورد نشود، روزی نبود که مجروح نشوند کسانی و پانایرانیستها واقعاً با اتکا بر آن قدرت ایمانشان و تودهایها با اتکا بر گروههای بیشتری که در اختیار داشتند و حتی حمایتهایی که از خارج میشدند یعنی بسیار اتفاق میافتاد که مثلاً از کارخانه چیتسازی که هنوز در اختیار حزب توده بود از مراکز مهم فعالیت حزب توده بود و عملاً آنجا را آن کمیتههای خاص جبهه توده نفتی اداره میکرد گروههایی را میآوردند به دانشگاه برای مضروب کردن و مجروح کردن پانایرانیستها. سایر عناصر که هماهنگیهایی داشتند آنوقت هنوز بهعنوان ملیون نامیده میشدند یعنی هنوز نه نام جبهه ملی مطرح شده بود نه اصولاً شعار ملی شدن نفت. با تمام این اوصاف کار به جایی رسید که دیگر حزب توده نتوانست در دانشگاه برابر پانایرانیستها یا سایر دانشجویان دیگر که ملیون بودند و همه هماهنگ در مبارزه بر ضد شرکت نفت مبارزه را دنبال میکردند مقاومت بکنند. همانطوری که میدانید البته حزب توده ابتدا شعاری را که در این نهضت عظیم مردم ایران بر ضد شرکت نفت مطرح میکرد مثلاً این بود که حقوق کارگران تعدیل بشود زیاد بشود یا خانه به آنها داده بشود یا مسائل دیگر از این قبیل و بعد که مبارزات پیش رفت و مسئله شعار ملی شدن مطرح شد آنها شعاری را که مطرح کردند عبارت بود از شعار لغو قرارداد در حالیکه میدانید خیلی فرق است. لغو قرارداد یعنی باید یک قراردادی وجود داشته باشد تا بعد بگوییم لغو بشود درحالیکه شعار ملی شدن نفت از نظر حقوقی عبارت بود از اینکه اصولاً هیچ قرارداد نافذ و قانونی وجود نداشت و آنوقت اگر قرارداد پذیرفته میشد این آثار حقوقی که بر لغوش مترقب میشد مسائل دیگری بود که اصولاً با مسئله ملی شدن و اینها چه از نظر حقوق داخلی و چه از نظر حقوق بینالملل تغایر بسیار داشت. پس این مبارزات در دانشگاه نضج گرفت. ما برای اولینبار توانستیم که ترتیب یک دمونستراسیون وسیع و همگانی را در دانشگاه بدهیم که حتی اعضای حزب توده هم ناچار از حضور در آن دمونستراسیون شدند و در نتیجه کلیۀ دانشجویان دانشگاه حرکت کردند و رفتند مقابل مجلس و از موضع مصدق و دیگر نمایندگانی که با او همکاری میکردند دفاع کرد.
س- اقلیت مجلس شانزده.
ج- اقلیت مجلس شانزده. به مرور مبارزات بالا گرفت تا اینکه مسئلۀ ملی شدن نفت مطرح شد. وقتی مسئلۀ ملی شدن نفت مطرح شد از طرف مکتب پانایرانیست یک شعاری مطرح شد که البته این نه منباب این هست که درواقع بخواهیم سهم خاصی را برای خودمان قائل بشویم. استنباط من این مبارزه یک مبارزۀ وسیعی بود مربوط به ملت ایران، حتی مبارزهای نبود نهضتی نبود که شخص مصدق ایجاد کرده باشد منتها مصدق امانتدار ادامۀ این نهضت بود. و این امانتداری را هم در آن حد توانایی خودش به خوبی انجام داد. بههرحال، شعاری از طرف مکتب پانایرانیسم مطرح شد و منتشر شد و پخش شد زیر این عنوان که «صنعت نفت در سراسر ایران میبایست ملی شود». ما این شعار را پیشنهاد کردیم فرستادیم و یک کمیسیون نفت که در مجلس تشکیل شده بود. البته سایرین هم یکچنین پیشنهاداتی کردند و در نتیجه واقعاً لطف کار در همین است. با برداشت از این تمایل عمومی آنوقت کمیسیون طرح ملی شدن نفت را در سراسر ایران تنظیم کرد و به مجلس پیشنهاد کرد که آن طرح عبارت از این بود که صنایع نفت در سه مورد در سه مرحله و به طور غیرقابل استثنا در سرتاسر ایران چه در مرحلۀ اکتشاف، چه در مرحلۀ استخراج و چه در مرحلۀ تولید و باید بگویم که چه در مرحلۀ ارائه به بازارهای فروش که حالا این مسئلۀ بعدی است که البته این صریحاً در آن طرحی که به مجلس دادند آورده نشد ولی به عقیدۀ من موردی بود که بعد این جنبش ملت ایران را تکمیل کرد یعنی به طور قطع یکی از خواستهای ملت ایران بود میبایست ملی بشود. طرح بر آن سه مورد تأکید صریح داشت یعنی سه موردی که مربوط باشد به اکتشاف، استخراج و تولید و به جامعیتش در تمام ایران.
س- آقای پزشکپور، بپردازیم رسماً و منحصراً به فعالیتهای مکتب پانایرانیسم در آنموقع آقای داریوش فروهر آنموقع جزو شما بودند در آن زمان؟
ج- در آن تاریخ نه. آقای داریوش فروهر موقعی که من در دبیرستان دارالفنون بودم همانطور که یادتان باشد گفتم که مدتی در کلاس ششم ادبی دبیرستان دارالفنون بودم مصادف بود با زمان یعنی هنوز با آن مرحله از مبارزات ولی هنوز جنبش نام ملی شدن نفت را به خود نگرفته بود که در آنجا آقای داریوش فروهر و تعداد دیگر را که همکلاس من بودند در ششم ادبی من دعوت کردم و اینها آمدند عضو مکتب پانایرانیسم شدند ولی بعد از چندی ایشان به اتفاق آقای صارم کلالی و یکی دو نفر دیگر از مکتب پانایرانیسم جدا شدند.
س- این چه سالی بود آقای پزشکپور؟
ج- این فکر میکنم که همان ۱۳۲۸ بود شاید.
س- علت جدایی چه بود آقا؟
ج- علت جدایی این بود که بیشتر یک اختلاف سلیقه بود و آن به این کیفیت که بههرحال ما معتقد بودیم که نهضت پانایرانیسم یک نهضتی است، یعنی با این اعتقاد اصولاً شکل دادیم این نهضت را که یک نهضتی است که این از تاریخ ریشه گرفته در این مقطع زمان رسالت مهمی دارد و حوادث بسیاری را هم در پیش خواهد داشت. بنابراین میبایست به صورت یک نهضتی مستقل در ورای این مسائل سیاسی حرکت کند. همکاریهایی در هر زمان میتواند داشته باشد اما نمیبایستی این همکاریها به صورتی باشد که به طور کامل غرق در…
س- یعنی همکاری با دولت وقت منظورتان است؟
ج- با جنبشهای مختلف، با مسائل مختلف چه بسا با دولت وقت کما اینکه ما در مواردی همین کار را هم کردیم اما همکاریها یا مخالفتها برای یک نهضتی که دارای یکچنین ریشههای اصیل باشد اصالت تام ندارد یعنی نه تمام موجودیت نهضت غرق در آن مخالفت میشود نه تمام موجودیت نهضت غرق در آن همکاری میشود به همین دلیل بود که اشاره کردم که پانایرانیست یک نهضتی نبود که برای مبارزه با مارکسیسم ـ کمونیسم ایجاد شده باشد نه. آن در مسیری که حرکت میکردیم ما با مانعی برخورد میکردیم مبارزه میکردیم کما اینکه از نظر ما مثلاً فراماسونری در ایران یک تشکیلات ضد مصلحت ملی ایران است، با تشکیلاتی برابر ناسیونالیسم ایران بود با آن هم مبارزه داشتیم. آن هم یک تشکیلاتی بود که در ایران به استنباط ما در یک شرایطی نوعی دیگر از انترناسیونالیسم را دنبال میکرد و به سود سیاستهای ضد ایرانی دیگر. البته همانطور که بسیاری از کمونیستها یا کسانی که عضو حزب توده شدند اینها تمایل واقعی یا تمایلی برای مخالفت با مصلحتهای ملی نداشتند شاید برخی هم که عضو فراماسون شدند اینها هم یکچنین تمایلی نداشتند اما کل این تشکیلات به این کیفیت بود کما اینکه همین نقش را هم طی تاریخ ایران ایفا کرد از زمانی که تجزیه ایران شروع شد. یعنی هر کجا شما تجزیهای از ایران میبینید دست فراماسونری در کار بوده، آخرینش هم تجزیه بحرین بود.
س- که میرسیم به آن ماجرا.
ج- که کی انجام داد؟ که آنجا هم باز بالاخره یک عضوی از فراماسونری این برنامه را انجام داد، هویدا و سایرین. در هر یک از مرحله چیز، مرحله از تاریخ تجزیۀ ایران، از تجزیۀ قفقاز بگیرید تا بحرین که دست فراماسونری بههرحال به هر کیفیت مداخله داشته و آخرینش هم آن بود. اما بههرحال ما اعتقاد بر این داشتیم که پس این نهضت دارای یک وظیفه و رسالتی بالاتر است نمیبایست به طور کلی مستهلک بشود در هیچ تشکیلات دیگری. آقای فروهر و چند تن دیگر اینها تمایل به یک نوع همکاریها و یا اقدامات سریعتر و زودرستر داشتند و درنتیجه این نحوه و روش را خوب دنبال میکردند.
روایتکننده: آقای محسن پزشکپور
تاریخ مصاحبه: ۳۰ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۵
ج- تا اینکه مبارزات نفت و ملی شدن نفت به مرور شکل گرفت و مقدمات تشکیل جبهه ملی فراهم شد. ایشان و چند تن دیگر این سلیقه را داشتند که تقریباً ما به نحوی عمل کنیم که از نظر تشکیلاتی درواقع ملحق شویم به این برنامه. ما ضمن اینکه معتقد بودیم که میبایست شعار ملی شدن نفت را تأیید کرد و این مبارزه را تأیید کرد اما اعتقاد به این نداشتیم که مکتب پانایرانیسم ملحق بشود از نظر تشکیلاتی و سازمانی به هریک از این سازمانها یا به هر سازمان دیگری. بنابراین یکچنین اختلافنظرهایی سبب شد که اینها جدا شدند تشکیلاتی را به وجود آوردند به نام «نبرد ایران»
س- حزب ملت ایران؟
ج- نه، آن مرحلۀ دیگری است. تشکیلاتی را به وجود آوردند به نام «نبرد ایران» که تشکیلات محدودی بود که دیگر در این هنگام سن سال سوم قضایی دانشکده حقوق بودم که داریوش فروهر هم که ششم ادبی همکلاس من بود چون سال سوم ایشان هم مثل اینکه، نه سال سوم سیاسی بود به احتمال زیاد، سال سوم سیاسی دانشکده حقوق بود. آن آقای صارمالدین کلالی هم که از کلالیهای خراسان است. البته او وقتی ما وارد دانشکده شدیم او سال سوم دانشکده بود بنابراین آن مدتی بود که دیگر دو سال بود که فراغت تحصیل پیدا کرده بود. خوب، در این هنگام دیگر موضوع ملی شدن نفت مطرح شده بود. مرکز مبارزات، همانطوریکه اشاره کردم، کجا بود؟ دیگر دانشگاه تهران بود. پس مبارزات میان پانایرانیستها و ملیون و جبهه توده نفتی خیلی شدید شد. به اتمام این اوصاف یک مبارزه هماهنگی بین همه ملیون بود یعنی گذشته از اینکه خود ما و مثلاً فروهر و کسانی که با او همکاری داشتند همکاری داشتیم به مرور سایر کسانی هم که در اطراف دکتر بقایی گرد آمده بودند یا در صفوف مختلف اینها همه با هم همکاری میکردیم. ولی هنوز چون شکل تشکیلاتی سایرین نگرفته بودند از نظر حزب توده محور پانایرانیستها بودند. بنابراین یک طرحریزی وسیع شد برای حمله به پانایرانیستها. در دانشکدههای مختلف ما انتخابات را برده بودیم، یعنی ملیون. در دانشکده حقوق در کلاسهای مختلف انتخابات انجام شد و انتخابات را ما بردیم. انتخابات سال سوم باقی مانده بود و بسیار حائز اهمیت بود نه تنها از نظر انتخابات دانشکده بلکه از نظر مسئله مهم مبارزات مربوط به ملی شدن نفت زیرا در اینجا دیگر شعارها مشخص شده بود یعنی شعار دکتر مصدق شعار فراکسیون اقلیت و شعار فراکسیون نفت و شعار ملت ایران عبارت بود از ملی شدن نفت در سراسر ایران. در برابر این شعار جبهه توده نفتی که چهرۀ تشکیلاتی و مبارزاتیاش حزب توده بود چه شعاری را مطرح کرده بود؟ شعار «لغو قرارداد» پس این دو شعار مشخص دو جبهۀ مبارزاتی بود سنگینی بار مبارزات هم به دانشگاه منتقل شده بود. گروهی هم که مقابل اینها بود از نظر تشکیلاتی پانایرانیستها بودند و آن جایی هم که نقطه اوج مبارزات در داخل دانشکده شده بود انتخابات سال سوم قضایی دانشکده حقوق بود و من اطمینان داشتم که آن انتخابات را خواهیم برد. روز پنجشنبهای بود به سمت دانشگاه میآمدم برای اینکه بیاییم به کلاس و انتخابات را انجام بدهیم. وارد محوطۀ دانشگاه شدم دیدم دانشگاه سخت منقلب و غیرعادی است. به اتفاق یکی از دوستان پانایرانیست میآمدم که افسر احتیاط بود که در دانشکده دندانپزشکی دانشجو بود. آنوقت اینطور بود بسیاری از افسران یا افسران احتیاط در دانشکدهها بهخصوص دانشکدههای پزشکی تحصیل میکردند که شاید بشناسید این دکتر خلوتی بود دندانپزشک مشهوری شده در ایران. با هم میآمدیم اواسط دانشگاه که رسیدیم چند نفر به من رسیدند از دانشجویان دانشکده حقوق و گفتند که شما نروید به دانشگاه چون از طرف حزب توده بیش از ۴۰۰ نفر آمدهاند با سلاحهای مختلف اینها مسلح هستند و دانشکده را در محاصره دارند و منتظر شما هستند و شما را خواهند کشت. و موضوع بسیار حائز اهمیت بود. یعنی اگر حزب توده موفق میشد که ما را از دانشگاه بیرون بریزد و به اصطلاح میدان مبارزاتی دانشگاه را از چنگ ما خارج کند درواقع تمام دانشگاه دربست در اختیار حزب توده قرار میگیرد و وقتی تمام دانشگاه دربست در اختیار حزب توده قرار میگرفت پس اینها سنگر مهمی را پیدا میکردند ضد نهضت ملی شدن نفت و درواقع از آنجا لطمات اساسی را بر نهضت و جنبش وارد میآوردند. بنابراین تمام بسیجشان را کردند برای اینکار و من همانجا گذشته از مبارزۀ نهضتی خودم به عنوان بههرحال مسئول پانایرانیسم به همین موضوع فکر کردم یعنی اگر من برمیگشتم درواقع برگشت من آنموقع از دانشگاه عبارت بود از اینکه ما دیگر به محوطه دانشگاه وارد نشویم و اینکه به طور کلی دانشگاه در اختیار توطئههای جبهه توده نفتی قرار بگیرد. حالا مصادف با چه زمانی بود؟ رزمآرا شده بود نخستوزیر و رزمآرا با حزب توده و روسها و انگلیسها مذاکراتی داشت و توافقهایی پیدا کرده بود و چون میدانستند برنامه اینطور است حتی آن تعداد پلیسی را هم که به طور معمول در خارج از دانشگاه بود آن روز نبود. بنابراین مسائل را بررسی کردم و به دکتر خلوتی، که البته آنموقع هنوز دکتر نبود، طبق رسم خودمان گفتم، «سرور من میروم وارد دانشکده میشوم و برگشت من یعنی اینکه همهچیز دربست تسلیم حزب توده و مؤتلفین آنها بشود. من میروم اما شما بروید به دانشکده پزشکی و دندانپزشکی که آنجا غالباً افسرها به دو گروه تقسیم شده بودند تعدادی با حزب توده همکاری میکردند بقیه که غالباً عناصر میهنپرستی بودند اینها از طرفداران ما بودند و حمایت میکردند. وضع هم در دانشگاه طوری بود که افسران غالباً مسلح میآمدند همه اسلحه داشتند حتی تعدادی از دانشجویان سویل هم اسلحه داشتند. گفتم، «فقط شما بروید به اینها اطلاع بدهید من رفتم در این درواقع دام و شما خودتان را برسانید و من خواهم رفت به دانشکده.» گفت، «خیلی خوب.» او رفت به طرف دانشکده پزشکی و من آمدم به طرف دانشکده حقوق. وقتی آمدم دیدم تعدادی از همان گروههای خاص که غالباً هم کارگران کارخانه چیتسازی بودند اینها با قمه و شوشکه و چماق و ساطور چهبسا سلاحهای گرم هم داشتند دورتادور دانشکده را گرفتند. وارد دانشکده شدم باز تعدادی از دانشجویان حقوق آمدند که شما چرا آمدید برگردید. گفتم نه وارد شدم. به محض اینکه وارد شدم دو نفر آنجا از دانشجویانی که عضو حزب توده بودند ایستاده بودند که میشناختمشان. یکی بعد به مانند بسیاری از تودهایهای دیگر که غالباً اینها آمدند درواقع در زمان شاه موقعیتهای بسیار پیدا کردند. شاه متأسفانه راه، به گمان خودش، مبارزه او با حزب توده یا جبهههای مخالفش این بود به جای اینکه به مسائل اجتماعی بپردازد به آنها رشوه میداد. درنتیجه بسیاری از موقعیتهای مملکتی در اختیار عناصر حزب توده قرار گرفت از هیئت دولتش بگیرید تا مجلسش تا چیزهای مختلف. یکی از اینها کسی بود به نام، که هنوز هم هست، احمد قاسمی، لابد میشناسید؟
س- بله، بله.
ج- که ایشان بعد سالهای متمادی مفسر آنچنانی دستگاههای تبلیغاتی بود، احمد قاسمی. احمد قاسمی لیدر تودهایهای دانشکده حقوق بود در آنموقع و یک خانم دیگری به نام مدنی که او هم یکی از دانشجویان عضو حزب توده بود. من وقتی وارد دانشکده شدم آن دوتا هم آنجا ایستاده بودند و اشارهای کردند به چند نفری که با آن گروه محاصره کننده خارج در تماس بودند در نتیجه آنها حلقۀ محاصره را تنگ کردند. دکتر حسن افشار رئیس دانشکده بود او دستور داد که درهای دانشکده را ببندند ولی اینها تمام پنجرهها و شیشهها و درها را شکستند و یورش کردند به داخل دانشکده. دکتر افشار از پنجره گریخت رفت. اینها که داخل شدند به خوبی به خاطرم هست همین احمد قاسمی و آن خانم مدنی به این مهاجمین و ادارهکنندگانشان رو کردند و گفتند که پزشکپور این است. وقتی من را نشان دادند آنها حمله کردند. جماعت زیادی بودند مسلح با سلاحهای سرد تا آنجایی که من میدیدم. همین موقع داریوش فروهر هم از پلهها به بالا میآمد پایین. او را زدند و بعد به کناری بههرحال یا رفت یا بردند به هر کیفیت ولی چون کاملاً برنامۀ اصولاً قتل مرا داشتند، مرا زدند در دو جای سرم، البته خوب من یکی دونفرشان را توانستم که مقابله بکنم ولی گروه عظیمی بودند که من جلو در اتاق سوم سیاسی روی زمین افتادم و درحالی که دیگر خون از سر و صورتم میرفت به خاطرم هست یکی میگفت ابتدا چشمش را دربیاوریم، یکی میگفت ابتدا نمیدانم با شکنجه بکشیمش یعنی برنامه به این کیفیت بود. در همین موقع یکی از دانشجویانی که عضو حزب توده بود و این از عناصر بسیار از نظر جسمانی قوی و متعرض حزب توده بود به نام میرسعیدی که بعد شد قاضی دادگستری و وکیل دادگستری که بعد شنیدم دکتر ضیاء مدرس را او با چاقو صبح همانروز زده بود، ضیا مدرس هم از جمله کسانی بود که با ما همکاری داشت، نام او را شنیدید یا نه، که البته اخیراً یعنی مدتی پیش توسط رژیم خمینی او را گرفتند و اعدامش کردند. مرد مبارزی بود مرد میهنپرستی بود تبریزی بود درواقع از زمان پیشهوری همچنان مبارزه کرد، علیه پیشهوری بعد هم در تمام این مدت مبارزاتش را ادامه داد، البته یک مدتی هم عضو حزب سومکا شد ولی با ما همکاریهای نزدیک و دستهجمعی داشت در این زمینهها. این میرسعیدی به ناگهان از صفوف حزب توده آمد بیرون در حالی که آن چاقویش دستش بود چاقوی بزرگ آمد جلوی من ایستاد و گارد من شد و به اینها گفت من نمیگذارم که من خیلی تعجب کردم. و چند لحظه طول کشید شاید همین چند لحظهای که او آمد و مقابله کرد فرصت را به من داد یعنی این فرصت را از آنها گرفت که کار مرا تمام نکنند والا قصد کشتن من را داشتند که همین موقع افسرهایی که هوادار ما بودند و علاقهمند به ما بودند از دانشکده پزشکی و دندانپزشکی رسیدند در حالی که اسلحههایشان را درآورده بودند آمدند و درنتیجه آنها هم کنار زده شدند و من پا شدم که بروم. البته همانجا از میرسعیدی که خیلی متشنج آن کنار ایستاده بود [پرسیدم] گفتم تو چطور اینکار را کردی در مورد من؟ گفت، «نمیدانم، من از ابتدا که سال اول با هم همکلاس بودیم احساس یک علاقهای به شما میکردم و جایی میخواستم این علاقه را که سالها داشتم نشان بدهم، این هم بهترین موردش بود.» البته فردای آن روز هم او را از حزب توده اخراج کردند، یعنی به طور رسمی اخراج کردند و در نتیجه بعد او دیگر برنامهای دیگر برای خودش پیدا کرد. این مبارزه که پس از اینجا دیگر جنبۀ شدیدی گرفت و اینها حمله کردند. همان خلوتی و یکی دو تن دیگر، تازه هم تاکسی در تهران شروع کرده بود به کار، تاکسیهایی بود که خانم فخرالدوله مادر آقای دکتر امینی که بسیار خانم لایق و فعالی بود در تهران به راه انداخته بود گویا. تاکسی برای من گرفتند و من را در تاکسی گذاشتند که ببرند به منزل. پس از خیابان شاهرضا عبور میکردیم چون منزل ما در شرق تهران بود. آنموقع دبیرستان البرز از مهمترین پایگاههای پانایرانیستها بود و کسی که آنجا بهعنوان مسئول حزب پانایرانیست عمل میکرد یعنی دانشآموزان را اداره میکرد دانشآموزی بود به نام تقی کبریتساز توکلی، همان که بعد شد، دیگر کبریتسازش را به کار نمیبرد، تقی توکلی که بعد شد وزیر نیرو در زمان دکتر آموزگار و مدتها مدیریت مس سرچشمه را داشت، بسیار عنصر میهنپرست و آدم صالحی من او را میشناسم، ا و مسئول ما بود در دبیرستان البرز. برحسب اتفاق او مقابل البرز در آن سمت پیادهرو که تاکسی از آنجا عبور میکند ایستاده بود. من وقتی آنجا رسیدم تقی توکلی مرا دید. تاکسی ایستاد و گفت، «سرور چه شده؟» جریان را برایش گفتم. آذربایجانی شجاع و میهنپرست و متعصب و بسیار پانایرانیست مبارزی هم بود. خوب یادم هست اشک تو چشمهایش آمد و گفت، «خیلی خوب، جریان چه بود و این.» من رفتم من را بردند منزل. بردند منزل ساعت پنج عصر بود که به من خبر دادند رهبر تودهایهای دانشگاه که کسی بود به نام ظریفی که بعد شد دکتر ظریفی و در زمان این شیخالاسلامزاده که او هم عضو حزب توده بود همین دکتر شیخالاسلامزاده که در توسعه فساد و نابسامانیها دستی عجیب داشت بعد هم معلوم شد در هر مرحله همکاریهای با هر جمعی میکند عضو حزب توده بود که بعد آمد شد وزیر این دکتر ظریفی را آورد و مدیر کل آزمایشگاههای وزارتبهداری کرد، یا بهزیستی بود بههرحال بهداری بود که بعد نامش شد بهداری و بهزیستی. ساعت پنج به من اطلاع دادند که این دکتر ظریفی را که لیدر تودهایهای دانشگاه بود او را پانایرانیستها در مغازۀ دائیاش در اطراف حسنآباد پیدا کردند و با چند دنده شکسته فرستادنش به بیمارستان سینا. درواقع به محض اینکه مطلع شدند که چنین رفتاری را با من کردند آنها رفتند دنبال کردند او را پیدا کردند و این برنامه را اجرا کردند، پس مبارزه از اینجا جنبه حاد پیدا کرد. درواقع دیگر مبارزه هم مربوط نبود به ما و حزب توده. اینکه پرسیدید اینجا کاملاً دیگر این مبارزه مربوط میشد به سرنوشت نهضت ملی شدن نفت. ساعت ۸ شب بود که همین احمد قاسمی به اتفاق کسی دیگر از طرف حزب توده که او از سران وقت حزب توده بود منتهی چون این همکلاس من بود و در دانشکده حقوق او را هم آورده بودند. آمدند از طرف حزب توده، پیغامی آوردند که درواقع یک نوع متارکهای را قبول کنیم از نظر اینکه حملات انفرادی نکنیم. البته بعد از اینکه مطلع شده بودند پانایرانیستها چه به روز دکتر ظریفی آوردند. پیغام من به آنها این بود که بههرحال شما به این کیفیت رفتار میکنید و آنچه که مسلم است دانشگاه یا باید در اختیار شما باشد یا در اختیار ما و این را ما تعیین تکلیف میکنیم بنابراین بدانید که اینکار را خواهیم کرد. درنتیجه رفته که آنوقت فردای آن روز من رفتم به محلی که مرکز تجمع ما بود چون ما باشگاه نداشتیم کما اینکه اصولاً کمتر اتفاق افتاد باشگاه داشته باشیم غالباً هم یا امکان مالیاش را نداشتیم یا اجازه چیز نمیدادند و در محدودیتهایی بودیم. پس خانههای افراد غالباً باشگاههای ما بود، محل تمرکز ما بود. کلیۀ پانایرانیستها را که در تهران دانشگاه بودند خبر کردم بههرحال برایشان صحبت کردم و اینکه برنامه این این است دانشگاه یا میبایست در اختیار ما باشد یا در اختیار آنها و اگر ما از چنگ آنها خارج نکنیم آنها اجازه نخواهند داد که ما وارد محوطه دانشگاه بشویم. بنابراین بسیجی شد برای صبح یکشنبه که پانایرانیستها بروند به دانشگاه و آخرین نبردشان را با تودهایها حزب توده و عواملشان بکنند. آنها مطلع شدند بنابراین دانشگاه تقریباً تعطیل شد آنها در دانشگاه سنگر گرفتند تعدادی در حدود چیزی نزدیک به ۵۰۰ نفر با وسایل و تجهیزات مختلف. دانشجویان پانایرانیست هم به گروههای پنج شش نفره تبدیل شدند و بههرحال دو گروه اول و دوم رفتند ولی قبل از اینکه آن برنامهای که پیشبینی شده بود کاملاً شکل بگیرد اینها که وارد میشوند درگیری و مبارزه با واقعاً میتوانیم بگوییم اصولاً جنگ که شروع میشود این از ساعت تقریباً هشت و نیم صبح ادامه داشت تا ساعت نیم بعدازظهر که دیگر در ساعت نیم بعدازظهر در حدود بیست و چند عضو حزب توده و همکارانشان با آمبولانسها فرستاده میشوند به بیمارستانها و بههرحال برنامه مبارزاتی پانایرانیستها و سایر ملیون که آنها هم همکاری میکردند در این مرحله موفق میشود و از آن تاریخ دانشگاه در اختیار ملیون قرار گرفت و درنتیجه تبدیل شد به یک سنگر مهمی برای دفاع از شعار ملی شدن نفت و آنوقت کانونی شد برای اینکه این طیف مبارزاتی و فعالیت را به سایر دبیرستانها و شهرستانها منتقل کنند. مبارزات البته میان پانایرانیستها و حزب توده دیگر شدت عجیبی گرفت یعنی به نبردهای رودررو انجامید و درنتیجه روزی نبود که در خیابان منوچهری یا میدان بهارستان یا مناطق دیگر زدوخورد نشود، زدوخورد در سطح بسیار وسیع بهطوریکه ما دیگر دفتری را که در خیابان منوچهری داشتیم که همان محل روزنامه ساسانی بود و دفتر وکالت آقای صادق بهداد بود ما آن را به ناچار تبدیل کرده بودیم به یک سنگری یعنی دفاع میکردند اینها. هنوز جبهه ملی تشکیل نشده بود و نیروهایی که در این مبارزه بودند به کیفیت عبارت بود پس از پانایرانیست که نام مکتب پانایرانیسم. دکتر بقایی که البته نقش بسیار فعال و مؤثری داشت، مردی است بسیار مبارز حالا گذشته از مسائل دیگر و در آن مبارزه نقش خیلی فعالیت داشت که هنوز نه جبهه ملی تشکیل شده بود نه حزب زحمتکشان.
س- جبهه ملی که سازمانی به آن شکل در دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت نداشت فقط احزاب مختلف بودند هر کسی که طرفدار مصدق بود و از او حمایت میکرد به نام جبهه ملی شناخته میشد.
ج- اصولاً ابتدا به عنوان یک فراکسیون اعلام شد آنوقت بعد حرکتهای مختلفی به…
س- ولی سازمان خاصی به نام جبهه ملی وجود نداشت.
ج- ولی سازمان دادند. البته تا وقتی که کسانی امثال بقایی آنجا بودند این شکل سازمانی دقیقتر و منسجمتری داشت ولی گویا تا آنجایی که به خاطرم میآید یا شاید بعد بود این، چیزی را به نام نگهبانان آزادی را بعد بقایی تشکیل داد، آهان مربوط به این مرحله نیست. ولی بههرحال خانه دکتر بقایی که آنموقع در یکی از کوچههای خیابان عینالدوله قرار داشت این خانه عملاً به صورت یکی از مراکز خیلی فعال این جنبش بود. بنابراین دکتر بقایی بود، پانایرانیست بود مکتب پانایرانیسم و مجاهدین اسلام بودند آنموقع که…
س- تحت رهبری شمس قناتآبادی.
ج- آیتالله کاشانی که آنوقت ادارهکنندهاش شمس قناتآبادی بود، و حزب ایران. این چهار تشکیلات همکاری داشتند. چهار تشکیلات همکاری داشتند. به آنجا رسید که به این نتیجه رسیدیم که شکلی بگیرد، پس هنوز جبهه ملی تشکیل نشده بود. جلسۀ اول را هم تشکیل دادیم، جلسۀ اول منزل دکتر بقایی تشکیل شد. در این جلسه کسانی که حضور داشتند دکتر بقایی بود، درواقع از طرف آن حرکت شمس قناتآبادی بود از طرف مجمع مجاهدین اسلام که گویا آقای دکتر شروین هم با او آمده بود. من بودم از طرف پانایرانیسم و مهندس زیرکزاده بود از طرف حزب ایران. اینجا بررسی شد پیشنهاد شد تشکیل یک کمیتهای به نام کمیته تمرکز مبارزات ملی و این کمیته وظیفهاش این بود که کلیۀ این حرکتها و مبارزاتی را که هماهنگ نهضت ملی شدن نفت هستند بسیج بکند. به خوبی به خاطرم هست در این کمیته کسی که اصرار کرد و مطرح کرد و پافشاری کرد که حزب توده را هم به این کمیته دعوت کنیم مهندس زیرکزاده بود یعنی نمایندۀ حزب ایران. ایشان معتقد بود که حزب توده را هم در این کنگره دعوت کنیم و در این مبارزه شرکت بدهیم. درحالیکه سایرین مخالف بودند بهخصوص من و دکتر بقایی که درواقع حزب توده اصولاً مورد اطمینان برای مبارزات ملی نیست و گذشته از این این در رابطه با عملاً عوامل وابسته به انگلیسها است، بنیانگذاریاش هم توسط آنها بوده با مشارکت آنها بوده و بنابراین این نهضت را دچار انحراف خواهد کرد. حالا همین موضوع اصولاً سبب بسیاری از حوادث بعدی شد یعنی ما خط مشیهایی را که شکل گرفت از همین جا میبینیم. البته لابد میدانید حزب ایران اصولاً در این مورد همواره تخصصی داشته یک بار هم در مورد توطئه برای جدایی آذربایجان متأسفانه این حزب آمد و شد جزو احزاب مؤتلفۀ آزادیخواه که نمیدانم میدانید یا نه که این احزاب مؤتلفۀ آزادیخواه عبارت بودند از فرقۀ دموکرات آذربایجان، حزب کومله کردستان یعنی قاضی محمد، حزب توده، حزب ایران و یکی دیگر از همین قبیل که البته در آنموقع تعدادی از عناصر میهنپرست این حزب که مخالف با این اقدامات بودند از جمله آقای دکتر جزایری، آقای دکتر میمندینژاد و یکی دو تن دیگر اینها ارسلان خلعتبری اینها جدا شدند و حزب «وحدت ایران» را تشکیل دادند. بنابراین یکچنین سابقهای را هم اینها مدام دارند و به نظر من این روش حزب ایران بر جنبش آزادیخواه و میهنپرست ایران لطمات بزرگی زد چه آنموقع چه بعد. درواقع اینها مدام به سبب جبن و به عقیدۀ من نداشتن یک موضع مشخص فکری و ایدئولوژیکی طعمههای خوبی بودند برای حزب توده و این نوع حرکتها و بعد هم تحولات جامعۀ ایرانی را طعمههایی قرار میدادند برای دسیسههایی که حزب توده و همراهان و حامیان او داشتند. بنابراین این بحث در آن جلسه بسیار شدید مطرح شد به صورت ظاهر مهندس زیرکزاده قبول کرد. مذاکراتی شد و قرار شد که براساس آن مذاکرات اولین اعلامۀ کمیتۀ تمرکز مبارزات ملی تنظیم بشود. این مسئولیت یا مأموریت را به من واگذار کردند که طبق آنچه که مذاکره شد که خلاصهاش این بود که ۱) درواقع نهضت ملی شدن نفت جلوۀ یک نهضت عظیم ضداستعماری ملت ایران است. ۲) از نظر تاکتیک مبارزاتی عناصر وابسته به سیاستهای بیگانه در این جبهه و در این کمیته نمیتوانند حضور داشته باشند. ۳) عناصر هیئت حاکمه که بهخصوص همکاری داشتند با عوامل شرکت نفت اینها نمیبایست در برنامههای اجرایی حضور داشته باشند. ۴) بههرحال مبارزه یک مبارزۀ مستقل ملی است و عواملی که وابستگیهای سیاسی و خارجی دارند در این مبارزه نمیتوانند حضور داشته باشند. به خوبی یادم هست که در آنجا در مذاکرات در آن کمیته روی دو تشکیلات تأکید میشد. یکی حزب توده و وابستگان حزب توده بودند دوم فراماسونها. یعنی این دو مطرح شده بود که منظور از این وابستگان چه کسانی هستند. به همین مناسبت بود بعد هم اینکه کسی مثل بیات شد مدیرعامل شرکت نفت، کسی مثل باقر کاظمی شد معاون نخستوزیر و اینها، اینها نکاتی بود که به نظر از جهت کارکرد دکتر مصدق آنوقت جای ایراد میآمد و یا حضوری را که برای حزب توده به ناچار قائل شدند، فراهم کردند که در واقع آن از عوامل مهم بود برای بروز اصلاً حادثۀ ۲۸ مردادماه و ساقط کردن مصدق.
س- شما این مسئله را آنموقع مطرح میکردید؟
ج- بله، بله به تفصیل. آهان به همین مناسبت است که درنتیجه حزب پانایرانیست که بعد میگویم یعنی ما با توجه به همین مسائل معتقد نبودم که پانایرانیسم دربست برود در دل یک تشکیلات دیگری به آن کیفیت قرار بگیرد بلکه معتقد بودیم باید تا آنجایی که چیز است همکاریاش را ادامه بدهد و درنتیجه بعد که حزب پانایرانیست تشکیل شد مدام و در اعلامیهای که ما میدادیم و یا روزنامهای که داشتیم به نام «ندای پانایرانیسم» این مسائل را بیان میکردیم.
س- حزب پانایرانیست چه سالی تشکیل شد آقا؟
ج- بعد از مکتب پانایرانیسم، حالا پس اینجا را داشته باشید تا بعد برگردیم. خوب، گفتم که به چه سبب آن تعداد رفتند. وقتی آن تعداد رفتند که هنوز کارهای مکتب زیاد نضج نگرفته بود مکتب در آغاز فعالیتهایش بود. ولی پس به مرحلهای رسیدیم که مکتب پانایرانیسم دیگر در یک طیف وسیع از مبارزات گام گذارد. دیگر این مورد را بررسی کردیم که زمان رسیده که ما تشکیل حزب بدهیم به اصطلاح از چهرههای دیگر شناخته شدۀ سیاسی بودیم عملاً در مسائل روز مملکت صاحبنظر بودیم یا همکاری داشتیم، مداخله داشتیم پس فکر کردیم که دیگر باید از مرحله کار مکتبی وارد بشویم به مرحله مبارزات حزبی البته ضمن اینکه حزب از مکتب جدا نمیتواند باشد و مکتب باید همچنان تغذیهکنندۀ فکری و ایدئولوژیکی حزب باشد، یعنی براساس آن مکتب حزب بنیاد بگیرد. بنابراین به فکر افتادیم گفتیم خوب ما وقتی بخواهیم تشکیل حزب بدهیم واقعاً چه کسانی نزدیکتر از همانهایی که یک مدت با ما همکاری داشتند. حالا هم که در جنبههای مختلف در یک مبارزات هماهنگی با یکدیگر هستیم. بنابراین بهتر است که با اینها مطرح کنیم و در این مرحله حزبی مجدداً اینها در این برنامه حضور داشته باشند. منتها تعدادی در مکتب مخالف بودند یعنی درواقع نگران بودند یعنی فکر کردند که اگر نوع آقای فروهر و اینها بیایند مثلاً جا و موضعی را که دارند اینها آنجا و موضع را میگیرند. که آنها چند نفری بودند به نام محمد مهرداد، منوچهر تیمسار که بعد چیزی تشکیل دادند به نام «پرچمداران پانایرانیسم» البته برای مدت کوتاهی دیگر بیشتر نتوانست دوام پیدا بکند. اینها با دعوت این حزب «نبرد ایران» یعنی حزبی که آقای فروهر تشکیل داده بود برای اینکه بیاییم و مرحله حزبی را حزب واحد پانایرانیست را با هم تشکیل بدهیم مخالف بودند. منتها این مخالفت را خیلی صریح ابراز نمیکردند و درنتیجه به اتفاق هم مذاکراتی کردند و حتی یکی از این روزها که من به آن منزل یکی از این افراد رفته بودم به من حمله کردند و ناراحتیهایی ایجاد کردند و بههرحال در مخالفت با این برنامه و در نتیجه یک مقدار از نیروهای مکتب پانایرانیسم اینطور دچار ناراحتی و تزلزل شد. ولی با این وجود این برنامه را ما موقوف نکردیم یعنی به اتفاق دکتر عاملی و سایر دوستان آمدیم و با آقای فروهر و اینها مذاکره کردیم. نتیجۀ این مذاکرات این شد که «حزب ملت ایران» تشکیل شد. منتهی همانطور هم که صحبت کردیم برای اینکه این کار مبتنی باشد دقیقاً بر پانایرانیسم اسم حزب گذارده شد «حزب ملت ایران بر بنیاد پانایرانیسم.» این همکاری مدت کوتاهی به طول انجامید و در اینجا کسانی که در مکتب پانایرانیسم بودند و خود ما مواجه شدیم با اینکه متأسفانه باز آن روحیه حاکم است یعنی بیشتر به انجام یک کارهای صریح و تند و دور از آن اصول و تکیهگاههای فکری و مکتبی توجه هست تا یک کار اساسی بهخصوص که یک کسی در این شرایط در فعالیتها بود و در زدوبندهای بسیاری با مراجعی و مقاماتی همین آقای موسی امامی. موسی امامی برادر همان حسین امامی بود که جزو فدائیان اسلام بود. البته این برادر به استنباط من روحیۀ آن برادر را نداشت و درنتیجه بیشتر به یک فرصتطلبیهایی توجه داشت و عملاً هم در نتیجۀ ادارۀ امور آن محلی که آقای فروهر داشت و «نبرد ایران» در آنجا بود و در نتیجه «حزب ملت ایران» در آنجا مستقر شد در اختیار آقای امامی بود و همان مرحله بود که یک شعار انحرافی مطرح شد که آن نمیتوانست یک شعار پانایرانیستی باشد شاید به خاطرتان بیاید « پانایرانیسم گورکن بلشویسم». این یک شعار پانایرانیستی نبود چون پانایرانیسم یک نهضت مثبت است، مکتب است، صاحب اندیشه است همانطور که بیان کردم این هدفش و غایت هدفش و فلسفه وجودیاش این نیست که فقط برای مبارزه با یک حزب و یا یک تشکیلات دیگری به وجود آمده باشد. اما دستگاههای حکومتی میخواستند فقط از پانایرانیسم به این عنوان استفاده بکنند، بهعنوان یک وسیله برای مبارزه با حزب توده درحالیکه مکتب پانایرانیسم این نبود. بنابراین در کوتاهمدت بهخصوص پانایرانیستها که طی این مدت تعلیمات عمیقی دیده بودند دریافتند که نمیتوانند و اینجا درواقع جایی خواهد بود که اگر به این کیفیت ادامه پیدا بکند نهضت پانایرانیسم بهعنوان یک مکتب و یک اندیشه و یک حرکت فلسفی و اجتماعی و سیاسی این طومارش بسته میشود. بنابراین اعضای این مکتب همه رفتند و اجتماعی کردند بعد آمدند گفتند ما نمیتوانیم ادامه بدهیم اینجا جای ما نیست و این را اعلام کردند که البته حتی این موضوع را من شخصاً رفتم به اتفاق دکتر عاملی برای خود فروهر بیان کردیم. حقیقت این است که نمیشود، شما طرز کارتان یعنی طرز کار اینجا طور دیگری است ولی این یک نهضتی است و بههرحال الان تمام این پانایرانیستها هم یکچنین تعرضی دارند.
س- این چه سالی بود آقا؟
ج- این فکر میکنم همان اواخر سال ۱۳۲۹ بود. بنابراین پانایرانیستها دوباره جمع شدند و خودشان رفتند اجتماعی کردند در منزل یکی از پانایرانیستهای قدیمی به نام دکتر علاءالدین خطیر آنوقت هم دانشجوی پزشکی بود شاید مثلاً سالهای آخرش بود که دکتر خطیری که جراح مشهور پلاستیک است. در منزل او اجتماعی کردند بعد تعدادی از نمایندگانی را فرستادند پیش من از جمله همان دکتر فضلالله صدر بود، دکتر مهرداد سالور و دو تن دیگر. اینها آمدند منزل من و گفتند که اعضای مکتب پانایرانیسم بههرحال اجتماع کردند و منتظر شما هستند که رفتم آنها به اتفاق اعلام کردند که ما نمیتوانیم، ما به یک کار مکتبی و به یک کار عمیق فلسفی و سیاسی معتقدیم این نمیتواند بنابراین ما میخواهیم دوباره برگردیم به همان کانون خودمان که دفتری بود در کوچۀ روزنامهنگاران در خیابان لالهزارنو همان محل روزنامۀ ساسانی بود. درنتیجه مجدداً در آنجا مستقر شدیم، در آنجا آنوقت بررسی شد اعلام موجودیت حزب پانایرانیست. بنابراین در همانجا و همان سال بود که اولین کنگرۀ حزب تشکیل شد از همۀ پانایرانیستها که در شهرستانهای مختلف بودند نمایندگانشان خواسته شد و در اولین کنگرۀ موجودیت حزب پانایرانیست اعلام شد و اولین کمیتۀ عالی رهبری حزب پانایرانیست و اعضای علیالبدلش انتخاب شدند که در آنموقع یکی از اعضای علیالبدل گویا، علیالبدل کمیتۀ عالی رهبری به احتمال زیاد فکر میکنم همین داریوش همایون بود که البته بعد دیگر فعالیتهایش با حزب قطع شد و درنتیجه رفت به حزب سومکا. ولی دیگر اعضای کمیته، اولین کمیته عالی رهبری دکتر عاملی بود، دکتر صدر بود، مهندس آقبیاتی، دیگر دکتر طالع که همچنان مبارزاتش ادامه دارد و دکتر سالور بود گویا و چندتن دیگر بودند ولی آنهایی که به خاطرم میآید نامشان اینها است. پس حزب پانایرانیست تشکیل شد و این مصادف شد، دیگر مصادف بود با کی؟ با زمانی که طرحریزی میشد تشکیل کمیته مبارزات ملی، درست؟ که در این کمیته مبارزات ملی آنوقت حزب پانایرانیست حضور داشت، حزب ایران، دکتر بقایی و «مجمع مسلمانان مجاهد.» اولین اعلامیه را قرار شد که من بنویسم. اعلامیه را نوشتیم. جلسۀ دوم قرار گذاشتیم در منزل دکتر بقایی. آهان اینجا فوراً توضیح بدهم که تشکیل این کمیتۀ مبارزات ملی مقارن بود با بعد از حادثه ۳۰ تیر و انقلاب سیام تیرماه که در بیستوهشتم تیر بود که البته میشود دومین بازداشت من که من رفتم به چاپخانۀ ۲۸ تیر یعنی موقعی بود که دو سه روز گذشته بود از اینکه قوام را، شاه به آن کیفیت مصدق را برکنار کرده بود، نخستوزیر کرده بود و قوام هم با یک اکثریت ضعیفی از مجلس رأی آورد.
س- شما را برای چه دستگیر کرده بودند؟
ج- خوب شروع کردند به دستگیری همۀ مبارزان و فعالانی که از مصدق حمایت میکردند. بله دیگر و ۲۸ تیر بود که من رفتم به چاپخانه، مثل اینکه دوشنبه شب بود چون روزنامۀ «ندای پانایرانیست» سهشنبهها منتشر میشد. روزنامۀ «ندای پانایرانیست»در چاپخانه زندگی چاپ میشد، چاپخانۀ زندگی در انتهای خیابان فردوسی قرار داشت. من یادم هست شب دعوت داشتم، یعنی به یک عروسی در باشگاه افسران در نتیجه با لباسی که متناسب آنجا و در آن شرایط بود رفته بودم به چاپخانه در محاصره است. وقتی رفتم و آن نمونه روزنامه را خواستم و داشتم نگاه میکردم مدیر چاپخانه خبر آورد که چاپخانه محاصره است و شما را میخواهند. در همین موقع افسری با دو سه درجهدار و اینها آمدند و گفتند که شما بازداشت هستید. همانجا مرا بردند. داخل کامیون و به جای عروسی مستقیم بردند زندان زیر آگاهی. این زندان زیرآگاهی کثیفترین و بدترین زندان شهربانی بود. یعنی جایی بود که قاتلها و جنایتکارها و اینها غالباً بودند و شاید سیصد نفر در محوطهای بودند که حتی توالتش جدا نبود و بردند آنجا و من آنجا بودم تا سی تیر که البته به خاطرم هست دیگر وقتی بردند آنجا زندانیان که متوجه شدند من هستم و به چه دلیل من را آوردند اینها هر یک یکی پتویش را آورد، یکی یک تکه نانش را آورد نهایت محبت و پذیرایی را کردند و دیگر اتاق زندانها و اتاقها جا نداشت مردم را دستهدسته میآوردند توی محوطۀ زندان که تا صبح همینطور تمام ساختمان شهربانی زیر شعار و فریاد پرخروش «یا مرگ یا مصدق» میلرزید. تا ۳۰ تیر شد که قیام شد که آمدند و در زندانها را باز کردند من هم آزاد شدم و رفتم که البته در جریان ۳۰ تیز پانایرانیستها مشارکت خیلی وسیع داشتند که از جملۀ آن هوشنگ رضیان که پانایرانیست مبارزی بود کشته شد، تعداد زیادی زخمی شدند. غروب ۳۰ تیر که وقتی من رسیدم به میدان بهارستان دیگر اگر مطلع باشید که لابد میدانید تقریباً پلیسها و مأمورین راهنمایی رفته بودند تو کلانتریها و آنموقع غالب اماکن عمومی و بهخصوص مأموریتهای راهنماییها را در چهارراهها پانایرانیستها انجام میدادند به اتفاق سایرین. بعد از ۳۰ تیر بود که بههرحال مصدق مجدداً آمد نخستوزیری را گرفت، بعد از آن جریان بود که به این اندیشه افتادیم که مبارزات متشکل بشود و کمیتۀ تمرکز مبارزات تشکیل بشود. پس اعلامیه را نوشتیم. در جلسۀ دوم که منزل دکتر بقایی باز تعیین شده بود وقت جلسه نماینده حزب ایران حضور پیدا نکرد. از جمله برنامهها که این کمیتۀ تمرکز مبارزات دنبال میکرد و میبایست که انجام میداد برنامۀ برگزاری شب برگزاری یا شب هفت بود یا چهلم شهدای ۳۰ تیر در ابنبابویه که این میبایست که دعوت شده بودند مردم برای حضور در این اجتماع. بههرحال نمایندۀ حزب ایران حضور پیدا نکرد بنابراین اتخاذ روش دیگری یا اتخاذ دو روش بههرحال یک روشی که آنموقع که البته بعد به مسائل دیگری انجامید یکی اینکه این بود که حزب توده مطلقاً نمیبایست در برنامۀ مبارزات نهضت ملی ایران دعوت بشود و بعد هم سایر عناصری که به آن کیفیت وابستگیهایی داشتند به نظامهای حاکمه که همکاریهای نزدیکی داشتند با بههرحال سیاستهای مربوط به شرکت نفت نمیبایست حضور داشته باشند و البته حزب ایران موضع مخالف داشت که با نیامدن خودش این مخالفت را دیگر به این آشکارا چیز کرد که به استنباط من از اینجا به مرور یک شکافی در مبارزات به وجود آمد و از اینجا به مرور مقدماتی فراهم شد که منجر شد به اینکه شرایط آماده بشود برای حادثۀ ۲۸ مرداد یا کودتای ۲۸ مرداد.
س- شما در آن زمان همکاری که با دکتر بقایی داشتید آیا همکاری با حزب زحمتکشان ملت ایران دکتر بقایی بود یا فقط با شخص دکتر بقایی؟
ج- آن وقت هنوز حزب زحمتکشان شکل نگرفته بود به این صورت.
س- در ۳۰ تیر حزب زحمتکشان ملت ایران حضور داشت.
ج- وجود داشت؟
س- بله. حزب زحمتکشان ملت ایران در اردیبهشت ۱۳۳۰ تشکیل شد.
ج- من دقیقاً به خاطرم نیست تاریخ…
س- من دقیقاً یادم هست.
ج- بنابراین ایشان به نمایندگی از طرف حزب زحمتکشان آمده بود ولی بههرحال درواقع حزب زحمتکشان هم که تشکیلاتی بود که بهخصوص آنموقع بیشتر روی برداشت دکتر بقایی کارش را ادامه میداد.
س- من از شما سؤالی که داشتم این است که آیا وجود خلیل ملکی و همکاران او در حزب زحمتکشان ملت ایران برای شما ناراحتی ایجاد نمیکرد؟
ج- نه اصولاً آنموقع هنوز خلیل ملکی و همکارانش آن موضع خاص را نگرفته بودند یعنی بیشتر هنوز همان برنامه…
س- کدام موضع خاص؟
ج- موضع خاصی که بعد منجر شد به انشعاب از حزب زحمتکشان ملت ایران و فراهم آوردن یک تشکیلاتی به نام «نیروی سوم» خاصه اینکه اصولاً خود من با خلیل ملکی درواقع دیدارهایی داشتم و در بسیاری از مواضع و موارد مواضع فکریمان، نه مواضع بنیادی، ولی فکری را که او درواقع گرفته بود تطبیق میکرد با مواضع فکری ما و این البته یک اشکال بزرگی است که این اشاراتی که کردم همۀ کمونیستهایی که عملاً از مواضع فکریشان برگشتند ولی نمیخواهند به آن برگشت مطلق خودشان تن در بدهند در نتیجه سعی میکنند آن مواضع صحیحی را که میگیرند حالا به نحوی با همان مواضع فکری سابقشان این را تطبیق بدهند و توجیه کنند درحالیکه اینها با هم تغایر دارد و آقای خلیل ملکی در موارد متعددی در مواضع صحیحی دیگر قرار گرفت که با آن مواضعی هم که ما به آن فکر میکردیم تطبیق میکرد اما آن مواضعی که ما فکر میکردیم خودبهخود ناشی از اصولی است که به آن معتقد هستیم. فرض کنید از نظر مسائل ملی، از نظر مسائل بینالمللی تقریباً خلیل ملکی در مواضعی قرار گرفت، اصلاً طرح همین موضوع نیروی سوم، یعنی درواقع نه چپ نه راست، درست است؟ از نظر تئوری این است از نظر عملی هم یک سیاست ملی است. بنابراین نه تنها ما مشکلی نمیدیدیم و دلیلی نداشت مشکلی ببینیم که آنوقت از نظر حزب توده هم خود خلیل ملکی هم این اعتقاد را داشت یعنی خلیل ملکی هم بهخصوص با شناخت بیشتری که از حزب توده داشت به دلیل حضور خودش در آن حزب مدتها، هرگز اعتقاد نداشت که حزب توده نقش فعالی در مبارزه نهضت ملی شدن نفت پیدا کند یعنی اعتقاد و اطمینان به آن حزب نبود کما اینکه درست هم بود نشان داده شد. پس این مواضع نهتنها مشکلی…
روایتکننده: آقای محسن پزشکپور
تاریخ مصاحبه: ۳۰ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۶
بله به همان کیفیت که با هم صحبت کردیم نه تنها از این جهت ما مشکلی با آقای خلیل ملکی یا دوستانشان در حزب زحمتکشان و همکاران آقای دکتر بقایی نداشتیم بلکه برعکس همین طور که توضیح دادم در آن زمان و بهخصوص در بعد از این زمان حتی تا بعد از ۲۸ مرداد نظرات و وجوه مشترک فکری بسیاری داشتیم بهخصوص از نظر مواضع مبارزاتی و مواضعی که میبایست که نیروهای مبارز ملی و آزادیخواه و ضداستبداد و ضداستعمار در شرایط ایران داشته باشند. بنابراین آنچه را که بیان کردم بعد از دومین جلسۀ کمیتۀ تمرکز مبارزات ملی آن جبههگیری به آن شکل انجام نگرفت و بههرحال یک مقدمهای شد برای اختلافها و تعرضات و نفاقهایی، تا اینکه ما رفتیم به سمت برگزاری چهلمین روز شهدای سیام تیرماه که در ابنبابویه میبایست برگزار میشد. برنامه هم تنظیم شد، این جایگاهی هم برای سخنرانان در نظر گرفته شد، طبق این برنامه میبایست که تا آنجا که به خاطرم هست آقای دکتر بقایی صحبت میکرد بعد من صحبت میکردم بعد آقای شمس قناتآبادی، نمایندهای هم از طرف حزب ایران پیشبینی شده بود. وقتی ما رفتیم در جایگاه قرار گرفتیم البته قبل از اینکه برویم در جایگاه قرار بگیریم از شب قبلش اطلاع دادند که برنامههایی هست تقریباً در مسیر همان اختلافاتی که در کمیتۀ تمرکز مبارزات ارائه شد برای اینکه این مراسم را برهم بزنند یعنی بهخصوص برای اینکه ابتدا حزب پانایرانیست را یعنی من را از صحنۀ آن تظاهرات خارج بکنند و بعد هم دکتر بقایی را. اما کموکیفش زیاد برای ما مشخص نبود. اما از بامداد آن روز که ما رفتیم به ابنبابویه تقریباً احساس میشد که یکنوع حوادثی را تهیه دیدند و پیش خواهد آمد. ما رفتیم در جایگاه متمرکز شدیم گویا قرار بود ساعت دو بعد از ظهر برنامه شروع بشود. هنوز شروع برنامه اعلام نشده بود که به ناگهان از آن سمت، سمتی که مربوط میشد به آن در بزرگ ورودی ابنبابویه صدای تظاهراتی به گوش رسید و هیجاناتی. بعد که صدا نزدیکتر شد من علامت پان ایرانیست را روی بعضی پرچمهای سرخ دیدم که پرچم سرخ پرچم گارد پانایرانیست بود به رنگ سرخ که روی این رنگ سرخ علامت پانایرانیست که علامت مخالف ریاضیش برنگ سیاه بود و این را افراد گارد ویژه پانایرانیست روی بازویشان نصب میکردند که اینها مأمور حفاظت از پایگاههای حزبی و دفاع از پانایرانیستهایی بودند که در تظاهرات حزبی شرکت میکردند چون غالباً ما مواجهه با حملاتی بودیم بنابراین یک گارد ویژهای ضرور بود برای اینکه از آنها حمایت بکند و انتظامات را حفظ کند. این پرچمها را دیدم. وقتی نزدیک شدند دیدم پیشاپیش این صفوف آقای داریوش فروهر هست و گروهی که اینها هرگز به نظر نمیآمد پانایرانیست باشند و یا لااقل من در صفوف پانایرانیستها اینها را ندیده بودم. چرا غیر مأنوس؟ معلوم بود که بسیاری از اینها عواملی هستند که درواقع آنوقتها میگفتند جزو داشهای محل. بعد اینها آمدند و غالباً هم چوبهایی به دست داشتند، چوب و چماق و اسلحۀ سرد و اینها. حمله کردند به جایگاه و از جمله کسانی که بعد معلوم شد آنجا این بازوبند پانایرانیست را به بازویش بسته بود و با اتباعش جزو این حملهکنندگان بود تقی مسگر مشهوری بود که این تقی مسگر کسی بود که اعمال غیرقانونی میکرد و مراکز فساد را اداره میکرد که گویا چندی پیش اعدام شد به همین مناسبت. تقی مسگر بود و کس دیگری که الان نامش به خاطرم نیست. اینها کسانی بودند که در آن شرایط غالباً جزو ابوابجمعی شهربانی مرکز بودند فرق نمیکرد در هر دولتی و چون غالباً این مراکز فساد را اداره میکردند یا در آنجاهایی که میگفتند گودهای تهران اینها مالکالرقاب بودند بنابراین یک نوع توافقی داشتند. قرارداد ضمنی داشتند با شهربانی که وقتی هم آنها از اینها کمک بخواهند به کمکشان بشتابند کما اینکه در موارد متعددی اینکه سیاست دولتها و شهربانی و اینها را تأیید میکردند و ظاهراً در ۲۸ مرداد هم نقش عمدهای داشتند.
بههرحال تقی مسگر و آن کس دیگری که الان نامش به خاطرم نیست ولی همردیف او بود اینها به اتفاق ابوابجمعیشان بازوهای خودشان را زیر بازوبندی با آرم پانایرانیست قرار داده بودند و حمله کردند به جایگاه و حملاتی را کردند به شخص من که البته اگر چند تن از مدافعان من نبودند همین حالا ما این مصاحبه را نمیتوانستیم با هم انجام بدهیم. در نتیجه جایگاه را تصرف کردند. خوب آنموقع هم رئیس شهربانی وقت در اختیار این گروه بود و از آن به بعد مسائل تغییر کرد. سیاستی که معتقد بود حزب توده باید در صحنه حضور پیدا بکند که البته این سیاست سیاست حزب ایران بود و تا حدود زیادی سیاست دکتر شایگان به استنباط من چون من با دکتر شایگان در این مورد ملاقاتهای متعدد داشتم، ایشان که میدانید زمانی معاونت دکتر کشاورز را داشت. البته در زمان رضاشاه هم ریاست کانون پرورش افکار یکچنین چیزی را داشت. ولی یک تمایل خاصی همواره داشت به حزب توده، حالا به چه دلیل؟ نه میدانم و نه حالا جای بحثش هست. من غالباً به ایشان تذکر میدادم موضعگیری نابهحق حزب توده را ولی او اعتقاد داشت که خوب حزبی است اکثریت دارد اگر اکثریت دارد باشد، او توجیهش این بود در حالی که اعتقاد ما این بود که این حزب اکثریت ندارد مردم از او حمایت نمیکنند بنابراین موردی ندارد. در آن جریان حزب ایران با آن سابقه و بعد هم دکتر شایگان به استنباط من اینها حضور حزب توده را در پهنۀ مبارزات نهضت ملی شدن تأیید میکردند. البته عدهای دیگر هم تأیید میکردند، به عقیدۀ من همان عدهای که بعد با حزب توده مشترکاً جبهۀ توده نفتی را تشکیل میدادند. در آن مراسم، مراسمی که به آن کیفیت مورد تهاجم قرار گرفت و البته در آن هنگام نقش این تهاجم را، فرماندهی این تهاجم را داریوش فروهر به عهده داشت.
س- انگیزه این تهاجم چه بود آقا؟
ج- برای اینکه آن سیاست را از صحنه خارج کنند یعنی همان روشی را که کمیتۀ تمرکز مبارزات ملی دنبال میکرد.
س- ولی بعد از قیام ۳۰ تیر که دکتر بقایی به تدریج از نهضت ملی جدا شد و روبهروی نهضت ملی قرار گرفت.
ج- یعنی به آن کیفیت یعنی روبهروی آن گروه مصدق و اینها. البته او استدلالش این بود که نهضت ملی راهی است که او دنبال میکند. به عقیدۀ من طرح کلی برای این بود که اصولاً آن اتحاد بزرگ را از بین ببرند، نه اینکه کی به حق باشد کی ناحق و به این نتیجه هم رسیدند.
س- ولی در آن اتحاد بزرگ بخش عظیمش مخالف نهضت ملی بود.
ج- نه.
س- «مجمع مسلمانان مجاهد».
ج- یعنی من الان نمیخواهم تقسیمبندی کنم نهضت ملی را به آن یا آن. درواقع نهضت ملی همه اینها را در بر داشت. نهضت ملی شدن نفت همۀ این عوامل را در بر داشت استنباط من این است که میخواستند آن وحدت بزرگ درهم کوبیده بشود.
س- حزب پانایرانیست شما در آن اختلاف بین مصدق و دربار که درواقع اختلاف براساس قانون اساسی بود چه موضعی داشت؟
ج- تا زمانی که مبارزات ادامه داشت حزب پانایرانیست موضع، از نظر مبارزه برای ملی شدن نفت، ملی شدن نفت را گرفت.
س- نه من منظورم بعد از ۳۰ تیر ۱۳۳۰ است.
ج- همان، نه حالا همان بعد از ۳۰ تیر. تا رسید به مسئلۀ رفراندوم و موضع رفراندوم را تأیید کرد. دلیل دارد، البته این اصولاً برخلاف قانون اساسی است یعنی با قانون اساسی تطبیق نمیکند، در قانون اساسی ما چیزی به نام رفراندوم نداریم ولی ما به طور کلی چون قائل به اصل حاکمیت ملی هستیم همواره با موضوع رفراندوم هماهنگی داشتیم و به استنباط من رفراندومهایی که در ایران صورت گرفته غالباً جوابش از طرف مردم بوده هیچکدام تصنعی نبوده، چه رفراندوم زمان مصدق رفراندوم صورت گرفت برای اینکه آیا دولت آن اختیارات را داشته باشد یا نداشته باشد آن لایحۀ هشت مادهای مطرح شد.
س- شما منظورتان لایحۀ اختیارات هیئت هشت نفری است؟
ج- هیئت هشت نفری، بله. البته آنجا بقایی کاملاً ایستاد یعنی چهرۀ مخالف گرفت ولی ما با رفراندوم مخالفتی نداشتیم. حالا هم عقیدۀ من همین است. و اصولاً اعتقاد دارم باید که نظام حکومتی، یعنی پانایرانیسم اعتقاد دارد، مملکت طوری باشد بسیاری از مسائل باید از طریق رفراندوم حل شود حتی نمایندهها باید اختیاراتشان محدود باشد مسائل اساسی و مسائل مهم باید به رفراندوم برگزار بشود.
س- موقعی که مخالفت مجمع مجاهدین اسلام به رهبری آیتالله کاشانی و شخص قناتآبادی و با همکاری با آنها دکتر مظفر بقایی کرمانی با دکتر مصدق شروع شد شما در کدام جناح قرار داشتید؟
ج- ما اصولاً در هیچکدام از این جناحها قرار نداشتیم به آن معنا.
س- یعنی بیطرف ماندید؟
ج- نه بیطرف، در موضع خودمان بودیم. به همین دلیل است که اصولاً ما اعتقاد نداشتیم بپیوندیم به هیچیک از این جناحها. ما عقیده داشتیم که میبایستی در موضع خودمان باشیم بعد مسائلی را که در مسیر مبارزات ملی، مصلحتهای ملی مطرح میشود تأیید کنیم تا آنجایی که لازم است تأیید کنیم اما با آنها عقد خانوادگی نداریم.
س- ولی شما در رفراندوم شرکت کردید، رفراندوم را تأیید کردید.
ج- بله، آن را تأیید کردیم.
س- خوب آن خودش یک موضعگیری بود علیه جناح بقایی و مجاهدین اسلام.
ج- حالا ممکن است، بله.
س- مجمع مجاهدین.
ج- این ایراد ندارد. یعنی نه به خاطر اینکه علیه آنها باشد. ما یک موضعی را انتخاب کردیم، همیشه اینطور است ممکن است یکعدهای با آن هماهنگ نباشند. کما اینکه، حالا بعد به آن میرسیم، ما رفراندومی را هم که زمان شاه تأیید کردیم البته بهعنوان موافق مشروط شرکت کردیم و آن فصل مهمی است.
س- راجع به انقلاب سفید؟
ج- راجع به، نه آنوقت هنوز نام انقلاب سفید نداشت، راجع به اصلاحات ارضی. آن مواد…
س- مواد ششگانه.
ج- ششگانه، بله. حزب پانایرانیست که حالا بعد به آن میپردازیم معتقد بود که میبایست، حتی ما پیشنهادمان به سایرین همین بود به تمام نیروهای ملی که بعد از ۲۸ مرداد گوشهنشین شده بودند. ما اعتقاد داشتیم که از عزلتکدهها بیایند بیرون، از انزوا خارج شوند و الان فرصتی است بیایند دوباره در مسیر مبارزات اجتماعی که اینها را مطرح کردیم با خیلیها همینجا اشاره میکنم کسی که این روش و پیشنهاد را تأیید کرد مرحوم خلیل ملکی بود با هم که مذاکره داشتیم. حتی در آن کنفرانسی که دعوت کردیم برای اینکار او شرکت کرد که ما عقیده داشتیم.
س- در چه سالی آقا؟
ج- در همان سالی که لوایح ششگانه را مطرح کردند برای اینکه به رفراندوم بگذراند، ۱۳۴۱ بود دیگر.
س- ۱۳۴۱.
ج- ۴۱ بود بله.
س- یعنی شما میخواهید بگویید که خلیل ملکی هم با برنامۀ ششگانه توافق داشت؟
ج- در حضور در آن چیز مخالفتی نداشت، نه. به همین دلیل خلیل ملکی کسی بود که سعی کرد که امکاناتی را فراهم کند، از امکانات استفاده کند که آن مجلۀ «راه زندگی» را منتشر کند.
س- بله، «نبرد زندگی».
ج- «نبرد زندگی» و چون اینکار را کرد خیلیها به او حمله کردند که تو با دستگاه ساختی و چه کردی و اینها. در حالی که او حرفش این بود، درست هم بود که میگفت ما بههرحال میبایست که بتوانیم صدایمان را به گوش کسانی برسانیم.
س- ولی خلیل ملکی با برنامۀ ششگانه موافقت نکرد، در مجلۀ «نبرد زندگی» با برنامۀ اصلاحات ارضی رژیم مخالفت میشد نه مخالفت با اصلاحات ارضی بلکه با آن سبکی که آنها میخواستند اینکار را انجام بدهند.
ج- ممکن است، اما نه منظور این بود که این مسئله مطرح شد آنچه را که ما مطرح کردیم این بود که ما از انزوای سیاسی خودمان بیاییم بیرون. خیلی خوب، کما اینکه ما هم با آن کیفیت موافقت نکردیم. ما اعلامیهای دادیم به عنوان موافق مشروط. اما حرف ما این بود که الان یک مقطعی از زمان است که میبایست این چهرههای مبارز ملی از انزوای خودشان خارج شوند، تا کی در انزوا بمانند پیشبینی نمیکردیم که با عناصر کاملاً وابستهای میآیند مسلط میشوند یا مملکت به آنجا خواهد رفت به همینجا که حالا رسید. پس ضرورتی ندارد باید یکجا مقری پیدا کرد و دوباره وارد صحنۀ مبارزات شد. استنباط من این است که خلیل ملکی این عقیده را داشت گرچه او در حد خودش کوشش کرد کما اینکه خیلیها به او ایراد میکردند که چرا این مجله را میدهد و حتی متهمش میکردند. حالا من با افکار و عقاید کاری ندارم ولی من اینکار را صحیح میدانستم که میبایست از آن حالت خارج شد.
س- یعنی شما از بعد از ۲۸ مرداد که زیر فشار رژیم جدید آمدید تا چه موقعی در حالت نیمهفعال به سر میبردید؟
ج- این مدتها، خیلی خیلی به طول انجامید دیگر. اولاً این حالا وقتی این مسائل پیش آمد وقوع آن حوادث را ما پیشبینی میکردیم.
س- کدام حوادث را؟
ج- یعنی حوادثی را که بعد منجر شد به ۲۸ مرداد. درواقع به عقیدۀ من آنچه را که… ۲۸ مرداد دولت مصدق را ساقط نکرد، ۲۸ مرداد نهضت ملی را ساقط نکرد. وقتی نهضت ملی شکست خورد توانست حادثه ۲۸ مرداد بروز کند، متوجه میشوید؟
س- بله، بله.
ج- این فرق هست. چرا؟ چون ۳۰ تیر توطئۀ علیه مصدق خیلی قویتر بود. مگر نبود؟
س- بله.
ج- ارتش یکپارچه، ارتش در اختیار دولت مصدق نبود تمام سازمانها علیه دولت مصدق، دولت مصدق هنوز هیچ نوع جایگزینی پیدا نکرده بود اما یک چیز بود مردم دربست پشت سر دولت مصدق بودند برای اینکه حزب توده حضور نداشت، برای اینکه مردم از حضور حزب توده نگران نبودند برای اینکه مردم نگرانی از استقرار یک جمهوری به اصطلاح دموکراتیک خلقی را نداشتند برای اینکه مردم از تجزیۀ احتمالی مملکت نگران نبودند. بنابراین ۳۰ تیر با اینکه حادثه علیه مصدق شدیدتر بود شاه و همۀ عناصر دیگر جبهههای مقاومتری را از نظر حکومتی داشتند اما ملت و مردم پیروز شدند. بین سی تیر تا ۲۸ مرداد چه اتفاق افتاد؟ ارتش در اختیار مصدق قرار گرفت شد وزیر دفاع یعنی…
س- اسماً.
ج- بله، در اختیارش قرار گرفت رئیس ستادش هم آن شده درست؟ نفوذ دولت بیشتر شد اما یک چیز کم شد آن اتحاد همۀ مردم بود. و من کاملاً نظرم این هست وقتی در آن مرحله نهضت ملی را دچار شکست کردند آنوقت توانست حادثۀ ۲۸ مرداد ایجاد بشود، به اصطلاح با خرج کردن یک مبلغی نزدیک هفت میلیون دلار. با هفت میلیون دلار نمیشود اگر سابقه زمینه وجود نداشته باشد وضع یک مملکتی را مثل ایران بر هم ریخت، باید همهچیز فروریخته باشد فقط منتظر یک ضربۀ آخر باشند، آن ضربۀ آخر آن مداخله بود که درنتیجه ما این مسائل را پیشبینی میکردیم و اختلاف بسیار هم پیدا کرده بودیم. البته بدون اینکه دیگر هیچ نوع رابطه و همکاری هم بین ما و دکتر بقایی و اینها دیگر نبود یعنی اصلاً حسابها جدا شده بود، ما در رفراندوم بودیم که آنها نبودند، در مواضع مختلف دیگر آنها نبودند، دیگر با سایرین تماسی نبود.
س- شما هرگز خودتان شخصاً با دکتر مصدق ملاقات کرده بودید آن زمان؟
ج- بله، بله.
س- کی؟
ج- دو سه بار من ملاقات داشتم.
س- موضوع ملاقات چه بود؟
ج- بله و یک بار موردی بود که ایشان از دیوان داوری لاهه مراجعت کرد که دیوان داوری آن رأی را داد و حزب پانایرانیست دمونستراسیون بزرگی را برگزار کرد و ما رفتیم تا خیابان کاخ که منزل دکتر مصدق بود، خانۀ شماره ۱۰۰ و…
س- ۹.
ج- ۹. خوب بعد آنجا اطلاع دادند و ایشان با روحیۀ باز استقبال کرد من به اتفاق دو سه نفر دکتر عاملی بود و یکی دو تن دیگر رفتیم پیش ایشان و بههرحال تبریک گفتیم و ضمناً همانجا این نوع مسائل با ایشان مطرح شد، مسئله نگرانی از حضور حزب توده در حوادث مملکت. و ایشان امر را احاله کرد برای اینکه با دکتر شایگان ملاقات کنیم. البته دکتر شایگان هم استاد من بود در دانشکده حقوق و همین که کراراً با ایشان مذاکره داشتیم. رفتم به منزل دکتر شایگان و مخاطراتی را که از حضور حزب توده و کار جنبش بزرگ نهضت ملی شدن نفت، اصولاً جنبش ملت ایران ممکن است پیش بیاید بیان کردیم برای او، تمام این موارد را بر شمردیم. که یکی از مواردی بود که ایشان خلاصتاً این اظهارنظر را کرد که خوب حزب توده یا اکثریت دارد یا ندارد. اگر دارد چه مشکلی دارد؟ چه ایرادی دارد؟ و اگر ندارد هم پس دیگر خوب نمیتواند که این حضور را داشته باشد. درنتیجه ایشان نقش مهمی برای مشاوره امور سیاسی داخلی با دکتر مصدق داشت. عملاً مسائل را به استنباط من او اداره میکرد از این جهات و حسن رابطهای هم از زمانهای گذشته با حزب توده داشت و در این مورد او نقش مؤثری داشت که حزب توده حضور پیدا بکند و حضور او، باز هم تأکید میکنم به استنباط من حضور حزب توده در صحنۀ فعال سیاستهای آمریکا در زمان مصدق در آن اواخر از موجبات مهم بود برای اینکه مقدمات سقوط مصدق را فراهم بکنند. بنابراین آن مذاکرات این بود بهخصوص در مورد نگرانی ما از حضور حزب توده در مبارزات ایران با دکتر مصدق صحبت کردیم که او هم به آن کیفیت احاله به دکتر شایگان داد و نظر دکتر شایگان هم به آن کیفیت بود. بنابراین تقریباً ما موضعمان یک موضع تذکر دهنده و هشداردارنده شده بود به دولت مصدق و وقوع این حادثه را میدیدیم و میگفتیم و تا آنجا که میتوانستیم مینوشتیم. تقریباً حزب پانایرانیست در یک موضع تجریدی و انتزاعی قرار گرفت از نظر فعالیتهای چیز. یعنی ما نه هماهنگی داشتیم با گروههایی که نزدیکتر شده بودند به دربار که سابق با نهضت ملی همکاری داشتند، نه هماهنگی داشتیم با دیگر برنامههای کلی و سیاست دولت وقت که گرایش زیادی بههرحال پیدا کرده بود با حزب توده یا حزب توده با او و نه گرایش نزدیکی…
س- و نه هماهنگی داشتید با احزابی مثل نیروی سوم که بدون قید و شرط از دکتر مصدق حمایت میکردند.
ج- نه، نه آن هم نبود یعنی روی این مسائل ما تأکید میکردیم. یک موضع خاصی را پانایرانیست پیدا کرده بود نه یکچنین همکاری نبود. شاید اگر مسائل ادامه پیدا میکرد موجبات این همکاری فراهم میشد.
س- آقای پزشکپور بعد از ۲۸ مرداد چه شرایط و وسایلی فراهم شد که شما بتوانید با رژیم شاه ارتباط برقرار کنید و وارد مجلس شورای ملی بشوید؟
ج- خوب این مربوط به همان چیز میشود که، همان مدتی که الان اشاره کردم بههرحال تا اینکه خوب این حادثه رخ داد و این حادثه که رخ داد مسلماً ما در فعالیت ملی شدن نفت نقش مؤثر و عمده داشتیم اما به آن سببها و دلایلی که بههرحال یک عدهای را تعقیب کردند و دنبال کردند و اینها ما چیز نبودیم. آهان یک دلیل دیگرش این است که به هیچ وجه، که گفتید چرا این همکاری نشد؟ به نیروی سوم هم اشاره کردید یکی از دلایل این بود که ما بههیچوجه معتقد به تغییر آن زمان یعنی حتی آن زمان هم تا زمانی که رژیم گذشته خودش خودش را ساقط کرد ما معتقد به تغییر شکل سیستم حکومتی ایران نبودیم، ما معتقد به قانون اساسی ایران بودیم و معتقد به این بودیم که باید در چهارچوب قانون اساسی ایران زمینهها و موجبات حضور یک ایران قوی و نیرومند را در صحنۀ بینالمللی و در منطقه فراهم کرد. اما بسیاری از حرکتهای دیگر اینها به سمت تمایلات تغییر رژیم رفتند از جمله نیروی سوم، میدانید دیگر. اصولاً اینها شعار برقراری جمهوری را حتی دادند. نه حزب پانایرانیست به این موضوع اعتقاد نداشت. یعنی ما اصولاً مسئله را فقط مسئلهای میدیدیم ادامۀ یک مبارزۀ ملی در چهارچوب قانون اساسی وقت. البته حالا چیز دیگریست. ما تا آخرین روز هم تا وقتی که خود رژیم ساقط نشد حزب پانایرانیست شعار ضدرژیم نداد. شاید در مواردی هم اختلافمان با… اواخر با آقای فروهر همین بود.
س- به آن موضوع میرسیم فعلاً برگردیم به همان زمان که چگونه شما با رژیم همکاری کردید؟
ج- آهان، حالا این را که سؤال کردید بنابراین این مسئله بود. پس ۱) ما معتقد بودیم برای اینکه باید اصول قانون اساسی اجرا بشود و قانون اساسی را کافی میدانستیم برای اینکه نه کافی محض، نسبی برای اینکه بتواند حاکمیت ملی را و منافع ملی را تأمین بکند و اتفاقاً در آن شرایط راهحل تأمین منافع ملی را به آن عنوان که ما فکر میکردیم یعنی ملت بزرگ ایران کاملاً اجرای قانون اساسی و متبلور کردن رسالت شاهنشاهی به جای سلطنت میدانستیم، این دوتا فرق دارد با هم. چون میدانید که آیین شاهنشاهی را ما مطرح کردیم درواقع، پانایرانیستها مطرح کردند که حالا بعد به آن میرسیم. این برای این نبود که شاه تبدیل بشود به یک عامل مطلقالعنان برای اینکه ما میخواستیم بگوییم فرق بین شاهنشاه ایران و سلطان. شاهنشاه ایران عبارت است از سلطنت متعهد برابر ملت و تاریخ ایران و فرهنگ ایران ولی سلطان عبارت است از یک پادشاه جبار و خودکامه. مرزش این است اصلاً طی تاریخ ما هم همین بود. بنابراین ما اعتقاد داشتیم که در آن ظرف قانون اساسی ایران پس میشود هم حاکمیت ملی را اعمال کرد و هم در شرایط خاص ایران و مخاطراتی که در منطقه بود و هست آنموقع ما برسیم به هدفهای بزرگ ملی که اجتماع جامعۀ بزرگ ایرانی است، پیوند همۀ اقوام ایرانی است و مسائل دیگر. بنابراین ما مطلقاً معتقد به تغییر رژیم ایران نبودیم. البته تا آنجایی هم که من اطلاع دارم آقای دکتر مصدق هم این اعتقاد را نداشت. پس ما با دو گروه همکاری نمیتوانستیم بکنیم: ۱) گروهی که غرق میشدند در آن استبداد و خودکامگی دیرین دربار. ۲) گروهی که اینها میخواستند که رژیم را تغییر بدهند که پیشگامشان حزب توده بود، بقیهشان هم نادمهای حزب توده یا عدهای دیگر بودند. پس حزب پانایرانیست به ناچار در یک موضع خاصی بود. هشداری هم که ما میدادیم به دولت وقت و سایرین این بود که حوادث این شکل پیش میآید و چون ملت نخواهد پذیرفت و آماده نیست بنابراین آنچه که دارد میشود در آن سمت موجبات سقوط دولت را فراهم میکند که همینطور هم شد و بازگشت خواهد شد به یک استبداد خطرناکی که بوده و بیش از گذشته. پس روش حزب پانایرانیست پیروی از کل مسئلۀ نهضت ملی بود در چهارچوب چی؟ در چهارچوب قانون اساسی وقت بود. بنابراین بدیهی است اینکه میگویید من اصلاً الان نمیندانم. اتفاقاً ایراد من این بود صحبت هم کردیم که مدافع بلاقید و شرط نیروی سوم از دکتر مصدق یعنی چه بود؟ اصلاً چرا شعار جمهوریت را داد؟ هرکس شعار جمهوریت را داد زمینه را آماده کرد برای سقوط مصدق. روزی مردم به خروش آمدند که این پلاکهای خیابانها را کندند و تبدیل کردند به خیابان جمهوریت.
س- برگردیم به این موضوع آقای پزشکپور که چه وسایلی برانگیخته شد که شما از در آشتی یا همکاری با رژیم سابق دربیایید؟
ج- بله، بله.
س- شما با شخص شاه ملاقات کردید؟
ج- بله به تفصیل.
س- اگر کردید به چه ترتیبی ملاقات فراهم شد؟
ج- بنابراین این مواجه شد با… خوب تا اینکه حادثۀ ۲۸ مرداد پیش آمد و حادثۀ ۲۸ مرداد که پیش آمد تعقیبهایی شروع شد و به عقیدۀ ما هیچ ضرورت نداشت ما تحت تعقیب قرار بگیریم چون ما مشارکت نداشتیم، ما نه در کار جمهوریخواهی، چون اعتقاد نداشتیم این را به مصلحت مملکت نمیدانستیم در آن چنان شرایطی بهخصوص و اصولاً هم حالا رژیم قانونی بود رژیم قانونی فرق دارد تا دولت قانونی، این را یادآور بشوم. رژیم مشروطیت یک رژیم قانونی بود اما ممکن است خیلی از دولتهایش قانونی نبوده باشند یا بعضی از نهادها مثل هر رژیم دیگری. بنابراین همان رفتاری که با سایرین کردند با ما هم کردند یعنی مراکز حزب پانایرانیست را تعطیل کردند، آتش زدند در جاهای مختلف و تحت تعقیب قرار دادند و به قول دکتر عامری ما چوب گناه ناکردهمان را خوردیم درست همین است، ما چیزی نداشتیم. و در نتیجه آنوقت من ناچار مخفی شدم و البته همان شب ریختند خانۀ ما که دیگر من منزل نرفتم در حدود شش ماه مخفی بودم، بعد از شش ماه هم که آمدم دیگر به تهران باز من را به اتفاق عدۀ زیادی بازداشت کردند که چند ماه در زندان بودیم تا اینکه آزاد شدیم. البته اینکه همه را و ما را هم گرفتند و به زندان بردند مصادف شد با آن زمانی که نیکسون میآمد به ایران برای حل مسئلۀ نفت که گویا آقای دکتر امینی نخستوزیر بود یا وزیر دارایی بود.
س- آقای دکتر امینی وزیر دارایی بود.
ج- بله دکتر امینی وزیر دارایی بود. نیکسون میآمد و چون فکر میشد که یک تظاهراتی بشود پس تمام گروههای مختلف و ملی و یا مخالف یکچنین توطئههایی را یا یکچنین قراردادهایی اینها را بازداشت کردند از جمله پانایرانیستها را که من را بردند به همین زندان شهربانی که آنجا غالباً بندهای مختلفی بود و این عناصر فعال سیاسی اینها آنجا بودند مدتی آنجا بودم که بعد آزاد کردند. ما از همانموقع، بنابراین برای ما تحلیل ما، همانموقع من اعلامیهای دادم حزب پانایرانیست یک اعلامیۀ دستخطی داد. تحلیلی ما کردیم، ما در آن تحلیل به هیچ وجه حادثه و کودتای ۲۸ مرداد را به عنوان مسئول تام سقوط نهضت ملی و مصدق نشناختیم بلکه توجیه ما این بود چون نهضت ملی مواجه با شکست شد توانست این کودتا به وقوع بپیوندد این دو مسئله مختلف است.
س- در اعلامیۀ ۲۸ مرداد.
ج- بعد از ۲۸ مرداد.
س- بله، بله. بعد از ۲۸ مرداد در اعلامیه.
ج- در اعلامیۀ حزب پانایرانیست یک تحلیلی شد از مسائل.
س- بله، بله. از ۲۸ مرداد به عنوان کودتا نام بردید؟
ج- بله، بله کودتا، بله بله یا یکچنین چیزی. حالا دقیقاً اصطلاحش چیز نیست یعنی این اقدام خلاف قانون مثلاً الان به آن کیفیت نباشد.
س- ولی کلمۀ کودتا را به کار نبردید؟
ج- به خاطرم نیست، نه شاید هم نبوده. یعنی حتی به عقیدۀ من آن را کودتا هم نمیشد چیز کرد. درواقع تحلیل ما این بود، در آن اعلامیه تحلیل این بود که چرا اصلاً توانست این حادثه به وجود بیاید چرا؟ و تحلیل ما این بود در همان اعلامیه مقایسه کردیم با ۳۰ تیر که آیا مخالفان نهضت ملی ۳۰ تیر قویتر بودند یا ۲۸ مرداد؟ ارتش ۳۰ تیر بیشتر بر ضد مصدق بود یا ۲۸ مرداد؟ شاه ۳۰ تیر بیشتر قوی بود یا ۲۸ مرداد؟ در این تحلیل اینطور نتیجهگیری شده بود که اینها ۳۰ تیر مصدق و نهضت ملی یک قدرتی را کنار خودش داشت بیشتر و آن قدرت ملت ایران بود، قدرت متشکل ملت ایران. از آن ۳۰ تیر تا ۲۸ مرداد برنامههایی اجرا شد که این قدرت را خرد کنند که حزب توده در آن ماجرا نقش مهمی داشت و آنهایی که حزب توده را آوردند به صحنه و فراماسونها. پس وقتی تمام آن به اصطلاح نیروهای پشتیبانی حکومت ملی از هم پاشید درنتیجه به سادگی چهارتا تانک توانست موفق بشود. در آن اعلامیه ما تصریح کردیم که این تحلیل درستی نیست که ما تمام توجهمان را معطوف به این کنیم که دوباره آمدند و این مسائل را چیز کردند، نه. خارجی آمد یا آمریکایی آمدند و اینکار تمام شد بلکه یک مقدماتی بوده و آن مقدمات اینها بوده. این موجبات اینها بوده. بنابراین چنین تحلیلی کردیم.
س- شما بعد از چه مدت از زندان آزاد شدید؟
ج- من تقریباً در حدود دیگر وقتی چیز شدند در حدود سه ماه اینها در زندان بودم.
س- اولین ملاقات شما با شاه چه زمانی است؟
ج- حالا، اولین ملاقات من با شاه در تاریخ دقیقش شاید مثلاً ۱۳۴۳ اینها بود بله.
س- شما تا آنموقع با رژیم هیچ نوع رابطۀ مستقیمی نداشتید؟
ج- نه، نه بههیچوجه. نه هیچ نوع.
س- موضع حزب پانایرانیست چه بود راجع به کارهایی که رژیم از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تا آنموقعی که شما با شاه ملاقات کرده بودید انجام میداد مثلاً بستن قرارداد کنسرسیوم؟
ج- خوب اینها تمام حزب پانایرانیست در حد امکاناتی که داشت مخالفت خودش را اعلام کرده بود و بیش از سایرین، همین هم تا آنجایی که امکان داشت. مثلاً در همین زمان دولت دکتر امینی بود حتی روی مذاکراتی که شد لابد میدانید که جبهه ملی آمد و یک تظاهرات و امکاناتی هم گرفت ولی حزب پانایرانیست خوب مواضع خودش را داشت از جمله در زمان منصور که تجدید عملاً کاپیتالاسیون شد حزب پانایرانیست مخالفت خودش را اعلام کرد. مواضع حزب پانایرانیست یک مواضع مشخصی بود، این مواضع ربطی به حکومتها و دولتها نداشت. یعنی ما اگر که نهضت ملی شدن نفت را تأیید کردیم نه به خاطر دکتر مصدق بود ما چه از نظر سیاسی و چه از جهات دیگر پیوند قبلی با ایشان نداشتیم. درواقع ما از او حمایت نکردیم ما از آن نهضت حمایت کردیم کما اینکه به سبب حمایت از آن نهضت بعد هم ما عقیده نداشتیم که حزب توده را تأیید کنیم. به سبب حمایت از آن نهضت در آن شرایط ضمناً ما عقیده نداشتیم شعار جمهوری بدهیم و اصولاً این موضعگیری مستقل حزب پانایرانیست به همین مناسبت بود. بنابراین این مواضع مشخص بود…
س- راجع به اولین ملاقاتتان با شاه صحبت میکردید.
ج- همین، ادامه پیدا کرد تا اینکه من در یک دیگر شرایطی فکر کردم که بیایم به آمریکا و تقریباً یک نوع بنبستی را میدیدم در مسائل سیاسی و اجتماعی ایران. در نتیجه با دوستان بهخصوص دکتر عاملی و اینها صحبت کردیم که شاید میبایستی یک کار مکتبی ادامه پیدا بکند و من حالا میروم که برای ادامۀ تحصیلاتم. آمدم به آمریکا و این مصادف شد با زمانی که، البته قبل از این بگویم این نکته را. چون پانایرانیست از این موضع تاریخی و سیاسی و اجتماعی مسائل ایران را بررسی میکند و چون اصول همانطور که بیان کردم استراتژی یک ملت همواره یکسان است تغییر نمیکند پس یک مسائلی برای ما مشخص بود از ابتدا. مثلاً مسئلۀ خلیج فارس از نظر ما یکی از مسائل حیاتی ملت ایران است. مسئلۀ تهاجمی که همواره نیروهای ضد ایرانی از طرف جنوب ایران و غرب ایران دارند بهخصوص زیر پوشش دولتهای عربی این مسئلۀ اساسی است که قبل از اسلام بوده، زمان اسلام هم بوده بعد از اسلام هم بوده. و مسئلۀ تهدیداتی را که میکردند و میکنند به خوزستان و مناطق دیگر اینها مسائل اساسی است و مسائل دیگر. بنابراین یا مسئلۀ پیوند کردها بهعنوان یکی از اجزای جداییناپذیر جامعۀ بزرگ ایران این یک مسئلۀ استراتژیکی جامعۀ ایرانی است. از قبل از مادها بوده تا بعد از مادها تا حالا هم هست. یا فرض کنید پیوند شیعیان در هر کجای جهان هستند با جامعۀ ایرانی نه از دیدگاه مذهبی، از دیدگاه شناخت جامعۀ ایرانی یکی از اصول غیرقابل تردید است هم برای ما و هم برای دشمنان ایران. بنابراین هرکجا که دشمنان ایران هستند در هر منطقهای بهعنوان مثال اینها همواره دو شاخه را مورد تهاجم قرار دادند یکی شیعه و یکی کردها.
س- آقای پزشکپور شما چه سالی تشریف بردید به آمریکا؟
ج- من سال، فکر میکنم که، شاید هزار و… تقریباً ۲۳ سال پیش ۱۳۳۹ میشود. بله 133۹.
س- بله، یعنی وقتی که همزمان بود تقریباً با تجدید فعالیت جبهه ملی به نام جبهه ملی دوم.
ج- بعد از آن.
س- یعنی شما در زمان حکومت امینی…
ج- بودم، من ایران بودم بعد رفتم.
س- در سال ۱۳۴۳؟
ج- بله تقریباً آن مواقع بود. آن زمان من ایران بودم.
س- شما هم وقتی که به آمریکا رفتید هنوز با شاه ملاقات نکرده بودید؟
ج- نه هنوز ملاقات نداشتم.
س- چند وقت آمریکا ماندید؟
ج- حدود نُه ماه.
س- در آنجا ملاقاتهایی هم کردید با مقامات آمریکایی؟
ج- نه آنوقت نه بعد. اصولاً من به این مسئله هیچوقت معتقد نبودم.
س- برای آدمی که در سیاست است ملاقات کردن و مذاکره که ایرادی ندارد آقا.
ج- تا در چه موضعی باشد. من در این مواضعی که معمولاً ملاقات میکنند علاقه نداشتم و ندارم.
س- شما وقتی که از آمریکا برگشتید چه وسایلی فراهم شد یا فراهم کردید که با شاه ملاقات کنید؟
ج- نه، درواقع ایشان وسایلی فراهم کردند.
س- آن وسایل چه بودند؟ ممکن است برای ما توضیح بدهید؟
ج- آن وسایل شرایط ایران بود، خیلی جالب است. پانایرانیست این مواضع را داشت که الان یاد کردم. اگر به خاطرتان باشد ایران آنموقع در شرایط خاصی قرار داشت یعنی ایران آنموقع مواجه شد به اصطلاح با حرکت خیلی تند ناسیونالیسم عربی که عبدالناصر مطرح کرده بود. اصولاً بسیاری از این تخمهای لق را او شکست.
س- منظورتان چیست از تخمهای لق؟
ج- خلیج فارس را او ابتدا اعلام کرد خلیج عربی، خوزستان را اعلام کرد، قسمتی از این…
س- عربستان.
ج- بهاصطلاح قسمت شرقی میهن امت عربی. یمن جنوبی مرکز فعالیت علیه ایران شد و به اصطلاح البته سیاستهایی هم تحریک میکردند. یک سیل خیلی کوبندهای به وجود آمد بهعنوان ناسیونالیسم عربی علیه ایران و این تحریکات در خوزستان خیلی دامن زده شد و همانطور که اشاره کردم قبل از اینها در خود خوزستان بعد از ۲۸ مرداد البته دیگر در آن شرایطی که یک کم امکانات فراهم شده بود ولی خیلی محدود ما برای اولینبار یک کنگرهای را در اهواز تشکیل دادیم که مسئلۀ خلیج فارس، مسئلۀ کردها مسائلی از این قبیل در قطعنامه آن کنفرانس آمد به عنوان اساسیترین مسائل ملی ایران یا برخی از مسائل اساسی ملی ایران. خوب، پر واضح است که شاید فقط پانایرانیست آنموقع این مسائل را براساس آن بینش میدید. بنابراین درواقع آنچه که سبب شد ما ببینیم که روزنهای به وجود آمده نه برای اینکه حضور پیدا کنیم بلکه اصولاً برای اینکه وظایفمان را انجام بدهیم. این تهاجم وسیعی بود که از زبان عبدالناصر علیه ایران شروع شد. و ضمن اینکه من تأکید کنم اصولاً نظر ما این است که هیچ موقع بهاصطلاح یک نهضت سیاسی را ما معتقد نیستیم که این مدیریتش میبایست محدود به آن بشود که بهاصطلاح این نهضت را در انزوای کامل قرار بدهد بلکه مدیریت یک نهضت سیاسی میبایست معطوف به این باشد که ببیند چگونه میتواند امکاناتی برای نهضت فراهم کند اما برای نهضت نه برخلاف هدفهای آن نهضت اینجاست که مسئله حالا به بحثش نمیپردازیم آرمانها، استراتژی و تاکتیک مطرح میشود. بسیاری از کسانی به این عنوان تاکتیک را مرجح میشمارند بر استراتژی یا استراتژی را مرجح میشمارند با تاکتیک اما درحالیکه اصولاً آنچه را که به عنوان رهبری و مدیریت یک نهضت مطرح میشود این است که با اتکا بر آرمانها استراتژی را تعیین کنند و وقتی استراتژی مشخص است مطابق با استراتژی تاکتیک را تعیین کند والا که آن نهضت میشود یک نهضت خیالی باید برود در قلعۀ قاف و آنجا بماند تا کی چیز میشود. بنابراین هیچوقت من و ما پانایرانیستها نه مخالف بودیم از استفاده از امکانات داخلی نه استفاده از امکانات خارجی. اما اینها نمیبایستی به قیمت زیرپا گذاردن هدفها باشد باید در آن مسیر باشد. اگر جزو آن باشد آن هم میشود وابستگی. اصلاً حد بین وابستگی و استفاده از موقعیت همین است. استفاده از موقعیت در مسیر هدفهاست وابستگی عبارت از این است که هدف را زیرپا بگذارند برای اینکه یک موقعیتی را پیدا کنند.
س- آقای پزشکپور شاه چه وسایلی برانگیخت که با شما ملاقات کند؟
ج- حالا، بنابراین آن شرایط آن بود، درست؟ نمیدانم شما آن شرایط را به خاطر دارید یا نه شرایطی که بههرحال تبلیغات وسیعی علیه ایران شروع شد. تا قبل اینکه من از ایران خارج بشوم بسیار کوشش کردیم برای اینکه ما به شما تفهیم کنیم که آقاجان حساب ما از سایرین جداست ما نه ضد رژیم بودیم و هستیم، معتقد به قانون اساسی بودیم و هستیم و نه بههرحال برنامهای هم نداریم که کس دیگری را جایگزین شما بکنیم و بعد هم آنطور هم که میدانید سوابق مشخص است ما عامل خارجی هم نیستیم، و موضوع ملی شدن نفت هم درواقع یک نهضت عام و همگانی بوده که هر ایرانی میبایستی در آن چیز میکرده. بنابراین اصرار هم داشتیم برای اینکه این موضوع به حق خودمان را برای او بهعنوان یک ایرانی و بهعنوان کسی که به هرحال یک موقعیتی دارد و یک مسئولیتی در رژیم داشت توجیه بکنیم.
س- از چه کانالهایی استفاده میکردید که این مسائل را به گوششان برسانید؟
ج- خیلی کانال، هر کانالی که ممکن بود.
س- مثلاً یکی از آنها را بهعنوان مثال بگویید.
ج- مثلاً بهعنوان مثال زمانی از این آقای دکتر پیراسته که با من دوستی داشت…
س- مهدی پیراسته؟
ج- بله، بله. با من دوستی داشت، اختلاف نظر خیلی داشتیم و داریم، بله خیلی. ولی دیگر دوستی داشتیم.
س- ایشان پیامهای شما را میرساندند به شاه؟
ج- نه یک مدتی از ایشان خواستم که اینکار را بکند که نتوانست و شاید او چیز نکرد. کسی که در این راه خیلی کوشش کرد مرحوم مورخالدوله سپهر بود که مرد آزادهای بود. بههرحال اینها خانوادهشان همه مورخ و خودش بسیار مرد آزادهای بود. او صرفاً براساس افکار و اندیشههای ما در برخوردهایی که ما داشتیم به ما اعتقاد پیدا کرد. بنابراین تصمیم گرفت که به اصطلاح مشکل ما را حل کند. مشکل که نه اصولاً عقیده داشتم باید همه ما حل کنیم. همین بود که مطرح کردم با آقایان یک زمانی که بالاخره باید از این انزوا بیاییم بیرون از جمله با خلیل ملکی با دکتر بقایی با الهیار صالح با خیلیها با همه با داریوش فروهر که اگر میکردند شاید این مسائل الان اینجور نبود شاید جور دیگری بود که من اعتقاد داشتم بههرحال بیایم بیرون از یک امکانات قانونی مجدداً بهرهگیری کنیم شاید این استعداد هم وجود داشت شرایط هم وجود داشت و درنتیجه خوب دوباره مملکت بر یک اساس صحیح توسط همه نیروها اداره بشود تا برخی نپذیرفتند، برخی هم پذیرفتند ولی کارها محدود بود. مورخالدوله سپهر بسیار کوشش کرد در این مورد ولی به نتیجه نرسید یعنی شاه روی ترش نشان میداد خیلی برانگیخته و بارها چیز بود. البته شاید هم که در این مورد آنوقت بهخصوص تیمور بختیار نقش مهمی داشت که اینکار را انجام نشود. با او هم ملاقات داشتیم.
س- با تیمور بختیار؟
ج- بله. منتها او شاید بیشتر برنامهاش این بود که بتواند عناصری را در چنگ بگیرد، در فکر تشکیل یک بهاصطلاح گروه وسیع از ناسیونالیستها هم بود به گمان خودش منتها بیشتر در مسیر شاید ایجاد یک قدرت خاص برای خودش علیه شاه کما اینکه البته آنطور که بعد معلوم شد و منتهی آقای فروهر کتمان کرد بههرحال روابطی مثل اینکه با فروهر هم داشت.
روایتکننده: آقای محسن پزشکپور
تاریخ مصاحبه: ۳۱ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۷
ادامه مصاحبه با آقای پزشکپور در روز شنبه یازده فروردین ۱۳۶۳ برابر با ۳۱ مارس ۱۹۸۴ در شهر پاریس ـ فرانسه. مصاحبهکننده ضیاء صدقی.
س- آقای پزشکپور در ادامۀ صحبتهای دیروزمان من میخواهم از حضورتان سؤال کنم که آیا شما از آن نامهای که گفته میشود آقای سپهبد بختیار به آقای داریوش فروهر نوشتند که توسط یک شخصی به نام عباس عاقلیزاده که عضو جامعۀ سوسیالیستهای نهضت ملی ایران بود به دست آقای فروهر رسیده اطلاعی دارید؟
س- من کموکیف ارسال این نامه را مطلع نبودم که چگونه این نامه فرستاده شد و توسط کی. اما این نامه را منتشر کردند در آن زمانی که عدهای را به اتهام همکاری با بختیار تحت پیگرد قرار دادند که از جمله این کسان آقای صادق بهداد بود که همان مدیر روزنامۀ ساسانی که چند سالی هم در زندان بود و همانموقع متن این نامه را به خاطرم هست که در روزنامههای اطلاعات و کیهان و منتشر کردند و تا آنجایی هم که به خاطرم هست توضیحی که آقای فروهر داده بود این بود که خوب این نامهای است که بختیار برای من نوشته من که به او ننوشتم بنابراین او خواسته که با من رابطه داشته باشد این دلیلی به برقراری رابطه از طرف من با او نمیتوانست باشد. بنابراین اطلاع من در همین حدود است و آنچه که شما الان بیان کردید خوب اطلاع جدیدی است که خود من هم پیدا کردم برای اینکه این نامه توسط کسی فرستاده شده برای ایشان. ولی توضیح آقای فروهر در این حدود بود و آنچه که مسلم است چنین نامهای از طرف بختیار فرستاده شده بود که متن این نامه هم در روزنامههای اطلاعات و کیهان منعکس شد.
س- شما بعد از انتشار این نامه در روزنامهها با آقای فروهر صحبتی هم داشتید در این خصوص؟
ج- به خاطرم هست مثل اینکه صحبت داشتیم. اصولاً در موارد متعدد غالباً صحبت داشتیم تقریباً در همین حدود موضوع را بیان میکرد ایشان. ولی بههرحال تا آنجایی که من آگاهی دارم و غالباً آگاهی دارم بختیار از همان زمان ریاست سازمان اطلاعات و امنیت در مسیر فراهم کردن یک جبهه و جناحی که تحت نفوذ خودش باشد علیه شاه بود و اقداماتی کرد و سعی میکرد یک عدهای را بهعنوان ناسیونالیست در این جبهه گرد بیاورد و از جمله کسانی که در اجرای این طرح اقداماتی میکردند آن سرهنگ جهانگیر مقدادی بود که اخیراً در آمریکا بود و متأسفانه بههرحال شنیدم که فوت شد و به خاطرم هست که او به اتفاق کسی به نام شاپور زندنیا که نمیدانم بشناسید یا نه و البته ایشان رفت به اروپا شاپور زندنیا که در اروپا بهعنوان کارمند شرکت نفت رفت ولی آنجا ملحق شد به بختیار و در بیروت هم با بختیار بود یعنی تا بیروت و در بیروت بود که بختیار را بازداشت کردند ولی بعد هم آزاد کردند. و برخی معتقدند که این همکاری آقای شاپور زندنیا با بختیار و بازداشت او در بیروت طرحریزی بوده یعنی شاید که آقای زندنیا در این مورد مداخلهای داشته با یک صحنهسازی و یا اقدامات قبلی. ولی بههرحال در همان زمان به خاطرم هست که یک اعلامیهای را در روزنامهها منتشر کردند بهعنوان تشکیل یک جبههای از ناسیونالیستها که در این اعلامیه اسامی تعدادی بود و تا آنجایی که به خاطرم هست از جمله داریوش فروهر بود همان شاپور زندنیا بود، آن دکتر ضیاء مدرس بود و ضمناً نام من. در حالی که من چنین اعلامیهای را امضا نکرده بودم که فوراً فردای آن روز در روزنامههای اطلاعات و کیهان بود که این اعلامیه منتشر شده بود ما مراتب را تکذیب کردیم و درواقع این یک نوع اقدامی بود برای اجرای همان طرحهایی که بختیار داشت و خوب فکر میکردند که هرگاه چنین اعلامیهای را منتشر بکنند ما در صدد تکذیب برنخواهیم آمد. اما من تکذیب کردم و درنتیجه خوب ایشان بعد رفت به عراق و در عراق مقیم شد که میدانید…
س- بله آن داستانش مفصل است.
ج- آنجا داستانش مفصل است و اطلاع هم در همین مورد بود.
س- حالا من میخواهم از حضورتان تقاضا کنم که برگردیم به مذاکرات شما با شاه و ورود شما به مجلس.
ج- مذاکراتی که ما با شاه کردیم درواقع در یک طرحریزی کلی بود یعنی ما با عناصر گوناگون مذاکره کردیم همانطوری که یادآور شدم هم عناصری که در انزوای سیاسی بودند و عناصری که در مبارزات ملی بودند و در انزوای سیاسی و هم با شاه. ما اعتقاد داشتیم که مملکت میبایست از آن بنبست خارج بشود و به سمت یک حکومت و نظام ملی و مردمی براساس اصول قانون اساسی حرکت بکند. بنابراین با آنها مذاکره کردیم و در صدد مذاکرات مبسوط هم با شاه بودیم برای اینکه هم این مسائل را برای ایشان تفهیم کنیم هم موضع خاص پانایرانیسم و حزب پانایرانیست را و وظایف و مسئولیتهایی را که ایشان بهعنوان شاهنشاه ایران در قبال مردم ایران، در قبال تاریخ ایران، در قبال جامعۀ بزرگ ایرانی و در قبال مسائل منطقه به عهده داشت. همانطور که یادآور شدم یک مرحلهای از این مذاکرات یعنی از این تلاشی که داشتیم برای انجام این مذاکرات به نتیجه نرسید. آخرین کسی که به راهنمایی و وساطت مرحوم مورخالدوله سپهر اینکار را کرد علا بود که آنوقت وزیر دربار بود. علا اعتقاد خاصی به مورخالدوله سپهر داشت بنابراین مورخالدوله سپهر به او مراجعه کرد و مواضع پانایرانیسم را و مواضع حزب را و بههرحال ضرورت اینکه میبایست در این مورد با شاه مذاکره بشود و وقتی گرفته بشود برای اینکه من با او دیدار داشته باشم. این را برای مرحوم علا توضیح داد. بههرحال، علا هم برای او احترام خاصی قائل بود. امر موکول شد به اینکه من دیداری بکنم با علا. با علا ملاقات کردم شمهای دربارۀ مبارزات گذشته، نظرات حزب مسائلی که داشتیم بیان کردم. علا قول داد که موضوع را با شاه مطرح بکند. از طریق مورخالدوله سپهر مطلع شدم که او وقتی با شاه موضوع را مطرح کرده بود شاه به او جواب داده بود که این فضولیها به شما نیامده. بنابراین پروندۀ این کوشش ما از این جهت در آنموقع بسته شد که درنتیجه دیگر به این نتیجه رسیدیم که باید که صبر کنیم تا یک کار مکتبی را دنبال کنیم که گفتم رفتم به آمریکا و مسائل مصادف شد با حوادثی که از او یاد کردم. یعنی آن مخاطراتی که ما معتقد بودیم در منطقه بروز خواهد کرد، تهدیدهایی که متوجه ایران هست ولی آنموقع شاید اینها برای شاه و گروهی که مملکت را به هر کیفیتی اداره میکردند این قابل احساس و قابل لمس نبود. اما عملاً مملکت مواجه با این حوادث شد. در این جا حضور یک شخصیتی در مسائل ایران و مسائل منطقه در این موقعیت بسیار مهم بود و این شخصیت عبارت بود از تیمسار پاکروان که این مرد به مفهوم واقعی پاکروان بود. هم مردی با فضیلت بود، هم مردی میهنپرست بود و هم مردی آگاه به مسائل بینالمللی بود. تاریخ ایران را به خوبی میدانست، جامعۀ ایرانی را به خوبی میشناخت و مرد بسیار بافضیلتی بود پاکروان که در رژیم خمینی او را اعدام کردند ولی من باید بگویم که جزو محدود کسانی است که پاکروان من او را به صحت و سلامت و میهنپرستی و شناخت قانون و شناخت عدالت و درک مسائل جامعۀ بزرگ ایرانی میشناسم و با او برخورد کردم و شگفتا که این سازمان اطلاعات و امنیتی را تحویل گرفت که تیمور بختیار که کانون ظلم و ستم بود ولی تا زمانی که پاکروان بود تقریباً این سازمان اطلاعات و امنیت تبدیل شد به یک تشکیلاتی که به مصالح ملی توجه کند و جلو بسیاری از تندرویهای دستگاههای دولتی را بگیرد و به همین دلیل هم دولت یعنی حکومت آن باندی که با منصور آمدند این حکومت هویدا نتوانستند حضور پاکروان را تحمیل کنند در نتیجه موجبات تغییر پاکروان را فراهم کردند و درواقع یکی از جهات عمدهای که پشت نظام حکومت ایران خالی شد این بود که پاکروان از آن موقعیت برداشته شد. بنابراین پاکروان که آمد و رئیس سازمان اطلاعات و امنیت شد او از یک دید بالاتری مسائل را بررسی میکرد. درنتیجه او با شناخت کل جامعۀ ایرانی و اینکه جامعۀ ایرانی به چه سمت میبایست برود او با مطالعاتی که داشت به سه نهضت علاقه پیدا کرد در جامعۀ بزرگ ایرانی. ۱) نهضت کردها که پیشگامی و پیشاهنگی این نهضت با شادروان ملا مصطفی بارزانی بود و این بارزانی بود که مثل موارد متعدد دیگر به ناحق حکومت به او ظلمها کرده بود که همانطور که میدانید، البته او ناچار شد ایران را ترک کند و برود به روسیه برای مدتی در حالی که من گواهی میدهم و شهادت میدهم که بارزانی مرد ایرانپرستی بود و او در اندیشۀ این بود که همه جامعۀ بزرگ ایرانی یکجا دوباره در کنار هم زندگی بکنند و او کردها را جزء جداییناپذیر جامعۀ ایرانی میدانست. معتقد بود که کرد بدون ایرانی یعنی بدون سایر ایرانیها نمیتواند زندگی کند و معتقد بود که هرکجا کُرد هست آنجا ایران است و ما دیگر بعد ملاقاتهای بسیاری با هم داشتیم و درنتیجه روابط بسیار نزدیکی بین جنبش بارزانیها و پانایرانیست بهوجود آمد. پس در غرب ایران جنبش کردها را پاکروان شناخت و گرفت و سعی کرد که در مسائل جامعۀ ایرانی و در پیوند با جامعۀ ایرانی این حرکت نقش مهم خودش را ایفا بکند. در شرق ایران بهخصوص در منطقۀ بلوچستان به جنبش بلوچهای پاکستان توجه کرد چون بههرحال اینجا جزئی از ایران بوده همواره و در این منطقه جنبشهایی وجود داشت یا عصیانهایی بود این عصیانها غالباً ایرانیگرا بود، خواستار زندگی با جامعۀ بزرگ ایران بودند. بنابراین به آن جنبش هم توجه کرد. در داخل ایران کنونی به جنبش پانایرانیسم توجه و اعتقاد پیدا کرد. بنابراین بدون اینکه ما با او دیداری داشته باشیم او بهطورکلی دربارۀ ایران چنین بررسی کرد، چنین اندیشهای کرد و این مسائل را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد پاکروان و درواقع یک گرایش پانایرانیستی پیدا کرد و در نتیجه دکتر عاملی به من اطلاع داد که شما بیایید به تهران. من آمدم به تهران، برای اینکه برخورد کرده بود با یک چنین تغییراتی که از طریق او در سیاست مملکت یعنی در سیاست حکومت به وجود آمده بود که من آمدم به ایران. آمدم به ایران و با پاکروان ملاقاتهای متعددی داشتم. او میخواست که به طور کامل از نظرات حزب، از نظرات پانایرانیسم از طرحهایی که ما برای آینده ایران داریم، آنچه که در مورد ایران اندیشه میکنیم مطلع بشود. درواقع جلسات متعدد او خواست که من برای او دربارۀ ناسیونالیسم ایران، دربارۀ پانایرانیسم، دربارۀ آیندۀ ایران صحبت بکنم. البته او در مقام رئیس سازمان اطلاعات و امنیت اطلاعات و آگاهی کافی را نسبت به گذشتۀ حزب و مبارزات حزب داشت و بدیهی است که در نتیجه میدانست که ما موضعمان چیست، موضع میهنپرستیمان چیست یا بههرحال اینکه در رابطه با قدرتهای خارجی نیستیم و این مسائل را میدانست به همین دلیل هم شخصاً سمپاتی و علاقه پیدا کرده بود و بعد جلسات متعدد خواست که من برای او توضیح بدهم اصولاً. درواقع یک جلسات آموزشی بود در بسیاری از جهات نظرات او با نظرات ما تطبیق کرد چه از نظر استقرار حکومت قانونی، از نظر قطع نفوذ عوامل فاسد، از نظر استقرار عدالت قضایی، از نظر استقرار عدالت اجتماعی پایان دادن به خودکامگیها و بعد به یاری گرفتن نیروی مردم و بعد حرکت کردن به آن سمت که در منطقه یک اتحاد بزرگ از دولتهایی که جوامع ایرانی در آن دولتها زندگی میکنند سرزمینهایی که جوامع ایرانی در آن سرزمینها زندگی میکنند به وجود بیاید. وقتی این مسائل جلسات متعدد مورد بحث قرار گرفت و برای او توضیح دادم گذشته را، توضیح دادم تلاشهایی را که ما کردیم برای اینکه نیروهای متعددی به صحنۀ مبارزات اجتماعی بیایند توضیح دادم که ما تلاش کردیم با شاه دیدارهایی داشته باشیم. او گفت، «من سعی میکنم که موجبات این دیدار فراهم بشود و بقیه به عهدۀ خود شماست که آنچه را که میخواهید برای شاه بیان کنید.» در نتیجه پاکروان گویا به مرور مذاکراتی با شاه میکند و درنتیجه شاه آماده انجام این دیدار میشود. تا آنجایی که به خاطرم هست یک وقت نیمساعته تعیین میکند، هنوز شاه در کاخ مرمر بود در خیابان کاخ، منتقل نشده بود به صاحبقرانیه منزلش آنجا بود در چهارراه کاخ منزل مسکونیش. روزی قرار شد که برویم به دیدار او که در این دیدار من بودم، دکتر عاملی بود و دکتر صدر. وقت نیمساعته بود رفتیم و اولین ملاقات بنابراین با شاه دست داد و در کاخ مسکونی او. خوب، اندکی او صحبت کرد و از من خواست که آنچه را که میخواهم بیان کنم. من شروع کردم درواقع شناختی را که از جامعۀ ایرانی داشتم و دارم از دیدگاه تاریخ ایران و پانایرانیسم بیان کردم. موضعی را که جامعۀ بزرگ ایرانی دارد، نقشی را که برابر جامعۀ بشری دارد و امکاناتی را که دارد، وضعی را که میبایستی پیدا بکند و اینکه اصولاً آنوقت شاهنشاهی چیست و این فقط یک سلطنت محض نیست. برای شاه بیان کردم که شاهنشاهی ایران نه سلطنت عثمانی است نه سلطنت مثلاً اردن است نه سلطنت حتی سوئیس است. این طی تاریخ ایران تبلور پیدا کرده. درواقع یک نظام حکومتی است که وظایف و رسالتهایی برابر جامعۀ ایرانی دارد برابر فرهنگ ایران دارد، برابر اقوام ایرانی دارد. برابر سرزمینهای ایرانی نشین دارد که آنوقت کل این مجموعه رسالت و وظایفی در جامعۀ بشری دارند برای حفظ فرهنگ بشری، برای حفظ منطقه، برای مبارزه با ستم و ظلم. مسائل به کیفیتی بود که دیگر شاه که ملاقاتهای متعدد داشت مدام این ملاقاتهایش را برهم زد. یعنی این جلسه و این مذاکره سه ساعت به طول انجامید و البته سه ساعتی که غالباً حقیقت این است که شاه گوش میداد و بعد خوب نکاتی را بیان میکرد که میدیدم نکات تأییدآمیز است یعنی مسائل را گرفته بود دریافته بود. بنابراین در پایان بههرحال توضیح دادم که ما میبایست به سمت ایجاد یک جامعۀ بزرگ ایرانی برویم نه ایجادش بلکه شکل دادن دوبارهاش و این جامعۀ بزرگ ایرانی براساس اصولی میتواند به وجود بیاید و در نتیجه اصطلاح آیین شاهنشاهی را آنجا برای شاه مطرح کردیم. بنابراین آنچه که هست یک سلطنت محض نیست این یک اندیشه است، تفکر است و درواقع یک آیین است. پس این آیین شاهنشاهی است. این آیین شاهنشاهی هم اصول و موارد و مراتب و تکیهگاههایش اینهاست. تاریخ هم نشان داده است هرگاه به یکی از این اصول آنوقت تکیه نکند سقوط میکند. به طوری اثر گذاشت روی شاه که به خاطرم هست شاه آن روز میرفت به دانشکده افسری برای اینکه در مراسم پاگون به دانشجویان جدید دانشکده افسری شرکت بکند و وقتی رفت آنجا صحبت کرد برای اولینبار از آیین شاهنشاهی سخن گفت. پس معلوم شد که در آن جلسه مسائل به این کیفیت دریافت شده.”
س- این اصولی که آیین شاهنشاهی بر آنها استوارند کدام هستند؟
ج- این اصول اصولی است که درواقع در تاریخ ایران هست، در فرهنگ ایران هست. یعنی شما از آنچه که در گاتاهای زرتشت هست بگیرید تا بیایید به بعد تا قانون اساسی. درواقع این اصول عبارت است از آن چیزی است که اصولی است که جامعه ایرانی را میسازد که ۱) دفاع از سرزمینهای ایران است. ۲) دفاع از اقوام ایرانی است. ۳) دفاع از فرهنگ ایران است که البته در فرهنگ ایران عدالت هست، روشنایی هست حفظ حقوق انسانی هست، دفاع از حقوق انسانی هست و بعد ۴) برای ادامه هرکس که فرمانروای یا نظامی که فرمانروای یک جامعۀ ایرانی است آنوقت در گاتاهای زرتشت آمده که میبایست با او فرّ ایزدی هم باشد و آنجا بیان میشود که هرگاه او با مردم پیوند خودش را حفظ نکند یعنی آن نظام پیوند خودش را حفظ نکنند فرّ ایزدی از او باز میگردد. و این درست همان چیزی است که بعد هم منتقل شد به دوران فرهنگ اسلامی ایران و در قانون اساسی مشروطیت هم آمد به این صورت که سلطنت موهبتی است الهی که به وسیله مردم به شخص پادشاه تفویض میگردد. پس برخلاف آنچه در سایر نظامهای سلطنتی بوده صرف وراثت موجب تثبیت سلطنت در ایران نبوده پادشاهی بلکه بهعنوان یک ودیعۀ الهی بوده و این ودیعۀ الهی هم از طرف چه کسی به شاه داده میشد؟ از طرف ملت. و هر گاه درواقع رابطهاش با ملت قطع میشد این ودیعه از او گرفته میشد. کما اینکه در همین مشروطیت هم یکی دو بار اینکار انجام شد یعنی محمدعلیشاه که شاه شد براساس وراثت ولی وقتی رابطهاش با ملت قطع شد مجلس او را از سلطنت خلع کرد یعنی مجلس به نمایندگی ملت. که حالا این بحثی است بنابراین با آن کیفیت در نظام مشروطیت ایران و اصولاً در تاریخ ایران تنها سبب ادامه سلطنت و فرمانروایی وراثت نبوده. این مسائل اصولی بوده که به طور کلی برای نظام فرمانروایی ایران بوده، نظام حکومتی ایران که حالا به اشکال مختلف ممکن است باشد.
س- شما که صحبت از ملت میکنید تا زمان مشروطیت که در ایران ملتی به آن معنا وجود نداشته درواقع رابطۀ آنچه که بوده بین شاه و رعیت بوده نه درواقع بین شاه و ملت.
ج- نه، هرگز، هیچ. این اشتباهی است که دربارۀ تاریخ ایران دو گروه میکنند: یکی همۀ آن کسانی که سعی کردند بگویند ایران و تاریخ ایران تاریخ شاهان است و سرزمین شاهان در حالی که این نیست. ایران تاریخ ملت است و مردم، به همین دلیل است که در تاریخ هیچ ملتی به اندازۀ تاریخ ایران قیام بر ضد حکومتها نبوده و به اندازۀ هیچ ملتی به مانند ملت ایران شاهان و فرمانروایان را از تخت حکومتشان پایین نکشیدند. و گروه دیگر هم آنهایی بودند که درواقع قائل هستند به اینکه ناسیونالیسم و ملت از قرن نوزدهم شکل گرفته که در اروپا شکل گرفت. در حالی که این نیست من اشارهای میکنم و میگذرم. هزاروچند سال پیش در شاهنامه از ایران سخن گفته میشود: «چون ایران نباشد تن من مباد / بدین بوم و بر زنده یک تن مباد» و موارد متعدد دیگر. خوب ببینم این ایران کجا بوده؟ نام کدام منطقه بوده؟ مناطق ایران حالا بحثی است دیگر به نام اقوام ایرانی که در آن منطقه بودند نامیده میشد و این خواست ملت ایران است. کردستان، بلوچستان و خوزستان، سیستان و به همین کیفیت اما کدامیک از اینها نام ایران داشته؟ ایران نام آن مجموعه بزرگ بوده که هزار و اندی سال پیش تازه در شاهنامه آمده. قبل از شاهنامه برویم در گاتاها ایرانویچ آمده در گاتاهای زرتشت. بنابراین بر خلاف آنچه که گفته میشود این ملت در واقع شکل و تشکل هزارها ساله را دارد که حالا بازکشانده شدیم به یک بحث به اصطلاح از نظری تئوری و نظری. بنابراین به دنبال این دیدار شرایط آماده شد که ما به صحنۀ فعالیتهای اجتماعی یعنی صحنۀ فعالیتهای مؤثر و فعالیتهای روز پا بگذاریم ضمن اینکه ما ضرور میدانستیم اینکار انجام بشود. چرا؟ چون اولاً معتقد بودیم و معتقد هستیم که هر نهضتی میبایست که سعی بکند از اختیارات قانونی که دارد، حقوق قانونی که دارد استفاده بکند برای اینکه در یک مواضعی قرار بگیرد. الزاماً هم ممکن است که آن حقوق قانونی که او دارد به کیفیتی بتواند استفاده بشود که در یک موقعیتی فرض کنید گروه دیگر از آن حقوق استفاده نتواند بکند یا نگذارند استفاده بکند. مگر زمانی که آقای دکتر مصدق رفت به مجلس حزب توده میتوانست نمایندگانش را به مجلس بفرستد مثلاً؟ نه. حتی اعلام کرده بودند که ممنوعه است و خیلیهایشان در زندان بودند. یا تمامی دوران مجلس مشروطیت مگر تمام در وضع کیفیتی بود که همه مردم رضایت کامل داشتند از او؟ نه. بنابراین هر گروهی هر کسی در شرایطی که احساس رسالتی میکند و انجام وظیفهای میکند سعی میکند که از حقوق قانونی خودش استفاده کند. اگر او خلاف قانون بکند جای پرسش دارد. یا اگر در آن موضع قانونی قرار گرفت و آنوقت طبق آنچه که به مردم ارائه کرده بود عمل نکنند جای پرسش دارد. بنابراین مورد نخست این بود که ما بههرحال ضرور میدانستیم که پانایرانیسم در مواضع لازم قرار بگیرد. دوم اینکه شرایط مملکت طوری بود که میبایست با یک مخاطراتی مقابله کرد درواقع یورش ناصر زیر پرچم ناسیونالیسم عرب خطراتی را متوجه ایران کرده بود، این خاطراتی بود که پانایرانیسم این خاطرات را خوب میشناخت. بنابراین تنها نهضتی بود که باید به صحنۀ این کارزار میآمد و مسائل خودش را مطرح میکرد. بنابراین با یکچنین برنامهای بعد از تجزیه ایران برای اولینبار پانایرانیسم توانست که پرچم خودش را، سخن خودش را ببرد در کجا؟ در مجلس ایران و این یک واقعۀ کوچکی نبود بعد از دویست سال. منتها ما مسائل را مشخص کردیم درنتیجه آن بخشی از پانایرانیسم که در آن شرایط میشد ارائه بشود میشد دنبال بشود میشد در صحنۀ سیاست ایران کنونی پیاده بشود اینها را ما تنظیم کردیم و بهعنوان منشور سرفرازی ایران که ۲۹ بند داشت و ما بار دیگر تفهیم کردیم بیان کردیم برای شاه که بدانید درواقع میثاق ما این منشور ۳۹ گانه است.
س- شما این ملاقات دومتان بود با شاه؟
ج- بله، بله. این منشور ۳۹ گانه است. و اگر تعدی بشود و تجاوز بشود ما خواهیم ایستاد یعنی ما مقابله پیدا میکنیم و از این اصول نخواهیم گذشت. که در این منشور موارد متعددی بود که حالا امیدوارم در دیدار دیگر متن این منشور را در اختیار شما قرار بدهیم که پیوست این نوار باشد. در این منشور بسیاری از مسائل اجتماعی بود و بسیاری از مسائل سیاسی. مسائل اجتماعی مبارزه با بههرحال گروههای غارتگر بود، تعقیب عناصری بود که به…
س- منظور شما از گروههای غارتگر چه کسانی هستند آقا؟
ج- کسانی که به حقوق عمومی و حقوق فردی افراد تجاوز کرده بودند.
س- همان چیزی که بهعنوان مبارزه با فساد مطرح کردند؟
ج- در واقع بعد مطرح کردند منتها خیلی ضعیف بود که البته میدانید از آن تاریخ به بعد هم یک درگیری که ما مدام با حکومتها و دولتها داشتیم براساس همین موضوع بود. مسئله اجرای عدالت قضایی بود، تبدیل قوه قضائیه به یک قوۀ مستقل واقعی و مسائل سیاسیاش و مهمترینش موضوع بحرین بود که بحرین جزو تجزیهناپذیر ایران است و بنابراین میبایست که به دوران جدایی بحرین پایان داده بشود. موضوع دیگر دفاع از کردها بود در هرکجای جهان که هستند. موضوع دیگر دفاع از حقوق شیعیان بود در هر کجای جهان که هستند و موارد دیگر تکیه و تأکید بر فرهنگ ایرانی بود، فرهنگ ایرانی نه به آن مفهومی که عدهای تصور میکردند یا حالا تصور میکنند و غلط است این تصور به اصطلاح به قول خودشان یک نوع فرهنگ ایرانی بدون آن نفوذ و یا عجین شدن با دوران اسلامی را در نظر میگرفتند در حالی که فرهنگ ایرانی درواقع عبارت است از فرهنگ هزارها سالۀ ملت ما که بخش عظیمیش که میراث فرهنگ گذشته را هم گرفت فرهنگ دوران اسلامی ماست، فرهنگ اسلامی ایرانی یا فرهنگ ایرانی اسلامی که حفاظت، صیانت از چنین فرهنگ باروری بود و هست. این منشور ۳۹ گانه تهیه شد و در نتیجه براساس این منشور ۳۹ گانه مبارزات را ما آغاز کردیم.
س- شاه با این منشور شما موافقت کرد؟
ج- مسلم، بله. یعنی ما درواقع بیان کردیم که این منشور ۳۹ گانه جامعۀ ایرانی را میبرد به سمت آن یگانگی و به سمت استقرار یک نظام پرتوان مردمی وفق قانون که آنوقت این نظام پرتوان میتواند در منطقه قدرت عظیمی را شکل بدهد که این قدرت عظیم هم جامعۀ ایرانی را حفظ کند و هم منطقه را از تعرض و تعدی نیروهای استعمارگر و نیروهای بیگانه حفظ بکند.
س- بنابراین توافق شاه با این منشور شما درواقع اجازۀ ورود نهضت شما بود به صحنۀ سیاسی.
ج- یعنی نه اجازه، درواقع تفاهم ما بود. یعنی ما درواقع، چون برنامۀ ما این بود که اصولاً ما بتوانیم جامعۀ ایرانی را ببریم به آن سمت که یک نظام نیرومند قانونی برای این جامعه به وجود بیاید. درواقع شاه با این برنامه تفاهم کرد و برای اینکه هیچ جای بحث و گفتوگو نداشته باشیم این منشور را ما تهیه کردیم. ضرورت نداشت که درواقع او مطلع بشود یا مطلع نشود اما چون میخواستیم و ضرور میدانستیم که در مملکت تحولاتی به وجود بیاید که این تحولات در کادر قانون اساسی ایران و مشروطیت ایران یا شاهنشاهی ایران با اتکا بر قانون اساسی حرکت بکند برای برپایی آن نظام همه ایرانی به اصطلاح ما که در نتیجه در منطقۀ ملت و یک جامعۀ نیرومند و آزاده و سرفراز و قوی را شکل بدهد پس درواقع به اطلاع ایشان هم رساندیم و ایشان هم تفاهم کرد با این برنامه.
س- شما فعالیت انتخابیتان را از کجا شروع کردید آقای پزشکپور، در کدام منطقه؟
ج- حالا، در این مرحله بعد ما شروع کردیم به انتشار روزنامۀ «خاک و خون» که یک مرحلۀ مهمی از فعالیتهای پانایرانیسم است. درنتیجه روزنامۀ «خاک و خون» در سطح وسیعی منتشر شد و این همزمان بود دیگر با آن وقایعی که در شمال عراق رخ داد یعنی با گسترش جنبش کردها، گسترش جنبش کردها به رهبری ملا مصطفی بارزانی و مبارزاتی که شیعهها در آنجا شروع کردند به رهبری حضرت آیتالله حکیم که تقریباً بعد از آیتالله بروجردی میشود گفت آخرین مرجعی بود که در مرجعیتش همۀ شیعیان جهان هماهنگ بودند. بعد از او چنین مرجعی دیگر ما نداشتیم و بنابراین با او بهخصوص آن دو موضعی را که الان برایتان یادآور شدم از جمله مواد ۳۹ گانه بوده که از دفاع از کردها دفاع از شیعیان پس میتوانید دریابید که «خاک و خون» چه رسوخی پیدا کرد، نه تمامی مناطق کردنشین ایران بلکه در خارج از ایران غالب مناطق کردنشین اینها در رابطه با گسترش فکری از طریق روزنامه «خاک و خون» قرار گرفتند و در رابطه با همکاری با پانایرانیسم. و به همین مناسبت همکاری بسیار نزدیکی بین حزب پانایرانیست و حزب دموکرات کردستان آن سوی مرز به رهبری ملا مصطفی بارزانی به وجود آمد که در کنگرۀ پنجم حزب حتی هیئتی از طرف بارزانی آمد در کنگره شرکت کرد و در اجتماعات آنها غالباً نمایندگانی از طرف ما میرفت و پیامهایی را میبرد. بنابراین یک مرحله فعالیت به این کیفیت بود و در نتیجه به مرور سازمانهای حزب پانایرانیست در غالب مناطق مملکت شکل گرفت البته در مناطقی که ما اصولاً سوابق دیرین داشتیم بهمانند خوزستان. خوزستان اصولاً طی سالهای متمادی شاید از چهل سال پیش تاکنون در شبکۀ فعالیت آنوقت دانشآموزان پانایرانیست قرار گرفت که از خانوادههای خوزستانی بودند، بعد خوب اینها رشد سنی پیدا کردند گسترش پیدا کردند و خوزستان در یک شبکه فعالیت حزب پانایرانیست قرار گرفت و درنتیجه در انتخابات بیستودومین دورۀ مجلس ما تصمیم گرفتیم که در انتخابات حضور پیدا بکنیم شرکت کنیم که خود من از خرمشهر کاندیدا شدم. دلیل اینکه از خرمشهر کاندیدا شدم برای این است که همانطور که گفتم خوزستان یک منطقهای بود و هست که درواقع در شبکۀ فعالیتهای پانایرانیست قرار داشت و موقعی که من سال پنجم دبیرستان بودم اولین شهری که در خوزستان و شاید میشود گفت که اولین شهری که در ایران سوای تهران به فعالیتهای پانایرانیستها پاسخ داد و تمایل پیدا کرد تعدادی از جوانهای آن شهر خرمشهر بودند که در نتیجه من همان تاریخ سفری کردم به خرمشهر. از آن تاریخ به بعد دیگر من مراجعات و مسافرتهای پیاپی داشتم به خرمشهر و خوزستان بهطوریکه غالب خوزستانیها فکر میکنند من خوزستانی هستم و شاید غالب مردم اینطور فکر کنند که من خوزستانی هستم. البته فرقی نمیکند و من افتخار هم میکنم. و خرمشهریها دیگر غالباً مرا اصلاً بهعنوان همشهری صدا میکردند. بنابراین به این سبب من از خرمشهر کاندیدا شدم در حالی که مثلاً دماوند که خوب ما سوابق دیرین داریم و درواقع اصلاً در حدی که غالباً باز فکر میکنند دماوندی هستم چون جزئی املاک اجدادی ما در آنجا است این شرایط بود که از آنجا هم کاندیدا بشوم ولی خرمشهر را به این سبب درواقع من متعهد میدانستم خودم را که با آن مردم این پیوند را حفظ کنم و آنها هم میخواستند از من که از سوی آنها به مجلس بیایم در نتیجه از خرمشهر کاندیدا شدم و در دورۀ بیستودوم بههرحال پنج پانایرانیست به مجلس آمدند و برای اولینبار در تاریخ ایران پانایرانیست در قوۀ مقننه یعنی در مجلس ایران حضور پیدا کرد و فراکسیون پانایرانیست با حضور پنج نماینده تشکیل شد.
س- آقای پزشکپور این پنج نمایندۀ حزب پانایرانیست چه کسانی بودند و از کدام شهرها به نمایندگی انتخاب شدند؟
ج- خود من که از شهر خرمشهر و شادگان یعنی حوزۀ انتخابیهای که یک نماینده دارد که به نام نماینده خرمشهر است ولی شادگان هم در آن حوزه قرار دارد. دوم دکتر عاملی از مهاباد و البته ضرور است همینجا یادآور بشوم با توجه به آن توضیحاتی که دادم به دنبال انتشار «خاک و خون» میتوانم بگویم که غالب مناطق کردنشین ایران با حزب پانایرانیست همکاریهای وسیعی را شروع کردند و شاید برای اولینبار در تاریخ فعالیتهای سیاسی ایران حزبی که از مرکز تشکیل شده بود توانست در تمام مناطق کردنشین ایران گسترش پیدا کند و هماهنگیهای عمومی را جلب کند. مهاباد از جمله مراکز فعال حزب پانایرانیست بود. بدیهی است در این مورد همکاریهایی که ملا مصطفی بارزانی با ما داشت و تأییدهایی که او و دیگر کردهای آن سوی مرز از حزب پانایرانیست میکردند نقش و تأثیر بسیار عمدهای در استقبال مردم از حزب پانایرانیست داشت و در نتیجه دکتر عاملی از مهاباد کاندیدا شد. درواقع کاندیداتوری من از خرمشهر یا یک شهر مهم خوزستان و کاندیداتوری دکتر عاملی از مهاباد مرکز مناطق کردنشین ایران ضمناً مشخص نفوذ استراتژی حزب و اهمیتی بود که حزب به این استراتژی میداد که دو تن بههرحال از رهبران طراز اول پانایرانیست از این دو منطقه کاندیدا شدند و فعالیت انتخاباتی خودشان را شروع کردند و به مجلس آمدند. نفر سوم دکتر فضلالله صدر بود که او هم در آنموقع معاون دوم من بود یعنی معاون دوم رهبری حزب. معاون اول دکتر عاملی معاون دوم او بود. او از قم کاندیدا شد و اهل قم بود. از همین خانوادۀ صدر است که جدش یکی از روحانیون بزرگ قم بود، نه قم اصولاً به کیفیتی بود که در سطح وسیعی از مناطق مسلماننشین و شیعه نشین مورد احترام بود و اصولاً قمی بود اهل قم بود، خانوادۀ صدر و خیلی از آنها هم از روحانیون هستند هماکنون هم و چنین روابطی را داشتند. نفر چهارم دکتر اسمعیل فریور بود که از شهر رضائیه کاندیدا شد و اهل رضائیه است و اصولاً رضائیه هم از مناطق فعال و هماهنگ با پانایرانیسم بود. نفر پنجم هم دکتر هوشنگ طالع بود که از رودسر کاندیدا شد که رودسر هم در تمامی منطقه یعنی مناطق شمال از مهمترین پایگاههای پانایرانیسم بود و هست و درنتیجه حوزه انتخابیه رودسر هم حوزهای بود که مبارزات انتخاباتی را در آنجا ما شروع کردیم و دکتر هوشنگ طالع از رودسر به نمایندگی در مجلس حضور پیدا کرد. بنابراین این پنج تن نماینده از این پنج حوزه آمدند به مجلس و وقتی ما در مجلس حضور پیدا کردیم در نخستین جلسۀ رسمی مجلس بعد از انجام تشریفات که تشکیل شد مطالبی را من بیان کردم که ضمن بیان آن مطالب جایگاه و نظرگاههای حزب پانایرانیست و فراکسیون پانایرانیست را در قوۀ مقننه ایران مجلس شورای ملی ایران بیان کردم که مجدداً همان اصولی که از آن یاد کردم مطرح شد و اعلام کردم که درواقع به آن معنا و مفهومی که عدهای تلقی میکنند ما در مجلس ایران نه با دولتی موافقیم و نه مخالف. نه با لایحهای موافقیم و نه مخالف بلکه ما مسائل را براساس این اصول میسنجیم. هرگاه هر اقدامی، هر روشی با این اصول هماهنگ باشد و تا هر حدی که هماهنگ باشد ما آن روش را تا همان حد تأیید میکنیم، هرگاه مخالف و معارض باشد ما در برابر آن خواهیم ایستاد. بنابراین نحوۀ کار و استراتژی فراکسیون پانایرانیست را براساس آن اصول که منبعث از همان منشور ۳۹ گانه بود بهعنوان برنامۀ کار پانایرانیستها در مجلس شورای ملی ایران مطرح کردم و از همان به بعد هم به همان کیفیت دنبال شد. آنچه را هم که با یکدیگر در میان گذاردیم این بود که شاید در تاریخ مشروطیت ایران فراکسیون پانایرانیست تنها فراکسیونی است که با یک آموزش عمیق فکری و سیاسی شکل گرفته و به مجلس آمده که همین حالا هم که در ذهنم بررسی کردم دیدم به مانند او نبوده. یعنی غالب فراکسیونها در مجلس شکل میگرفت و یا از سمت احزابی تشکیل میشد که اینها سابقۀ دیرین مبارزات حزبی نداشتند. تنها فراکسیونی را که میشود نام برد اندکی کولهبار مبارزات گذشتۀ حزبی را داشت فراکسیون حزب توده بود که در مجلس چهاردهم تشکیل شد که تازه این فراکسیون با آن همکاریهایی که حزب توده با روسها داشت، یعنی نه همکاری بلکه میشود گفت که بندگی و بردگی که داشت نسبت به سیاست روسها و در آن شرایط مملکت اینها با هشت نماینده در مجلس حضور پیدا کردند در دورۀ چهاردهم. آن یک فراکسیونی بود که تقریباً با حضور حزبی که قبلاً تشکیل شده بود در انتخابات به مجلس آمد ولی خوب فراکسیون پانایرانیست فراکسیون نهضتی بود که آن زمانی که در انتخابات شرکت کرد بیش از ۳۰ سال سابقۀ مبارزاتی داشت. هریک از اینها، غالب اینها از زمانی که دانشآموز دبیرستان بودند و حتی دانشآموز دبستان بودند یکی دو تن از اینها به نهضت پیوسته بودند و یا لااقل اینکه دانشجو بودند. پس یک چنین فراکسیونی منبعث از چنین نهضتی آمد در مجلس حضور پیدا کرد. بنابراین ما نمیتوانستیم سوای آن مشی که نهضت داشت مشی دیگری را دنبال بکنیم. این مسائل به همان کیفیت که ابتدا در این مرحله از مبارزات بههرحال با شاه در میان گذاشته شد یعنی برای او بیان کردیم که ما در این مرحله مبارزه اصول مبارزاتیمان چه خواهد بود. در اولین جلسۀ مجلس برای مجلس هم بیان کردیم، دقیقاً توضیح دادم و در نتیجه به دولت و رئیس مجلس به سایرین درواقع متذکر شدم که بدانید راه و روش ما این است. با دوستان هم که بررسی کردیم قرارمان بر این شد که ما از کنار هیچ لایحهای بدون احساس مسئولیت نگذریم و در نتیجه هیچ لایحهای نبود که مجلس بیاید و این لایحه از طرف فراکسیون پانایرانیست موبهمو مورد تجزیه و تحلیل قرار نگیرد.
س- آیا این تجزیه و تحلیل اثری هم داشت؟ برای اینکه قبلاً وزرا لوایح را به عرض شاه میرساندند و توافق او را جلب میکردند؟
ج- ما مقاومتمان را میکردیم، در مواردی هم اثر گذاشت.
س- میتوانید یک مثال بزنید؟
ج- بله، در مواردی اثر گذاشت مثلاً اینها لایحهای را آوردند برای اینکه به طور کلی آنچه را که یک زمانی به نام قانون «از کجا آوردهای؟» لابد میدانید بود این را به طور کلی حذف کنند. ما مقاومت کردیم و این مقاومت سبب شد که در نتیجه آن لایحه را نتوانستند بگذرانند البته بر قانون «از کجا آوردهای؟» درواقع تعدی بسیار شد ولی به آن کیفیت که میخواستند نشد. تقریباً بسیاری از موارد بود که لوایحی که بر خلاف مصلحت عمومی بود ما برابرش میایستادیم و وظیفهمان را انجام میدادیم.
س- آیا شما فکر میکنید که آن لایحه واقعاً جدی بود و فقط برای به اصطلاح آرام کردن مردم نبود؟
ج- کدام؟
س- همان لایحۀ «از کجا آوردهای؟».
ج- قانون «ازکجا آوردهای؟» بههرحال مملکت یعنی ادارۀ مملکت چند مرحله دارد این تفکر را نمیشود داشت. ۱) قوانین مملکت است که باید سعی کرد قوانینی در مسیر منافع مردم تنظیم بشود یا در مسیر ادارۀ مملکت به نحو صحیح. ۲) آنوقت باید سعی کرد که این قوانین اجرا بشود به نحو صحیح. ۳) میبایست سعی کرد که هرگاه از این قوانین تخلف شد این تخلفات مورد رسیدگی قرار بگیرد و دقیقاً این برنامه را ما، برنامۀ کار فراکسیون پانایرانیست قرار دادیم. بههرحال اگر بخواهیم اینطور بررسی بکنیم آنوقت تبدیل میشویم به آن عناصری که و تبدیل میشدیم کما اینکه عدهای شدند، به این عناصری که دنبال یک مدینۀ فاضلۀ محض بگردند در حالی که در هیچ دورهای در هیچ شرایطی ممکن است اصولاً آن مدینۀ فاضله به وجود نیاید. پس میبایست که از آن امکاناتی که قانون داده بهرهگیری کرد برای اینکه تا آن حدی که میشود در آن مسیر صحیح کوشش کرد و همین سه مورد، این سه مورد که بیان کردم وضع قانون، نظارت در اجرای قانون، مؤاخذۀ کسانی که قانون را اجرا نمیکنند. این سه مورد به طور کلی محتوای کلیۀ اصول قانون اساسی مشروطیت ایران بود. یعنی تنها مجلس وظیفۀ وضع قانون نداشت بلکه وظیفۀ نظارت در اجرای قانون را هم داشت. تنها وظیفۀ نظارت در اجرای قانون نداشت بلکه وظیفه مؤاخذه از کسانی را هم داشت که قانون را اجرا نمیکردند. همینجاست که آنوقت در اصول قانون اساسی و آییننامه مجلس پیشبینی شده بود که تذکرنامه بدهند نمایندگان، پیشبینی شده بود که بعد اگر تذکرنامه مؤثر واقع نشد سؤال کنند. بعد پیشبینی شده بود اگر مورد مورد بسیار مهم و حائز توجهی بود استیضاح کنند. بنابراین همین مسائل را هم ما در مجلس بیان کردیم. یعنی در اولین سخنانم در مجلس بیان کردم که اصول کار ما پانایرانیستها آن است. مستنبط ما هم از قانون اساسی و آییننامه مجلس این است. بنابراین ما طبق این عمل خواهیم کرد.
روایتکننده: آقای محسن پزشکپور
تاریخ مصاحبه: ۳۱ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۸
س- آقای پزشکپور این مطالبی که شما میفرمایید راجع به قانون اساسی و قوۀ قانونگذاری مملکت موقعی درست است که واقعاً قانونگذاران نمایندۀ مردم باشند و این آزادی را داشته باشند در مورد وضع قوانین. ولی وقتی که شاه نمایندگان را به جای مردم به مجلس میفرستد دیگر مثل اینکه این موضوع زیاد مصداق پیدا نمیکند. مثلاً بهعنوان مثال من عرض کنم خدمتتان که آقای محمد درخشش خودشان در مصاحبهشان گفتند که شاه من را صدا کرد و از من خواست که بهعنوان نماینده وارد مجلس بشوم. وقتی که چنین دستاندازی به قوه مقننه میشود آیا باز هم این چیزهایی که شما میفرمایید مصداق پیدا میکند؟
ج- ببینید دو چیز است: یکی وضع این است که یک مجلسی چگونه باشد یکی وظایفی است که این نماینده به عهده دارد. مثل این است که بگوییم اگر دستگاه قضاییه خوب کار نمیکند درست و سالم نیست پس یک قاضی هم به وظایفش عمل نکند و این نحوۀ تفکر اصولاً درست نیست و اگر اینطور بخواهیم بررسی کنیم همین حالا در چه دورهای اصولاً بوده است که به طور قاطع کسی بتواند بگوید که تمامی آن دوره انتخاباتش را شاید، جز دورۀ اول و دوم، این انتخابات درست سالمی بوده، بله؟ نبوده که. نه در ایران در هیچ کجا. این کل ایرادی است که بر نظام مملکتی هست. اما آن کس که به عنوان نمایندۀ مجلس میرود و از طرف مردم میرود یعنی من اینجا کاملاً میگویم که نمایندگان پانایرانیست نمایندگان منتخب مردم بودند.
س- یعنی شما میخواهید بگویید که اگر انتخابات هم آزاد بود باز هم اینها انتخاب میشدند.
ج- بله، آزاد هم بود. مسلم است همین حالا هم انتخاب میشوند. یعنی من خودم را بیان میکنم نه از خرمشهر. من از هر کجای خوزستان کاندیدا میشدم و بشوم انتخاب میشوم. اما اینکه حالا سایر نقاط اینطور نبوده خوب به من چه ارتباطی دارد، مگر همیشه اینطور بوده؟ مگر آن زمانی که آقای دکتر مصدق رفت به مجلس و در این تردید نیست که ایشان را مردم به او رأی دادند، مگر تمام نمایندگان دیگر یکچنین وضعی داشتند؟ خوب مگر در مجلس شانزدهم شما عقیده دارید یک مجلسی بود که تمامی این مجلس به رأی مردم آماده بودند؟ یا مشمول همان تعریفی است که شما میگویید؟ بله. مشمول همان است یعنی اعتقاد دارید که یک مجلس کاملاً درست و سالمی نبود اما مگر نه این است که یکی از بزرگترین مراحل مبارزۀ سیاسی ملت ایران در این مجلس شکل گرفت؟ مگر نه این است که مسئلۀ مبارزۀ ملی شدن نفت در این مجلس شکل گرفت؟
س- آقای پزشکپور اولین… معذرت میخواهم بفرمایید.
ج- آهان، این روشن شد. یعنی پاسخم این بود که اصولاً نه آن نحوۀ تفکر، این نحوۀ تفکری است که بسیاری از نیروهای مبارزاتی را از صحنۀ مبارزات خارج کرد و ایراد ما به همین بود و این درست نبود و مملکت را به همینجا کشاند. در حالیکه البته بنا به شرایطی که هر نهضتی تشخیص میدهد. ما تشخیصمان این بود که باید در مجلس حضور پیدا کنیم. به دلایل بسیار، نه تنها آن شاید اگر انتخابات آزاد میبود ما به جای پنج حوزه از لااقل پنجاه حوزه نماینده به مجلس میفرستادیم اما این دلیل نبود که ما حضور پیدا نکنیم. کما اینکه حضور پانایرانیست در آن دوره مجلس سبب شد که وقتی تاریخ ایران برابر یک توطئۀ بزرگ قرار گرفت، یعنی توطئۀ جدایی بحرین پانایرانیسم نقشش را ایفا کرد و درواقع یک تکیهگاهی گذارد برای اعادۀ مجدد این حقی که به غلط و به نادرست از ملت ایران به غارت بردند. بنابراین آن مسئولیتش با من نیست. من همواره گفتم اگر یک زمانی ما دولت را تشکیل میدادیم آن سؤال را میتوانستند بکنند که آقا انتخاباتی را که شما انجام دادید چرا همۀ آن سالم نبوده؟ اما از من یک سؤال میتوانند بکنند که شما که در مجلس حضور پیدا کردید وقتی رفتید آیا به آنچه که با مردم مطرح کردید عمل کردید یا عمل نکردید؟ که حرف من این است که نمایندگان پانایرانیست و فراکسیون پانایرانیست در طی تاریخ مشروطیت شاید تنها فراکسیونی بوده که به وظایفاش دقیق عمل کرده و به آنچه که به آن متعهد و معتقد بوده عمل کرده که در نتیجه در این دورۀ بیستودوم تمامی مسائل با توجه به آن اصول مورد بررسی قرار گرفت، از هیچ موردی نبود که ما بگذریم حالا مؤثر میشد یا نمیشد دیگر ما چه بکنیم؟ کوششمان را میکردیم. اگر مؤثر واقع میشد که این حوادث برای مملکت پیش نمیآمد و رژیم سقوط نمیکرد اما ما وظایفمان را انجام دادیم و بههرحال اینجا هم اصولاً الان در این مباحثه و در این مطلب درواقع مسئلۀ یک نوع داوری به آن معنا نیست بلکه یک خاطراتی است بیان میشود برای اینکه از نظر محققان آینده، چه ایرانی باشند چه غیر ایرانی، بدانند که چه مسائلی خوب در مملکت گذشته. کمک به تألیف و تنظیم تاریخ است. ولی خوب مسائل به این شکل است.
س- حالا میخواهم از شما خواهش کنم که بپردازیم به موضوع بحرین.
ج- راجع به چه قسمتیاش دوست دارید بپردازیم؟ یعنی چه قسمتی از موضوع بحرین؟
س- همین مسئلهای که شما اشاره میفرمودید که منجر شد به جدایی بحرین از ایران.
ج- یعنی توطئه برای جدایی بحرین از ایران، چون هنوز من اعتقاد ندارم که بحرین از ایران جدا شده است. توطئۀ نافرجام خوشبختانه.
س- بپردازیم به اینکه شما میفرمایید، نام میگذارید توطئۀ نافرجام.
ج- بله مثل بسیاری دیگر از توطئههای نافرجام برای جدا کردن اقوام و سرزمینهای ایرانی و ایرانی نشین از یکدیگر.
س- بله.
ج- بحرین نه به اعتقاد ما بیگمان به گواهی تاریخ جزو تجزیهناپذیری است از ایران و از نظر ما پانایرانیستها آنچه که بهعنوان سمبل این توطئههای ضدایرانی برای تجزیۀ سرزمینهای ایران و اقوام ایرانی و سرزمینهای ایرانینشین از یکدیگر صورت گرفت بحرین بود چون بحرین هنوز بدون حتی انعقاد هیچگونه قراردادی به اصطلاح در واقع زیر سیطرۀ انگلیسها بود درحالی که حتی در یک شرایطی بهعنوان استان چهاردهم ایران اعلام شد اگر به خاطر داشته باشید در زمان نخستوزیری دکتر اقبال بود که وقتی لایحۀ تقسیمات کشوری را تنظیم کردند و جزایر دیگر ایرانی را که نزدیک به بحرین بودند این را استان چهاردهم ایران اعلام کردند. بنابراین پانایرانیستها همواره نسبت به بحرین بهعنوان یک نقطه نظر و تکیهگاهی از اندیشههای نهضت نگاه میکردند و درنتیجه میان نام پانایرانیست و بحرین اصولاً یک رابطهای بود که هیچ ذهنی آن رابطه را فراموش نمیکرد. پس شعار رهایی بحرین همچنانکه مورد نظر غالب ایرانیها بود و مردم بحرین یکی از اساسیترین شعارهای پانایرانیسم بود و به همین مناسبت است که از جمله مراکزی که سازمانهای پانایرانیست گسترش پیدا کرد در بحرین بود بهخصوص بعد از انتشار روزنامۀ «خاک و خون» و آنجا میدانید حتی باشگاههای متعدد ایرانیها بود به نام باشگاه نادر، باشگاه فردوسی و اصولاً این باشگاههایی که وجود داشت تمام باشگاههایی بود با نامهای ایرانی که خصوصاً مردم بحرین این نامها را انتخاب کرده بودند. مردم بحرین از نظر قومی اکثریت ایرانیتبار و ایرانیالاصل بودند. از نظر مذهبی هم اکثریت شیعه بودند و شیعه هستند. پس به این دو جهت مردم بحرین اصولاً یک پیوند عمیقی با ایران داشتند و دارند و جزو ایران خودشان را میدانستند و میدانند به اعتقاد من هنوز هم. خوب، بنابراین یکی از مسائلی که ما مدام دنبال میکردیم موضوع بحرین بود و درواقع ما شرایط را بنابراین شرایط سیاسی منطقه را به کیفیتی با مبارزاتی که از سوی عبدالناصر و سایرین علیه ایران شروع شد و موضعگیریهایی که به ناچار ایران کرد کوششی که در مسیر مختلف شد از طرف ایران برای تقویت نیروهای نظامیاش بهخصوص نیروی هوایی، نیروی دریایی یکی از مسائلی بود که همواره به آن معتقد بودیم که باید نیروی دریایی ایران در خلیج فارس و اقیانوس هند از قدرت بسیار برخوردار باشد و اصولاً در هر مقطعی از تاریخ که یک حکومت آگاه به مسائل ایران آمده همواره به ضرورت داشتن نیروی دریایی قوی و نیرومند در خلیج فارس و اقیانوس هند توجه داشته، زیرا گذشته از مسائل ژئوپولیتیکی و سوقالجیشی در منطقه یک ملتی مثل ملت ایران یا هر ملت نیرومند دیگری اگر بخواهد در جهان حضور داشته باشد، بخواهد روابط خودش را با جهان برقرار کند این باید قدرت حرکت بر روی آبهای اقیانوسها را داشته باشد. این اصولاً یک اصل است. بنابراین برای ملتی مثل ملت ایران یکی از مهمترین و اولین وظایف یک حکومت که بخواهد بهعنوان یک حکومت ایرانی عمل کند حالا این به هر چهرهای باشد یا حکومتش زیر تاج باشد یا حتی زیر عمامه باشد، به هر شکلی که باشد، وقتی بخواهد به عنوان حکومت عمل کند این باید که از یک قدرت دریایی وسیع و قوی برخوردار باشد. این برای ما پانایرانیستها به صورت یک اصل است. البته این اصلی هم نیست که ما ساخته باشیم این اصل دستآورد تاریخ ایران است و دستآورد زندگی ملتهاست در پهنۀ جهان. حالا هم همینطور است که میبینید. حالا هم درواقع قدرتها گذشته از محدودۀ ملی خودشان در دو جا به دنبال قدرت میگردند: یکی در آسمان است یکی در دریاها. درواقع این دو نیروست که با هم معارضه و مسابقه دارد و در گذشته هم همینطور بوده. آسمان در گذشته البته در اختیار بشر نبود ولی آنوقت عقاب و باز را میفرستادند حتی در جنگها اما دریاها میدان تعارض و مقابلۀ قدرتها بود. حالا که خیلی بیشتر است. بنابراین این اشارهای را که کردم خواستم بگویم که این اصلی را که بیان کردم که یکی از اصول استراتژی پانایرانیسم است و از اصول استراتژی ملت ایران این دستاورد تاریخ ایران است و دستاورد ناموس زندگی ملتهاست بر پهنۀ جهان. بنابراین ما در چنین شرایطی به دنبال یکی از مهمترین هدفهای خودمان میگشتیم یعنی به دنبال یکی از هدفهای ملت ایران، که آن چه بود؟ پایان دادن به جدایی بحرین بود. اصولاً یکی از جهات و سببهایی که در آن مرحله ما آمدیم به عرصۀ مبارزات سیاسی فعالانه این بود. البته این نقطه نظر را مثلاً شاید یک آدم سوسیال دموکرات نمیداشت ولی این برای پانایرانیست یک نقطهنظر مهم بود. پس ما به دنبال فرصتی میگشتیم تا بتوانیم این نقطهنظر را به آن برسیم یا وظیفهمان را در قبالش انجام بدهیم که حالا شاید بهتر دریافت بشود که ما چرا رفتیم در مجلس بیستودوم. این چرا را کسانی که میخواهند تحقیق کنند بعد باید با شرایط منطقۀ آنوقت بررسی کنند، حوادث منطقه، حضور عبدالناصر، تهدید به ایران، تجهیز ایران در دریاها و در آسمان. پس اینها نشان داد که حال ضرور است ما بتوانیم درواقع یک اندیشه و ایدهالی را به این حرکتها ببخشیم و در این حرکت شاید بتوانیم به بسیاری از هدفهایی که ما معتقد بودیم و معتقد هستیم هدفهای جامعۀ ایرانی است برسیم و یا لااقل وظایفمان را انجام بدهیم. پس مسئلۀ بحرین برای ما از جمله اساسیترین مسئله بود به موجب اصولاً تاریخ ایران، به موجب طبیعت پانایرانیسم و برای پانایرانیسم و بعد هم به موجب مذاکراتی که با سایرین کردیم یعنی برای شاه و اینها، کسانی که میگفتند ظاهراً به این مسائل توجه دارند. پس مشخص کردیم که این مسئله مهمترین مسئلۀ ملی ایران است از نظر سیاست داخلی و خارجی در شرایط کنونی و مسائل دیگر که بیان کردم. بنابراین این موضوع کراراً از سوی پانایرانیستها در مجلس دنبال شد و در نتیجه از آن زمانی که بهخصوص «خاک و خون» منتشر شد با توجه به این سابقهای که گفتم گروههای زیادی از مردم بحرین بهخصوص جوانها پیوستند به پانایرانیسم و در بحرین یک شبکۀ وسیع از حزب پانایرانیست به وجود آمد و آنموقع شیخ عیسی که بدون اینکه به ظاهر یعنی به باطن هم، حالا هم ندارد به باطن یک تکیهگاه قانونی یعنی هنوز بحرین به اصطلاح زیر سیطرۀ استعمار انگلیس بود به ظاهر یعنی حالا به باطن هم باز همان وضع را دارد. شیخ عیسی به شدت ـ که امیر بحرین شود، شیخ بحرین بود ـ کنترل میکرد آمدن ساکنان بحرین را به ایران. در نتیجه اینها غالباً به عناوین دیگر و طرق غیرمستقیم میآمدند به ایران البته زیاد هم میآمدند و بسیاری از این جوانها با قبول مسائل و مشکلات زیاد میآمدند و خودشان را میرساندند به حزب و درنتیجه پیوند حزبی برقرار میکردند و با طرح و برنامه میرفتند به بحرین. بنابراین ما از کم و کیف وضع بحرین، مردم بحرین تمایلات مردم بحرین کاملاً آشنایی داشتیم و شرایط به کیفیتی بود که مسلم به سادگی اگر میگذاشتند که خود مردم بحرین اقدام کنند یعنی لااقل دولت ایران در این مورد مخالفت نمیکرد مردم بحرین یک نوع سازمان اداری وابسته به ایران را برقرار میکردند کما اینکه این حالت و این روحیه در کردستان عراق هم بود و من میدانم که حتی ملا مصطفی بارزانی و سایرین آمادگی داشتند که یکطرفه، یکجانبه اعلام الحاق به ایران را بکنند اما متأسفانه حکومت ایران که دیگر در این زمان بهخصوص هویدا و باند او قبضه کرده بودند حکومت را و دیگر در این زمان سرلشکر پاکروان را از کار برکنار کرده بودند و به جای او یک آدم نالایق و فاسد را گذاشته بودند که دربست در اختیار رئیس دولت وقت بود.
س- چه کسی گذاشته بود؟
ج- نصیری را.
س- چه کسی گذاشته بود نصیری را؟
ج- معلوم بود دیگر. دیگر در همکاری با شاه. درواقع آن حرکت، یعنی حرکت آخر و حرکت وسیع فراماسونری بود که بسیاری از عناصر سابق حزب توده را هم به خدمت گرفتند و در نتیجه دو مجلس ایران در اختیار دو عضو فراماسونری قرار گرفت یعنی اینها در مقام ریاستش بودند. مهندس ریاضی در مقام ریاست مجلس شورا و شریفامامی در مقام ریاست مجلس سنا. مجلس سنایی که عملاً او ریاضی را هم اداره میکرد یعنی ریاضی هم در اختیار او بود.
س- آیا اینها منصوبین شاه نبودند؟
ج- بدیهی است شاه اینجا لغزید بله. از همین مرحله شاه لغزید.
س- و همچنین هویدا؟ هویدا هم منصوب شاه بود.
ج- بله مسائل دیگر. بله معلوم است یک کشمکشهای وسیع بود. یعنی شاه در آن موضعی که مدتی کوتاه گرفت زیاد نتوانست مقاومت کند و بههرحال این گروه مسلط شدند و در نتیجه از همان ابتدا پس یک مبارزۀ وسیعی برقرار شد ایجاد شد میان پانایرانیست و این گروه. این در مجلس مشهود بود و ادامه پیدا کرد نسبت به لوایح مختلف، نسبت به مسائل مختلف نسبت به مطالب مختلف. اما در مورد بحرین تا به آنجا رسید که احساس شد، ما احساس کردیم، که توطئههایی برای جدایی بحرین یعنی برای درواقع تثبیت آن جدایی موقت در شرف انجام است. این همزمان بود با موقعی که به اصطلاح انگلیسها میخواستند خلیج فارس را ترک کنند و انجام این توطئه مواجه شد با یک سلسله مقالاتی که در روزنامۀ اطلاعات درج میشد و قبل از آن یک سفری که به اصطلاح عباس مسعودی مدیر روزنامۀ اطلاعات کرد به مناطق خلیج فارس و در واقع نتیجۀ آن سفر او این بود آمد مقالاتی در روزنامه اطلاعات نوشت حاکی از اینکه تقریباً بههرحال بحرین دیگر منابع نفتی خودش را از دست داده و منطقهای است فقیر و ادارهاش مشکل است، درواقع جز زیان و تحمیل برای آن حکومتی که بخواهد این منطقه را اداره کند نخواهد داشت. یا طرح مسائلی از این قبیل که مردمش میخواهند دیگر یک زندگی مستقلی را تهیه بکنند و فراهم بکنند برای خودشان. طی این سلسله مقالات که مسعودی در مورد بحرین و سیر و گشت خودش در مناطق دیگر خلیج فارس نوشت درواقع مقدمات انجام این توطئه را فراهم میکردند. روزنامۀ دیگری که و عنصر دیگری که در اینکار متأسفانه نقش مؤثر داشت روزنامۀ آیندگان بود که به مدیریت داریوش همایون اداره میشد. او هم وارد این توطئه شد یعنی توطئه برای جدایی بحرین و شروع کرد به درج مقالاتی حتی به خاطرم هست که از بحرین به عنوان یک استخوان لای زخم سخن میگفت که بههرحال این موضوع باید حل شود. اما راهحل چه بود؟ راهحل را این میدانستند که درواقع ایران بحرین را بدهد. این احساس میشد و چون ما چنین احساسی را کردیم موضعگیریمان را در مجلس در مورد بحرین تشدید کردیم و در روزنامۀ «خاک و خون» هم که بههرحال حال که به ناچار استعمار انگلیس خلیج فارس را ترک خواهد کرد براساس اصل اعادۀ حق مغصوبه که چه در حقوق داخلی هر کشور هست و چه در حقوق بینالملل هست، میدانید یعنی چه، یعنی وقتی یک قدرتی حقی را غصب کرده آن قدرت که از او خلع ید میشود حق به صاحب حق برمیگردد. پس حال که استعمار انگلیس گفته است که خلیج فارس را ترک خواهد کرد بحرین حق مغصوبۀ ملت ایران است یعنی غصب شدۀ این حق ملت ایران. بعد از رفعیت به غاصب حق برمیگردد به ید ذیحق از نظر اصطلاح حقوقی، یعنی حق برمیگردد به همان وضعی که قبل از استیلا ید غاصب داشته. که آن وضع چه بوده؟ رابطۀ بحرین بوده با ملت ایران و زندگی مردم بحرین با سرزمین مادر یعنی ملت ایران. البته این مسئله جهات عمدۀ دیگری هم با آن بوده همانطوری که طی تاریخ بوده. بهخصوص در این مرحله یعنی دلائل توطئه برای ایجاد به اصطلاح یک دولت مستقل بحرین و دولت بحرین جدا از ایران گذشته از کوشش برای تجزیه سرزمینهای ایران و گذشته از کوششی که شده است برای اینکه خلیج فارس را از صورت دیرینۀ خودش خارج کنند و عملاً به صورت به اصطلاح یک دریای وابسته به سرزمینهای عربنشین دربیاورند. به همین مناسبت است که شما تا قبل از جنگ بینالملل اول سوای دولت ایران در تمام پهنۀ خلیج فارس شما حضور هیچ دولت دیگری را نمیدیدید. اما بعد از جنگ بینالمللی یعنی از شصت سال پیش که اولین اقدام شد برای تشکیل به اصطلاح امیرنشین کویت تاکنون به اصطلاح یازده دولت عربی در خلیج فارس ایجاد کردند که اینها قبلاً حضور نداشتند، وجود نداشتند. یک دولتهای تصنعی و ساختگی که آخرین اینها بههرحال توطئه برای جدایی بحرین بود. این مسئله را یاد میکردم که سوای این مسائل دیگر هم بود عمدهترین مسئله مسئلۀ فلات قاره خلیج فارس است. میدانید که در خلیج فارس سوای منابع عظیم نفتی در دل خلیج فارس یکی از غنیترین منابع مواد غذایی دریایی است بنابراین حذف مقررات بینالمللی آبهای ساحلی یک کشور میرسد تا بعد از آخرین ساحلی که در هر دریا دارد. خوب اینکه بحرین جزو ایران میبود و اکنون ظاهراً اعلام کردند که جزو ایران نیست یک مسئله و نتیجۀ مهمش تعیین آبهای ساحلی ایران است که از نظر منابع نفتی از نظر منابع غذایی دریایی و از نظر مسائل دیگر حائز اهمیت است. بنابراین به دلائل گوناگون در برابر چنین توطئهای و استشمام حدوث چنین توطئهای ما مقاومت را آغاز کردیم ولی متأسفانه بههرحال نه تنها شاه را در این مورد باید بگویم که حتی بیش از شاه کسانی که بهعنوان مخالفین شاه با شاه مبارزه میکردند در این توطئه دخالت داشتند. بیش از شاه کسانی که بهعنوان مبارزه با استبداد شاه دستاندرکار مبارزه بودند در این توطئه دخالت کردند یعنی یا همکاری کردند با عبدالناصر بهعنوان استفاده از مبارزه بر ضد شاه بهعنوان اپوزیسیون رژیم شاه و یا به طور توطئهآمیز سکوت کردند. فقط در این میان یک صدا بود صدای پانایرانیسم بود و این یکی از مراحل و مقاطع مهم و غمانگیز تاریخ ایران است. یعنی در این توطئه هم هیئت حاکمه دخالت کرد و هم بسیاری از حرکتهایی که بهعنوان اپوزیسیون هیئت حاکمه بودند. همینطور که این توطئه در سطح بینالمللی از طرف تمام قدرتهای بینالمللی و قدرتهای سیاسی بزرگ و کوچک علیه ملت ایران شکل گرفت. در داخل ایران هم همینطور بود.
س- آقای پزشکپور، وقتی که این موضوع در مجلس مطرح شد در آنجا چه گذشت؟
ج- حالا قبل از اینکه در مجلس مطرح بشود مراحل دقیقتری، مراحل حساستری بود. بنابراین احساس شد که یکچنین توطئهای در شرف انجام است. برای جلوگیری از انجام این توطئه و نه حتی جلوگیری از انجام این توطئه که اتفاقاً اشاره به همان مطلب میکنند بسیاری از مواقع ممکن است که یک حزبی یک نهضتی یک انسانی برابر یک توطئهای برابر یک حادثۀ شومی بایستد در حالی که نتواند از وقوع آن توطئه یا آن حادثۀ شوم جلوگیری کند یا حتی بداند که نمیتواند جلوگیری بکند اما انجام وظیفه نسبت به آنچه که انسان به آن متعهد است و شاید سالها برای آن مبارزه کرده امری است دیگر.
س- نفس پایداری.
ج- نفس پایداری و مقاومت و نفس انجام وظیفه. آن امری است دیگر که آنچه که تاریخ ایران را طی این دویست سال آلوده کرد غالباً این تفکر است که میگفتند که خوب چه نتیجهای دارد. پس برابر هجوم خارجی نمیایستادند، پس برابر توطئه نمیایستادند. من به شخصه سوای این اعتقاد دارم. بنابراین بههرحال در این مسیر نهایت تلاش و کوشش را کردیم که به یک مقاومتی فرابخوانیم ایرانیها را، یعنی آنهایی که دستاندرکار بودند چه حالا بهعنوان عوامل مصون چه بهعنوان مبارزان ضد حکومت. چون مسئلۀ مبارزه با حکومت امری است دیگر مسئلۀ دفاع از حقوق مملکت تمامیت مملکت مصلحتهای مملکت امری است دیگر بهخصوص اینکه من فکر میکردم آن کسانی که داعیۀ مبارزه با شاه را داشتند لابد در اینجا که حالا دولت هویدا و شاه میخواهد این حق بزرگ ملی را از دست بدهد پس خواهند ایستاد لااقل بهعنوان مبارزه با این دولت و حکومت خواهند ایستاد ولی متأسفانه غالب اینها یا دستشان بند بود یا سکوت کردند. بسیاری از اینها در رابطه با عبدالناصر قرار گرفته بودند، بسیاری از اینها در رابطه با عراق قرار گرفته بودند، بسیاری از اینها در رابطه با یمن جنوبی قرار گرفته بودند آنجا پایگاه فعالیتهایشان بود و تقریباً به مانند موارد دیگر قدرتهای عرب منطقه و به مانند مورد بعد و همین حالا هم برای تجاوز به ایران تعدی به ایران این نوع عوامل را در اختیار خودشان گرفته بودند و چون این مسئله با آنها برخورد میکرد بنابراین همۀ این نوع مخالفان غالباً از حزب توده بگیرید تا مجاهدین خلق و تا سایرین یا عملاً دست در دست این توطئۀ ضد ملت ایران و ضد حقوق ملت ایران قرار داشتند و یا سکوت اختیار کردند. پس من میتوانم بگویم که یک زمانی از تاریخ ایران رسید متأسفانه که آن عدهای که حکومت میکردند با عدهای که با حکومت مبارزه میکردند به ظاهر یا به باطن اینها همه مشترکاً در یک توطئهای هماهنگ شدند برای خصومت با ملت ایران و برای تأیید غارت یک حق مسلم ملت ایران و یا سکوت توطئهآمیز در پیش گرفتند که آن هم مداخله در توطئه است. تنها باید بگویم یک کس یک اعلامیه داد در این مورد که او هم همان آقای فروهر بود. اعلامیهای داد و اعتراض کرد به این موضوع. ولی حزب پانایرانیست بههرحال به این کیفیت یک تنه آمد به میدان برای اینکه دیگر آنجایی بود که میبایست به این وظیفه ما عمل میکردیم. روزی به ما خبر دادند که مثل اینکه سال فکر میکنم ۱۳۴۹ بود این توطئه جدایی بحرین. زنگ زدند خبر دادند که آقای هویدا خواهش کردند که در منزل مسکونی ایشان که آنوقت در یکی از کوچههای فرعی خیابان سعدآباد بود روز جمعهای که ششم فروردین بود ساعت ۹ صبح آنجا بیایید که عدۀ دیگری هم هستند. وقتی من خواستم بروم به آنجا دیداری داشتم با دکتر عاملی و دوستان دیگر به اینها گفتم من حدس میزنم که مسئلۀ بحرین را میخواهند مطرح کنند و این است که بوی این توطئه خیلی به مشام من میرسد، استنباط من این است. در نتیجه بههرحال رفتم به آن جلسه که منزل هویدا بود. در آن جلسه غالب کسانی که فعالان و گردانندگان سیاسی بودند حضور داشتند. آنهایی که به خاطرم هست که در آن جلسه حضور داشتند خوب هویدا بود، خلعتبری بود معاون وزارت خارجه که بعد وزیر خارجه شد.
س- ارسلان خلعتبری؟
ج- نه، نه ارسلان که فوت شده بود. قائممقام خلعتبری وزیرخارجهای که قائممقام اردشیر زاهدی بود آنموقع. آنموقع اردشیر زاهدی وزیرخارجه بود و خلعتبری قائممقام بود. البته حالا بد نیست برای آنکه ترکیب را هم بدانید آقای خلعتبری از اعضای لژ فراماسونری بود. امیرعباس هویدا که خود او هم از اجلۀ لژ فراماسونری بود. مرحوم مهندس ارفع بود که لیدر فراکسیون اکثریت یعنی فراکسیون حزب ایران نوین که ایشان هم از اعضای دیگر لژ فراماسونری بود. آقای هلاکو رامبد بود لیدر حزب مردم و از رهبران حزب مردم که ایشان هم از دیگر اعضای فراماسونری بودند. مطیعالدوله حجازی بود که لیدر فراکسیون حزب ایران نوین در مجلس سنا بود که ایشان هم عضو لژ فراماسونری بود. آقای دکتر یگانه وزیر مشاور نخستوزیر در امور پارلمانی بود ناصر یگانه که ایشان هم یکی دیگر از اعضای لژ به اصطلاح بزرگ فراماسونری ایران بود. آقای پروفسور عدل بود که آنموقع عنوان رئیس کل حزب مردم را داشت. تا آنجایی که به خاطرم میآید اینها در این جلسه حضور داشتند. آقای هویدا رو کرد به آقای خلعتبری که البته حالا هر دو درگذشتند و گفت، «خوب، آنچه را که خدمت اعلیحضرت بودیم و ایشان مطالبی را بیان کردند و در مورد مسئلۀ بحرین شما خوب مطرح کنید.» من کاملاً دریافتم نگاه او به خلعتبری و سایرین به من بود و درواقع نگرانیشان از من بود. آقای خلعتبری شروع کرد به بیان به اصطلاح دلایل متعددی بر اینکه به چه مناسبت میبایست که خلاصه این برنامه را اجرا بکنند.
س- خلاصۀ این دلایل را میتوانید برای ما بفرمایید؟
ج- بله. او البته میگفت ما قصد این را نداریم که بحرین را جدا کنیم بلکه توافق کردیم بر اینکه سازمان ملل آنجا رفراندومی انجام بدهد. اما حقیقت معلوم بود که این عنوان یک پوششی است فقط برای اینکه این توطئه یا این جنایت نسبت به ملت ایران چهجور و زیر چه پوششی صورت بگیرد. ایشان شروع کرد دلایلی را مطرح کرد تقریباً همان دلایلی که گفتم عباس مسعودی در سلسله مقالاتش ذکر کرده بود. ۱) اینکه اصولاً عنواناً این مجمع الجزایر جزو ایران بود درحالی که هیچوقت به طور واقعی جزو ایران نبود، آنچه که او اظهار کرد. ۲) ترکیب مردم این جزایر حالا فرق کرده غالباً عربزبان هستند. ۲) دیگر آن اهمیت نظامی سابق را ندارد، توضیحاتی داد با مسئلۀ قدرت هوایی نیروی هوایی پس دیگر این جزایر از نظر موقعیت سوقالجیشی خلیج فارس دارای اهمیت نیست. ۴) این منابع خودش را از دست داده بحرین، دیگر دارای منابع نفتی و بههرحال یک چیزهای اقتصادی نیست به اصطلاح دارای یک موقعیت اقتصادی که به نفع ایران باشد نیست. بنابراین اگر هم به فرض به ایران ملحق بشود جز اینکه ما آنجا یک مقدار زیادی هزینه میبایست متحمل بشویم نتیجه دیگری ندارد. پس اقتصادی نیست خلاصه اینکه به ایران ملحق بشود. ۵) ما هم اگر بخواهیم پس برویم آنجا و به زور متوسل بشویم دچار مشکلاتی میشویم و در منطقه زدوخورد پیدا میشود و آنجا مقابله خواهند کرد مردم و مسائلی از این قبیل. و به همین مناسبت است که ما طبق همان توضیحات خودشان، با رهنمودهای شاهنشاه موافقت کردیم که موضوع احاله بشود به سازمان ملل و دبیرکل سازمان ملل این موضوع را بررسی بکند و آنجا رفراندوم بشود. و بعد هم اعلیحضرت خوب فرمودند که بههرحال همه لابد میدانند که من بیش از هر کس به وطنم علاقه دارم، به ایران علاقه دارم و لابد بیش از همه اگر میهنپرست نباشم کمتر از سایرین میهنپرست نیستم. معلوم بود اینها اشارات به ماست. پس به این کیفیت خوب دیگر بهتر است هماهنگی بکنند برای حل این موضوع. و البته استدلال دیگرشان هم این بود که ما به این کیفیت خواهیم توانست منادی صلح باشیم در منطقه و بعد هم وقتی عملاً در منطقه قدرت پیدا کردیم بههرحال دوباره این را میتوانیم پس بگیریم، فعلاً از نظر تاکتیک ایجاب میکند که این کار را انجام بدهیم. البته این مسائل هم بیشتر برای درواقع توجیه ما و یا خوشایند پانایرانیستها خوب مطرح میکردند. این مسائل که تمام شد یعنی اظهارات آقای خلعتبری هویدا رو کرد به سایرین نظراتشان را خواست. به ترتیب شروع کرد خودش که دبیرکل حزب ایران نوین بود بنابراین نخستوزیر هم بود، کسی که آنجا بود از طرف آن حزب میبایست سخن بگوید یکی مهندس ارفع بود که دبیرکل یعنی لیدر فراکسیون حزب ایران نوین بود در مجلس، دیگری هم مطیعالدوله حجازی که لیدر فراکسیون ایران نوین بود در مجلس سنا. اینها شروع کردند طبق معمول که بههرحال آنچه که خوب شاهنشاه ترسیم کردند و ترسیم میکنند درواقع این وفق مصلحت است و لابد همۀ ما آن را تأیید میکنیم و همه یکپارچه هستیم و همه هماهنگ هستیم. بنابراین تأیید کردند. نوبت به آقای رامبد و پروفسور عدل هم رسید اینها هم به کیفیتی تأیید کردند دیگر. گفتند هر چند اینطور است، هرچند آنطور است اما خوب من حیثالمجموع لابد که بررسیها را شاهنشاه و دولت کردند و پس دیگر یک با توجه به این جهات لابد یک گزارش مطلوبی خواهد آمد به مجلس آنوقت ببینیم چهجور بررسی کنیم. بعد منتظر بودند که بههرحال من صحبت کنم که خوب من هم منتظر بودم. ضمناً هم این نظرات را گرفتند از سایرین که درواقع جبهۀ برابر ما قویتر بشود یعنی شاید که خوب گذشته از درواقع پیغامی که آشکارا از طرف شاه مطرح شد که بههرحال حالا هر چه بود هم حسبالمعمول و هم طبق اصول قانون اساسی درواقع مسئولیت از نظر کلی متوجه دولت بود که تردیدی نیست اما اینطور معمول شده بود که دیگر متأسفانه همین هم لطمه زد به کار مملکت که هر موضوعی را اصولاً به عنوان شاه دیگر مطرح میکردند یا پای شاه را هم در آن مسئله میکشاندند. پس دیگر عملاً موضع قوۀ مقننه، موضع قوۀ قضائیه، موضع قوۀ مجریه و بعد شاه که یک مقام غیرمسئولی میبایست میبود در مسائل مملکت اینها همه بر هم خورده بود و اینجا هم به همین کیفیت عمل شد و اصولاً یکی از مواردی که ما غالباً بحث و گفتوگو داشتیم نحو توجیه مسائل بود یعنی اینکه هر لایحهای را وزیری میآورد میگفت که این لایحه به عرض اعلیحضرت رسیده، که ما اعتراض میکردیم معنی ندارد. اولاً لایحه که به عرض نمیبایستی برسد و بعد لایحه باید بیاید به مجلس و از مجلس بعد با گذشت یک تشریفاتی تبدیل بشود به قانون، وقتی قانون شد آنوقت شاه باید توشیح کند برای چیز، بفرستند برای اجرا. بنابراین اینکه اصولاً شما بیایید و اینطور مطرح بکنید این هم مداخله دادن شاه است در امور و هم یک نوع تهدید غیرمستقیمی است که به نمایندگان میکنید که نتوانند در برابر لایحه نظراتی اگر دارند ابراز بکنند. این مبارزه به طور مستمر و پیگیر ادامه داشت نسبت به تمامی موارد و تمامی لوایح. پس اینجا چنین ترتیبی داده شد. ولی من که شروع کردم بههرحال نظراتم را به طور کامل بیان کردم یعنی نظرات پانایرانیسم را. اولاً یکایک این دلایلی را که خلعتبری مطرح کرد رد کردم با بیان دلایلی که اولاً اینکه میگویید که دیگر دارای اهمیت سوقالجیشی نیست در خلیج فارس برعکس. برای اینکه این در دورترین قسمت خلیج فارس قرار گرفته نزدیک به سواحل عربستان. پس اینکه این منطقه جزو ایران باشد این جزایر یا نباشد یا در اختیار هر کس باشد درواقع عبارت است از یک پایگاهی که تسلط او را بر قسمت اعظم از خلیج فارس تأمین میکند. دوم اینکه تنها جزایری است که اصولاً در این منطقه در خلیج فارس دارای منابع آبشیرین است به همین دلیل است که اصولاً از هزاران سال پیش تنها مرکزی که در این منطقه، تنها محلی که در این منطقه تمدن پیدا کرد و مسکونی شد جزایر بحرین بود در خلیج فارس که حال به تاریخش نمیپردازیم. و خود اینکه دارای منابع آبشیرین هست این یعنی یک قدرت بزرگ اقتصادی و یک موقعیت اقتصادی. سوم اینکه منابع نفتش هم اینطور نیست که ارزشی نداشته باشد. چهارم اینکه غالب این جزایری با این شیخنشینها هم که میگویند دارای منابع نفتی هستند این منابع نفت در خود آن خاک نیست اینها منابعی است که در آبهای اطراف اینها هست بنابراین آن منابع است. پنجم مسئلۀ فلات قارۀ خلیج فارس است که درواقع وقتی بحرین جزو ایران باشد فلات قارۀ ما میرسد تا آن سوی بحرین. ولی یکوقتی جدا از ایران بشود فلات قارۀ ما آنوقت محدود میشود یک قسمت اندکی نزدیک این سواحلی از خلیج فارس که آنوقت جزو ایران است.
س- پاسخ شما به این مسئله که بحرین هیچوقت رسماً جزو ایران نبوده فقط اسماً بوده چه بود؟
ج- حالا، اما در اینکه هیچوقت جزو ایران نبوده که این کاملاً کذب بود استناد کردم به یک کتابی که این کتاب توسط وزارت خارجه انتشار پیدا کرد.
س- وزارتخارجه ایران؟
ج- وزارتخارجه ایران. در زمانی که اردشیر زاهدی وزیرخارجه شد. یعنی در همان زمانی که موضوع بحرین مطرح شد و کوشش ایران برای استرداد بحرین و این یک دلیلی است بر اینکه بههرحال جریان به کیفیتی بود که ایران در مسیر این کوشش بود، استنباط من این است آنوقت شاه هم در مسیر این کوشش بود ولی در تحت فشارها و شرایطی آن را از این موضع خارج کردند به جهت اینکه همانموقع دولت ایران یک کتابی منتشر کرد زیر عنوان، یک کتاب سبز، «بحرین جزو تجزیهناپذیر شاهنشاهی ایران» یکچنین عنوانی داشت و این کتاب سراپا اسنادی بود که حکایت داشت از نه تنها تعلق بحرین به ایران، نه تنها پیوند مردم بحرین با ایران بلکه دلایلی که به موجب آن طی یکصد سال اخیر یعنی از تاریخی که انگلیسها آمدند به زور بر آنجا مسلط شدند مدام دولت ایران تقاضای رفع مشکل را کرده و تقاضا کرده که انگلیسها آنجا را ترک بکنند حتی در زمان قاجاریه.
س- اسم و تاریخ انتشار این کتاب را به یاد دارید؟
ج- این کتاب به نام همین مثل اینکه «بحرین جزو تجزیه ناپذیر شاهنشاهی ایران»، یک چنین عنوانی میبایست داشته باشد. البته در مسائلی که بعد من در مجلس مطرح کردم به این کتاب اشاره کردم. کتاب سبز رنگی بود، کتاب سبز.
س- تاریخ انتشارش؟
ج- تاریخ انتشار فکر میکنم که شاید ۱۳۴۸ بود، بله. یعنی در زمانی بود آنچه مسلم است استنباط من این است که موضوع استرداد بحرین و اعمال حق حاکمیت مجدد ایران در بحرین یکی از هدفهایی بود که دنبال میشد منتها در یک مرحلهای شاه را وادار کردند که از این موضوع منصرف بشود و درواقع همانجا آغاز سقوط شاه بود به جهت اینکه این اقدامات شد، به جهت اینکه اصولاً حضور پانایرانیست را در صحنۀ مبارزات تحمل کرد یعنی پذیرا شد که یکی از هدفهای مهم پانایرانیسم مسئلۀ رهایی بحرین بود و به جهت انتشار همین کتاب، این کتاب به قدری غنی بود و غنی است که من تا آنجایی که بررسی کردم و به خاطر دارم هیچ سندی، یعنی مجموعه اسنادی به این اهمیت از طرف شاید هیچ دولتی نسبت به یک سرزمینی که در قلمرو آن دولت بود و دچار جدایی شده باشد انتشار پیدا نکرده. بنابراین دلیلی را که به آن اشاره کردم یا دلایلی را همان کتابی بود که خود وزارت خارجه منتشر کرده بود که خوب شما با وجود انتشار این کتاب و دلایلی که در این کتاب هست شما دیگر چگونه میگویید که هیچ هنگام آنطور که باید و شاید ایران بر بحرین حاکمیت نداشته؟ البته دلایل دیگری هم که بود بیان کردم که میدانستم. ولی واقعاً آن کتاب در حدی است که جامع این دلایل را دارد. اما نکتهای را که بیان کردم، نکتۀ دیگر. گذشته از همۀ این دلایل به فرض محال که اقتصادی نباشد، به فرض محال که چنین و چنان باشد اصولاً مملکت و میهن یک شرکت سهامی نیست که ما حالا بگوییم آیا این قسمت از وطن اقتصادی است یا آن قسمتش نیست. خوب، پس اگر اینطور بخواهید استدلال بکنید شما باید بعضی از صحاری را هم یعنی هر دولتی از دست بدهد چون بگوید اینجا اقتصادی نیست و اصلاً چه کسی حق دارد بگوید این قسمت اقتصادی است و آن قسمت اقتصادی نیست؟ بنابراین حاکمیت ملی از نظر وحدت ملی حق تجزیه ناپذیر است و هیچکس حق ندارد و هیچ سیاستی حق ندارد و هیچ قدرتی حق ندارد بگوید به تشخیص من مصلحت ایجاب میکند که امروز این قسمت را ما جدا بکنیم و هیچ نوع مصلحتی نمیتواند وجود داشته باشد و آنچه که بهعنوان دولت است این تنها وظیفه و رسالتی که دارد آنوقت این است که قبل از هرچیز از این وحدت و حاکمیت ملی و تجزیهناپذیری سرزمینهای میهن دفاع بکند. بنابراین نه اینکه این دلایل را من صحیح نمیدانم بلکه یکچنین اقدامی را معارض با اصل حاکمیت ملی و تعهد دولت برابر ملت میبینم و بهخصوص این را معارض با آن مفهومی میبینم که برای اصطلاح و شاهنشاهی در دل تاریخ ایران است. شاهنشاهی یعنی آن نظام حکومتی که برابر سرزمینهای ایران اقوام ایرانی، فرهنگ ایرانی احساس تعهد بکند و مدافع آنها باشد. اصلاً پادشاه یعنی همین یعنی مدافع. شاه هم در چیز عبارت بوده از آن واحد مدنی ایران. پس پادشاه آن واحد مدنی که خاک را در بر داشته، قوم ایرانی را در بر داشته، فرهنگ ایرانی را هم در بر داشته. پادشاه پس یعنی کسی که مدافع آن مجموعه باشد و این معارض است با آن. بنابراین این مقدمهای خواهد بود برای آنوقت آن حکومتی، آن نظامی که خودش را یعنی برابر این مجموعه متعهد و مسئول هست و گذشته از همۀ این مطالب آنوقت کسی از من پانایرانیست نمیتواند بخواهد که من با چنین برنامهای هماهنگ باشم. ممکن است از حالا گذشته از این دلایل سایرین هر طور دیگر فکر کنند ولی یک پانایرانیست نمیتواند که چنین موردی را تأیید بکند. هویدا بسیار ناراحت شد و سایرین هم. بعد گفت که، همانجا، «شما موقعیتهای بسیار میتوانید پیدا کنید.» البته حتی اشاره کردند که ممکن است تحمل کنند که ما انتخابات دوره بیست و سوم یعنی دورۀ بعد بیش از سی نماینده داشته باشیم.
روایتکننده: آقای محسن پزشکپور
تاریخ مصاحبه: ۳۱ مارس ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۹
و بیش از ۳۰ نماینده داشته باشیم و آنجا هم تقریباً این زمزمه را ساز کردند و حتی اشاره کرد هویدا که بههرحال اگر شما به این کیفیت که مصلحت است که خوب بههرحال چه در سطح بینالمللی و چه در سطح داخلی مسائل حل شده عمل بکنید که از یک فرصتی بهرهمند میشوید بهرهگیری بیشتر میکنید، امکان حضور بیشتر در مسائل مملکت را پیدا میکنید. اما اگر جز این بشود به ناچار با مسائلی برخورد میکنید که درواقع شما نوعی آنوقت شهادت را استقبال میکنید. تقریباً با این مفهوم و وقتی تمام شد مطالب و ما پا شدیم برویم بههرحال گفتم ما وظایف خودمان را انجام میدهیم ولی ضمناً از شما میخواهم این مطالب را متأسفانه که امکان فعلاً مدتی است امکان دیدار نمایندگان با شاه نیست که، قبلاً یک دیدارهای متوالی بود که حسب قانون اساسی هم میبایست میبود که نمایندگان سوای مجلس برای شاه نظرات خودشان را بیان بکنند. اما مدتها بود که دیگر این برنامه اجرا نمیشد. بنابراین از او خواستم عین این مطالب و نظرات من را به استحضار شاه برساند. خوب، از آنجا دیگر مبارزه حاد شد. من یادم هست از در منزل هویدا که آمدیم بیرون از جمله کسانی که بسیار ناراحت بود مطیعالدوله حجازی بود که میگفت، «خوب، این چه چیزی است که میخواهند به ما تحمیل کنند.» گفتم خوب شما نپذیرید، به وظیفهتان عمل کنید چرا ناراحت هستید؟ ولی خوب، معلوم بود غالباً تواناییاش را نداشتند.
س- پاسخ ایشان به شما چه بود وقتی این را به ایشان گفتید؟
ج- غالباً پاسخی نداشتند. آهان سه مورد را، مورد دیگری که من بیان کردم چون آنجا اشاره کردند و به همین سه جزیره که بههرحال این سه جزیره یعنی تنب بزرگ و تنب کوچک و…
س- ابوموسی.
ج- و ابوموسی، بله. خوب حاکمیت ایران آنوقت بر او پذیرفته خواهد شد که گفتم اینها بههرحال متعلق به ایران بوده، متعلق به ایران است حاکمیت ایران بر این مناطق مسلم است آنوقت در مذاکرات دیگر که انجام گرفت یک نکتۀ دیگری را یادآور شدم یا در همانجا هم، خلاصه این بود که این دلایل هیچیک قانعکننده نیست که بیان کردند. دوم اینکه شما میگویید که با از دست دادن بحرین برنامهای دارید برای اینکه بعد دوباره مسلط بشوید و تمام خلیج فارس زیر نفوذ ایران قرار بگیرد و بعد بتوانید دوباره بازپس خواهید گرفت. اولاً چنین چیزی نخواهد شد و اما اگر هم این هست شما گزارشی را که به مجلس میآورید من که مخالفم و مخالفت خواهم کرد این گزارش گزارش دولت باشد نه طبق معمولی که در پیش گرفتید به اصطلاح گزارش شاهنشاهی. چون اولاً شاه مقام غیرمسئول است مداخله ندهید لااقل بگذارید اگر گزارش دولت بود به نتیجه رسید آنطور که شما میگویید که من اعتقاد دارم نخواهد رسید خیلی خوب آنوقت نتیجهاش مشخص خواهد شد. اما اگر که به نتیجه نرسید راهی برای برگشتش باشد. دیگر هم اینکه این سه جزیره را هم که بیان میکنید اولاً اینکار صحیح نیست اما اگر هم میخواهیم اینکار را بکنید شما لااقل امضای اعراب را هماهنگ این زمانی که دارید بحرین را میدهید برای این سه جزیره بگیرید که دیگر فردا نسبت به این سه جزیره ادعای مجددی را مطرح نکنند.
س- یعنی درواقع بحرین داده میشد برای پس گرفتن این سه جزیره؟ این یک معامله این شکلی بود؟
ج- اینها اینطور توجیه میکردند. یعنی یکی از توجیهاتش این بود ولی نه. ولی یک ارائه طریقی که لااقل از این جهت به اینها کردم این بود که حالا که شما اینکار را انجام میدهید لااقل در مورد این سه جزیره شما امضای اعراب را بگیرید، یعنی آنچه که میبینید حالا درواقع دبه کردند و رویش هم چه بسا برخی معاملاتی کرده باشند. این مسائل گفته شد و بعد آمدیم. البته گفتوگوها ادامه پیدا کرد. پیغامهای شاه چه از طریق هویدا و چه از طریق ریاضی رئیس مجلس و چه از طریق رئیس دفترش و پیغامهایی که معلوم بود هر بار به وسیلۀ دولت بیشتر شاه تحت تأثیر و چه بسا تحت فشار قرار میگرفت برای اینکه این پیغامها را برای ما بفرستد.
س- مضمون این پیغامها چه بود؟
ج- پیغامها به همان کیفیت دیگر، خلاصهاش همان چیزی بود که هویدا گفت. در مجموع پیغامهای حکومت و بعد که شاه را هم برای قوی کردن این پیغامهایشان تشویق میکردند یا بههرحال در غایت پیغام را به نام پیغام شاه میدادند این بود که بههرحال اگر هماهنگی کنید و مقاومت نکنید امکانات بیشتر در اختیار میگیرید اگر مقابله بکنید مشکلاتی برایتان پیدا خواهد شد.
س- یعنی یک ترکیبی از تطمیع و تهدید.
ج- بله دیگر بله. یعنی تطمیع برای اینکه امکانات سیاسی بیشتر پیدا میکنید و چهبسا اینکار را هم میکردند ولی دیگر آن پانایرانیسم نبود یک چیز مسخ شده و مردهای بود مثل بقیه. بعد تهدید هم تهدیدات آشکار بود که بعد خیلیهایش را به مورد اجرا گذاشتند چه علیه من و چه علیه حزب و چه بعد برای انتخابات بعدی. بههرحال این مذاکرات به کرات ادامه پیدا کرد و تا اینکه اعلام کردند که روز یکشنبه نهم، شنبه بود یا یکشنبه، فروردین جلسۀ فوقالعادۀ مجلس خواهد بود. جلسۀ فوقالعادۀ مجلس برای، معلوم بود، برگزاری این مراسم بود درواقع برای اینکه دولت گزارشش را در مورد بحرین به مجلس بیاورد. در نتیجه از روز جمعه که آن دیدار را داشتیم تا روز یکشنبه، یکشنبه بود بله، مدام آمد و شد بود و گفتوگو میان ما. یعنی میان من و هویدا، میان من و دکتر عاملی و هویدا، دکتر صدر هم گاه در مذاکرات بود و رئیس مجلس و دکتر یگانه و اندکی یعنی خیلی محدود زاهدی. و در نتیجه رسیدیم به روز شنبه. در روز شنبه من احساس کردم که برنامهای هست یعنی مطلع شدم که طرحی اجرا بشود که شاید ما به مجلس نرسیم یعنی در مجلس حضور پیدا نکنیم. البته اجرای این طرح بسیار آسان بود یعنی ممکن بود مقابل در خانۀ هر یک از این نمایندگان بههرحال چند نفر را بگذارند و مانع از خروج بشوند و هیچکس هم مطلع نشود، یکچنین چیزی را احساس کردم. بنابراین اتخاذ یک روشی را ضرور دانستیم برای اینکه ما بتوانیم در مجلس حضور داشته باشیم و به وظیفهای که به عهده داشتیم، وظیفه ملی و قانونی عمل بکنیم. ضمناً تصمیم گرفتیم که هرطور شده درواقع مسئله را به استحضار و اطلاع شاه برسانیم که بههرحال این یک مرحلۀ خیلی خطیری است برای ایران و برای شما و برای سلطنت شما در این مملکت و در قبال این قانون اساسی. در نتیجه عصر شنبه بود، یا عصر جمعهای بود بههرحال دو روز قبل از اینکه این جلسه خصوصی تشکیل بشود مراجعه کردیم و دیدار کردیم با آقای معینیان رئیس دفتر شاه و از او خواستیم که به شاه اطلاع بدهد که یک وقت خیلی فوری قرار بدهد که او را ببینیم. معینیان گفت، «من زودتر از روز یکشنبه شاه را نمیبینم.» به او گفتیم که یکشنبه جلسه فوقالعاده مجلس هست برای این موضوع و ما در رابطه با این موضوع لازم میدانیم که شاه را ببینیم بنابراین شما حالا موکول میکنید به اینکه شاه را یکشنبه ببینیم درواقع دیگر موضوع منتفی شده و الان دیگر مرحلۀ خطیری است از مسائل سرنوشت مملکت. بههرحال معلوم شد که نمیخواهند لابد یک مذاکراتی در مجموع با هم داشتند و پیشبینی اصرار ما را برای این دیدار هم کردند. حالا یا هویدا یا خود شاه یا هر کس، معینیان را به او توجه داده بودند که عملاً موجبات این ملاقات را فراهم نکنیم. پس ما نتوانستیم با خود شاه هم ملاقات کنیم اما پیغامهای او به آن کیفیت منعکس میشد و چند روز پر تبوتابی بههرحال گذشت و میگذشت. ما شنبه شب تشکیل فراکسیون را دادیم در منزل خود من، فراکسیون پانایرانیست را. در آنجا مسائل را بررسی کردیم قبلاً هم بررسی شده بودند یکی دو تن از پانایرانیستها از یکی دو تن هم بیشتر نبودند از جملۀ آن دکتر صدر هم که بعد بههرحال در همین مورد از حزب کنار گذارده شد بیتمایل نبود و غالباً این مسئله را مطرح میکردند که بههرحال باید از فرصت استفاده کرد حالا موقعیت طوری است که مثلاً ما میتوانیم با تعداد بیشتری از نماینده در مجلس آینده حضور داشته باشیم. بنابراین پیشنهادشان و خیلیها نظرشان این بود که نسبت به این موضوع ما مدارا کنیم.
س- اختلاف دکتر صدر با شما که بعد منجر به این شد که «حزب ایرانیا ن» را تشکیل بدهد از همینجا شروع شد؟
ج- از همینجا شروع شد. بله دیگر از همینجا شروع شد. و اینها غالباً این توصیه را میکردند درحالیکه نظری را که در آنجا من مطرح کردم و دیگر دوستانم پذیرا شدند این بود و پانایرانیست طبق آن عمل میکرد که درست است یک فرصتی برابر ما قرار داده شده و یک فرصت تاریخی است برای اینکه پانایرانیسم و مبارزات پانایرانیسم از نظر عدهای تاکنون فقط یک مسائل ذهنی بوده درواقع با این موضعگیری که ما میبایستی بکنیم در برابر این موضوع آن فرصت را به چنگ آوردیم که حقانیت پانایرانیسم را و سرسختی پانایرانیسم را برای دفاع از آن نظراتی که به مردم ارائه کرده نشان بدهیم و اینجاست که نهضت شکل میگیرد با همۀ مشکلاتی که ممکن است برای نهضت پیش بیاید و اصولاً اگر ما برابر این موضوع موضعگیری نکنیم دیگر چیزی به نام پانایرانیسم نمیتواند وجود داشته باشد درحالیکه موضعگیری که ما بکنیم به پانایرانیسم آن نیرو و جاذبه دیگر یک نهضت مستمری را خواهد داد که طی شاید دهها سال بتواند نقش مبارزاتی خودش را در مملکت ادامه بدهد. خوب این مذاکرات و گفتوگوها بههرحال به آنجا انجامید که مفاد نطقی را که قرار شد من فردا در مجلس بکنم تنظیم شد و برای اولینبار بود که من نطقی را در مجلس متنش را نوشتم. من متن دو نطق را در مجلس نوشتم. معمولاً شاید بد صحبت نمیکنم، یا اینکه بههرحال از عهدۀ بیان مطالب برمیآیم بنابراین معمول هم نبوده که هیچوقت متن نطق را بنویسم. اما در دو مورد نوشتم یکی در مورد آن جلسه جلسۀ بحرین بود یکی هم در مورد مخالفت ما با دولت بختیار یعنی آخرین دولت رژیم گذشته که آن هم نه درواقع در مخالفت او بود زیرا او دیگر مطرح نبود چون حوادث آتی را ما میدیدیم و احساس کردم که فصلی از تاریخ ایران بسته میشود بنابراین آن نطق بمانند یک گزارشی بود به ملت ایران و پیشبینی حوادث جامعۀ آینده ایرانی و دعوت جامعۀ آیندۀ ایرانی به یک مبارزۀ وسیع و بههرحال پیمانی که ما پانایرانیستها با ملت و تاریخ ایران بستیم که آن نطق را هم متنش را نوشتم این دو نطق بود. بنابراین متن این نطق نوشته شد. بررسی کردیم با دکتر عاملی که نسبت به این موضوع به این بسنده نکنیم بلکه دولت را استیضاح کنیم و در نتیجه شاید بعد از سالها اولین بار بود که در مجلس ایران دولت استیضاح شد. منتها برای اینکه رعایت همۀ مصالح و جنبهها بشود و موضوع به قولی درز نکند قبل از اقدام، قرار گذاردیم که جلسه فراکسیون پانایرانیست ساعت شش صبح در منزل دکتر صحت تشکیل بشود که در آنجا متن نطق خوانده بشود. و بهخصوص تعمد داشتم که این جلسه آنجا تشکیل بشود منزل او برای اینکه با هم باشیم و باشد آنجا، در دسترس باشد. ساعت ۶ آنجا اجتماع کردند همه پنج نماینده پانایرانیست. متن نطق خوانده شد نظراتی داشتند داده شد و همانجا و متن استیضاح را هم تهیه کرده بودم که همانجا خواندم هرکس با خط خودش نسخهای نوشت. متن استیضاح به امضای هر پنج نمایندۀ پان ایرانیست رسید.
س- دکتر صدر هم امضا کرد؟
ج- بله، بله. هر پنج نماینده پانایرانیست. حرکت کردیم به سمت مجلس. طوری من وقت را تنظیم کردم که درست بعد از چند دقیقه بعد از تشکیل مجلس به مجلس برسیم برای اینکه نمیخواستم دیگر هیچ نوع تماس احتمالی گرفته بشود از طرف هر کس با نمایندگان پانایرانیست یا خود من، میخواستم آن کاری که لازم بود انجام بدهیم و در آن هیچ نوع تردیدی حاصل نشود یا هیچ نوع فتور احتمالی. و پیشنهاد کردم که همه هم با یک ماشین برویم به مجلس. پس هر پنج نماینده پانایرانیست سوار یک ماشین شدیم و حرکت کردیم به سمت مجلس و طوری رسیدیم که تقریباً نهوپنج دقیقه بود، نه و دقیقه بود. مجلس تشکیل شده بود پس دیگر مستقیم داخل سالن جلسۀ علنی شدیم. خوب یادم هست من وارد که شدم دکتر عاملی کنار من بود که وارد مجلس شدیم. من هیچگاه آن تعداد تلویزیون و به اصطلاح فیلمبردار و خبرنگار و گزارشگر داخلی و خارجی اصولاً ندیده بودم و مجلس زیر نور این نورافکنهای چراغهای دستگاه تلویزیونی روشن شده بود و خبرنگارها هم مشغول عکسبرداری بودند و فیلمبرداری. سالن آن جایگاه تماشاچیها هم پر بود. یادم هست برگشتم به دکتر عاملی البته با یک بیان کلمهای که شاید اصطلاحاً زیبا نباشد درواقع توأم با فحش بود گفتم دکتر عاملی نگاه کن مثل اینکه خبر بازگشت قفقاز را آوردهاند با اینهمه خبرنگار و وسایل ارتباط جمعی و رادیو و تلویزیون و اینها میخواهند خبر بازگشت قفقاز را مثل اینکه به مردم بدهند. در حالی که تمام این مقدمات برای این بود که درواقع این توطئۀ شوم را شروع کرده بودند. در نتیجه این جلسه تشکیل شد. ما رفتیم در صندلیهای خودمان نشستیم، البته همه هم نگران و ملتهب نمیدانستند که ما چه میخواهیم بکنیم ولی مجلس نگران و ملتهب بود. در همین موقع دولت یعنی رئیس دولت هویدا رفته بود به خارک به اتفاق پادگورنی رئیس جمهور شوروی آمده بود به ایران رفته بودند به خارک و روز قبلش دیداری که با او داشتم به نحوی صحبت کردیم که درواقع لازم دیدم که او دیگر نسبت به آنچه که ما میخواهیم بکنیم و نظرات قطعی ما روشن نباشد از جمله اقدامات همین بود زیرا اگر مطلع میشد یا همه مطلع میشدند به احتمال قوی و قریببهیقین ما در آن جلسۀ مجلس حضور نمیداشتیم این چنین ترتیباتی را میدادند. تقریباً اندکی هویدا به قول معروف شاید خام شد فکر کرد که این تهدیدات و این مسائل و مذاکراتی که کردیم ما را از یک موضعگیری جدی خارج کرده. بههرحال بنابراین با یکچنین تفکری رفت به خارک و ما آمدیم به مجلس به جلسه. ابتدا زاهدی آمد پشت تریبون او وزیر خارجه بود و شروع کرد متن گزارش را خواندن. البته به خوبی به خاطرم هست که وقتی گزارش را میخواند زاهدی میلرزید ملتهب بود نگران بود و میدانم هم این هم هست که او از نظر شخصی خیلی موافق با این برنامه نبود شخصاً و در نتیجه با تألم گزارش را میخواند و مجلس هم حال بغضزده و ناراحتی داشت. او گزارش را خواند. نوبت رسید به آقای ارفع لیدر فراکسیونر اکثریت یعنی حزب ایران نوین، آمد و شرح کشافی دربارۀ این گزارش و بعد این رهگشایی شاهنشاه و بر حسب معمول این اقدامی که بهعنوان نمونه برای صلحطلبی در جهان معرفی شده و اینها بیان کرد و تأیید کرد گزارش را. البته گزارش خلاصاً عبارت از همین بود که، و عجبا این را یادآور بشوم که قسمت عمدۀ صدر گزارش یعنی نه صدر گزارش بلکه لااقل دوسوم گزارش تقریباً خلاصهای بود از همان کتاب اسنادی که وزارت خارجه منعکس کرده بود و منتشر کرده بود. یعنی در این دوسوم از گزارش تمامی دلائل تعلق بحرین به ایران و دلائل حاکمیت ایران بر بحرین و اینکه طی یکصد سال گذشته مدام دولتها این حقوق ایران را مطالعه کرده بودند ذکر شده بود. بعد به ناگهان در این گزارش آورده میشود که اما چون شاهنشاه میخواهند مسائل با صلح و صفا حل بشود و طبق آن کنفرانسی که مصاحبهای که ایشان در دهلینو داشتند و گفتند که ما تعیین سرنوشت بحرین را به عهدۀ مردمش واگذار میکنیم بنابراین دولت با رهنمون این توصیۀ شاهنشاه به سازمان ملل مراجعه کرد و قرار شد دبیرکل سازمان به هر کیفیت که مصلحت میداند از مردم بحرین نظرخواهی بکند و نظر آنها را جویا بشود. درواقع این گزارش بیشباهت به یکنوع ادعانامهای نبود که همان موقع علیه شاه دادند. یعنی در مقدمۀ این گزارش تعلق بحرین را به ایران با دلایل متعددی اثبات کردند بعد در پایان هم گفتند که شاه اینطور خواسته و حالا ما اینکار را میکنیم. این درواقع یک ادعانامهای بود علیه شاه و معلوم است دیگر آنوقت در تلو قانون اساسی ایران در جامعه ایرانی آنچه که مفهوم از شاهنشاهی ایران بود آنوقت یک چنین چیزی دیگر میبایست حرکتش حرکت به سمت سقوط بود پس از یک جهت این موضوع را درواقع من مقدمۀ مؤثری دانستم و گفتم و میدانم برای سقوط این مرحله از تاریخ ایران یا سقوط رژیم گذشته. ایشان گزارش را خواند با ناراحتی بسیار و نشست همانطوری که گفتم مهندس ارفع هم رفت بیان مطلب کرد و به دنبال او آقای رامبد رفت پشت تریبون. او که مسائل را شروع کرد بیان کردن آن مستخدم مجلس آمد و گفت، «جناب پزشکپور، آقای یگانه…» دکتر یگانه که وزیر مشاور بود در امور پارلمانی، «خواهش کردند که شما یک ملاقاتی اینجا با ایشان بکنید.» در آن اتاقی که جنب سالن جلسۀ علنی بود. رفتم و گفت، «آقای پزشکپور خیلی ناراحتم شما چه میخواهید بکنید و اینها.» گفتم بههرحال نه ناراحت نباشید طوری نیست، ما هم وظایف معمولیمان را انجام میدهیم به طور معتدل. گفت، «من خیالم راحت باشد؟» گفتم بله راحت باشد با تجربهای که بعد هم به دست آوردم حتی اگر همانموقع از نحوۀ اقدام ما مطلع میشدند چه بسا اصولاً موجباتی را فراهم میکردند جلسه از رسمیت بیفتد. بنابراین کما اینکه بعد حالا وقتی هویدا برگشت همین اعتراض را به رئیس مجلس کرده بود. آقای رامبد هم مطالبی گفت و او هم در حد و معمول خودش تأیید کرد این اقدام و این برنامه را. من رفتم پشت تریبون. رفتم پشت تریبون و شروع کردم متن نطق را خواندن. البته خارج از متن نطق هم جملاتی گفتم. اما به کیفیتی بود که به ناگهان چون هنوز به مجلس سمت نداده بودند در اثر این نطق بسیاری از نمایندهها شروع کردند به گریستن. از جمله کسانی که شروع کرد گریه کردن خود زاهدی بود چون خطاب کردم به او گفتم که تو چرا این گزارش را آوردی به مجلس؟ تو که بههرحال در یک زمان، یک زمانی پدرت رفت و در خوزستان توطئه تجزیۀ خوزستان را خنثی کرد، لابد میدانید در زمان شیخ خزعل، که آنجا میخواستند یک امیرنشین عرب تشکیل بدهند زاهدی رفت به خوزستان و درواقع آن توطئه را درهم شکست. بههرحال اگر هر خصوصیاتی داشت ولی این خدمت را کرد به ایران. وقتی این مطلب را بیان کردم زاهدی شروع کرد گریه کردن یعنی به طوری که دستمال از جیبش درآورد و شروع کرد اشکهایش را پاک کردن. هما زاهدی که نمایندۀ همدان بود یک گوشۀ دیگر مجلس او هم شروع کرد گریه کردن اصولاً مجلس یک مجلس دیگری شد. درواقع هنوز مثل سایر موارد که بههرحال هر ایرانی وقتی تحت تلقین قرار نگرفته باشد با وجدان ایرانی خودش مسائل را دریافت میکند و داوری میکند مجلس چنین حالی پیدا کرد.
س- هما زاهدی خواهر اردشیر زاهدی…
ج- خواهر اردشیر زاهدی.
س- و زن داریوش همایون؟
ج- زن داریوش همایون. و در پایان سخنانم بههرحال متن استیضاح پنج نمایندۀ پانایرانیست را قرائت کردم و البته درحالیکه دیگر رئیس مجلس را نمایندگان دیگر سوای پانایرانیستها در بهت و شگفتی و تعجب درواقع قرار گرفته بودند متن استیضاح را دادم به رئیس مجلس. متأسفانه وضعیت به کیفیتی بود یعنی نقض قوانین و عدم انجام وظایف از سوی قوۀ مقننه و قوۀ قضائیه و تداخل قوا و یکنوع استبداد منحط و فاسدی که بههرحال مستولی شده بود که برخی و حتی یک مقدار رئیس مجلس هم دچار تعجب شده بود یعنی فکر میکرد شاید بعد هم برخی اینطور فکر میکردند برای مدتی که البته دیگر برطرف شد آن چیز که مثلاً این استیضاح ارشاد شدهای بوده و حتی رئیس مجلس که بعد مذاکره کرد با من گفت، «خوب، حالا بعد از مسافرت برخواهد گشت و بعد رأیی میدهند و میرود.» یعنی او فکر میکرد که واقعاً برنامه این است که به اصطلاح به این کیفیت عمل بشود که بعد هویدا ؟؟؟ و بعد از اینکه هویدا برگشت غالباً آنوقت متوجه شدند که چیز… و گویا حتی برای ؟؟ خبر یک چنین مسائل و کشمکشی هم بوده نمیدانستند چه کنند که بههرحال ناچار میشوند که دو بعد از ظهر یک خبر مختصری از جریان مجلس در ضمن اخبار بدهند که در آن بخش از خبر خوب اشاره میکنند که دولت در این مورد از طرف پانایرانیستها استیضاح شد هویدا در خارک بوده که خبر را گوش میکند و مطلع میشود که حتی سفرش را نیمهکاره میگذارد و سراسیمه برمیگردد. فردای آن روز دعوت میکند نمایندگان مجلس را، نمایندگان اکثریت را یعنی حزب ایران نوین را از طرفی در محل حزب ایران نوین و در آن جلسه تعرضات سختی میکند، تعرضات سختی میکند به نمایندگان که اصولاً شما چرا فلانکس را از پشت تریبون پایین نکشیدید؟ چرا پیشدستی صندلیها را روی سرش خرد نکردید؟ اصلاً چرا گذاشتید به صحبتش ادامه بدهد؟ البته اینها میگویند و بعد هم شنیدم که بعضیتان اشک تمساح ریختید. و سخت مورد تعرض قرار میدهد نمایندگان حزب ایران نوین را، که آنها هم میگویند که خوب به ما کسی چیزی نگفته بود که چه بکنیم. یعنی همان برنامهای را که واقعاً به آن توجه داشتیم و این سبب شده بود که نتوانند موضعگیری بکنند فوری در آن جلسه. و از جمله شنیدم در جلسۀ خاصی که با حضور شریفامامی بوده و شاه و ریاضی سخت متعرض ریاضی میشود که شما اصولاً چرا گذاشتید جلسه ادامه پیدا کند و باید به کیفیتی جلسه را از رسمیت میانداختید. این کاری بود که در زمان شریفامامی کردند در مورد من. یعنی رئیس مجلس میز ریاست را ترک کرد بدون اینکه هیچ نایب رئیسی را دعوت کند بیاید به جایش بنشیند. پس بنابراین دیگر چون جلسهای بود بدون رئیس رسمیت نداشت پس تندنویسها و…
س- دوران شریفامامی بود؟
ج- زمانی که شریفامامی آمد نخستوزیر شد.
س- این آخرینبار که شریفامامی نخستوزیر شد.
ج- بله. و اینکار را آنموقع کردند.
س- میرسیم به آن موضوع.
ج- بله، یعنی رئیس مجلس بر خلاف مقررات آییننامه است. جلسۀ مجلس را ترک کرد بدون اینکه از نواب رئیس کسی را دعوت کند که پشت میز ریاست بنشینند.
س- در کدام جلسۀ مجلس بود که هویدا به شما برگشت و گفت که این آخرین ترانۀ من است؟
ج- این بعد از یک ماه بود که دیگر گزارش دولت در مورد گزارش گیچیاردی آمد به جلسه. یا آن بود یا مثل اینکه آخرین بودجۀ دولت هویدا بود، آن آخرین بودجۀ دولت هویدا بود که من در آنجا بهعنوان مخالف صحبت کردم و کاملاً پرداختم به نقاط ضعف و قانونشکنیها و حتی خیانتهای دولت که در آنجا آمد به من آن پاسخ را گفت. آهان، ضمناً این را بیان کنم که من در همین جلسۀ مجلس بهخصوص اشاره کردم به آن مواردی که حاکی از تهدید نسبت به من بود که من گفتم که به من پیغام دادند که اگر که موضعگیری نکنی این امکانات را خواهی داشت برای اینکه فردای همان صبح ضمناً روزنامههای وابسته به دولت غالباً نوشتند، «فراکسیون پانایرانیست دورۀ آینده تعدادش تبدیل خواهد شد به ۲۰ نماینده.» برای این بود که درواقع ما بههرحال مجذوب این برنامه بشویم و موضعگیری جدی نکنیم. و گفتم به من این پیغام داده شد و ضمناً پیغام داده شد که در غیر این صورت شما شهادت را پذیرا میشوید. انتحار، گفت انتحار سیاسی میکند هویدا. همانوقت هم گفت انتحار سیاسی، کلمه شهادت را به کار نبرد گفت انتحار سیاسی که همانوقت آن پاسخ را دادم و در مجلس من بیان کردم. گفتم که پاسخ من این است که این انتحار سیاسی نیست، شهادت سیاسی است گذشته از اینکه آینده نشان خواهد داد که آیا من یا شما کدامیک انتحار سیاسی کردهایم. که حالا خوب آینده هم آمد و رفت و به فرض آنکه چنین باشد این انتحار سیاسی نیست، این شهادت سیاسی است که من هم با کمال میل چنین شهادت سیاسی را استقبال میکنم. این مورد و موارد دیگر را در مجلس گفتم برای چه. برای اینکه باشد، ثبت بشود و بدانند مثل بسیاری از موارد دیگر. در واقع آن نظری را که از مجلس گرفتند یک نظر آزاد نبوده و هر نظری که در اثر کره و اجبار باشد این اصولاً فاقد آثار قانونی است. هرچند این سلب مسئولیت از نماینده نمیکند اما آثار چنان تصمیماتی را بیاثر و غیرقانونی میکند.
س- وقتی شما از دولت هویدا استیضاح کردید مجلس چه عکسالعملی نشان داد؟
ج- آنموقع که دچار تعجب و شگفتی شدند و بعد از همانموقع به بعد مرحلۀ دوم فشار شروع شد شدید تحت فشار قرار دادند ما را که استیضاح را پس بگیرید و یا لااقل استیضاح را تبدیل کنید به سؤال. این فشار دیگر تنها متوجه من و سایر نمایندگان پانایرانیست نبود بلکه عملاً به صورت یک توطئه وسیع بر ضد حزب پانایرانیست. ؟؟؟ مد و بر ضد پانایرانیستها یعنی حتی از آنجا بود که این زمزمه را ساز کردند که شروع کردند که به کیفیتی پانایرانیستها را زیر فشار قرار بدهند و من را از رهبری حزب بتوانند بر کنار کنند و کسی را مثل دکتر صدر به جای من بیاورند. ولی سیستم رهبری پانایرانیست شاید میان احزاب ایران تنها حزب و نهضتی بود که به طور خاص از میان خودش جوشیده طی سالهای متمادی در هر سطحی. یعنی نه هیچ قدرت داخلی نه هیچ قدرت خارجی در نحوۀ شکلگیری نظام کادرهای رهبری پانایرانیست مداخله نداشته و نمیتوانست داشته باشد. طی این سنین متمادی این نظام با خود پانایرانیسم جوشیده بود. بنابراین در اینجا هم اینها یک چنین توطئهای را شروع کردند ولی پانایرانیستها مقابله کردند و به حمایت از رهبری نهضت و حزب برخاستند. اولین منطقهای را که مورد هجوم قرار دادند خوزستان بود که این از مهمترین مراکز پانایرانیست بود. از اینجا شروع کردند مراکز حزب پانایرانیست را تعطیل کردن و تعداد زیادی از پانایرانیستها را تبعید کردند به مناطق دیگر. برخی را برکنار کردند که مشاغلی داشتند و این تهدیدات از آنجا شروع شد برای اینکه بتوانند بیان کنند که بههرحال در آن منطقهای که محل قدرت پانایرانیستها است اینها چنین اقداماتی کردند پس در مناطق دیگر بتوانند پانایرانیستها را نگران کنند. و از طرف دستگاههای اجرایی امنیتی دستگاههای مختلفی یکایک پانایرانیستها را بهخصوص فعالان پانایرانیست را تحت فشار و تعقیب و مواخذه و مذاکره تهدید، تطمیع انواع و اقسام قرار دادند که اینها نامههایی تهیه بکنند یا اعلام بکنند اینکه روش رهبری نهضت را در مورد موضعگیری در خصوص بحرین را تأیید نمیکنند و در نتیجه در این مرحله دیگر تماسشان با دکتر صدر زیادتر شد. پس این اقدامات ادامه پیدا کرد. دیگر اوج شدت این اقدامات رسید به روز چهاردهم فروردین گویا بود که ما مصمم بودیم یک شمارۀ فوقالعاده بدهیم از «خاک و خون»، شمارۀ فوقالعادهای که حاوی متن استیضاح باشد و متن صحبت من و چند مورد دیگر مربوط به همین مسئله که در آنجا ریختند به چاپخانه و نسخههای چاپ شدۀ روزنامه را برداشتند گرفتند و عملاً بدون اینکه اعلام کنند دیگر مانع از انتشار «خاک و خون» شدند…
س- چه کسانی ریختند به چاپخانه آقا؟
ج- عوامل سازمان امنیت و دستگاههای وزارت اطلاعات و اینها دیگر.
س- در لباس سویل یا نظامی؟
ج- بله، بله با سویل دیگر. و به کلیه چاپخانههای ایران هم نوشتند که از انتشار «خاک و خون» دیگر میبایستی خودداری بکنند و کارکنان و آن عدهای را هم که مشغول تنظیم صفحات روزنامه بودند و مقالات روزنامه را تنظیم میکردند بازداشت کردند بردند که مدتها زندانی بودند. بنابراین مبارزهای به این کیفیت دیگر شروع شد.
س- صاحب امتیاز «خاک و خون» چه کسی بود.
ج- خود من بودم.
س- شما هنوز آنموقع نماینده مجلس بودید؟
ج- بله، بله.
س- شما خوب مصونیت پارلمانی داشتید چگونه میتوانستند بریزند به محل روزنامه؟
ج- کردند، بله. ریختند دیگر. البته به محل روزنامه نریختند به چاپخانه ریختند و آنهایی را هم که گرفتند از چاپخانه گرفتند. ولی حالا این داستان ادامه پیدا کرد تا آنجاها هم رسید. در نتیجه موضوع را ما در مجلس مطرح کردیم مسئله همچنان دنبال میشد و طبق آییننامه مجلس میبایست که استیضاح را به دولت ظرف مدت معینی ابلاغ بکنند که آنوقت دولت ظرف مدت معین بیاید در مجلس دریافت برگ استیضاح را اعلام کند و آنوقت وقت تعیین بکنند برای اینکه دولت بیاید پاسخ استیضاح را بدهد. پس در طول این مدت نهایت اقدامات را کردند برای اینکه شاید ما را وادار کنند که استیضاح را پس بگیریم. و اینکه چرا میخواستند اینکار را بکنند؟ یا اصولاً چرا؟ حرف من هم آنجا همین بود. اینها که رأی داشتند، اکثریت مجلس را داشتند فراکسیون مردم هم که با اینها همکاری میکرد ولی مسئله این بود که میخواستند هیچکس نباشد که در این به اصطلاح سقوط خیانت جدا از کاروان اینها باشد. همه را میخواستند با خودشان ببرد و دوم اصولاً صدایی برای حقانیت ایران و دفاع از این حق ایران بلند نشود برای آینده، مسئلۀ مهم این بود. بدیهی است در همینجا میبایست که متذکر بشوم با اینکه چنین مبارزهای شروع شد و تمام آن نیروهایی که به اصطلاح در مبارزه با دولت بودند در برابر این مسائل سکوت کردند. نه در کل مسئله مطلبی را مطرح کردند، نه در این مورد که البته ما به غالب اینها مراجعه کردیم و از آنها خواستیم که درواقع در یک صف و جبههای قرار بگیرند و یک مبارزهای را دنبال کنند. بنابراین این اقدامات به این کیفیت ادامه پیدا کرد تهدیدهای آنها و دیگر سازمانهای حزب و پانایرانیستها در فشار شدیدی قرار گرفتند. تا رسید به روزی که هویدا آمد برای اینکه پاسخ استیضاح را بدهد. دیگر تقریباً در این زمان دکتر صدر در رابطۀ دقیق با دولت هویدا قرار گرفته بود. ما هم دیگر مطلع شده بودیم کموبیش سایرین هم مطلع شده بودند و در روزنامهها مطالبی مینوشتند. به همین مناسبت روزی که او آمد جواب استیضاح را بدهد که آن روز بسیج کردند حتی جایگاههای تماشاچیان را از کسان خاص خودشان پر کردند و نمایندهها را هم همه را بسیج کرده بودند. از طرف فراکسیون پانایرانیست دکتر عاملی رفت توضیح استیضاح را داد چون حسب مقررات میبایست بروند و استیضاح را توضیح بدهند. توضیح داد و بعد هویدا آمد صحبت کرد که البته حملات سخت و شدیدی و تلویحاً تصریحاً نسبت به سرنوشت حزب و نسبت به خود من بهخصوص اینها را مطرح کردم دنبال کرد. و باز مسائل فشار و چیز همچنان ادامه داشت. البته در خارج هم تنها کسی که یک اعلامیهای داد داریوش فروهر بود و بعد مطلع شدم تعدادی از افسران نیروی دریایی تعرض کردند که تعدادی از آنها را محاکمه کردند و محکوم کردند به چند سال حبس.
س- تعرض به چه آقا؟
ج- به این اقدام دولت. یعنی در تأیید موضعگیری پانایرانیسم.
س- راجع به بحرین؟
ج- بحرین بله. و یکچنین اقداماتی هم در ارتش شد. البته آنها پیشبینیهای کامل کرده بودند. تا اینکه بههرحال در تمامی این مدت دوباره همان پیغامها و همان فشارها ادامه داشت تا اینکه گیچیاردی از طرف دبیرکل سازمان ملل رفت به بحرین و گزارشی تهیه کرد که آن گزارش را دولت آورد به مجلس. آن گزارش دلالت بر این داشت که گیچیاردی یک ایتالیایی است رفته به بحرین و با چند تن اشخاصی گفتوگو کرده یعنی هرگز در بحرین حتی رفراندوم صورت نگرفت و از جمله مثلاً رئیس سازمان زنان، رئیس اتحادیۀ کارگران، رئیس شهرداری منامه یعنی کسانی که اینها همه طبیعی است که منصوبین وابستگان و کسانی بودند که با شیخ عیسی کار میکردند یعنی با دستگاهی که انگلیسها بر آنجا به زور تحمیل کرده بودند.
س- گیچیاردی چهکاره بود آقا؟
ج- گیچیاردی بههرحال کسی بود که از طرف آنموقع اوتانت دبیرکل سازمان ملل بود، از طرف اوتانت رفت برای…
س- نماینده اوتانت بود.
ج- نماینده اوتانت بود و رفت به بحرین برای همین درواقع…
س- ارزیابی…
ج- فراهم کردن این موجبات انجام این توطئه و تقریباً تا آنجایی که من اطلاع دارم در موارد مشابه بحرین تنها موردی است که هرگز آنجا رفراندوم نشد در سطح بینالمللی و به همین مناسبت هم است که اصولاً از این نظر هم این اقدام فاقد جنبۀ قانونی است از نظر حقوق بینالملل. هیچ نوع اخذ رأیی آنجا صورت نگرفت. و براساس این گزارش آنوقت قطعنامهای را شورای امنیت صادر کرد که به موجب این قطعنامه دولت ایران و دولتهای دیگر به اصطلاح به بحرین استقلال دادند و به این کیفیت بحرین را از ایران از نظر خودشان جدا کردند. پس گزارش دولت که مطرح شد که دیگر پاسخ به استیضاحها یا مطالب و یا این نوع گزارشها را خلعتبری میآورد در مجلس، چه مجلس شورای ملی چه مجلس سنا، یعنی بعد از آن جلسه دیگر زاهدی در مجلس، هیچیک از مجلسین برای موضوع بحرین حضور پیدا نکرد و بعد هم اصولاً همانطوری که اطلاع دارید از کابینۀ هویدا یا بیرون رفت یا کنار گذاشته شد که بعد هم رفت دیگر به سفارت آمریکا. پس خلعتبری میآمد. این گزارش که آورده شد و گزارش را هم در روزنامهها درج کردند و در نتیجه قطعنامهای را که شورای امنیت صادر کرده بود دولت بهعنوان قطعنامۀ مورد قبولش برای، به قول آنها، حل معضل بحرین این را آورد به مجلس ارائه داد. و خود هویدا آمد به مجلس و به اصطلاح نقش دفاع از گزارش دولت را خودش به عهده گرفت و مطالبی بیان کرد. در این جلسه مجدداً خود من رفتم پشت تریبون و به شدت و با وسعت و مبسوط در مخالفت با این گزارش و آن قطعنامه تعارضش با حقوق اساسی ایران، تعارض با حق حاکمیت ایران و تعارضش با اصول و موازین حقوق بینالملل به تفصیل صحبت کردم و در نتیجه چنین گزارشی را گذشته از اینکه اصولاً بحرین نمیتواند جزئی جداییپذیر از ایران باشد چنین گزارشی را هم از نظر تمایلات مردم بحرین نهتنها یک گزارش کافی و کاملی تلقی نکردم بلکه اعلام کردم درواقع این نظرات فقط آن عناصر و عوامل حکومت شیخ عیسی را دربر دارد نه حتی هیچ گروه دیگری از مردم بحرین را و چنین گزارشی حتی بیان کننده نظرات یک تعداد معدودی از مردم بحرین نیست. بههرحال در این جلسه هم مطالب را به طور مبسوط بیان کردم و بعد اعلام کردم که فراکسیون پانایرانیست به این گزارش رأی کبود خواهد داد. آمدم نشستم. چیزی که برای من خیلی جای تعجب بود این بود که در این جلسۀ مجلس وقتی که هویدا مطالب را گفت و البته دو رئیس فراکسیون دیگر آمدند و از طرف فراکسیون خودشان تأیید کردند گزارش دولت را و در نتیجه قطعنامۀ شورای امنیت را یعنی فراکسیون ایران نوین فراکسیون مردم و تنها فراکسیون پانایرانیست بود که من رفتم و مجدداً مخالفت خودم را ابراز کردم و اعلام کردم که رأی کبود خواهیم داد. البته حالا این بیش از یک ماه میگذشت که شاید فشارهایی متوجه حزب پانایرانیست و فراکسیون پانایرانیست و خود من شده بود که میتوانم بگویم تقریباً بیسابقه بود در دوران فعالیتهای مجلسی و مشروطیت ایران. البته در مواقعی بوده که وقتی هیچ نوع استبدادی نبوده، هیچ نوع مخاطرهای نبود این نوع مبارزات بوده ولی در آنموقعی که از هر نفر، از هر طرف امکان وقوع هر حادثهای هست خوب مقاومت و مقابله آنوقت اگر خیلی مشکل نباشد کار آسانی نیست. اما آنچه که نظر مرا جلب کرد این بود که بعد از اینکه من مطالبم را بیان کردم و نشستم تقریباً بسیاری از نمایندگان را در جلسه ندیدم رفتند بیرون تو راهرو اینطرف و آنطرف نشسته بودند. و جالب این بود که گویا به اینها وعده داده بودند که رأی نسبت به گزارش دولت رأی با قیام و قعود خواهد بود. رأیی که با قیام و قعود باشد رئیس فقط اعلام اکثریت یا عدم اکثریت را میکند. پس نام نمایندهها چه مخالف و چه موافق در صورتجلسه درج نمیشود. اما نسبت به هر مورد که رأی با ورقه گرفته بشود نام نماینده و رأیی که او داده در صورت مذاکرات درج میشود. اگر رأی کبود بدهد به عنوان مخالف درج میشود و اگر رأی سفید با امضاء بدهد به عنوان موافق با آن مورد نامش ثبت میشود. آنوقت آنهایی هم که ندادند ممتنع محسوب میشوند که نامشان ثبت میشود بهعنوان ممتنع. بنابراین گروه بسیاری خارج شده بودند به این گمان که چون میدانستند که چه گام بههرحال خائنانهای است در واقع باید اینطور صریح گفت. رفته بودند که در جلسه نباشند بعدها بگویند خوب ما مثلاً در جلسه نیامدیم و معترض بودیم و نبودیم اسمشان هم که ثبت نمیشد دیگر، درواقع میشد داستان کی بود کی بود من نبودم. البته از نظر ما که ما اعلام کرده بودیم که رأی مخالف میدهیم ولی سایرین. در همین موقع آقای مهندس ارفع پا شد و پیشنهادی را داد به اتفاق چهار تن دیگر از نمایندگان اکثریت، نمایندگان حزب ایران نوین و تقاضا کرد که رأی با ورقه باشد. به موجب آییننامۀ مجلس هر گاه پنج نماینده در هر مورد تقاضا میکردند که رأی با ورقه باشد به ناچار باید نسبت به آن مورد رأی با ورقه بگیرند. پس ایشان این پیشنهاد را داد یعنی پنج تن از نمایندگان حزب ایران نوین پیشنهاد کردند که رأی با ورقه باشد. احساس کردم اصلاً رنگ و روی برخی پرید و حتی یکی از نمایندگان فراکسیون مردم که کنار من نشسته بود به طور خیلی زنندهای گفت، «بالاخره اینها کار خودشان را کردند، دم ما را هم لای شکاف چوب گذاشتند.» میدانید که آن داستانش چیست، حالا از آن…
س- بله، بله.
ج- که من گفتم خوب چرا، اگر ناراحتی شما به وظیفهتان عمل کنید رأی مخالف بدهید. ولی جالب توجه و بسیار غمانگیز و ضمناً رهنمونبخش برای واقعاً کارهای صحیح آینده و هر جامعهای این است که وقتی این پیشنهاد داده شد به ناگهان از گوشهوکنار راهروها و اتاقهای مجلس نمایندگانی که بیرون نشسته بودند آمدند داخل مجلس شدند.
روایتکننده: آقای محسن پزشکپور
تاریخ مصاحبه: ۶ آوریل ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۱۰
ادامه مصاحبه با آقای محسن پزشکپور در روز ۱۷ فروردین ۱۳۶۳ برابر با ۶ آوریل ۱۹۸۴ در شهر پاریس ـ فرانسه. مصاحبهکننده ضیاء صدقی.
س- آقای پزشکپور، در اواخر دورۀ مجلس بیستودوم چه اتفاقات مهمی روی داد که شما از آن خاطره دارید و میتوانید برای ما ذکر کنید؟
ج- همانطور که در مذاکرۀ قبلی مطرح کردم انتخابات را جلو کشیدند و درنتیجه ما هم کنگره حزب را تاریخش را زودتر گذاردیم بنابراین به همان ترتیبی که توضیح دادم در محاصرۀ پلیس یعنی آن نیروی گارد ویژۀ پلیس ما ناچار به برگزاری کنگرۀ ششم به طور فوقالعاده شدیم و بعد در نزدیک ۴۸ ساعت در محاصره بودیم چون اعلام تحصن کردیم که بعد به مرور رفع تحصن شد یعنی رفع محاصره شد و وقتی محاصرهکنندگان محل حزب را ترک کردند ما هم خارج شدیم و روز یکشنبه جلسۀ مجلس بود. ما رفتیم به مجلس همانطور که اطلاع دارید در مجلس سه فراکسیون وجود داشت: یکی فراکسیون اکثریت که فراکسیون حزب ایران نوین بود، فراکسیون دوم فراکسیون حزب مردم بود، فراکسیون دیگر فراکسیون پانایرانیست بود. حسب آییننامه مجلس لیدران فراکسیونها خودبهخود عضو هیئت رئیسه مجلس هم میبودند بنابراین تمهید و برنامهای که دولت هویدا و همکاران او داشتند، همراهان او داشتند، برای اینکه نگذارند کنگرۀ ششم تشکیل بشود گذشته از اینکه میخواستند که مانع از تجدید انتخاب رهبری حزب بشوند درواقع به آن کیفیت اگر برنامهشان انجام میشد و رهبر حزب مسئول حزب پانایرانیست انتخاب نمیشد بنابراین خودبهخود مسئلۀ حضور فراکسیون به آن معنا و تشکل آن فراکسیون منتفی میشد و در نتیجه صندلی و کرسی پانایرانیست در هیئت رئیسه از دست میرفت. یکشنبهای که با او روبهرو شدیم یا به سمتش رفتیم یکشنبه چهارم اردیبهشت بود تا آنجا که به نظرم میرسد. رفتیم به مجلس و صبح بسیار زود رفتیم به مجلس. دکتر عاملی ثبت نام کرد برای نطق پیش از دستور و آنچه را که قرار بود توضیح بدهد در مطالبش در این نطق پیش از دستور گزارش کار کنگره بود و اینکه در کنگره ششم مجدداً رهبر حزب که خود من باشم انتخاب شده است و این نکته را میبایستی تذکر بدهم که در کنگره فوقالعاده ضمناً دکتر عاملی بهعنوان رئیس کنگره انتخاب شد و او کنگره را اداره کرد. بنابراین دکتر عاملی هم در مقام رئیس کنگره هم در مقام قائممقام رهبر پانایرانیست در مقام نمایندۀ مجلس شورای ملی قرار شد که برود و نطق پیش از دستور خودش را اختصاص بدهد به بیان گردش کار کنگره فوقالعاده و ستمهایی که به حزب پانایرانیست شده است و همچنین انتخاب من به رهبری مجلس و در نتیجه اینکه من به نمایندگی و رهبری حزب پانایرانیست و روبهرو پانایرانیست در هیئت رئیسه مجلس کرسی حزب پانایرانیست را نگه میداشتم. ما چون میدانستیم با آن مقدمات و برنامههایی که بود چه جنجالی در مجلس خواهد شد و مانع خواهند شد از اینکه دکتر عاملی مطالب خودش را بیان بکند بنابراین اینطور تصمیم گرفتیم که دکتر عاملی شرح کوتاهی را تنظیم بکند که کل این ماوقع حوادث را دربرداشته باشد و این شرح را پشت تریبون بخواند و به اعتراضات و حملات و خشونتها و دشنامهای نمایندگان که میدانستیم محیط مجلس را در بر خواهد گرفت توجه نکند. به همین کیفیت هم عمل شد، در نتیجه وقتی دکتر عاملی آمد پشت تریبون شاید در تاریخ مشروطیت کمسابقه بوده و مهمتر از آن و خشنتر از آن دیگر موردی است که بعد بیان میکنم که من در دورۀ بیستوچهارم اعلام حضور مجدد پانایرانیستها را در مراکز تشکیلاتی خودشان کردم که آنجا با وضع سختتر و خشنتری روبهرو شدیم که حالا به موقعش بیان میکنم. در نتیجه دکتر عاملی به محض اینکه آغاز صحبت کرد تقریباً تمامی نمایندگان، حتی چه نمایندگان فراکسیون اکثریت یعنی حزب ایران نوین و چه نمایندگان فراکسیون حزب مردم حملات را به دکتر عاملی شروع کردند و به حزب پانایرانیست. هرچه گزارش دکتر عاملی بیشتر پیش میرفت که کنگره تشکیل شد به فرض، فریاد اینکه چه حزبی؟ چه کنگرهای؟ به آنجا که رسید که رهبر حزب انتخاب شد فریاد و حمله و خشونت و تعرض که چه رهبری و چه حزبی؟ اما چون حسب مقررات مجلس بههرحال آنچه که نماینده بیان میکند در صورت مذاکرات ثبت میشود در این مورد بررسی این بود که دکتر عاملی مطلب را بخواند و بعد متن نطقش را که نوشته بود بدهد به تندنویسها که عین آن را ثبت در صورتجلسه بکنند. بنابراین اینکار شد و این تقریباً آخرین جلسۀ دورۀ بیستودوم بود که حوادث مهمی را با خودش داشت و خشونتها و کشمکشهای شدیدی شد. تقریباً بعد از این در مجلس دیگر حادثۀ مهمی رخ نداد الا اینکه چون مجلس رو به پایان بود غالب نمایندگان مجلس سعی میکردند که با یک نوع تأییدات بیشتری از دولت و تأیید برنامههایی که داشت یا لوایح دولت به گمان خودشان موجباتی را برای انتخاب مجدد خودشان فراهم کنند. ولی دیگر دورۀ کار مجلس رو به پایان رسیده بود و ما هم در مواردی که پیش میآمد از فرصتهای پارلمانی برای بیان نقطهنظرهای حزب استفاده میکردیم و اما مهمترین بخش از فعالیت را متمرکز کردیم در محیط حزب به این معنا که میخواستیم تا وقتی که مصونیت پارلمانی داریم در محل حزب که به صورت دفتر من بود یعنی چون من اجاره کرده بودم محل حزب را بنابراین آن محل از مصونیت برخوردار بود که نمیتوانستند به آن محل تعرضاتی بکنند. پس برنامۀ ما این بود که هرچه بیشتر کنفرانسها را گسترش بدهیم و تعداد بیشتری در مسیر کارهای حزب قرار بگیرند و به همین کیفیت هم عمل شد و مدت کوتاهی به اختتام دورۀ مجلس و تجدید انتخابات جدید باقی مانده بود که طی صدور یک بیاننامۀ هفت مادهای ما انتخابات دورۀ بیستوسه را به دلایلی که در آن بیاننامه ذکر شده بود تحریم کردیم که از جملۀ آن دلایل توقیف غیرقانونی «خاک و خون» بود. یعنی نه تنها توقیف غیرقانونی بلکه اصولاً حتی به ما اعلام نکرده بودند که «خاک و خون» توقیف است بلکه عملاً مانع از انتشار «خاک و خون» شده بودند و به چاپخانهها دستور داده بودند که «خاک و خون» را منتشر نکنند. البته این موارد را من کراراً چه در مجلس بیان کردم و چه به موجب نامههایی برای دادگستری و مراجع مختلف اعلام کردم. و تضییقاتی که وارد آورده بودند و مطالبی که قبلاً به آنها اشاره کردم. بههرحال طی یک بیان نامه هفت مادهای ما انتخابات را تحریم کردیم که بعد انتخابات دوره بیستوچهارم آغاز شد و همانطور که بیان کردم در این دوره از انتخابات دکتر صدر که از حزب اخراج شده بود و حزب ایرانیان را تشکیل داده بود تنها با یک نماینده یعنی به نمایندگی شخص خودش فقط در مجلس بیستوچهارم حضور پیدا کرد.
س- بعد از اینکه شما انتخابات آن دوره را تحریم کردید و عرض کنم، بعد از آن حزب پانایرانیست چه فعالیتهایی داشت تا اینکه اصولاً شاه مملکت را به صورت یک حزبی درآورد؟
ج- این زمان مقارن بود با گسترش و پیروزی چشمگیر دو نیرو و دو حرکت مهم در عراق. یکی حرکت کردهای شمال عراق به رهبریب و قیادت ملا مصطفی بارزانی و دیگری هم حرکت وسیع شیعیان عراق به رهبری آیتالله حکیم. یعنی مراحل مبارزاتی شیعیان و کردهای عراق به آنجا رسیده بود که رژیم صدامحسین در معرض سقوط قرار گرفته بود در آن شرایط. ضمناً در همین هنگام در شرق ایران یعنی در بلوچستان پاکستان جنبشهای وسیعی گسترش پیدا کرده بود که این جنبشها براساس طبیعت و دریافت صحیح خودشان جنبۀ ایرانگرا داشت و بدیهی است مبارزات بارزانی و مواضعی که او گرفته بود و مواضعی که کردها گرفته بودند در اینکه به طور کلی در منطقه تمایل بسیاری را میان تیرههای قومی و مذهبی و فرهنگی وابسته به ملت ایران ایجاد کند برای نزدیکی با ایران تأثیر بسزا داشت و این هیجان منطقه را در آستانۀ تحولات عظیمی قرار داده بود. در ایران کنونی هم در سرزمین ما در نهضت و حزبی که از چندین دهه پیش از این حوادث این پرچم را در دست گرفت و این مبارزه را آغاز کرد و ادامه داد حزب پانایرانیست بود و نهضت پانایرانیسم. بنابراین طبیعی است که گرایش و پیوندی میان این جنبشها به وجود آمد که این جنبشها عبارت بودند و باید بگوییم عبارت هستند از جنبشهای کردها که در آن موقعیت و در آن هنگام همانطور که بیان کردم با یک شناخت عمیق و درستی بارزانی رهبری این جنبشها را به عهده داشت. جنبش شیعیان که بههرحال شیعیان در هر کجای جهان هستند و باشند خودشان را وابسته به ایران میدانند چه برسد در این منطقه. بعد هم جنبش اقوام دیگر ایرانی از قبیل بلوچها، آنها هم در هر کجا باشند. پس یک چنین جنبش وسیعی منطقه را در خود گرفته بود. بر هیئت حاکمۀ ایران تعارضهایی بود آنکه یکبار هم پرسیدید آیا میتوانست چنین تعارضی باشد؟ به هر حال، با این وجود جناحهایی بودند علاقه داشتند، عقیده داشتند که یک ایران نیرومند و قوی به وجود بیاید. در وجود شاه گاهی واقعاً این چراغ سوسو میزد، از نظر یک تمایل درونی اما بهخصوص در آن سالهای آخر شاید به دلیل آن بیماری کشندۀ سرطان که ما از آن آگاهی نداشتیم و کمتر کسی آگاهی داشت و دلایل دیگر او تمام نیرومندیهای شخصی لازم را برای رسیدن به یک چنین هدفهای به حق و بزرگی از دست داده بود. اما عوامل دیگر هم بودند همانطوری که گفتم نوع پاکروان که خوب اینها را به مرور از صحنه خارج کردند. اما در برابر این تفکر گروه هویدا و سیاستهای انترناسیونالیستی بهخصوص فراماسونری در ایران، اینکه میگویم در ایران چون ممکن است که برای کشورهای دیگر مؤثر و مفید و تأمینکنندۀ منافع آنها باشد ولی در ایران هیچگاه چنین وضعی نداشت و در مجموع هم در آن وقت بهخصوص حزب توده و حرکتهای چپ وابسته که به ندرت میشود بههرحال چپ غیروابسته را به آن معنا بهخصوص در آن شرایط پیدا کرد. اینها سخت برابر این جنبش و این دگرگونی مقاومت میکردند در حالی که اصولاً راهحل بسیاری از مسائل جهان و جامعۀ بشری این است که در منطقه یک چنین نیرومندی و یک چنین همآهنگی از این شاخههای به هم پیوستۀ قومی و فرهنگی و مذهبی جامعۀ بزرگ ایرانی به وجود بیاید.
س- آقای پزشکپور، شما آیا در این جریان هیچ نقشی برای دکترین نیکسون قائل نیستند؟
ج- منظورتان چیست؟
س- منظور من این است که طبق دکترین نیکسون بعد از تجربۀ جنگ ویتنام قرار بر این شده بود که دولتهای محلی که روابط نزدیک با ایالات متحده دارند فقط به وسیلۀ ایالات متحده تجهیز بشوند و از نظر نظامی و کمکهای نظامی به آنها بشود و بتوانند که خودشان درواقع جلوی آن ناآرامیها به قول معروف که در منطقه ایجاد میشود بگیرند و در آن زمان روابط عراق با دولت شوروی بسیاربسیار حسنه بود و امروزه هم دیگر کسی تردیدی ندارد که جنبش بارزانی در رابطۀ نزدیک با CIA بود و کمکی که شاه ایران هم به آنها میداد درواقع در همین زمینه بود و به همین علت هم بود که وقتی که آنها نظرشان را عوض کردند جریان برگشت و شکل دیگری به خودش گرفت در آن کنفرانس و با حضور کسینجر در آنجا؟
ج- بله. اینها درواقع یک نظراتی است. و یکوقت یک نهضتی هدفهایی دارد و هدفها را قویاً تعقیب میکند، یکوقت هست یک نهضت یک تفکری به صورت یا یک حزبی یا یک تشکیلاتی به صورت عامل وابسته درمیآید. آنچه که رژیم ایران را سقوط داد به سقوط کشاند این نبود که چرا کمک گرفت، این بود که چرا وابسته شد. آن حرکتی که کمک میگیرد بنا به یک مصلحتهایی کمک میگیرد در مسیر هدفهایی که صحیح میشناسد ولی وقتی کمکدهنده کمک نخواست بکند یا گرفتن آن کمک دیگر به مصلحتش نبود او تغییر روش خواهد داد، یا کمک نمیگیرد یا اصلاً ممکن است از جای دیگر کمک بگیرد هیچ مانعی ندارد. اما این که تبدیل بشوند به عامل وابسته این آنوقت به سقوط میکشاند. بههیچوجه من اعتقاد ندارم بارزانی یک عامل وابسته نبود و فرزندان او هم عامل وابسته نیستند تاکنون. اگر به خاطرتان باشد یک زمانی بارزانی به ناچار رفت به شوروی.
س- من دقیقاً منظورم همین است، منظور من این نیست که بارزانی عامل وابسته بود ولی بارزانی دنبال اهدافی بود که به طور کلی بخشی از کردها دارند توی آن منطقه و برای یک کردستان آزاد و مستقل نه برای الحاق به ایران.
ج- هرگز، هرگز، هرگز این نیست و این اتهام بزرگی به کردها است. هیچ کردی بهخصوص هیچ کردی خودش را جدا از ایران نمیداند. این بیشتر یک تبلیغاتی است که دنیای استعمارگر دنیای قوی درنده که میخواهد ما را پارهپاره بکند همانطوریکه تاکنون کرده این را دنبال میکند بههیچوجه اینطور نیست. درواقع منتها آن هیئتهای حاکمهای که سیاست مستقلی را واقعاً دنبال نمیکردند به نحوی وابسته بودند غالباً این اقوام ایرانی را مورد ستم قرار میدادند. نه این ستم هم ستم یک قوم ایرانی بر قوم دیگر نبود ستم هیئت حاکمه بر کل جامعۀ ایرانی بود. آن هم که هی تبلیغ میکنند ستم فارسی مثلاً بر کرد، ستم فارس بر بلوچ این نیست، کجا؟هیئت حاکمه ترکیبی بود بر همۀ ملت ایران ستم میکرد طی این دویست سال. بنابراین این یک امر ساختگی است و این دیگر مسئله مشخص شده است. بههیچوجه هیچ کردی خودش را جدا از ایران نمیداند بههیچوجه کردها به دنبال ایجاد یک نظام حکومتی جدا از ایران نیستند، که آن یک مسئلۀ دیگری است که بعد میپردازیم اما منظورم این بود که این توجیه بههیچوجه صحیح نیست که بارزانی…
س- اینکه شما میفرمایید که کردها درواقع در نهایت ایدهآلشان به وجود آوردن یک کردستان آزاد و مستقل از کردهایی که فعلاً جزو محدودۀ اتحاد شوروی هستند و کردهای ترکیه و کردهای دیگر نیستند؟
ج- حالا این بحث ما، نه. این بحث ما باز دارد به یک مسائل تئوریک میکشد که جای دیگری دارد و آماده هستم برای چیزش. خیر، کردها حالا به هر حال خودشان را یکی از اقوام بزرگ و بنیانگذار کل تمدن و جامعۀ ایرانی میدانند. حق هم همین است. کما اینکه سایر اقوام ایرانی هم در این جامعۀ بزرگ ایرانی نقش داشتند و حضور دارند. هیچیک از اقوام ایرانی همانطور که بیان کردم هیچگاه نه به روی ملت ایران یعنی به روی خودشان شمشیر کشیدند و نه چنین کاری میکنند. آنچه را که الان شما گفتید سوای یک مؤسسات وابسته به سیاستهای استعماری چه شرق و چه غرب که یکبار بررسی آن را کردیم بیان کردم هیچچیز دیگری نیست. بههرحال بارزانی بههیچوجه عامل سیا نبوده، بارزانی در مسیر یک هدفهای درستی آنجا بوده و ناچار بوده…
س- من عرض نکردم بارزانی عامل سیا بوده. از شما پرسیدم که آیا این جریان هیچ نقشی در این مسئله ممکن است داشته باشد؟
ج- ممکن است، نه. آن جریان درواقع نقشی نمیتوانست داشته باشد. این مبارزهای بوده که اینها داشتند و برعکس آن جریان من فکر میکنم نقشی را که داشت این بود که کل دستگاه ایران را غالباً به عامل وابسته تبدیل کرد یعنی همانطوری که گفتید شاید برنامه این بود. البته اینها را هم منجزاً نمیگویم اما چرا رژیم ایران متأسفانه اینکار را کرد. یعنی حکومت ایران اینکه من میگویم حکومت یعنی اشاره کردم به حکومت به جای رژیم برای اینکه اشتباهی است که غالباً میشود. هی میگویند رژیم شاه. ما چیزی به نام رژیم شاه نداشتیم ما رژیم مشروطیت داشتیم این حسابش جدا است و شاه هم بود، نمیدانم حکومت هم بود بنابراین درواقع آنها بههرحال به نحوی عمل میکردند که این عمل حالا مورد اعتراض و ایراد از نظر عدهای هست یا از نظر برخی هم ممکن است که، نه. ولی اینها به صورت وابسته عمل کردند که آنوقت همین وابستگی بود که در زمانی که مبارزات در این منطقه به پیروزی رسیده بود و این جنبشها به مراحل پیروزی رسیده بودند شاه را بردند به الجزیره.
س- کی برد آقا؟
ج- همین ملاحظاتی که بیان میکنید. یعنی میخواهم بگویم که من فکر میکنم که در این مسئله روی این برنامههای کلی بسیاری از شاید سیاستها هماهنگی نداشتند، روسها خوشحال نبودند من فکر میکنم که جناحهایی از سیاستهای آمریکاییها خوشحال نبودند چون بعضی از بههرحال دولتهایی که با آنها همکاری داشتند خوشحال نبودند و تقریباً بسیاری از همسایگانی که اینها حتی چشم به ایران دوخته بودند و دوختند هنوز اینها خوشحال نبودند بنابراین گسترش یک جنبش وسیع و ایرانگرا یا جنبش وسیعی که بخواهد یک هماهنگی را بین اقوام ایرانی و نیروهای فرهنگی و مذهبی وابسته به آنها به وجود بیاورد این خوشحالکننده نبود برایشان. آنچه که مسلم است این روسها نبودند که شاه را، تنها آنها نبودند که بردند به کنفرانس الجزیره. خوب ببینیم چه کسانی میتوانستند شاه را ببرند به کنفرانس الجزیره. حالا اینکه به کنفرانس الجزیره به این کیفیت من الان اشاره میکنم برای اینکه بر خلاف آنچه میگویند و بر خلاف آنچه که امروز دارد عراق ادعا میکند کنفرانس الجزیره یک کنفرانسی نبود که در مسیر نیرومندی و منافع و خواستههای ملت ایران واقعاً به آن معنا فراهم بشود. چون در کنفرانس الجزیره آنچه که عراق امضا کرد یا ایران گرفت چه بود؟ این مسئله که خط مرزی اروندرود و شط العرب خط مرزی براساس قعرالمیا باشد یا خط تالویک. که اولاً این یک اصلی است در حقوق بینالملل که در رودخانههای مرزی بین دو کشور است. ثانیاً عملاً ایران قدرت داشت و اصولاً در شط العرب و اروند رود عملاً قدرت دریایی ایران حاکم بود. پس این چیز مهمی نبود. اما درواقع در آنجا چه چیزهایی داده شد به عراق به صدامحسین و در منطقه چه مسائلی رخ داد. در آنجا از پشت آنوقت به کردها خنجر کوبیده شد. جنبشی که در شرف پیروزی بود. در آنجا از پشت به جنبش شیعیان خنجر کوبیده شد و در برابر این دو جنبش صدامحسین در حال سقوط بود. مسئله این نبود که ما آنجا اراضی به چنگ بیاوریم، مسئله این بود که این مردمی که سالها اینطور ستم کشیده بودند بتوانند حقوق قانونی خودشان را به دست بیاورند و حکومتی را بر اساس ارادۀ خودشان ایجاد کنند. البته آنوقت چنین حکومتی دشنهای نبود در پهلوی غربی ایران بدیهی است با ایران همکاری میداشت و تنها این نبود در این کنفرانس مقدمات کوبیدن جنبشهای بلوچ فراهم شد و در این کنفرانس در واقع مقدمات تهاجم به پانایرانیسم هم شروع شد در نتیجه کنفرانس الجزیره که با مداخلۀ این سیاستها انجام گرفت و با وساطت و مداخله و فعالیت خیلی وسیع سادات. بسیاری از مواضع ایران و حرکتهای منطقه را از چنگ آنها خارج کرد و بزرگترین پیروزی برای صدامحسین بود. گروه صدامحسین و گروهی که بعد از جنگ بینالملل اول با وساطت انگلیسها بر عراق حکومت پیدا کردند که اینها هم از نظر مذهبی و هم از نظر نژادی در اقلیت هستند، لابد میدانید. از نظر مذهبی در اقلیت هستند زیرا لااقل هفتاد درصد، در حدود هفتاد درصد مردم عراق شیعه هستند و اینهایی که حکومت دارند و حکومت را به چنگ گرفتند غیر شیعه هستند. پس از نظر مذهبی میشود یک حکومت تبعیض مذهبی. از نظر قومی هم در اقلیت هستند چون کل مجموع ساکنان عراق بهخصوص در زمان بنیانگذاری این دولت یا کردهای ایرانیالاصل یا کردها هستند یا آنموقع شاید در حدود لااقل هفتصدوپنجاههزار نفر اتباع دولت ایران بودند، گروه زیادی هم آسوریان و غیره که در آن زمان از نظر قومی هم اینها در اقلیت بودند. پس یک حکومت تبعیض مذهبی و تبعیض نژادی آنجا مستقر شد که این حکومت برای اینکه دوام پیدا بکند جز ظلم و کشتار و تجاوز کاری نداشت و آن دو شاخۀ وابسته به ملت ایران را مدام قتلعام میکرد، کردها و شیعهها کما اینکه این بود دیگر. پس آن رژیم تبعیض نژادی و تبعیض مذهبی که داشت سقوط میکرد و چیزی به سقوطش نمانده بود کنفرانس الجزیره او را نجات داد و این مسئلهای است که غالباً به آن توجه نمیکنند. نه تنها او را نجات داد شاه را تشویق کردند به اینکه حرکت کند معارض با تمام این جنبشها در منطقه که حالا برمیگردیم به آن موضوع که شما پرسشی کردید که وضع حزب چه شد؟ هنوز کنفرانس الجزیره نشده بود بنابراین، یعنی کنفرانس الجزیره دلیل انعقادش و تاریخ انعقادش در زمانی بود که رژیم بعث عراق در حال سقوط بود، متوجه هستید؟ برابر چی؟ برابر دو حرکت مهم یکی کردها و دیگری شیعیان. معلوم است خیلیها در منطقه بهخصوص این دولتهای ساختگی از این مسئله نگران بودند. خوب، پس در تمام این مدتی که این جنبشها اینطور گسترش پیدا کرد جنبشی که در سرزمین مادر با اینها هماهنگی داشت کدام جنبش بود؟ پانایرانیسم. در داخل نظام حاکمه این کشمکشها مدام بود. معدودی به این جنبشها اعتقاد داشتند، درهرحال عقیده داشتند باید ایران و شاخههای وابسته به جامعۀ ایرانی در موضوع خودشان قرار بگیرند. گروههای زیادی بهخصوص دولت هویدا و همکاران او و کادر اداره کنندۀ ماسونری اینها مخالف بودند. پس غالب این جنبشها از نظر رابطهای که با دولت ایران داشتند دچار این مخمصهها و مشکلات بودند. همین بارزانیها، جنبش کردها، جنبش شیعیان. گاه ایران از اینها حمایت لازم را میکرد و گاه مصادف میشد با اینکه مشکلات زیادی در کارشان فراهم میشد و این معارضه بود. آنوقت در سرزمین ما در پانایرانیسم هم همین وضع را داشت، گاه مواجه میشد با یورش و تجاوزی که بهخصوص دولت میکرد، دولت به مفهوم دولت هویدا. آنوقت گاه مواجه میشدیم با اینکه رفع مشکلات میشد یا یک کم تسهیلاتی فراهم میشد. این رفع مشکلات و فراهم آوردن تسهیلات تا حدود زیادی مربوط بود به آنچه که آن جنبشهای خارج از مرز از شاه میخواستند جنبش شیعیان، جنبش بارزانیها. چون هنوز مسئله به کنفرانس الجزیره و آن نوع تصمیمگیریها نرسیده بود. بنابراین در این مرحله با اینکه ما در مجلس حضور نداشتیم به محض اینکه امکاناتی برای حزب فراهم آمد که بتواند صدایش را برساند بتواند «خاک و خون» را مجدداً منتشر کند گسترش وسیعی پیدا شد و البته آن روابط نزدیک که همواره بود میان پانایرانیست و جنبش کردها و بهخصوص حزب دموکرات کردستان آنسوی مرز به رهبری بارزانی دوباره بیشتر شد و ما در کنگرههایی که داشتیم هیئتهایی را فرستادیم و درواقع این دو حزب و احزاب دیگر کرد با این دید، ما به یکدیگر احزاب برادر خطاب میکردیم یعنی روابط به این کیفیت بود و این پس توسعه پیدا کرد برنامههای حزب به این کیفیت تا رسید به اینکه مسئلۀ برگزاری کنفرانس الجزیره فراهم شد و شاه رفت به کنفرانس الجزیره و در کنفرانس الجزیره متأسفانه چنین وقایعی گذشت و به استنباط من آنچه که سبب شد شاه بعد از مراجعتش از الجزیره طرح درهم کوبیدن عملاً احزاب متعدد را بریزد مسائلی بود که در کنفرانس الجزیره گذشت. در کنفرانس الجزیره که همانطور که مرور کردیم منشأ و سبب بروزش قدرت گرفتن این جنبشهای هماهنگ اقوام ایرانی و تیرههای فرهنگی و مذهبی وابسته به ملت ایران بود و انگیزۀ ملموسش نجات دادن حکومت صدامحسین بود خوب عملاً سه جنبش را مورد تهاجم قرار داد و این سه جنبش عبارت بود از: جنبش کردها در عراق، پانایرانیست در ایران یعنی سرزمین مادر و جنبش بلوچها در بلوچستان پاکستان که آن هم حالت جنبش هماهنگی را با کل جامعه ایرانی داشت و من هیچ فراموش نمیکنم بعد از آن مسائل و اعلام آن سیستم تکحزبی که حالا بعد به آن میپردازیم که همزمان شد با اینکه در آن منطقه هم جنبشهایی به وجود آمد که متأسفانه دولت وقت ایران حمایتهایی کرد دولت وقت پاکستان را برای کوبیدن بلوچها به جای اینکه از خواستههای آنها یاری بکند. یکی از رهبران بزرگ بلوچ که الان به خاطرم نیست نامش نطقی کرد که پلی کپی نطقش را من دیدم که در آنجا بیان کرده بود این نکته را، او به این موضوع هم اشاره کرده بود که آنچه که در الجزیره گذشت و آنچه که دستاورد این مسافرت و این قرارداد بود این بود که سه جنبش ضد استعمار، سه جنبش وحدتخواه، سه جنبش میهنپرست که درواقع راز هماهنگی اقوامی را که در این منطقه هستند دریافتهاند اینها مورد تهاجم قرار گرفتهاند یکی جنبش ما بلوچها در این منطقه، یکی پانایرانیست در ایران و دیگر جنبش کردها و شیعیان در عراق و کل منطقه. در همین زمان اگر به خاطرتان باشد سادات در مصر اعلام سیستم تک حزبی کرده بود و تا آنجایی که استنباط میشود مشاورات و توصیههای سادات همینطور که برای برگزاری کنفرانس الجزیره خیلی مؤثر بود و برای انعقاد قرارداد ۱۹۷۵ برای تصمیمگیریهای شاه هم در مورد مسائل داخلی مؤثر بود و برای اعمال آنچه که آن نظری که بعد منجر شد به تشکیل حزب رستاخیز. بنابراین شاه از کنفرانس الجزیره برگشت دقیقاً به خاطرم نیست که تاریخش کی بود. خوب، در این زمان بار دیگر حزب پانایرانیست با همۀ این فشارها و صدمات با اینکه در مجلس حضور نداشت به یکی از مراحل وسیع گسترش تشکیلاتی خودش رسیده بود بهخصوص در مناطق کردنشین و بهخصوص در مناطقی مثل خوزستان و در مناطق دیگر اصولاً. یکی از مراحل شاید سه گانۀ وسعت و برد تشکیلاتی ما بود و «خاک و خون» هم مجدداً انتشار خودش را ادامه داده بود در سطح بسیار وسیعی تا اینکه به ناگهان دعوت کردند خبر کردند ما را برای اینکه در کاخ نیاوران برویم به دیدار شاه و آن روز ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ بود و مطلع شدم که تقریباً همۀ مسئولان سیاسی وقت و مدیران مطبوعات یعنی کسانی که دستاندرکار فعالیتهای آشکار سیاسی بودند اینها دعوت شدند. مدتها بود که نسبت به احزاب اصولاً لطف و نظر خوبی خوب نبود و خیلی جای تعجب بود که حالا چطور شده که اینها عزیز شدند و دعوت شدند. من به خاطرم هست که به دلیلی پایم ترک برداشته بود و گچ گرفته بودم، حتی قصد داشتم که نروم از دکتر عاملی خواستم که خوب خود ایشان برود به تنهایی ولی بعد خود ایشان و دوستان دیگر متذکر شدند که شما به طور قطع حضور پیدا بکنید باشید ممکن است حوادث مهمی باشد. برای ساعت ده یا ده و نیم دعوت شده بودیم در نتیجه رفتم و رفتیم به کاخ نیاوران. وقتی رسیدیم به آنجا در آن سالنی که به آنجا هدایت شدیم دیدم همه درواقع هستند و تقریباً اجتماع عظیمی است. آقای هویدا و علم هم بودند. ما را هدایت کردند به ردیف جلو کنار من آقای فضائلی نشسته بود که آنموقع بهعنوان قائممقام دبیرکل حزب مردم حزب را اداره میکرد چون مرحوم عامری که دبیرکل بود درگذشته بود و کنار او هم دکتر فضلالله صدر نشسته بود که آنموقع دبیرکل حزب ایرانیان بود. خوب، دبیرکل حزب ایران نوین هم که خود هویدا بود. بعد شاه آمد. من در اینجا من یادم هست از آقای فضائلی پرسیدم که چه خبر؟ مثل اینکه امروز خیلی به این دبیران کل احزاب و اینها عزت و احترام گذاشتند. شاید آگاهی داشت یا چیزی شنیده بود چون خوب آنها با علم نزدیک بودند از اطرافیان او بودند، میدانید که اصولاً حزب مردم این وضع [را] داشت. گفت، «نمیدانم شاید هم بخواهند بوق احزاب را بزنند.» میدانید این اصطلاح بوق زدن یعنی یک نوع معارضۀ چیز را، به اصطلاح تمام کردن یک برنامهای را میگویند بوقش را زدند. تا اینکه شاه آمد آن روبهرو بالا رو یک سکومانندی ایشان نشست سمت راستش هویدا سمت چپش هم علم. شروع کرد به صحبت کردن. البته قیافۀ ایشان ناراحت و عصبی هم داشت. شروع کرد به صحبت کردن و در حدود نیمساعت سه ربع مطالبی را بیان کرد. خلاصتاً به این مضمون که ما یک نوع اصلاحاتی را در این مملکت کردیم و حزب اکثریت این اصلاحات را غالباً به حساب خودش میگذارد و در نتیجه کسانی که در اقلیت هستند و استعدادهایی دارند از اینکه بتوانند از امکانات لازم برخوردار بشوند از این حق و امکانات محروم میشوند. بنابراین با توجه به اینکه سه اصل اصولی است که مورد توافق همۀ مردم ایران است این یکی اصل شاهنشاهی، دوم اصل قانون اساسی، سوم انقلاب شاه و ملت و با این سه اصل دیگر به آن کیفیت تعارضی نیست بنابراین براساس این سه اصل که همه با آن هماهنگی دارند یک حرکت و نهضت هماهنگ به وجود بیاید. البته این نکته شایان توجه است که در این مرحله و در این جا شاه از حزب سخن نگفت، به یک حرکت و نهضت اشاره کرد که این مهم است حالا بعد به آن میرسیم. و برای اینکه دیگر نیروها هماهنگ بشوند و برای اینکه بهخصوص عناصری که در حرکتهای اقلیت هستند اینها بتوانند از مواضع خودشان و حقوق خودشان استفاده کنند و همه در مملکت خدمت کنند و در مرحلۀ اول هم دبیرکل یکچنین حرکتی که حالا رستاخیز باشد یا هرچه که نامش را میخواهید بگذارید آقای امیرعباس هویدا خواهد بود و دبیران کل احزاب دیگر به صورت معاونینش عمل میکنند فعلاً تا اینکه بعد شکل کار را مشخص بکنید و مشخص بشود و انتخابات بشود. این مسائل را ایشان خوب به طور مبسوط بیان کرد که خلاصهاش این موارد بود. ولی استنباط من این است که بههرحال ناراحت بود وقتی این مسائل را بیان میکرد. خوب، هویدا که آنجا بود و مدام قیافه تأییدآمیز میگرفت. بعد که مطالب ایشان تمام شد یادم هست ابتدا آقای فضائلی برخاست. این علامت حزب مردم رو سینهاش بود. در مقام تأیید اظهارات شاه ایشان گفت، «بههرحال قربان بنابراین در تأیید و رهنمودهای شاهنشاه من این علامت حزب مردم را از این لحظه دیگر از رو سینهام برمیدارم و انحلال حزب مردم را اعلام میکنم. بعد از او دکتر صدر برخاست دکتر صدر هم چنین مطالبی را بیان کرد و گفت، «بنابراین حزب ایرانیان به تاریخ پیوست.» بههرحال من هم آنجا نشسته بودم و بدیهی است ناراحت و برانگیخته شده بودم غالباً هم متوجه بودند تقریباً همه چشمها هم به من بود، بعد اینکه اینها مطالب را بیان کردند. بههرحال، من شروع کردم به بیان مطلب. تقریباً با صدای اعتراضآمیز خلاصه این بود که شاهنشاه به سه اصل اشاره کردید یکی اصل شاهنشاهی یکی اصل قانون اساسی یکی هم انقلاب شاه و ملت. که اصل شاهنشاهی و قانون اساسی از یکدیگر جدا نیستند اولاً از نظر تاریخ خوب نظام این مملکت طی تاریخ به این کیفیت بوده و بعد هم که انقلاب مشروطیت شد این نظام تاریخی در یک موضع قانونی قرار گرفت به عنوان سلطنت مشروطۀ ایران و اصل قانون اساسی هم که عنوان کردید جنابعالی خوب این قانون اساسی مملکت است، معمولاً یک حزب و یک نهضتی وقتی اصولی را بیان میکند عبارت از آن چیزی است که مطرح میکند به صورت آرمانها و هدفهایی برای جامعه و جامعه را دعوت میکند برای اینکه با آن نهضت هماهنگ بشود تا به آن اصل برسند. قانون اساسی دیگر اصلی نیست که بخواهد مطرح بشود و ما جامعه را دعوت کنیم که برای تحقق بخشیدن او حرکت کند چون هست قانون اساسی مملکت است و در تلو این قانون اساسی هم رژیم ملکت مشخص است و حتی در قوانین عمومی مملکت و قانون جزایی مملکت هم مواردی که خلاف قانون اساسی کسی اقدام میکند مشخص است که جرم است و مجازاتش آنچه هم که بهعنوان انقلاب شاه و ملت شاهنشاه بیان کردند آن هم یک سلسله قوانینی است که یا اجرا شده و تمام شده، یادم هست موردی را که همانجا اشاره کردم مثال زدم مثل قانون اصلاحات ارضی بود که دیگر اعلام کردند که تمام شد اجرای قانون اصلاحات ارضی یا اجرا شده و تمام شده یا قوانینی است که قدرت قانونی دارد و در دست اجرا است یعنی قانون است آنجا مثال زدم مثل قانون سپاه دانش، مثل قانون مالکیت سهیم شدن کارگران در کارخانهها…
س- سود کارخانهها.
ج- سود کارخانهها. که اینها قانون است و دارد اجرا میشود. خوب، بنابراین دیگر مواردی باقی نمیماند که اینها به صورت یک هدفهایی برای یک حرکت و یک حزبی مطرح بشود اما تالی فاسد این اقدام چیست و چه لطماتی ممکن است بهبار بیارود؟ رو این است که جبهۀ ملی آن اندک فضای آزادی را که ممکن است وجود داشته باشد اینها را از بین میبرد.
روایتکننده: آقای محسن پزشکپور
تاریخ مصاحبه: ۶ آوریل ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۱۱
و ضمناً بیان کردم که به اعتقاد من این به یک استبداد گروه تکنوکراتها که حکومت را دارند میانجامد خیلی سختتر استبداد بیشتر که البته منظور ناظر بود به همان درواقع هیئت حاکمهای که همان گروه هویدا و سایرین اداره میکردند و درنتیجه حتی هیچ نوع راهی را نخواهد باز گذارد برای اینکه عواملی که، گروههایی که مورد نظر شاهنشاه بودند و به آن اشاره کردند بتوانند که فرصت و موقعیتی پیدا بکنند برای ارائه نظراتشان و یا حضور در مسائل مملکتی و به طور حتی برای آینده ایران خطرات بسیاری را با خود خواهد داشت. یعنی تا آنجایی که خوب در چنین شرایطی ایجاب میکرد آنچه را که رخ داد درواقع بیان کردم که البته اینجا هم بیش از چهل دقیقه بیان توضیحات من طول کشید. بعد نشستم و ضمناً هم یادآور شدم شاهنشاه به سه اصل اشاره کردید که بههرحال این سه اصل مواردش این است و حزب پانایرانیست هم طی مبارزات خودش تاکنون با این اصول تعارضی نداشته، نه ضد رژیم سلطنت مشروطه بوده نه ضد قانون اساسی و نه مخالف با اصول بنیادی انقلاب بوده خاصتاً که اصولاً قانون است، قانون است همانطور که بیان کردم یا اجرا شده یا قانون در دست اجراست قانون است. بعد در اینجا شاه دوباره شروع کرد به صحبت بعد از صحبتهای من. که البته این قسمت از صحبتهای شاه بعداً نه در بخشهای خبری پخش کردند نه در روزنامهها. شاه با اشاره به صحبتهای من بار دیگر تأکید کرد که، در آنموقع، منظور من نه اینکه یک حزب به آن معنای خاص باشد بلکه چیزی است، بههرحال برایش خیلی روشن نبود، به صورت یک نهضت به صورت یک حرکت. اما آنچه را که شما بیان کردید، به من خطاب کرد، و بهعنوان نگرانیهای خودتان و نظراتی که دارید آنوقت در این نهضت یا این حرکت عناصری که نسبت به این اصول که همه هماهنگ هستند همانطوری که شما گفتید قانون است. چون من بیان کردم بههرحال این اصول که درواقع معلوم است با قانون اساسی که کسی مخالفت ندارد، اگر هم مخالفت داشته باشد که اصلاً جرم است یعنی به نحوی بخواهد اقدام کند. بنابراین آن که جای سخن نیست، شاهنشاهی هم که در تلو قانون اساسی است آن هم که جای چیز ندارد یعنی حزب جمهوریخواه که در مملکت نمیتواند باشد. به موجب آن قانون اساسی آنها هم که قانون است اما خوب با اینکه همه این فکر را دارند اما اختلاف نظرهای بسیاری هست، اختلاف سلیقههای بسیار هست و اینکه احزاب متعدد بوده و هست در زمانی که قانون اساسی در مملکت حاکم بوده در تمام دوران مشروطیت برای این است که اینها نسبت به مسائل مختلف نظرات مختلف داشتند خوب پس جای این بیان این نظرات مختلف آنوقت کجاست؟ مسائل من این بود. آنوقت ایشان در اینجا اینطور توضیح داد که آنچه را که شما بیان کردید که گروههایی با گروههای دیگر ممکن است تغایر فکری داشته باشند اما بین خودشان تجانس فکری، این گروههایی که تجانس فکری دارند در بستر این حرکت تشکیل جناحهایی را خواهند داد. اصولاً مسئلۀ جناحها را شاه آنجا مطرح کرد یعنی در برابر آن توضیحات و درواقع ایرادات من، تا آنوقت این جناحهای مختلف که تشکیل میشود از عناصر و افرادی که دارای تجانس فکری هستند اینها از امکانات مملکت، امکانات تبلیغاتی حمایتهای قانونی یکسان برخوردار خواهند شد و هر یک از اینها که بیشتر توانستند نظر مردم را جذب و جلب کنند اینها خوب آنوقت به موجب قانون حکومت را به دست میگیرند. پس در برابر آن اظهاراتی که من بیان کردم شاه موضوع جناحها و کیفیت تشکیل جناحها را مطرح کرد. اما همانطوری که بیان کردم این اظهارات شاه نه از وسایل روابط جمعی سمعی و بصری پخش شد یعنی رادیو و تلویزیون و نه در مطبوعات فقط موضوع تشکیل جناحها را منعکس کردند اما این مطالبی را که ایشان بیان کرد منعکس نکردند. بعد در این جلسه تعداد دیگری هم پا شدند و مطالبی را بیان کردند و درواقع یک جلسه در نتیجه نگرانکننده و تشنجآمیز بود و من تقریباً قیافه و نگاه شاه را، خود هویدا را حتی و سایرین را آنها را هم عصبی و ناراحت دیدم. تا آمدیم بیرون از سالن. آمدیم وارد محوطه کاخ نیاوران شدیم. در آنجا گزارشگر تلویزیون آمد مصاحبهای انجام داد. در این مصاحبه که بعد پخش شد از رادیو و تلویزیون مجدداً سایر دبیران کل احزاب اعلام استقبال کامل کردند از این برنامه و اعلام انحلال احزاب خودشان را ولی با من که مصاحبه کرد البته چهرۀ من هم در آنموقع عصبی بود و ناراحت. گفت، «نظر شما چیست؟» گفتم بههرحال شاهنشاه به سه اصل اشاره کردند که این سه اصل در مبارزات سیاسی پانایرانیستها تاکنون مورد احترام بوده و بنابراین برای ما یک اصل تازهای نیست. شاید خیلی اصرار داشت به نحوی سؤال بکند که یعنی من هم اعلام انحلال حزب پانایرانیست را بکنم ولی نه آنوقت شد نه در آنجا و نه بعد در نتیجه آمدیم و آن مصاحبه پخش شد و غالباً هم توجه کردند ناراحتی من را و مطالبی را که بیان کردم. خوب، به این کیفیت سه حزب دیگر یعنی حزب ایران نوین و حزب مردم و حزب ایرانیان اعلام انحلال و به اصطلاح چیز کردند. نهتنها…
س- هنوز اصولاً تشکیل نشده بود، هنوز معلوم نبود حتی مسئلۀ این که نام چیزی باشد بهعنوان نهضت یا حزب حتی خود شاه هم مطرح نکرده بودند هنوز و اصولاً این موردی بود که بعد هویدا دنبال کرد. درواقع او سعی کرد دوباره چیزی را شبیه حزب ایران نوین در واحد بزرگتر به وجود بیاورد و در ا ختیار بگیرد. نه هنوز چیزی به نام حزب اعلام نشده بود ولی اینها اعلام انحلال کردند. آمدیم، آمدیم پس از طرف من اعلامی نشد مطلقاً بلکه به همان سه اصل که چیز جدیدی نبود به همان کیفیت اشاره شد و بس. خوب، این را دریافتند همه دریافتند دستاندرکاران و گذشته از اینکه من بهعنوان یکچنین حزبی، تشکیل یکچنین حزبی با آن کیفیت که بعد، بهخصوص چون معتقد نبودم اصولاً بعد هم که توضیح دادم بههیچوجه نمیتوانستم نه نهضت پانایرانیسم را، آنکه یک نهضت است، حزب پانایرانیست را هم نمیتوانستم اعلام کنم که منحل است و تمام شده اینها اختیاراتی است که در صلاحیت کنگره حزب، نه حزب پانایرانیست احزاب دیگر هم همینطور که بعد ایراد من هم به آنها همین میبود. بنابراین یک مسئله عبارت بود از، حالا از این پس روشی که حزب پانایرانیست میبایست اتخاذ کند. مسئله دوم دعوتی بود که هویدا کرد از دبیران کل احزاب و معاونانشان برای تشکیل جلسه همان جلسهای که شاه اشاره کرده بود پیرامون چیزی که هنوز شکل نگرفته بود اصولاً و معلوم نبود چه هست. بنابراین من جلسۀ شورای عالی اجرایی حزب را دعوت کردم فردای آن روز و تشکیل شد. خوب مسائل مختلف مملکتی منطقه حوادثی که پیش خواهد آمد مطرح شد. ده روز صبح و عصر جلسات شورای عالی اجرایی حزب تشکیل میشد. البته اینجا دو نظر بود. دکتر عاملی بیشتر نظر داشت برای اینکه به کیفیتی باید فعالانه در این برنامه شرکت کرد. خود من و شاید یکی دو تن دیگر نظر کاملاً مخالف داشتیم که حزب میبایست که به طور کلی موضع بگیرد و رد کند. پس این دو نظر مطرح بود و مورد بحث و بررسی و کنکاش. و از طرف دیگر آن دعوت هم شد در کاخ نخستوزیری. بههرحال طی ده روز که شاید بیست جلسه تشکیل شد تمامی مسائل منطقه مسائل آیندۀ ایران مشکلاتی که ممکن است پیش بیاید، مخاطراتی که ایران را تهدید میکند آنچه که گذشت دیگر مسئلۀ کردها برای اینکه بعد طی همین روزها بود که درواقع هر نوع کمک را به کردها قطع کردند و ناچار بارزانی و بیش از سیهزار مبارزان کرد در وضع خیلی غمانگیزی آمدند به این سمت به ایران. وضع شیعیان هم وضع خیلی غمباری شد. تمامی این مسائل مورد بررسی قرار گرفت. بههرحال همینطور هم که رویه بود ضمن اختلافنظرها سعی میشد که برای نهضت و حزب به یک نظریۀ مشترکی برسیم. بالاخره به این نظر رسیدیم یعنی این پیشنهاد را من کردم گفتم سوای این نمیتوانیم بکنیم یعنی من نخواهم کرد و آن این است که اعلام انحلال حزب را نمیکنیم بلکه من بهعنوان رهبر پانایرانیست و رهبر حزب پانایرانیست درواقع مأموریتی میتوانم بدهم به افراد که بنا به مصلحتهایی در یک مأموریتی شرکت بکنند و درنتیجه پیامی را فرستادم که این پیام زیر عنوان پیام رهبر پانایرانیست به همۀ پانایرانیستها فرستاده شد که متضمن چند دستور بود که اولاً بنا به مصلحتهای خاص مملکتی و دلایل دیگر که در آن پیام ذکر شده بود براساس همان اصولی که همواره شما به آن پایبند بودید مبارزات را ادامه بدهید و با حفظ پیوندهای نهضتی و فکری خودتان در این مرحله از فعالیتها حضور پیدا بکنید و دوم یا آن قسمت مهمتر به کلیۀ مسئولان پایگاههای حزبی و سازمانهای وابستۀ حزب دستور داده شده بود که تابلوهای حزب را و درفشهای حزب را بردارید و تا اطلاع ثانوی نزد خودتان نگه دارید. بنابراین به این کیفیت اعلام شد با توجه البته بررسیهای وسیعی که در زمینههای دیگر کردیم و اینکه اصولاً میخواستیم این اصل حفظ وحدت نظر ضمناً حفظ بشود. روزی که به این جلسه دعوت کرد آقای هویدا روزی بود که متن این پیام در روزنامۀ «خاک و خون» درج شده بود در اتاق نخستوزیری یعنی اتاق ویژۀ هیئت وزرا نشسته بودیم که هویدا آمد. کسانی که خوب در آن جلسه بودند مسئولان احزاب بودند و معاونین آنها که طبیعی است تعداد خیلی زیادی نبودند. هویدا وارد شد با چهرۀ خیلی برافروخته و عصبی نشست، جایی هم که نشست من سمت چپ او قرار داشتم. با عصبانیت رو کرد گفت، «بههرحال آقای پزشکپور نمیدانم شما هستید یا نیستید؟» گفتم چطور هستم یا نیستم؟ گفت، «از این پیام شما من که چیزی نفهمیدم.» گفتم چرا نفهمیدید؟ گفت، «نمیدانم افرادتان چیزی فهمیدند یا نه؟» گفتم آنها لابد میفهمند. گفت، «اگر هستید با این حرکت پس چطور دستور دادید این درفشها و تابلوهای حزبی را بردارند و پیش خودشان نگه دارند؟» گفتم پس انتظار داشتید که بگویم آنها را بسوزانند؟ این پانایرانیستها که نسبت به گذشتۀ خودشان نادم نیستند، نسبت به مبارزات سیاسی گذشتۀ خودشان نادم نیستند. که البته این خوب مفاهیم عمیقی را با خودش داشت. ایشان در نتیجه آنجا دیگر کار ما به یک تعرض و تعارض بیشتری کشید. و ایشان گفت، «من از حق دبیرکلی خودم استفاده میکنم و درنتیجه با دبیران کل احزاب نمیتوانم کار کنم، با معاونان آنها کار میکنم.» درواقع این را یک تمهیدی پیدا کرد برای اینکه عملاً فقط من دیگر در آن جلسات نباشم برای اینکه دبیرکل حزب ایران نوین که خود او بود، دبیر کل حزب مردم هم که نبود اصولاً آقای فضائلی بهعنوان قائممقام اداره میکرد دیگر معاونی نداشت دکتر صدر هم که مشکلی با هویدا نداشت بنابراین از همان جلسه به کیفیتی عمل شد، کیفیت شد که من در آن جلسات نبودم، دیگر در جلسات دکتر عاملی میرفت. و این مقارن شد با زمانی که انتخابات دوره بیستوچهارم میخواست آغاز بشود، خیلی فاصلۀ زمانی نبود بین این چیز… شاید هم اصولاً یکی از هدفها بهخصوص این بود که دورۀ بیستوچهارم دورهای باشد که حتی آن مقدار از مبارزات پارلمانی هم که قبلاً بود نباشد در این میان که این البته یک محاسبۀ اشتباهی بود که کردند و ضمناً مسئلۀ شکلگیری این کار برنامۀ شکلگیری این کار برنامۀ جدید شروع شد که اینجا و طرز فکر وجود داشت یکی طرز فکری که معتقد بود که این مسئله به صورت یک نهضت و حرکت باشد که آنوقت در داخل این نهضت و حرکت به اصطلاح سازمانها شکل بگیرند. یکی این نظریه که این را سخت هویدا دنبال میکرد این بود که این حرکت و نهضت یا این حرکت جدید کاملاً به صورت یک حزب دربیاید یعنی یک حزب درواقع دولتی دیگری که بالاخره این نظریه موفق شد که خودش را تحمیل کند و نهتنها یک چیزی به وجود آوردند به صورت یک حزب دولتی بعداً بلکه خیلی ضعیفتر و ناتوانتر از حزب ایران نوین. اما هنوز قبل از اینکه حزب شکل بگیرد مسئلۀ انتخابات مطرح شد و شتاب هم داشتند در انجام انتخابات و مقرراتی را اعلام کردند که به موجب این مقررات به موجب آن طرح در هر حوزۀ انتخابیه شورایی تشکیل بشود چون هنوز تشکیلاتی به نام رستاخیز به وجود نیامده بود که درواقع این شورا به نام رستاخیز کاندیداهای انتخابات را معرفی کند. یک شورایی بود پیشبینی کرده بودند از چه گروههایی باشد و ضمناً در هر محل در رأس این شورا در رأس این هیئت رئیس دادگستری محل بود. پس در یک چنین شرایطی ما مسائل را بررسی کردیم که در یک چنین برههای در یک چنین زمانی و با توجه به آنچه که آیندهای که میدیدیم پیش میآید بتوانیم تا هرکجا که ممکن است از این پیچ و خمها عناصری را رد کنیم و بتوانیم برویم به مجلس و در مجلس بتوانیم موضعگیری بکنیم . بنابراین به پانایرانیستهایی که واجد شرایط بودند و موقعیتهایی داشتند که در حوزههای متعدد این موقعیتها را داشتیم به اینها دستور داده شد که با استفاده از این فرصت و در این موقعیت بروند و تقاضای کاندیداتوری بکنند. خوب، حوزههای متعدد خوزستان مثلاً حوزههای طبیعی و بهحق ما بود، حوزۀ انتخابی رضائیه مدتها بود که حوزۀ بهحق پانایرانیستها بود، حوزۀ رودسر از این قبیل بود قزوین در چنین شرایطی بود پانایرانیست. مناطق متعدد دیگر. مناطق متعددی از کردستان با آن سوابق. بنابراین در این حوزههای متعدد پانایرانیستها رفتند و داوطلب شدند. شاید چیزی در حدود ۳۰ حوزه که البته در یک شرایط معمولی انتخاباتی صورت میگرفت اگر تمامی این حوزهها را ما نمیبردیم در اکثریت این حوزههای انتخابی موفق میشدیم. خود من از دو جا تقاضای کاندیداتوری کردم یکی از خرمشهر یکی از تهران. خرمشهر به دلیل آن سوابق طولانی، تهران هم دیگر در آن شرایط انتخاب شدن من مشکل نبود، آن شناسایی لازم را مردم داشتند بهخصوص اینکه من پیشبینی میکردم در خرمشهر هویدا مشکلاتی ایجاد خواهد کرد به احتمال زیاد. یعنی در آن مرحلۀ اعلام کاندیداتوری. در تهران آن هیئت بررسیکنندۀ وضع کاندیداها به کیفیتی بود که به آن ترتیب زیر نفوذ هویدا نبود بنابراین من خیالم آسوده بود که هیئتی که در تهران هست آن کاندیداتوری من را تأیید خواهد کرد و زیر نفوذ هویدا به آن معنا قرار نمیگیرد. مثلاً در آن هیئتی که در تهران بود امثال آقای زهتابفرد بودند. زهتابفرد مرد میهنپرستی است، مرد با شرفی است مدیر روزنامه «اراده آذربایجان» و نقطههای مقاومتش را میدانستم، از زمان پیشهوری مبارزه کرد، مقاومت کرد تا بعد و روابط فکریاش هم با پانایرانیست با خود من محبتش را و بعد هم اینکه اصولاً عنصر مقاومی بود و هست. مثلاً در آنموقع در آن هیئت آقای رضا قطبی بود. آقای رضا قطبی گذشته از اینکه زمانی که دانشآموز بود عضو حزب پانایرانیست بود و از پانایرانیستهای بسیار فعال در دبیرستان البرز سال دوم بود که به پانایرانیسم پیوست که یادم هست زمانی هم تودهایها بازوی او را چاقو زدند و منزل او آنموقع یکی از کانونهای فعال پانایرانیسم بود و غالباً هم بعدها این علاقه و دلبستگی خودش را حفظ کرد و ابراز میکرد تا حدی که مقدور بود تا به هر حال تا حدی که من متوجه بودم که خوب بد نیست این نکته را هم یادآور بشوم که چون در همین زمان خانم فریده دیبا مادر…
س- فرح.
ج- خانم فرح شهبانوی وقت ایران در منزل پدر قطبی زندگی میکرد چون قطبی برادرزاده خانم فریده دیبا است، ایشان هم غالباً با افکار و سنتها و مبارزات پانایرانیستی آشنا بودند. گذشته از این موارد قطبی از جهات گوناگون اختلافنظر بسیار با هویدا داشت و در آن مرحله هم تا آنجا که به خاطرم هست و برای من توضیح میداد و منعکس هم بود او هم از جمله کسانی بود که عقیده نداشت بههرحال آنچه که به عنوان رستاخیز بود یا عنوان شده بود تبدیل به حزب بشود درحالیکه هویدا به شدت در این مورد پافشاری میکرد. پس اختلافنظر وسیعی هم بین قطبی و هویدا بود و خوب در چنان شرایطی تحتتأثیر هویدا نبود. یا رئیس دادگاه شهرستان تهران که در آنموقع یک مرد مقاوم و پرهیزکاری بود تا آنجایی که من شناخت داشتم آقای مرتضوی او هم کسی نبود که تحتتأثیر آن اقدامات قرار بگیرد بهخصوص در یک چنین جمع و جوی که اینها بودند. پس من از این دو حوزه تقاضای کاندیداتوری کردم. در خرمشهر تعداد دیگری هم تقاضای کاندیداتوری کرده بودند از جمله مکی فیصلی شخصی به نام مکی فیصلی که او و خانوادۀ او شاید از معدود خانوادههایی باشند که چه در شهریور ۱۳۲۰ و چه در این مرحلۀ اخیر حملۀ عراق چنگ بر روی ایران کشیدند که هماکنون هم تا آنجایی که اطلاع دارم گویا در عراق هست و این غالباً از طرف حزب ایران نوین و بهخصوص هویدا تقویت میشد برای اینکه کاندیدای خرمشهر باشد و یکی دوبار هم در آن مواقعی که من کاندیدا نشدم در خرمشهر یا داوطلب نشدم چون فقط دو دوره بود یکی بیستوسوم و بیستوچهارم که به هر حال در هر دوره از طرف مردم خرمشهر انتخاب شدم مکی فیصلی در یکی دو دورۀ دیگر اطرف حزب ایران نوین بهعنوان نماینده در مجلس بود از خرمشهر. بنابراین در دوره بیستوچهارم هم او کاندیدا شده بود و سخت از طرف هویدا حمایت میشد. با این مقدماتی که بیان شد موجباتی را فراهم کرد هویدا که آن هیئت در خرمشهر که بههرحال میتوانست بهخصوص از طریق رئیس دادگستری که به همین منظور صادق احمدی وزیر دادگستری پا شد رفت به خرمشهر و به این عنوان که پزشکپور در مخاطره است. بههرحال آن عناصر را تهدید کردند به هر کیفیت و آنها خوب، آن چند نفر نتوانستند مقاومت کنند آن هیئت آنجا رأی به عدم صلاحیت من داد برای کاندیداتوری خرمشهر. این بعد منعکس شد و خرمشهر را به غلیان و هیجان عجیبی برد و تقریباً تمامی خوزستان را. مردم اعتراضاتی را شروع کردند و مغازهها را بستند و شهر در آستانۀ یک طغیانی قرار گرفت حتی. همزمان با این موضوع بهخصوص هیئت تهران کاندیداتوری من را تأیید کرد و خوب من که از طرفی عضو هیئت مدیرۀ کانون وکلا بودم با آن سوابق در خوزستان و نمایندۀ مردم خرمشهر این هیئت رد کرده بود صلاحیت من را، حتی به طور مطلق رد کرده بود و هیئت تهران به طور مطلق تأیید کرده بود و در نتیجه خرمشهر وضع آشفته و ناراحتکنندهای پیدا کرد به طبع خرمشهر هم مناطق دیگری از خوزستان. بعد در این زمان رئیس آن هیئت تجدیدنظر نسبت به مسائل انتخاباتی تا آنجا که به خاطرم هست دکتر آموزگار بود. او هم بههرحال روابط خیلی حسنه یا در این موارد در آن زمان وحدت نظری با هویدا نداشت. شاه در مسافرت بود. تا آنجایی که اطلاع دارم شاه که از مسافرت مراجعه میکند مسائل خرمشهر، هیجانات خرمشهر، خوزستان و آنچه که گذشته بود به اطلاع شاه میرسد. در نتیجه آن هیئت رسیدگی مجدد میکند و نظر هیئت بدوی خرمشهر فسخ میشود و صلاحیت من برای کاندیداتوری خرمشهر اعلام میشود. در این تاریخ تقریباً حتی بیست روز از صدور کارتهای انتخاباتی گذشته بود تقریباً و در نتیجه آقای مکی فیصلی و کلیۀ عواملی که او را حمایت میکردند با یک سرمایهگذاری وسیع درواقع تعداد زیادی از کارتها را جمعآوری کرده بودند یا باید بگوییم به روش معمول این قبیل کسان خریده بودند. بعد که این اعلام نظر شد باز هم بعد از آن درگیریها و کشمکشها در این مرحله اخیر با هویدا برای اولینبار هویدا زنگ زد به من و گفت و خواهش کرد که ملاقاتی با او داشته باشم در دفتر نخستوزیری. رفتم دیدم حسبالمعمول دوباره اظهار تعجب کرد که چطور اینطور شد؟ گفتم چرا از من میپرسید چطور اینطور شده بود شما باید بگویید. بههرحال ایشان خیلی اصرار کرد که حالا آنجا مدتی از توزیع کارتم گذشته و شما بیایید حالا از هر دو جا تأیید شدید قبول کاندیداتوری در تهران بکنید. البته من نپذیرفتم گذشته از اینکه میدانستم او چه برنامهای دارد به احتمال زیاد یعنی تمام کوشش و تلاشش این بود که بهخصوص من راه به مجلس پیدا نکنم. ولی بههرحال برابر مردم خرمشهر آن مسئولیت را احساس میکردم که حرکت کردم به خرمشهر که بههرحال یکی از وسیعترین مبارزات انتخاباتی شد. بههرحال موفق شدم در انتخابات خرمشهر. در موقعی که در جریان انتخابات خرمشهر بودم مسئله تشکیل جناحها در مجلس آینده مطرح شده بود، گفتوگوهای بسیار بود در روزنامهها هم مطالبی مینوشتند حتی معلوم است طبق معمول عدهای پیشبینی میکردند که در مجلس یک جناح قوی که به وجود خواهد آمد با مرکزیت پانایرانیستها جناحی از ناسیونالیستها خواهد بود که در نتیجه با قدرت شکل خواهد گرفت در مجلس آینده و تکیهگاه و تحولات و دگرگونیهای وسیع خواهد شد که شاید اگر میگذاشتند چنین بشود وضع طور دیگری میشد اصولاً، کما اینکه مجلس بیستوچهارم نشان داد که برخلاف آنچه که دستگاههای دولتی و حکومتی فکر میکردند مجلسی بود که میتوانست پذیرای تحولات و دگرگونیهایی باشد. این مسائل سبب شد که درواقع آن کادر مرکزی حکومتی یعنی هویدا و وابستگانش و همکارانش هویدا و مهندس ریاضی، هویدا و شریفامامی هویدا و دیگر خیلیها که عملاً دوباره کارها را قبضه کرده بودند تا آنجا که توانستند مانع شدند از اینکه از طرف این هیئتها کاندیداهای پانایرانیست اعلام نشود. در بسیاری از حوزههای دیگر هم همین وضع را به وجود آوردند که آنوقت در این حوزهها وقتی نمایندگان کاندیداهای پانایرانیست اعلام نشدند حمایت ما سبب شد که نمایندگان حتی ناشناسی که، یعنی کاندیداهای ناشناسی که قبلاً مورد شناسایی مردم خیلی نبودند با حمایت پانایرانیستها بعد کاندیداهای حزب یعنی کاندیداهای درواقع وابسته به حزب ایران نوین و وابسته به هویدا آن نوع کاندیداها موفق بشوند که خوب بسیاری از اینها هم در مجلس همکاریهایی را با ما شروع کردند که سبب شد آن حالت خاص مجلس بیستوچهار به وجود بیاید. دوم اینکه هویدا اقداماتی کرد و آن اقدامات این بود که دوباره آن مسئلۀ تشکیل جناحهایی که شاه مطرح کرده بود به یک مسیری ببرد که عملاً باز در اختیار خودش قرار بگیرد. تا آنجایی که اطلاع دارم شاه را قانع کرد و آماده کرد به عنوان تشکیل جناحها دو جناح تشکیل بشود یکی جناح زیرنظر، بعد نامش شد پیشرو، دکتر آموزگار یکی جناحی زیرنظر…
س- آقای هوشنگ انصاری.
ج- هوشنگ انصاری به نام جناح سازنده. هویدا با اجرای این برنامه از نظر خودش به هدفهای جالبی رسید زیرا مدتها بود که این دو هر دو رقیب سخت بودند برای او در مورد سمت نخستوزیری، دکتر آموزگار و هوشنگ انصاری. بنابراین وقتی هویدا موفق شد که اینها را بهعنوان لیدران این دو جناح بگذارد درواقع دیگر یک مقداری خیالش راحت شد برای یک مدتی یعنی اینها را از آن صحنه خارج کرد عملاً. دوم اینکه درواقع این دو جناح دوباره تبدیل شد به دو جناحی که زیرنظر رئیس دولت بودند و دو جناحی شبیه دو حرکت وابسته به حرکت دولتی و بهخصوص اینکه نگرانی او از اینکه ما آنجا تشکیل جناحی بدهیم دیگر برطرف میشد. یعنی همانچه بعد به سختی انجام گرفت عملاً یعنی آنچه که به نام اقلیت مجلس شکل گرفت که مبارزات مهمی را در مجلس بیستوچهارم اداره کرد درواقع آن نمونهای بود در حالی که اگر این توطئه نمیشد یا این برنامه اجرا نمیشد ما به طور معمول میتوانستیم برویم و داخل پارلمان بشویم هم با نیروی بیشتر با تعداد بیشتر و همین که از همان ابتدا یک جناح قوی تشکیل میشد، یک جناحی که آنوقت از امکانات تبلیغاتی، وسایل ارتباط جمعی استفاده میکرد، مسائل طور دیگری میشد که اصولاً شاید آن مسائلی که بعد پیش آمد پیش نمیآمد یعنی حرکت اجتماعی حرکت مردم، نارضایتیهایی که مردم داشتند ناراحتیهایی که داشتند این منعکس میشد به مجلس بهمانند دورۀ شانزده که دکتر مصدق بود، بهمانند موارد دیگر. بنابراین مسیر میشد مسیر مجلس ایران و آنچه هم که ما بهطورکلی بررسی کرده بودیم این بود درحالیکه این برنامهای که اجرا شد برابر این ارتباط طبیعی مردم و مجلس سنگ انداخت که حالا اقدامات بعدی خوب باز در همین زمینه دنبال شد و بهخصوص تردید نیست که برد ما و موفقیتی که من پیدا کردم برای اینکه کاندیدای خرمشهر بشوم اعلام کاندیداتوریام بشود و بعد هم در انتخابات برنده شوم و احساس کرد این است که او را مصمم کرد یا او یا اینکه همفکران او را هرکس که با او همفکری داشت که این طرح را پیاده بکنند. بنابراین بعد که اعلام انتخابات شد من یک دو روزی هم در خرمشهر ماندم برای اینکه به مناطق مختلف خرمشهر بروم و از مردم تشکر بکنم. در همین مدت بود که اعلام تشکیل این جناح به این دو کیفیت شد. من آمدم به تهران. روزی که رسیدم به تهران سهشنبهای بود که هویدا نمایندگان دو مجلس را یعنی منتخبین دو مجلس را برای مجلس سنا و شورای ملی دعوت کرده بود به هتل، فکر میکنم، شرایتون که من تقریباً از راه رسیده رفتم به آن هتل. آنجا که داخل محوطۀ سالن شدم بعد از چند لحظهای به دکتر آموزگار برخورد کردم. او آمد و خوشحال و تبریک گفت. گفت، «ضمناً مطلبی دارم.» گفتم بله چیست؟ گفت، مثل اینکه یک نفری هم بودند این موضوع را گفت، «شاهنشاه به شما پانایرانیستها علاقه و اعتقاد دارند.» گفتم چطور؟ گفت، «چون وقتی با حضور آقای هویدا قرار شد که من مسئول یک جناح باشم و انصاری هم مسئول جناح دیگر هویدا از شاه پرسید، «که پس قربان پانایرانیستها چه؟» که اصلاً خود این سؤال نشان میدهد که از نظر شاه و از نظر آن برنامه این میخواست ما را شاید چهارمیخه کند و دکتر آموزگار گفت که شاه در پاسخ گفت، «خوب، چون پانایرانیستها عناصر میهنپرستی هستند لابد با آموزگار همکاری میکنند.» گفتم بههرحال متشکرم ولی این تبریک را باید خوب بیشتر به شما هم گفت که چنین نظری را ایشان ابراز کردند. باز آن مورد را بررسی کردیم. گفتم بههرحال، حال با هم مینشینیم مذاکراتی میکنیم، با دکتر آموزگار، آنوقت برنامه را مشخص میکنیم. نشستیم صحبت کردیم و در نتیجه گفتم بههرحال دید نسبت به جناحها چیز دیگری بوده ولی با این وجود حالا اگر شما طبق یک اصولی واقعاً هماهنگی کنید و مملکت را به سمت یک تحولاتی ببرید ما بسیار خوب یک جناح مقاوم و مبارزی تشکیل میدهیم که با این امکاناتی که میان نمایندهها و منتخبین داشتیم ظرف کوتاه مدتی به کیفیتی عمل شد که نمایندگانی که با آن جناح همکاری میکردند اکثریت نمایندگان مجلس شدند و البته این واقعاً بههرحال به سبب حضور و همکاری چند تن بود در آنجا گذشته از خود ما در آن آقای رامبد نقش مهمی داشت و آقای بنیاحمد به این جمع پیوست و این گروه یعنی پیشرو اکثریت مجلس را به دست آوردند. خوب،پس وقتی اکثریت مجلس را به دست آوردند میبایست که عملاً دولت موردنظرشان را تشکیل بدهند. قبل از اینکه کار به این مراحل برسد اقداماتی شروع شد البته دیگر در این مرحله من اصولاً همکاری دیگر با سازمانهای حزب رستاخیز نداشتم بلکه محل حزبی را ما حفظ کردیم و همچنان آمدوشد ما در محل حزب بود که این هم ناراحتی بسیاری برایشان ایجاد کرده بود. چون وضع به این کیفیت شد و به این سبب نگرانیهایی پیدا کردند مقدماتی فراهم کردند بههرحال که حزب رستاخیز دیگر آن مدیریتش که خود دبیرکلش باشد بعد هم با تلقین به شاه و اعلام نظر او و گرفتن نظر او اینطور اعلام کردند که جناحها فقط در خارج از مجلس میتوانند حضور داشته باشند نه در داخل مجلس و در نتیجه در داخل مجلس نمایندگان به طور منفرد هرکس وظایف نمایندگیشان را انجام بدهند. جناح در مجلس نمیتواند باشد چون اگر این وضع را پیدا میکرد مخاطره بود. از همین جا بود که به مرور میان ما و دکتر آموزگار اختلاف ایجاد شد یعنی ما از دکتر آموزگار میخواستیم که بایستد و درواقع از این حضور پارلمانی جناح حمایت کند تا بشود برنامههای مملکتی را اجرا کرد. این مدت زمانی به طول نکشید، از این زمان اختلافات ما و چند تن دیگر که البته معدود بودند در این زمان ولی نمایندگان پانایرانیست بودند، تا آنجا که به خاطرم هست، آقای بنی احمد بود، تقریباً اختلافات شروع شد. اخلاق پور بود نمایندۀ آبادان و چندتن دیگر. بنابراین به این کیفیت مجلس تشکیل شد، یعنی اجلاس رسمی مجلس طبق معمول و طبق سنت و آییننامه با آمدن شاه به مجلس و بیان آن نطق افتتاحیهاش آغاز شد. جلسهای تشکیل شد به دعوت رؤسای دو مجلس یعنی ایشان تا وقتی که طبق آییننامه هیئت رئیسۀ جدید تشکیل نشود امور مجلس را رؤسای قبل اداره میکردند. گویا هنوز هیئت رئیسه انتخاب نشده بود، بله انتخاب نشده بود. در نتیجه دعوت کردند نمایندگان را در یک جلسۀ مشترکی و در این جلسه هویدا هم آمد و از همین جلسه برخورد اساسی و قاطع ما با هویدا شروع شد. یعنی به این کیفیت که وقتی آقایان مهندس ریاضی و شریفامامی مطالبی گفتند به طور مختصر هویدا پا شد مطالب مفصلی را بیان کرد. خلاصتاً این بود که حالا دیگر دورۀ رستاخیز است، ما با هم اختلافی نداریم همه در یک مسیر هستیم بنابراین آنچه که در آییننامۀ مجلس بهعنوان بهاصطلاح دور دوم بررسی نسبت به لوایح است که البته اصطلاحاً میگویند شور دوم، شور دوم . پس آن دیگر خیلی ضرور به نظر نمیرسد و بهتر است که آقایان و خانمهای نماینده نظرات خودشان را در شور اول که بیان میکنند اگر مورد تأیید کمیسیونها قرار گرفت که چه بهتر اگر قرار نگرفت که در همان کمیسیونها نظرات را بیان میکند.
روایتکننده: آقای محسن پزشکپور
تاریخ مصاحبه: ۶ آوریل ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۱۲
که در همان کمیسیونها نظرات را بیان بکنند و بعد دیگر قبول کنند هر گزارشی را که کمیسیون داد آن گزارش بیاید به شور دوم و مجلس به آن رأی بدهد، یکچنین مطالبی را بیان کرد و نسبت به مطالب ایشان هیچکس از رؤسای دو مجلس هم اعتراض نکردند کسی هم چیزی نگفت و همانجا من دستم را بلند کردم و بههرحال پا شدم و صحبت کردم و اعتراض کردم به صحبتهای ایشان به شدت. گفتم آنچه که ایشان گفتند بههرحال نظر ایشان را به این نکته من جلب میکنم ضمن اینکه خیلی تعجب میکنم چطور آقایان رؤسای دو مجلس سکوت اختیار کردند. اما آن نکته این است که ما حال به دو مناسبت مقید و متعهد هستیم برابر قانون اساسی. یکی به سبب اینکه نمایندۀ مجلس هستیم و قسم یاد کردیم که از قانون اساسی صیانت کنیم. بنابراین یادآور میشوم که به احتمال زیاد نه ضرور نیست چون ادای سوگند قبل از انتخاب هیئت رئیسه است نه، بنابراین هنوز هیئت رئیسه انتخاب نشده بود ولی ادای سوگند شده بود. یکی به این دلیل که به اعتبار نمایندگی از طرف ملت ما ادای سوگند کردیم که حافظ قانون اساسی باشیم دوماً به سبب اینکه در رستاخیز اعلام شده قانون اساسی یکی از اصول مهم و مورد تأیید و باورمان است بنابراین به این دو سبب ما میبایست که از نصوص قانون اساسی حمایت کنیم به آن پایبند باشیم و آنچه که حالا آقای هویدا بیان کردند اینها بالمره با قانون اساسی مغایر است زیرا آن وظیفهای را که نمایندگان و کل مجلس به نمایندگی از طرف مردم در مورد لوایح و وضع قوانین ایفا میکند متبلور میشود در شور دوم زیرا شور اول فقط پیشنهادات است در کمیسیونها هم تعداد معدودی هستند و برای اینکه نظر کل مجلس گرفته بشود بعد دوباره لایحه میآید به شور دوم بنابراین ایفای نقش نمایندگی نمایندهها و ایفای نقش و وظیفۀ مجلس در شور دوم فقط قابل تصور است. به همین دلیل است که از ابتدای مجلس تاکنون کلیۀ آییننامههای مجلس شور دوم را طی مقررات و تشریفات خاصی پذیرفته و اعتبار خاصی برای آن قائل شده. پس این اظهارات شما آقای هویدا مخالف با قانون اساسی است و من متأسفم که هنوز که کار مجلس شروع نشده شما با حضور آقایان مهندس شریفامامی و مهندس ریاضی چنین مطالبی را بیان میکنید و من انتظار دارم مطالب خودتان را پس بگیرید. البته در اینجا دیگر تعدادی از نمایندههایی هم که حاضر بودند تأیید کردند بهطوریکه هویدا ناچار شد که دوباره پشت میکروفون بیاید و این را توضیحاتی بدهد برای اینکه منظور من اینطور نبود و مسائلی از این قبیل. ولی درواقع از همان جلسه مبارزۀ رودرروی ما شروع شد و موضع پانایرانیستها در بطن مجلس و مقابله با این نوع اقدامات مشخص شد و تقریباً آنچه را که فکر میکردند و به همان دلیل اصولاً نگذاشتند به آن کیفیت انتخابات انجام بشود و یا جناحهایی به آن صورت در پارلمان شکل بگیرد این روشنتر شد برای ما. ولی بههرحال ما به این کیفیت کار پارلمانی خودمان را در دورۀ بیستوچهارم آغاز کردیم. بنابراین بر همین اساس که حسب معمول دیگر تجدید انتخابات شد برای هیئت رئیسۀ مجلس یعنی انتخابات هیئت رئیسۀ مجلس انجام شد و سایر ارگانها این اقدامات دنبال شد. البته این مسائلی که آنجا مطرح شد گذشته از شناسایی که ما غالب نمایندگان همانطوریکه گفتم داشتیم و غالب نمایندگان آمدند در آن جناحی که ما معرفش بودیم اما ضمناً همین که اعلام کردند که اصولاً هیچ نوع جناح متشکلی جناحی در مجلس نمیتواند باشد درواقع تقریباً نمایندهها را آغاز میکرد و اینها در موارد بسیار در کارهای پارلمانی ما را یاری میکردند. از جمله این موارد مهم عبارت بود از انتخاب رئیس کمیسیون عرایض مجلس که این یک مرحلۀ مهمی است در تاریخ مجلس مشروطیت ایران. این را میبایست یادآور بشوم که کمیسیون عرایض مجلس یکی از مهمترین کمیسیونهای مجلس بود به همین دلیل تنها کمیسیونی است در یکی از اصول قانون اساسی از این کمیسیون نام برده شده، کمیسیون عرایض مجلس شورای که گفته است این کمیسیون مرجع دریافت تظلم مردم و انعکاس نظرات مردم به مجلس است و از طرف مجلس این نقش مهم نظارت بر قوۀ مجریه اینها را ایفا میکند. چنین مضمونی در آن اصل مربوط به کمیسیون عرایض هست. کمیسیون عرایض برای دورههای متعدد از چنین موقعی برخوردار بود یعنی بهطوریکه تمام غالب مسئولان اجرایی را از نخستوزیر گرفته تا غیره به کمیسیون دعوت میکرد و در کمیسیون عرایض به نمایندگی مجلس به روی همۀ مردم باز بود و آنها تظلم میکردند. از جمله خصوصیات در دورۀ قبل از ریاست آقای مهندس ریاضی این بود که عملاً این کمیسیون عرایض جز برای مدت کوتاهی تعطیل شده بود و در دورۀ بیستوسوم که ما در مجلس نبودیم حتی در ساختمان کمیسیون عرایض را بسته بودند و عملاً کمیسیون عرایض را تعطیل کرده بودند. خوب، در این دوره مجدداً مسئلۀ کمیسیون عرایض مطرح شد و تعداد زیادی از نمایندگان از من خواستند که من داوطلب ریاست کمیسیون عرایض بشوم. پس شد این مرحلۀ دوم مبارزات ما. در این مورد جبههگیری وسیعی شد اما چون همانطوری که گفتم نمایندهها آن حالت را پیدا کرده بودند بههرحال در این مبارزه این حرکت برنده شد و من شدم رئیس کمیسیون عرایض. ولی رئیس کمیسیون عرایضی که بههرحال رئیس مجلس سخت مقابله میکرد محل نداشت، دفتر نداشت، منشی نداشت و هیچ. یکی از دورههای سخت مبارزه بود. بالاخره موفق شدیم و کمیسیون عرایض در همان ساختمان قدیمیاش مستقر شد و در کمیسیون عرایض به روی مردم باز شد و بعد از چندین سال گروههای عظیمی متظلمین و مراجعین و اینها آمدند که حتی از جمله بسیاری از این همکاران دوست عزیزمان آقای نزیه که در سازمان بیمههای اجتماعی بودند و مشکلات داشتند و بسیار کسان دیگر به کمیسیون عرایض آمدند و کمیسیون عرایض دستگاههای اجرایی را در مورد شکایات و تظلمات مردم در مورد قانونشکنیها تحت پرسش و رسیدگی قرار داد و حسب آییننامه ماه به ماه گزارشهایی از بررسیهای کمیسیون عرایض را که بررسیهایی بود نسبت به کل مشکلات مملکت به مجلس میدادیم. در این مدت خیلی بیش از پیش من واقف شدم که طغیانها دامن زده بشود و چه ظلمهایی و چه ستمهایی صورت میگیرد و بههرحال طبق آن اختیاراتی که قانون اساسی داده بود و آییننامه مجلس از هیچ موردی نبود که ما بگذریم و تحت پرسش و بررسی قرار نگیریم. این سبب توسعۀ اختلافات با مهندس ریاضی و مراجعات مکرر او به شاه که حتی شنیده بودم گفته بود یا فلانکس باید رئیس کمیسیون عرایض باقی بماند یا من رئیس مجلس. البته این پیغام آورده شد برای من. گفتم که من که رئیس کمیسیون عرایض خواهم بود تا وقتی که نمایندهها رأی دادند و تجدید انتخاب بشود، دیگر ایشان هم نمیدانم تصمیمگیری با خودش است که میخواهد رئیس مجلس بماند یا نماند. البته اگر توصیه مرا میخواهد بهتر است که نماند که حالا بعد هم روی این مسائل اقداماتی شد. این مراحل دنبال شد و در نتیجه در مجلس هستۀ پانایرانیست عملاً حضور خودش را، شکل متشکل خودش را نشان داد، سایرین هم همکاریهایی میکردند. از اینجا اقدامات وسیعی شروع شد برای اینکه آن اندک اطلاعی را هم که مردم از طریق روزنامهها یا رادیو تلویزیون پیدا میکردند از مجلس آن دریچه را هم مسدود کنند. بنابراین بهطورکلی این برنامه را اجرا کردند که هیچچیز از کار مجلس بهخصوص مجلس شورای ملی و اقدامات نمایندگان در روزنامه و رادیو و تلویزیون منعکس نشود. این حالا همان سال اول کار مجلس بود، مجلس بیستوچهار بهطوریکه در روزنامهها مثلاً مینوشتند که اگر فرض کنید نمایندۀ مثلاً آبادان صحبت کرده بود مینوشتند نمایندۀ آبادان صحبت کرد دیگر حتی نام نماینده چه هست یا چه گفت مطلقاً منعکس نمیشد. اگر نمایندۀ آبادان صحبت کرده بود که سه نماینده دارد آن حوزه مینوشتند اصلاً نمایندۀ اول آبادان صحبت کرد یا نمایندۀ دوم آبادان دیگر مطلقاً هیچ. درواقع درهای مجلس به طور کامل به روی مردم بسته شد و هیچ نوع انعکاسی نبود فقط کمیسیون عرایض به سختی کار خودش را دنبال میکرد ولی این مبارزات و این اقدامات در مجلس بود ولی کسی مطلع نبود. تا اینکه یک برخورد شدید ما با دکتر آموزگار که آنموقع وزیر کشور بود و هنوز عنوان لیدری جناح پیشرو را داشت در همین مورد بود که من یادم هست و آن جلسه به ایشان گفتم که بنابراین بهتر است اعلام کنید به جای اینکه مینویسید نمایندۀ اول مثلاً آبادان یا نمایندۀ پنجم فلان منطقه اعلام کنید متهم ردیف یک، متهم ردیف دو و شما به این کیفیت عمل کردید و این مملکت را به سمت یک حوادث سختی خواهد برد که از هم میپاشاند. البته این مسائل در مجلس هم گفته میشد ولی انعکاسی پیدا نمیکرد و این زمان دیگر هماهنگ شده بود با زمانی که کمکم اقدامات سازمان سیاسی ـ نظامی شکل گرفته بود، حوادث جنگل پیش آمده بود.
س- سیاهکل.
ج- سیاهکل. اقدامات گروهی از مجاهدین پیش آمده بود یا گروههای مشابه که کراراً من هشدار دادم که مجلس میبایست مرکز پذیرش ناراحتیهای مردم باشد و این رابطه برقرار بشود و اگر شما اینکار را نکنید بیگمان ابتدا به صدای گلولهها پناه خواهند برد و بعد به طغیان و بعد به عصیان و بعد به انقلاب. پس این موارد دنبال میشد و به شدت مجلس را در مضیقه گذاشته بودند و ضمناً غالباً نمایندگان همکاریهایی داشتند و هستۀ البته این مقاومت هنوز پانایرانیستها بودند تا آنموقع، هنوز شکل کامل نگرفته بودند و مبارزات هم در این جبههها بود. تا اینکه یکی دو بار هم پیغام آوردند که اگر اقدامات را به همین کیفیت ادامه بدهید از شما سلب مصونیت خواهیم کرد که البته پاسخ من این بود که بههرحال من اقدامات قانونی خودم را انجام میدهم شما هم هر کار میخواهید بکنید.
س- پیغامها از کجا بود آقا؟
ج- این نوع پیغامها را بهعنوان پیغام شاه میآوردند. درنتیجه این مسائل دنبال شد تا اینکه یکی از مراحل بحرانی کار و بهخصوص درگیری با دولت هویدا موقعی بود که رمزی عطایی را که فرمانده نیروی دریایی بود به سبب و اتهام یکی از وسیعترین و چشمگیرترین اختلاسها در کار نیروی هوایی و گویا این ساختن این بندر چابهار و موارد دیگر تعقیب کردند بازداشت کردند. شاه همانروز مصاحبهای کرده بود در این مورد که من به طرف مجلس میآمدم این مصاحبه را در روزنامه آیندگان خواندم و از آن طریق از حدوث این واقعه اطلاع پیدا کردم. آمدم مجلس رفتم پشت تریبون برای نطق پیش از دستور و بههرحال موارد متعددی را یادآور شدم و بعد هم سؤالی را در شش مورد دادم به مجلس از دولت هویدا و همانجا بود که یادآور شدم که به عقیدۀ من بعضی از مقدرین دولتی یا مختلسین اینها مختلسین عادی یا مقصرین عادی نیستند بلکه به استنباط من اینها مقدمین علیه امنیت مملکت هستند و طبق ماده ۳۱۷ اینها هر گاه چنین جرائمی را مرتکب شده باشند و چنین اقداماتی را انجام داده باشند اینها مجازاتشان در آن ماده پیشبینی شده برای مقدمین علیه امنیت مملکت. و همانجا بیان کردم که شما بههرحال تعدادی از دانشجویان را، جوانها را بهعنوان اینکه کتابی خواندند یا تظاهری علیه رژیم کردند چهبسا محکوم به اعدام کردید ولی کسانی که این اقدامات را میکنند اینها را یا ارفاق میکنید یا مختلس عادی قلمداد میکنید. این مسئلۀ اتکا بر ماده ۳۱۷ قانون دادرسی ارتش که دلائل قضایی دارد که در آنجا هم اشاره میکند به کسانی که علیه رژیم اقدام کنند و هم کسانی که مقدم علیه امنیت مملکت هستند، بنابراین معلوم است توجیه کردم که منظور مقنن در این مورد مادۀ ۳۱۷ که مجازات اعدام برایش پیشبینی شده تنها کسانی نیستند که علیه رژیم مشروطه سلطنتی اقدام کنند، کسانی هم هستند که علیه امنیت قضایی مملکت، امنیت اقتصادی مملکت و امنیت مملکت به طور اعم اقدام کنند. اگر یک فرمانده نیروی دریایی در یک چنین تاراجی شرکت بکند این مقدم علیه امنیت مملکت است. اگر یک وزیری یک نخستوزیری حاکمیت ملی را نقض کند این مقدم علیه امنیت مملکت است. بنابراین مملکت در چنین شرایطی است و جز یک چنین اقدامی رسیدگی به حسابها و رسیدگی به تظلمات مردم هیچ راهی نیست. آنجا این سؤال را که شش مورد بود دادم که دولت چه کرده؟ و در همین مورد هم پاسخ بدهید و گزارش بدهید چه عواملی را، چون مدتها بود مسئله فساد اداری و انقلاب اداری مطرح بود چه عواملی را تعقیب کردید. آن قانون مسخ شده «از کجا آوردهای؟» را تاکنون تا کجا اجرا کردید؟ شش مورد بود که گزارش خواستم که البته اینجا جنجالی بهپا شد یعنی یکی از مراحل سخت دیگر موضعگیریهای هویدا بود برابر این حرکت مجلس و باز دست به اقداماتی زدند برای اینکه این سؤال را پس بگیریم و حتی فردوست از طرف شاه پیغام فرستاد که ایشان ناراحت هستند و میخواهند که شما این سؤال را پس بگیرید. که من در پاسخ گفتم خیلی متعجب هستم زیرا اولاً این سؤال متعاقب مصاحبۀ خود ایشان بوده، ثانیاً این سؤال به سود مشروطۀ سلطنتی ایران است و ثالثاً مملکت در یک مراحل سختی است که اگر به این مسائل توجه نشود ما با آنها بهطور قطع روبهرو خواهیم شد. و رابعاً برای اینکه من چنین کاری نخواهم کرد بنابراین به همین کیفیت نظرات مرا به عرض ایشان برسانید. و در نتیجه سؤال را پس نگرفتم ولی خوب این مسائل و این کشمکشها ادامه داشت و مبارزات به مرور شکل میگرفت تا رسید به دیگر زمانی که در تعقیب این اقدامات ناچار از تغییر هویدا شدند و مصادف شد با زمانی که آموزگار را کاندیدا کردند برای نخستوزیری.
روایتکننده: آقای محسن پزشکپور
تاریخ مصاحبه: ۸ آوریل ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۱۳
ادامۀ مصاحبه با آقای محسن پزشکپور در روز ۱۹ فروردین ۱۳۶۳ برابر با ۸ آوریل ۱۹۸۴ در شهر پاریس ـ فرانسه، مصاحبهکننده ضیاء صدقی.
س- آقای پزشکپور، در نشست قبلی رسیده بودیم تا به اینجا که آقای دکتر آموزگار به سمت نخستوزیری ایران تعیین شدند و من میخواهم از حضورتان تقاضا کنم که برای ما توضیح بفرمایید که شما خاطرهای دارید در مجلس شورای ملی که برای تاریخ ایران مهم باشد از آن دورهای که ایشان به نخستوزیری منصوب شدند؟
ج- یعنی درواقع رسیدیم به آنجا که ایشان در نظر گرفته شد از طرف شاه برای نخستوزیری. دو نکته را میبایست که یادآور بشوم که در گفتوگوی قبلیمان به آن اشارهای نشد که از این قبیل مسائل بسیار هست ولی این دو نکته حائز اهمیت است از نظر آگاهی و حوادث ایران و تاریخ چند سال گذشتۀ ایران. یکی این است که به دنبال اعتراضات و مبارزات وسیعی که صورت گرفت ظاهراً فکر کردند که بیایند و پست نخستوزیری را و دبیرکلی حزب رستاخیز را که توأم بود اینها را از یکدیگر جدا بکنند. بنابراین طی کنگرهای که برای حزب رستاخیز تشکیل دادند آقای دکتر آموزگار که آنموقع وزیر کشور بود به سمت دبیرکل حزب ایران نوین تعیین شد به سمت دبیر کل حزب رستاخیز که در واقع فرق چندانی هم بین آن دو نبود، یعنی حزب دولتی. بنابراین دیگر هویدا فقط نخستوزیر بود و آقای آموزگار دبیرکل حزب رستاخیز شد. نکته دوم که در شکلگیری اقلیت مجلس آنچه که بعدها به نام اقلیت مجلس معرفی شد مجلس بیستوچهارم بررسیها و بیان مطالب از طرف نمایندگان پانایرانیست و برخی دیگر نمایندگان درواقع مخالف دولت بود نسبت به آخرین لایحهای که هویدا در زمان زمامداری خودش به مجلس داد یعنی لایحۀ بودجۀ کل کشور در اسفند ماه ۱۳۵۵ که میشود لایحۀ بودجۀ کل کشور برای سال ۱۳۵۶ که در اسفندماه ۱۳۵۵ به مجلس داد. نسبت به این لایحه خوب نمایندگان پانایرانیست به مانند موارد دیگر و مواقع دیگر بهعنوان مخالف ثبتنام کردند و از جمله کسانی که بهعنوان مخالف ثبتنام کرد آقای احمد بنیاحمد نمایندۀ تبریز بود. ایشان تا این زمان که نام بردم کموبیش همکاریهایی با ما داشت یا ما کموبیش همکاریهایی با او داشتیم ولی هنوز شکل کامل نگرفته بود این همکاریها. من به یادم هست در یکی از جلساتی که شاید دیگر ادامه داشت تا یازده شب یعنی یازده بعدازظهر که آقای بنیاحمد مشغول بود صحبت میکرد بهعنوان مخالف با لایحه. مسائلی را بیان میکرد و بسیاری از نمایندگان مجلس هم مجلس را یعنی جلسۀ مجلس را ترک کرده بودند زیرا در هنگام بررسی نسبت به لایحۀ بودجه کل کشور طبق آییننامه مسئلۀ اینکه حضور اکثریت نمایندگان حاضر در مرکز در جلسه ضرورت داشته باشد منتفی بود. بنابراین با وجود هر تعدادی بحث همچنان ادامه پیدا میکرد. خوب، از ساعت نه صبح طبق معمول جلسه شروع شده بود ادامه داشت تا موقعی که ساعت یازده شب بود بنابراین یک تعداد معدودی از نمایندهها در جلسه بودند و آقای بنیاحمد هم مشغول صحبت بود و مسائل عمومی مملکت را مطرح میکرد زیرا لایحۀ بودجۀ کل کشور وقتی مطرح میشد از آنجا که به تمامی مسائل مملکت مرتبط بود پس هر نمایندهای میتوانست طبق آییننامه و مقررات قانون اساسی و مقررات آییننامه آنچه را که مربوط به مسائل مملکتی چه نسبت به گذشته و چه آینده میدانست یا مورد نظر داشت بیان بکند. در این هنگام من در مجلس بودم در جلسه بودم حسبالمعمول مینشستم تا هر زمانی که به طول میانجامید. آقای بنیاحمد مواردی را بیان داشت در خصوص اینکه بههرحال اینکه مدام از انقلاب شاه و ملت سخن گفته میشود این انقلاب دو بازو دارد. اگر یک بازوی آن از سطح بالا باشد یک بازوی قویتر آن سطح عام است که مردم هستند. در این موقع دکتر سعید که آنموقع نایب رئیس مجلس بود و عملاً نقش ادارۀ اکثریت موافق دولت را به عهده داشت به ناگهان حملۀ سختی به بنیاحمد کرد و تقریباً جملاتی را بیان کرد حاکی از اینکه شما آقای بنیاحمد علیه مصلحت عمومی و قانون اساسی سخن میگویید. درواقع مطالب ایشان را تحریف کرد بنیاحمد هم که خسته شده بود و پشت تریبون بود شاید چند لحظه حالت بررسیکنندهای پیدا کرد یعنی گیج شد که اصولاً این حمله چه موردی داشت؟ من که حدس زدم درواقع مقدمۀ یک پروندهسازی را فراهم میکنند از آنجا خطاب کردم به دکتر سعید از روی همان صندلی که نشسته بودم که چرا مداخله میکنید؟ و چرا به جای سخنران شما استنباطهای شخصی خودتان را بیان میکنید و ساکت باشید و گوش کنید. این اعتراض من سبب شد که یک چند لحظهای فرصتی پیش بیاید که آقای بنیاحمد مجدداً حضور ذهن لازم را پیدا کند و مطالبش را ادامه بدهد و ضمناً هم دکتر سعید که با برنامهای این مطلب را بیان کرده بود خاموش بشود. درواقع از آن لحظه به بعد یک همکاری نزدیکتری بین بنیاحمد و پانایرانیستها شروع شد که این نطفۀ، یعنی نمیشود گفت نطفۀ اقلیت مجلس را، بلکه یک شکلی داد برای آن حرکتی که بهعنوان اقلیت مجلس نامیده شد. البته بعد هم از آنجا که حزب رستاخیز فکر میکرد که خودبهخود هر نمایندۀ مجلس عضو حزب رستاخیز هم هست آقای بنیاحمد را به یک محاکمۀ حزبی فراخواندند که آن شرح دیگری دارد و بحث دیگری. ولی منظور من اینجا بیان این نکته بود که از این جلسه به بعد همکاری نزدیکی بین نمایندگان پانایرانیست و بنیاحمد به وجود آمد که این برای شکلگیری اقلیت مجلس مؤثر بود. البته همینجا این موضوع را توضیح بدهم و بگذرم ؟؟؟ پیشنهاد شد یا بررسی شد که ما برای این گروه متشکل اقلیت مجلس چه نامی بگذاریم؟ معمولاً نامهایی میگذاشتند فراکسیونهای مختلف را. مثلاً ما پانایرانیستها که دور هم بودیم میتوانستیم نام خودمان را بگذاریم فراکسیون پانایرانیست در همین دورۀ بیستوچهارم یا برخی که آمدند با ما همکاری کردند پیشنهاد میکردند که نامی را انتخاب کنیم. ولی از آنجا که فکر میشد که این حرکت حالتی داشته باشد که یک وضع خاص دربستهای را پیدا نکند و تقریباً بتواند در مراحل و مدارج مختلف هر حرکت اصلاحطلب و هماهنگ با اصل این حرکت را به خودش جذب کند به این نتیجه رسیدیم حالا چه لزومی دارد که اصولاً ما نامی برای این بگذاریم کما اینکه در یک مراحل نزدیکتر، مراحل اولیه یا مراحل قطعیتر تعداد خیلی فشردهتری با هم همکاری داشتند و در مواقع دیگر تعداد بیشتری میپیوستند. مثلاً موقع طرح لوایح متعدد این اقلیت یا این حرکت فرض کنید به جای هشت نفر نه نفر ده نفر تعدادش میرسید به بیست نفر. یا در یک حرکت پارلمانی دیگر تعدادش میرسید به سی نفر یا چهل نفر که تا این حدود هم رسید تا پنجاه و چند نفر هم اتفاق افتاد که با این حرکت در مواردی همکاری کردند. بنابراین به این سبب درواقع در طول تاریخ مبارزات پارلمانی ایران یک حرکت مخالف دولت یا یک حرکتی که بههرحال بهعنوان اصطلاح قانونی با این نام اقلیت محسوب میشد نام خاص فراکسیونی را رو خودش نگذاشت در نتیجه مشهور شد به اقلیت و این اصطلاح اقلیت مخصوص به این دوره است. البته در گذشته هم بود ولی غالب این فراکسیونهای اقلیت نام داشتند ولی در دوره بیستوچهارم ما تبری کردیم از اینکه نام خاصی را در نظر بگیریم و در نتیجه معروف شد به اقلیت. که این جلسه یعنی این طرح لایحۀ بودجۀ کل سال ۱۳۵۶ که از طرف دولت هویدا در ۱۳۵۵ آمد به مجلس یعنی تقدیم مجلس شد تقریباً دیگر نشان میداد که دولت هویدا رو به سقوط است یعنی مواضعی که مجلس گرفت و حتی سایر نمایندگان هم به همین کیفیت یعنی واقعاً میتوانم بگویم کمتر نمایندهای بود حتی اگر به عنوان مدافع لایحۀ دولت میآمد اسماً بهعنوان مدافع و موافق میآمد اما زیر عنوان موافق آنوقت شروع میکرد به بیان مشکلات و ناراحتیها و نابهسامانیها بنابراین احساس میشد تغییر دولت هویدا و در همین زمان بود که من بعد سفری آمدم به اروپا برای معالجۀ ناراحتی قلبی و وقتی مراجعت کردم به ایران با این درگیریهایی که با هویدا داشتم با این وجود خواستم که او را ببینم و بههرحال رفتم و دیدار مفصلی با او داشتم و من شاید از اروپا یک چمدان از نشریاتی را که عناصر درواقع مخالف منتشر میکردند بردم و ریختم روی میز ایشان و گفتم اینها نشان میدهد که مملکت در حال از هم پاشیدن است و بههرحال من مطالبی را دارم، مسائلی هست و همان مسائلی که طی سالها مدام تکرار کردم بیان کردم و شرایط به کیفیتی است که امکان شما هر نوع دیداری را با شاه از بین بردید بنابراین من این نظرات و مطالبی را که نسبت به وضع کنونی مملکت و حوادث آینده مملکت دارم مینویسم و شما بههرحال وظیفه دارید که این را به استحضار شاه برسانید و در نتیجه نسبت به کل مسائل مملکتی و مخاطراتی که پیش آمده و حوادثی که در آینده پیش خواهد آمد و راهحلهایی که به نظرم میرسید که خلاصتاً عبارت بود از اجرای قانون اساسی، عبارت بود از انحلال حزب رستاخیز، عبارت بود از تجدید انتخابات، عبارت بود از تعقیب متجاوزین به حقوق عمومی و بیتالمال مملکت اینها را تنظیم کردم و دادم به هویدا. البته ایشان گفت، «من به استحضار شاه رساندم.» و از طریق دیگر هم مطلع شدم که بههرحال این نامه را به شاه داده بود و ظاهراً شاه نسبت به آنچه که در این نامه بود اظهار نگرانی کرده بود یعنی از مسائل مطروحه در این نامه و ریشهها و دلائلش ناآگاه نبود آن دلائل اجتماعی و سیاسی.
س- آقای پزشکپور در این زمانی که شما این نامه را دادید به آقای هویدا آقای هویدا نخستوزیر بودند یا وزیر دربار؟
ج- نخستوزیر بود.
س- هنوز نخستوزیر بود.
ج- نخستوزیر بود. که در نتیجه کل این مسائل سبب شد که هویدا تغییر بکند ولی البته درواقع خیلی به جا بود که با تغییر هویدا مملکت براساس یک برنامۀ صحیحی اداره میشد یعنی مجلس در موضع خودش میتوانست عمل کند، میگذاشتند عمل بکند و بههرحال چهرهای که بتواند مشکلات و مسائل مملکتی را حل کند میآمد ولی به جای این نوع اقدامات رفتند به سراغ دکتر آموزگار و ایشان را معرفی کردند. دکتر آموزگار را من شخصاً کما اینکه کراراً در مجلس هم یا در محیطهای مختلف بیان کردم او را یک متخصص خوبی میدانم.
س- تکنوکرات.
ج- تکنوکرات. یک تکنوکرات خوبی است. تکنوکرات میتواند یک قسمتی از یک سازمان مملکتی را اداره کند ولی نمیتواند کل جامعه را اداره کند. او باید در خدمت و اختیار یک نظام ادارهکنندۀ جامعه باشد. این یک برداشت کلی من است این است که این اصطلاح استبداد تکنوکراتها اصطلاحی بود که در بحثهایمان ما مطرح کردیم و این یک واقعیت بود. یعنی آنچه که ایران را طی بیش از سیزده سال یعنی از زمان منصور به بعد از زمان نخستوزیری حسنعلی منصور به بعد به سمت سقوط برد بیشتر گذشته از دلایل دیگر این حاکمیت مطلق تکنوکراتها بود و درنتیجه چون اینها فقط تکنوکرات بودند بنابراین میخواهم بگویم که در هیچ موضع مستقل فکری و ایدئولوژیکی و بینش خاص سیاسی قرار نداشتند پس خواه و ناخواه پیوند پیدا میکردند با نظرات شاه و یا نظرات دیگران که به شاه تلقین میکردند و فقط ابزار و آلاتی بودند در مسیر اجرای آن چند نظراتی و دکتر آموزگار از این جهت چهرۀ مشخص تکنوکراتها بود. یعنی هم تکنوکرات خیلی خوبی بود و در نتیجه چون تکنوکرات خیلی خوبی بود آنوقت ظاهراً جز سخن شاه چیزی را بلد نبود، چیزی را نمیگفت. حتی در موارد جزئی یعنی در این مورد بیش از هویدا و خیلی شدیدتر و افراطیتر از هویدا او اتکا میکرد بر اینکه هر چیزی را باید شاه تعیین کند که البته به نظر من همانطوریکه بیان کردم بسیاری از موارد بود که دیگر بهخصوص در این سالهای آخر شاه تصمیمگیرنده نبود. بنابراین عناصر مشاوران یا سیاستهای دیگری روی شاه تأثیر میگذاشتند. اما دکتر آموزگار چه میکرد، بیانکنندۀ آن چیزهایی بود که شاه ارائه میکرد حتی در امور جزئی. پس یک تکنوکرات آمد با خشونت بیشتر با شدت بیشتر شد نخستوزیر در حالی که مسائل مملکت طوری بود که باید مملکت را از چنگ آن استبداد تکنوکراتها نجات میدادند یعنی مجدداً ادارۀ امور مملکت به جامعه سپرده میشد و به مدیران اجتماعی نه متخصصان، فرق هست. آنوقت متخصصان خوب در خدمت جامعه قرار میگرفتند و این مسئلۀ مهمی است در تاریخ ایران بهخصوص نخستوزیری آموزگار. شاید که، یعنی این نکتهای است که باید به این مسئله توجه کنیم. کما اینکه از زمان نخستوزیری آموزگار آن حرکتی که منجر به سقوط این مرحله از تاریخ ایران شد شدت گرفت یعنی مراحل صعودی خودش را طی کرد و از آن محور صحیح حرکت و جنبش در متن قانون اساسی ایران جدا شد. بنابراین من دکتر آموزگار را تکنوکرات بسیار خوبی میدانستم، مدیر لایقی میدانستم اما صرفاً برای یک قسمتی از کارهای مملکت یعنی وزیر دارایی خیلی خوبی بود تا آنجایی که من به خاطر دارم و بررسی دارم ما به مانند او وزیر دارایی نداشتیم. شخصاً هم نتوانستم دلایلی پیدا کنم که تاکنون بگویم او در مسائل مالی آدم ناسالمی بوده، نه نتوانستم. اما مطلقاً برای ادارۀ مملکت به موجب قانون و برای ادارۀ مملکت با شناخت همۀ پدیدهها و فنومنهای مختلفش او استعداد لازم را که نداشت هیچ بلکه دور از این استعدادهای اولیه بود درحالیکه…
س- منظور شما از این استعدادها و آن ظریفکاریهای سیاسی است؟
ج- بله این شناخت معلوم…
س- شناخت جامعه؟
ج- شناخت کل جامعه است. هویدا از دید من شاید باهوشترین زمامدار ایران بود اما او بههیچچیز اعتقاد نداشت و تقریباً مثل این بود که با همهچیز بازی میکرد. یعنی درست به مانند یک بچهای که با اسباببازیهایش بازی کند. او مملکت، حکومت، مردم جهان برایش چنین حالتی داشتند. یعنی او در حد خودش یک آنتلکتوئل بود، آنتلکتوئلی که آنوقت حق نداشت که نظراتش بیاید بشود رئیس یک مملکت، رئیس دولت. اما در همان موضع هم با همان دید آنوقت عمل میکرد. اینها که میگویم بررسیهای دقیقی است که بههرحال شناختی است که من از انسانها دارم و درنتیجه این بیاعتقادی محض او به همهچیز ظرف سیزده سال تمام مبانی و پایگاههای مملکت را که تکیهگاههای بافت اجتماعی ما بود بر هم ریخت. او بیشترین تمرینش این بود که چطور بتواند حکومت کند، چطور بتواند بیشتر حکومت کند و برای بیشتر حکومت کردن کسی میبایست که گذشته از خصوصیات مختلف دقایق و حالات اجتماعی را بشناسد. پس او مثلاً میدانست با گروههای دیگر چطور برخورد کند. او میدانست چهجور تقریباً به هر کس رشوه بدهد، او به همه کس میداد هر چه میخواست و به همین دلیل است که یکی از بزرگترین رقمهای بودجۀ اختصاصی دولت یا بودجۀ سری دولت که در اختیار نخستوزیر بود نه تنها در ایران تا آنجایی که من اطلاع دارم اصلاً در دولتهای مشابه در اختیار هویدا بود. بودجۀ سری دولت یا بودجۀ اختصاصی رئیس دولت که نسبت به خرج آن هزینۀ آن هیچگونه نظارتی نمیشد چیزی بود در ردیف کل درآمد و هزینۀ مملکت در آخرین بودجهای که زمان رضاشاه به مجلس داده شد. دکتر آموزگار بدون توجه به این مسائل آمد و با آن سختی و یکدندگی و خشونت خاص یک تکنوکرات خوب نخستوزیر شد. در نتیجه مملکتی که هیجانزده بود، مملکتی که دچار اعتراضات عمومی بود، مملکتی که بر اثر بیش از سیزده سال حکومت منصور و بعد هم هویدا و اینها مواجه شده بود با اعتراضات بیشمار مردم و یا سنتهای حاکم بر جامعه این مسائل را دکتر آموزگار نه اینکه نتوانست حل کند بلکه در تمام موارد با توجه به آن خصوصیاتی که بیان کردم جبهۀ سختتری گرفت برابر این مسائل. در نتیجه ایشان وقتی آمد و به این کیفیت دولتش معرفی شد چند کار کرد. اول اینکه حملات را به مجلس بیشتر کرد یعنی به جای اینکه در یک چنین مرحلهای به مجلس فرصت داده بشود امکان داده بشود که در رابطه با مردم همانطور که در مذاکرات قبلیمان بیان کردم قرار بگیرد محدودیت مجلس را بیشتر کرد بهطوریکه آمدند آنموقع من در پاریس بودم عوارض گذرنامه را که یادم نیست حالا چه رقمی بود اینها خودبهخود یعنی بدون اینکه طرحی به مجلس بدهند چند برابر کردند و دریافت کردند از مردم. خوب این نقض قانون اساسی بود یعنی تا آنوقت چنین کاری انجام نشده بود در حالی که یکی از اختیارات و یکی از حقوق خاص مجلس شورای ملی به موجب قانون اساسی نظارت بر وضع مالیاتها و عوارض و نظارت بر مسائل مالی مملکت است که این مورد حتی از اختیارات مجلس سنا هم نبود به موجب قانون اساسی و در نتیجه دولت آموزگار بدون اینکه لایحهای به مجلس بدهد آمد این عوارض را چند برابر کرد. خوب، این اصولاً در نوع خودش چه بود؟ این قیام بر ضد قانون اساسی مملکت بود، همان است که به آن اشاره کردم. این قیام بر ضد قوۀ مقننه بود این قیام بر ضد مشروطیت سلطنتی ایران بود. قیام بر ضد قانون اساسی بود. دوم همزمان اقدامی که در این مدت انجام گرفت و اشتباه بسیار بزرگی بود. آمدند کنگرۀ فوقالعادۀ حزب رستاخیز را تشکیل دادند و دوباره دو مقام نخستوزیری و دبیرکلی حزب رستاخیز را یکی کردند که قبلاً آن زمانی که اواخر حکومت هویدا روی این اعتراضات ناچار شدند که جداکنند این دو مقام را از هم منوچهر کلالی را دبیر کل حزب رستاخیز کردند و در این مرحله که میبایست به آزادیهای بیشتر توجه میشد میبایست به مشکلات اجتماعی توجه میشد برعکس عمل شد یعنی آمدند کنگرهای را تشکیل دادند بههرحال بهعنوان کنگره و اجتماعی را تشکیل دادند و دوباره دبیرکلی منتقل شد به نخستوزیر یعنی به آموزگار که نخستوزیر بود.
س- معذرت میخواهم آقای دکتر کلالی را دبیر کل حزب کردند یا آقای محمد باهری را؟
ج- نه، نه دکتر محمد باهری بعد شد قائممقام دبیرکل. در زمان هویدا وقتی به این مشکلات توجه کردند همان زمان که این مسائل هم مطرح میشد و ما هم مطرح کردیم آمدند و مقام دبیرکلی حزب ایران نوین (حزب رستاخیز) را به کس دیگری واگذار کردند با یک اختیارات کمتر که آن دکتر منوچهر کلالی بود. که آن پیشنهاد من همانموقع این بود که به مرور خیلی خوب این را تبدیل بکنید به یک حزبی مثل احزاب دیگر. البته پیشنهاد اساسی این بود که اصولاً این حزب را منحل کنید، نمیخواهید هم منحل کنید یک حزبی باشد برای خودش، هرکس هم خواست…
س- حزب رستاخیز را میفرمایید؟
ج- بله، هرکس هم خواست عضوش بشود. درنتیجه در اواخر هویدا تا این حد کار انجام شد. در زمان آموزگار که میبایست این برنامه بیشتر به آن توجه میشد برعکس عمل شد، مورد دوم را بیان کردم که آمدند اجتماعی را بهعنوان کنگره تشکیل دادند و دوباره آقای نخستوزیر شد دبیرکل حزب رستاخیز با یک اختیاراتی در مورد حزب رستاخیز بیش از هویدا. سوم عملاً منازعه و مناقشهای بود که ایشان شروع کرد با تمامی حرکتهایی که بهعنوان مخالف شکل گرفته بود که بدیهی است یکی از چهرههای مهم این حرکتها یا محور این حرکتها بههرحال روحانیت ایران بود. درنتیجه ایشان در مقام یک مبارزه و معارضهای با روحانیت برآمد. حالا ؟؟؟ که بسیاری از کمکها یا حقوقی را که نخستوزیری به روحانیون میداد قطع کرد و چه از ؟؟؟دیگر که موضعگیریهای سخت و شدید کرد که اینها عوامل بسیار مؤثری بود بر تشدید هیجانات مملکت و یا در تشدید انحراف هیجانات مملکت از یک مسیر سیاسی و ملی به سمت یک مسیری که منجر شد به استقرار نظام کنونی در ایران. بنابراین این سه مورد که بیان کردم سه خط و نحوه و نحلۀ استراتژی دولت آموزگار بود عملاً در حالی که درست میبایست برعکسش میبود. یعنی اگر قرار بود نگذارند مملکت به آن بحرانها کشیده بشود، اگر میبایست که مملکت در یک طریق سالمی تحولاتش ادامه پیدا میکرد باید عکس این عمل میشد یعنی میبایست که مجلس در موضع قانونی خودش قرار میگرفت، قوه قضاییه در موضع قانونی خودش قرار میگرفت، میبایست که نخستوزیر در یک مقام دور بیطرف و دور از حزب رستاخیز قرار میگرفت شاید حزب رستاخیز را، یعنی شاید که نه قطعاً، میبایستی منحل میکردند میبایست که آنچه را که بیهوده مدتها با آن مبارزه کرده بودند یعنی سنتهای مردم، معتقدات مردم و بالاخص روحانیت را محترم میشمردند که این کارهایی که نشد و برعکسش عمل شد. در این حوادث بههرحال روحیه و طرز کار و یا بههرحال نقش یک کسی بسیار مؤثر بود در دولت آموزگار.
س- آقای پزشکپور که در این دوره شما چه تاریخی از پاریس به ایران مراجعت کردید؟
ج- در این دوره دقیقاً تاریخش را نمیتوانم مشخص کنم ولی دقیقاً موقعی بود که کنگرۀ حزب رستاخیز را تشکیل دادند یعنی آنوقت من در پاریس بودم که دکتر آموزگار را به عنوان دبیرکل مجدداً معین کردند و…
س- شما آنموقع پاریس بودید؟
ج- من آنموقع پاریس بودم.
س- چرا برگشتید ایران؟ و وقتی برگشتید ایران مقارن با چه رویدادی بود؟
ج- من در پاریس بودم که این مسئله اتفاق افتاد و در پاریس بودم که روزنامه اطلاعات یا کیهان دست من رسید و متن لایحهای را خواندم که دولت بدون اینکه به مجلس بیاورد و از مجلس رأی بگیرد عوارض گذرنامه را چند برابر کرده بود. این دو مورد من را متوجه اهمیت حوادث کرد و در نتیجه برگشتم به ایران. یعنی برگشتم به ایران دقیقاً حالا تاریخش به خاطرم نیست به محض اینکه رسیدم به ایران صبحش رفتم به مجلس و سؤالی را دادم به دولت در مورد افزایش عوارض گذرنامه و دولت را تحت سؤال قرار دادم. دقیقاً تاریخش به خاطرم نیست ولی این زمان بود. و ضمناً قبل از همین تاریخ چون سؤالی در مورد دکتر عاملی کردید که اینجا به آن بپردازیم و سخن قطع شد گفتم کسی که نقش مؤثری داشت در این برنامهها که حالا بعد به آن میرسیم داریوش همایون بود. میدانید داریوش همایون معاون دبیرکل حزب ایران نوین شد…
س- رستاخیز.
ج- حزب رستاخیز، چون واقعاً هیچ فرقی ندارد از بس… یعنی دو سازمان دولتی بود بنابراین خودبهخود تداعی میشود و بعد هم شد وزیر اطلاعات دولت آموزگار. ولی عملاً یکی از، نه یکی از بلکه مهمترین عنصر گرداننده حزب رستاخیز و این نوع اقدامات دولت آموزگار بود که حالا من نمیدانم چرا، امری است دیگر ولی یک اقداماتی که بههرحال با مداخلۀ او انجام شد هیچیک اقدامات منطقی و صحیح و در مسیر مصلحتهای مملکت نبود و تشدید کرد منجر شد به اینکه آنموقع حوادث مملکت به آن سمتی برسد که رسید. ایشان نقش بسیار مهمی داشت در اینکه متأسفانه دکتر عاملی را بکشاند به فعالیتهای حزب رستاخیز برخلاف نظراتی که پانایرانیستها داشتند و برخلاف اعتقادات خود من. البته همانطور که بیان کردم ایشان در فعالیتهای سالهای اولیه با ما بود حتی در اولین کمیتۀ عالی رهبری حزب پانایرانیست هم بهعنوان عضو علیالبدل تا آنجا که آگاهی دارم انتخاب شد ولی بعد از چندی نتوانست همکاریاش را ادامه بدهد و درنتیجه همکاری او با حزب پانایرانیست قطع شد و بعد از چندی هم پیوست به سومکا، به حزب سومکا یعنی در رابطه با همکاری با آقای دکتر…
س- منشیزاده.
ج- منشیزاده قرار گرفت و درنتیجه دیگر رابطهای با پانایرانیسم و حزب پانایرانیست نداشت. و بعد هم که روزنامۀ آیندگان را اداره کرد و بههرحال ایشان به اتفاق عباس مسعودی همانطوریکه بیان کردم در ماجرای توجیه قبلی برای طرح جدایی بحرین سهم مهمی داشتند و در این مرحله هم به صورت یک عضو فعال یعنی یکی از کارگردانان حزب رستاخیز درآمد اصولاً مدام طی این سالهای متمادی چهلوچند سال مبارزه همواره کوششهای بسیار بود برای اینکه دکتر عاملی را از من و من را از او و او را از پانایرانیست جدا کنند که غالباً موفق نشدند ولی متأسفانه داریوش همایون در این مورد توفیق پیدا کرد در آخرین ایام و در نتیجه با مداخله و تشویق و اصرار او که یکی از مهمترین مواردش بود ابتدا او را به عنوان دبیر حزب رستاخیز در تهران تعیین کردند که تا این مراحل هم مدام چه من و چه دیگر پانایرانیستها اصرارمان به دکتر عاملی این بود که چنین چیزی را نپذیرد. تا زمانی که دکتر آموزگار نخستوزیر شد و معلوم بود که با برنامهای که او دارد و با روحیهای که او دارد و با روحیهای که داریوش همایون دارد در صدد هستند، حالا مسائل دیگر را من نمیدانم اما روحیات اینها اینطور نشان میداد، که دکتر آموزگار دبیرکل حزب بشود. من استشمام میکردم حس میکردم که این توطئه هم هست. اینکه میگویم این توطئه هست برای اینکه به عقیدۀ من این را من فقط توطئه میدانم که دکتر عاملی را بهعنوان یکی از قائممقامها تعیین کنند. در نتیجه من وقتی از ایران خارج میشدم برای همین معالجۀ بیماری قلبی میآمدم به پاریس از او دیگر در یک دیداری خواستم خواهش کردم که اگر چنین مطلبی با او مطرح شد نپذیرد یا لااقل اگر قرار شد بپذیرد یعنی برایش در خور بررسی بود به من اطلاع بدهد و بدون اطلاع با من این مورد را پذیرا نشود. تا اینکه من آمدم به پاریس و در اینجا مطلع شدم که دکتر آموزگار در آن اجتماعی که بر پا کردند بهعنوان دبیرکل حزب رستاخیز تعیین شده بنابراین چون حدس میزدم با توجه به همین روحیه و مداخلۀ داریوش همایون که دیگر به عنوان قائممقام دبیرکل حزب رستاخیز اقدام میکرد این برنامه را در پیش دارند به دکتر عاملی زنگ زدم و یادآور شدم که من احساس میکنم که ممکن است چنین چیزی به شما پیشنهاد بشود بنابراین خواهش میکنم تا من نیامدم شما چنین اقدامی نکنید. او هم گفت، «بسیار خوب.» در نتیجه وقتی من به تهران بازگشتم که شاید دو سه روز بعد از آن بود و مصادف بود با وقتی که بههرحال روز قبلش آقای دکتر آموزگار قائممقامهای حزب را یا معاون حزب را معرفی کرده بود که یکی از آنها متأسفانه دکتر عاملی بود که تقریباً به این کیفیت بعد از سالهای بسیار همکاری تشکیلاتی دکتر عاملی به آن کیفیت با حزب و با پانایرانیست حالت… یعنی قطع شد دیگر که البته این یکی از اندوهبارترین خاطرات من است در زندگی و داریوش همایون در این مورد نقش مهمی داشت متأسفانه. بدیهی است دکتر عاملی هیچگاه بهمانند برخی کسان دیگر نه پنجه به روی نهضت و حزب کشید و نه حالت سکوتی را اختیار کرد تا مسائل بعدی و تا بعد بعد بعد.
س- نسبت به حزب ولی نه نسبت به مخالفین رژیم.
ج- نمیدانم. نسبت به حزب و نهضت، آن دیگر نمیدانم ولی هنوز هم من نمیدانم چرا در چنان موضعی قرار گرفت سوای این دلایل و جهات چیزی را نمیبینم نمیدانم. البته کراراً هم قبل از اینکه من بروم به تهران دوستان بسیار پانایرانیستها، دیگران به او مراجعه کردند ولی غالباً در برخورد با او فقط مواجه با سکوت او میشدند و او البته اشاره میکرد شما کارتان را دنبال کنید. من فکر میکنم که او در یک دیدی از یک زاویهای چنین اندیشه میکرد که بتواند مؤثر باشد برای نجات آنچه که داشت فرو میریخت درحالیکه نه نمیشد بلکه راه راه دیگری بود. ولی بههرحال داریوش همایون نقش خیلی مهمی داشت برای اینکه دکتر عاملی را از مسیر یک کار دهها سالۀ خودش منحرف کند و به آن سمت ببرد. بنابراین در این زمان من بازگشتم به تهران و در نتیجه به محض اینکه به تهران رسیدم همانطوریکه بیان کردم از صبحش رفتم به مجلس و دولت را به سؤال و مؤاخذه کشاندم و از آن مرحله موضعگیری ما و برخورد ما با دکتر آموزگار خیلی شدیدتر شد و پس درواقع یک نظری است که من در مورد شخص آموزگار دارم همان بود که بیان کردم فرق دارد تا نظری که در مورد هویدا دارم ولی یک نظری است که در مورد دولت آموزگار دارم. به عقیدۀ من دولت آموزگار در مورد مسائل ایران کوتاهیاش، تعللش بسیار بیشتر از دولت هویدا بود و در نتیجه نقش مؤثرتری دولت آموزگار داشت برای تسریع آن روند تحولات در مسیر غیرقانونی وقت خودش یعنی در مسیری خارج از قانون اساسی و آنچه که به اینجا انجامید.
س- آقای پزشکپور من میخواهم از حضورتان تقاضا کنم که برگردیم به خاطرۀ شما از آن رویدادهای تعیینکننده و مهمی که آخرسر منجر به سقوط رژیم شد.
ج- سقوط رژیم. آن عبارت از این است که موضعگیریهای کاملاً نابهجا و نادانسته نمیدانم و شاید هم تنظیم شده حالا حوادث بسیار گذشته و یک بررسیهای وسیعی هم شده ولی هیچ ذهن روشن و عاقلی در مقام مسئولیت مملکت یا هر گوشه از مسئولیت مملکت چنین اقداماتی را انجام نمیداد. مهمترینش همانطوریکه بیان کردم عبارت بود از کوشش برای تضعیف بیشتر مجلس، از کوشش برای مخدوش کردن احساسات مردم و هتک حرمت روحانیت.
س- آنها را توضیح فرمودید برگردیم به وقایع مشخص مثلاً جریان قیام تبریز و ناراحتیهایی که در این مورد…
ج- آهان، این از اینجا شد، از همینجا شد که یک نامهای نوشتند در روزنامۀ اطلاعات به نام کسی به نام رشیدی مطلق که البته این رشیدی مطلق یک نام مستعاری بود من چند بار با این نام برخورد کرده بودم که مقالاتی به اصطلاح از او در روزنامهها نوشته بودند و این مقالات یک مقالات تهدیدکننده و برخوردکننده بود به احساسات عمومی…
س- همان مقالهای را میفرمایید که راجع به آقای خمینی نوشته بودند که اصلاً این هندی است؟
ج- بله.
س- این را آقای داریوش همایون گفتند که مستقیماً از دربار برای ایشان فرستاده شده بود و ایشان هم دادند به روزنامه اطلاعات بدون اینکه بخوانندش.
ج- بههرحال در این تردید نیست که ایشان وزیر اطلاعات بود و این نمیتواند سلب مسئولیت بکند درحالیکه آنچه میدانم و پرسیدم حتی بیش از سه چهار روز آقای فرهاد مسعودی که مدیر اطلاعات بود مقاومت کرده که این نامه را درج نکند ولی بالاخره آقای داریوش همایون با آن خشونت خاص خودش و با آن نحوۀ تکلم خاص خودش خلاصه به اینها میگوید که شما مکلفید این را درج کنید. البته روزنامۀ کیهان گویا درجش نمیکند و این را درج نکرد. به ناچار روزنامۀ اطلاعات درج کرد. حالا، اینکه دربار داده یا ایشان داده یا کس دیگری داده ولی ایشان وزیر اطلاعات بود، تردیدی نیست که این نامه توسط ایشان داده شده منتها میگوید این نامه را، ظاهراً میگوید، دربار به من داده.
س- مستقیماً آقای هویدا آنموقع وزیر دربار بود و مستقیماً از دربار فرستادند و ایشان هم به روزنامه اطلاعات میگوید که خوب شما تاکنون از رژیم بهرهبرداری کردید و تحت نفوذ رژیم زندگی کردید حالا موقعش هست که این را چاپ کنید و از آن دفاع کنید.
ج- ولی آنچه که درواقع کبریتی بود که به انبار باروت زده شد این مقالۀ رشیدی مطلق بود. حالا دیگر اینکه چه کسانی این را تنظیم کردند ولی تردید نیست من به خاطرم هست که چند مقاله به نام همین رشیدی مطلق خواندم.
روایتکننده: آقای محسن پزشکپور
تاریخ مصاحبه: ۸ آوریل ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۱۴
قبلاً هم چند مقاله به نام رشیدی مطلق خوانده بودم. من بعید میدانم که آن مواقع این مقالات رشیدی مطلق در دربار تهیه شده باشد بیشتر انعکاس این بود که در دستگاههای یا چهبسا ساواک این مقالاتی که به نام رشیدیمطلق درج میشد تنظیم شده باشد. بنابراین دلیلی نمیبینم که این آخرین مقاله هم به همان ترتیب تنظیم نشده باشد. آنچه میتوانم منجزاً بگویم این است که آن مقالات قبلی رشیدیمطلق به نوعی نبود که در دربار تهیه بشود یا زیر نظر شاه. انعکاس هم همهجا همین بود که این رشیدیمطلق نام مستعاری است برای مقالاتی که از مقامات اجرایی ساواک میرسد که ملزم هستند روزنامهها در آن شرایط درج کنند. پس این مقاله هم به نام رشیدیمطلق بود.
س- آقای پزشکپور، شما در آن دوره با شاه ملاقاتهایی هم داشتید؟
ج- بله.
س- ممکن است جزئیات ملاقاتتان را در این دوره با شاه بفرمایید که چگونه انجام گرفت و چه گذشت در آن ملاقات؟
ج- همانطوریکه برای شما بیان کردم آن نامه را به طور مبسوط فرستادم و یک نامۀ دیگر هم مجدداً در زمانی که هویدا وزیر دربار بود. هویدا وزیر دربار بود برای اینکه من وضع مملکت را میدیدم که چگونه است و متضمن پیشنهادات بسیاری بود برای اینکه چگونه میشود وضع مملکت را بههرحال سروسامان داد و ازهمپاشیدگی خودداری کرد و درواقع این پیشنهادات همانطوریکه بیان کردم بهخصوص متعاقب آن صحبتی بود که در مجلس کردم و سؤال ششگانهای که از دولت کردم و البته از آنجا که من تردید داشتم آن نامه را، نامۀ دوم را هم هویدا به شاه برساند یا نه حتی از مرحوم علم هم به نحوی جویا شدم بعد معلوم شد که نامه رسیده به دست شاه و هویدا پاسخش این بود، «بههرحال اعلیحضرت این نامه را دریافت کردند گفتند که خوب بررسی کنید.» میدانستم وقتی میگفتند بررسی کنید یعنی اینکه درواقع حالا نامه در جایی بایگانی بشود. بنابراین این مسائل ادامه داشت تا اینکه… حالا میخواهید به این موضوع ملاقات بپردازیم یا مسائل قبلی؟
س- نه، بپردازیم به ملاقات.
ج- من حدس میزنم که در زمان دیگر نخستوزیری…
س- آقای آموزگار.
ج- نه، نه. در زمان نخستوزیری شریفامامی بود.
س- پس شما در زمان نخستوزیری آقای آموزگار با شاه ملاقاتی نداشتید.
ج- نه با شاه نه آنوقت نبود، البته با خود آموزگار به تفصیل ملاقات داشتم که برای این که آن زمان نخستوزیری او بود که من در مجلس اعلام کردم که مجدداً حزب پانایرانیست در غالب تشکیلاتی خودش در سرتاسر ایران فعالیت را دنبال خواهد کرد که البته برخورد خیلی شدیدی بود که حالا به آن خواهیم پرداخت ولی در زمان شریفامامی که با شاه اولین ملاقات را داشتم. شاید اواخر دولت شریفامامی بود که این ملاقات من با شاه یک ملاقات کاملاً پنهانی بود یعنی از طریق دفتر مخصوص شاه و یا دفاتر دیگر نبود. گویا واقعاً شاه نگرانی داشت حتی از اینکه بدانند که با چه کسانی ملاقات میکند یا لااقل در ملاقاتی که با من داشت اینطور بود و درنتیجه ملاقات ما کاملاً به طور خصوصی انجام شد.
س- از چه طریقی این ملاقات ممکن شده بود؟
ج- یعنی این هم یکی از نزدیکان خود ایشان آمد مسائل را با من مطرح کرد.
س- کی بود آقا؟
ج- یکی از نزدیکان خود ایشان بود آمد طرح کرد مشکلات مملکت را. یکی از نزدیکانی که خیلی هم مطرح نبود اصولاً در فعالیتهای سیاسی و اجتماعی، یک چهرۀ شناختهشدهای نبود. به همین دلیل است که من حدس میزنم که شاید شاه بیمیل نبود که بتواند قدرت داشته باشد یک برنامهای را انجام دهد.
س- دقیقاً چه گفتوگوهایی آنجا صورت گرفت؟
ج- و در نتیجه او که آمد و ابتدا با من مذاکره کرد نسبت به مسائل مملکتی و بعد معلوم بود وقتی مذاکره ادامه پیدا کرد گفت، «خوب، پس چرا، چه اشکالی به نظر شما میرسد که با شاه دیداری بکنید.» گفتم من هیچ اشکالی نمیبینم من غالباً خواستار این دیدار بودم هم بهعنوان یک ایرانی هم بهعنوان نماینده مجلس و هم حسب قانون اساسی. بعد قرار گذارد و من به اتفاق او و البته حتی به اصرار او تقریباً با یک تغییر قیافهای از یک در خیلی متروکۀ این کاخ نیاوران رفتیم به حوضخانۀ ساختمان قدیمی نیاوران یعنی ساختمانی که از زمان ناصرالدین شاه بود آن حوضخانه که تقریباً یک محل متروکی بود درواقع چندبار که دیدار با شاه داشتم دیدارمان در آنجا بود و ایشان از اتاق دفتر خودش یا محل مسکونی خودش از یک راهی میآمد، میآمد تو آن راهرو ساختمان قدیمی کاخ نیاوران و میآمد وارد آن اتاق حوضخانه، نشیمنگاه حوضخانه میشد که حتی آن مبلهایی هم که آنجا بود روی آن مبلها را همه پارچه کشیده بودند برای اینکه هیچکس آمد و شد نداشت آنجا و خود این شخصی هم که واسطۀ این دیدار بود دوبار اتفاق افتاد یعنی دو نفر این وظیفه را داشتند. او میرفت و همانجا چای درست میکرد میآورد یعنی به کیفیتی بود که نمیخواست هیچکس مطلع باشد و در نتیجه در اولین دیداری که اتفاق افتاد پس از مدتها من شاه را دیدم ایشان بسیار شکسته شده بود تقریباً گردنش در داخل یقه پیراهن تلوتلو میخورد و خوب آن عینک تیره را روی چشمهایش داشت و با اینکه معمولاً اندامی رسا و نیرومند داشت ولی تکیده شده بود و تقریباً گامهای لرزانی داشت و من در چهره و حرکات شاه یک نوع از همپاشیدگی جسمانی و روانی و اندیشهای را میدیدم. ایشان از اینجا شروع کرد، «من خیلی دلم میسوزد.» پرسیدم چرا؟ گفتند، «چون من برای مملکت خیلی زحمت کشیدم.» گفتم بههرحال مسائلی پیش آمده، مشکلاتی پیش آمده و من فکر میکنم که راهحلهایی وجود داشته باشد. درنتیجه ایشان پرسیدند، «خوب، چه به نظر شما میرسد؟» و من راهحلی را که ارائه کردم که غالباً هم به او قبلاً اشاره کرده بودم ولی به طور جامعتر عبارت از این بود که ۱) یک دولت سیاسی و نظامی انقلابی ناسیونالیست تشکیل بشود. ۲) که البته در این دولت انقلابی ـ سیاسی ـ نظامی ناسیونالیست بسیاری از افسران جوانی که جزو گروه حاکمۀ ارتش نبودند آمادگی حضور داشتند یعنی مذاکراتی هم با آنها شده بود. ازجمله کسانی که در مسیر این مذاکرات بود سرلشکر خسروداد بود به ما علاقه و اعتقاد خاص داشت و درنتیجه از وضع هم ناراضی بود. افسر سالمی هم بود سرلشکر خسروداد و سایر نیروهای جوان نظامی روحانیت داخلی ایران هم تشکیل یک چنین دولتی را تأیید میکرد. آنها هم تأیید میکردند این برنامه را و هماهنگی داشتند. بعد خوب مردم هم آگاهی داشتند و هم برنامههایی میبایست انجام میشد در مسیر انجام تقاضاهای این مردم و آن عبارت بود از یک انحلال هر دو مجلس اعلام انحلال.
س- اینها مطالبی هستند که شما به شاه گفتید؟
ج- بله دیگر که برنامههای آن دولت بود و بعد انتقال کلیۀ اموال خاندان سلطنت به بیتالمال مملکت و بعد انحلال ساواک یعنی تغییر شکل ساواک به وضعی که قبل از تشکیل آن بود و بعد انجام یک سلسله محاکماتی برای متعدیان به بیتالمال مملکت و حقوق عمومی که این موارد با همان بررسی که کردیم حسب ماده ۳۱۷ قانون دادرسی ارتش میبایست انجام میشد و البته در این مورد شاه پرسید، «مثلاً چه کسانی؟» نام بردم. البته در این صورت یکی دو تن از نزدیکان و بستگان ایشان هم بودند.
س- اشخاصی را که نام بردید چه کسانی بودند؟
ج- برخی از آنها بههرحال امثال نصیری، نیکپی، هویدا، رؤسای دو مجلس و تعداد دیگری…
س- از برادران و خواهران شاه هم کسی را نام بردید؟
ج- بودند دیگر، از بستگان ایشان هم بودند.
س- پاسخ ایشان چه بود به این پیشنهاد شما؟
ج- بنابراین سخن ایشان این بود که خوب ما با آنوقت… تازه تظاهرات شروع شده بود، راهپیماییهایی شروع شده بود. بنابراین شاه میپرسید، «خوب، مردم چه خواهند کرد؟» پاسخ من این بود و اعتقادم هم همین بود که وقتی این دادگاهها براساس ماده ۳۱۷ به وضع اینها رسیدگی بکنند که منصفانه آنوقت در یک دادگاه عادله احکامی صادر بشود که به احتمال زیاد تعدادی از این احکام بنابر ضوابط قانونی مملکت حکم اعدام خواهد بود وقتی در همین میدان شهیاد اعلام بشود که این احکام ساعت فرض کنید شش بامداد اجرا خواهد شد آنوقت لااقل دو میلیون نفر در این میدان اجتماع خواهند کرد و این دو میلیون نفر کسانی هستند که دیگر با این دولت متحول هماهنگ خواهند بود. البته پیشنهاد دیگر من این بود که شاه به یکی از مناطق دور از تهران عزیمت کند ایران را ترک نکند در آن موقعیت و جزیرۀ کیش پیشبینی شده بود و این پیشنهادی بود که زمانی هم که قرار بود دولت دکتر صدیقی تشکیل بشود که در آن دولت قرار بر این بود که من وزارت دادگستریش را تصدی بکنم این پیشنهاد را داشتیم و این پیشنهاد را مطرح کردیم یعنی در همان زمان هم این نظر نبود که شاه ایران را ترک بکند بلکه نظر این بود که دستش از مداخله در امور کوتاه بشود ولی در قلمرو قضایی ایران و در قلمرو ایران حضور داشته باشد تا دولت بتواند برنامههای خودش را اجرا بکند و بعد منتقل بکند مسائل را به یک انتخابات آزاد و آنوقت شکل حکومت مملکت و آینده مملکت مشخص بشود. پس در این مرحله به سه عامل توجه شده بود: ۱) روحانیت که هماهنگ بود یعنی روحانیت داخل ایران…
س- مثل آقای شریعتمداری؟
ج- بله دیگر و سایر آقایان تقریباً هیچکس مخالف نبود.
س- شما خودتان موافقت آنها را جلب کرده بودید یا فقط حدس میزدید؟
ج- نه، نه…
س- شما ملاقاتی داشتید با آقای شریعتمداری؟
ج- بله، آنکه به کرات دیگر، با آقای شریعتمداری.
س- اینها را برای ایشان توضیح داده بودید؟
ج- بله آقای قمی. حتی بعد که آقای قمی آمد، از تبعید خارج شد…
س- این آقایان پذیرفته بودند پیشنهادات شما را؟
ج- غالباً بهخصوص آقای… یعنی کل مسئله را اهمیت میدادند بهخصوص آقای شریعتمداری و آقای قمی هم همینطور. روحانیت داخل که گفتم منهای حرکتی بود که آقای خمینی آنوقت…
س- در رأسش بود.
ج- در رأسش بود، روحانیت داخل تأیید میکرد. پس روحانیت داخل با یکچنین برنامهای بود ارتش با چنین برنامهای بود. البته اصولاً آن گروههای دیگر به اصطلاح حاکمه ارتش نهتنها نمیتوانستند باشند بلکه برخی از آنها مشمول همان عناصری بودند که میبایست مورد یک تعقیب قانونی قرار میگرفتند و مردم که گذشته از چهرهای که میشناختند از گردانندگان سیاسی این حرکت خوب با اقلیت مجلس انسی پیدا کرده بودند و بعد هم با اجرای یک برنامههای قانونی نیروهای مردم هم گرد میآمدند. شاه در برابر این پیشنهادات اعلام موافقت میکرد در چند دور از مذاکرات که داشتیم. ولی غالباً موکول بر این میکرد که خوب بروم حالا مشورت بکنم. در این مرحله مشورتها بود که درواقع پای تصمیم شاه میلنگید و درنتیجه بیشتر دیگر تمایل داشت به خروج از ایران. در ملاقات دوم بود که وقتی با شاه داشتم…
س- در چه تاریخی بود؟
ج- حدس میزنم آن زمانی بود که هویزر به ایران آمده بود دیگر، زمان ازهاری بود. شاه با ناراحتی گفت به خود من، «هویزر آمده و این نوع مداخلات را دارد با او چه بکنیم؟ و به اتفاق سالیوان آمدند پیش من از من خواستند که بههرحال ایران را ترک کنم و با هویزر چه بکنیم؟» که من به ایشان گفتم که بههرحال اقدامات ایشان یک اقداماتی است خلاف قوانین ایران و خلاف قوانین بینالمللی و درنتیجه وقتی چنین دولتی تشکیل شد هویزر را بازداشت خواهد کرد و تحت تعقیب قرار خواهد داد. شاه نگران از مداخلۀ آمریکاییها بود در این مورد. گفت، «خوب، این تعداد آمریکایی اینجا هستند آنها نخواهند گذاشت.» گفتم اولاً من حدس نمیزنم اما چه بهتر اگر خواستند مداخهای و مقابلهای و مقاومتی بکنند آنوقت چند هزار از این آمریکاییها که هستند درواقع اینها وثیقههایی خواهند بود در اختیار آن دولت انقلابی و متحول ایران که مانع از مداخلات آنها بشود. بنابراین بیش از آنچه که ما، آن دولت نگران باشد درصورتیکه بخواهند چنین مداخلاتی بکنند دولت آمریکا میبایست نگران باشد پس این جای نگرانی نیست. البته او اشاره میکرد، شاه اشاره میکرد که در حدود پنجهزار مستشار یا متخصص آمریکایی و جمعاً با خانوادهشان در حدود بیست یا بیستوچندهزار آمریکایی که من…
س- در این باره رقمهای متعددی گفتند چهلهزارتا، هفتادوپنجهزار که آقای کارتر گفته.
ج- بله، ولی آنچه که ایشان گفت و من جوابی که بههرحال به ایشان دادم و تردید هم ندارم بهطور منجز گفتم که بههرحال مداخلات آقای هویزر یک مداخلات خلاف قانون است و خوب این دولت ایشان را بازداشت خواهد کرد و ایشان را تحت تعقیب قرار میدهد و سایر مسائل. بنابراین مذاکرات در این حدود انجام شد و تقریباً برنامهها مشخص بود تا اینکه به مرور موضوع آقای بختیار مطرح شد و بختیار آمد و ایشان شرط دولت خودش را رفتن شاه قرار داد. تشکیل دولتش را و در واقع نه اینکه او با مطرح کردن این شرط وادار بکند شاه را که ایران را ترک بکند بلکه کسی بود که پذیرفت شاه ایران را ترک کند به نظر من و نه دکتر صدیقی پذیرفت در شرایط که شاه ایران را ترک بکند و نه کسان دیگر و نه من. ما معتقد نبودیم که در آن شرایط شاه ایران را ترک بکند.
س- شما در آن زمان با رهبران جبهه ملی هم تماسی داشتید؟
ج- بله به تفصیل.
س- با چه کسانی آقا؟
ج- ما دیگر از زمان شاید قبل از آموزگار یا اوایل آموزگار بود که یعنی تماس بیشتر قبلاً هم که تماس داشتیم با همۀ اینها ولی از آن زمان تماس خیلی نزدیکتر شد و بهخصوص از آن زمانی که در مجلس من اعلام کردم که مجدداً حزب پانایرانیست در سرتاسر مملکت کوششهای خودش را دنبال میکند، کوششهای تشکیلاتی خودش را و این عملاً عبارت بود از آنچه که من مدام پیشنهاد میکردم یا نظر ما بود ولی به آن توجهی نمیکردند. یعنی عبارت بود از شکستن سیستم تک حزبی در ایران.
س- شما با کدامیک از رهبران جبهه ملی ملاقات کردید آقا؟
ج- از آن به بعد در نتیجه منظورم این بود که احزاب گذشته هم به میدان آمدند از آن به بعد که از جمله جبهه ملی، از جمله نهضت آزادی، نهضت رادیکال و احزاب دیگر. درنتیجه ملاقاتهای متعددی دست داد که چهبسا خود آنها پیشنهاددهندۀ انجام این ملاقاتها بودند ضمن اینکه با آنها خوب من سوابق دیرین داشتم بههرحال در بطن فعالیتهای سیاسی بیش از سه دهۀ مملکت با یکدیگر آشنایی داشتیم. این ملاقاتها با آقای فروهر بسیار بود، این ملاقاتها با نزیه بسیار بود و بعد کراراً ملاقاتهایی با آقای دکتر سنجابی، آقای بازرگان آقای دکتر سحابی و با آقای مقدم مراغهای تا آنجایی که به خاطرم هست و ملاقاتهایی با دکتر بقایی کرمانی همۀ کسانی که دستاندرکار فعالیتهای سیاسی بودند خوب البته سوای عناصر حزب توده و یا عناصری مشابه آنها که اصولاً من هیچگونه نه اعتقادی داشتم و نه تمایلی. آقای دکتر حاجسیدجوادی و آقایان دیگر که غالباً همکار هم بودیم مثل متین دفتری، لاهیجی امثال اینها. و در دو سه جلسه که آقایان دکتر سحابی و مهندس بازرگان و دکتر سنجابی به اتفاق آقای نزیه به منزل من آمدند و ما مذاکرات مبسوطی داشتیم…
س- در چه زمینهای؟
ج- در همین زمینه تقریباً مشابه مذاکراتی را که بعد من با شاه داشتم. یعنی آنموقع…
س- شما مطلب این دوتا ملاقاتی را که با شاه داشتید با رهبران جبهه ملی هم در میان گذاشتید در همان ملاقاتی که با آنها داشتید؟
ج- نه، نه مطلقاً. برای اینکه ملاقاتهای با شاه اصولاً بعد از ملاقات با رهبران سیاسی بود و زمانی بود که دیگر حرکت جامعۀ ایرانی دچار مشکلاتی شده بود و آن راهپیماییها شروع شده بود و ما در هیچیک از این راهپیماییها شرکت نکردیم.
س- شما تا الان مطالب دو ملاقات با شاه را توضیح دادید. آیا ملاقات سومی هم بوده با شاه؟
ج- بله.
س- در چه تاریخی بود این ملاقات و در آنجا چه گذشت؟
ج- ملاقات سوم ملاقات آخر بود درواقع، یعنی ملاقاتی بود که انجام نشد با او. ملاقات سوم ملاقاتی بود که تقریباً شاه مردد بود یا شاه یا بعضی عواملی که مداخله داشتند شاه مردد بود بر اینکه آیا برای این اصولاً بماند در ایران یا نماند. درواقع تردیدش در این بود. شاه اگر میتوانست تصمیم بگیرد در ایران بماند تردیدی نیست که آنوقت پیشنهادات مرا میپذیرفت. ولی شاه مثل اینکه دیگر در آن مرحلهای از ضعف و ناتوانی یا هر چه اطلاق بکنیم بود که مصمم بود ایران را ترک کند و میدانست که برای همیشه ایران را ترک خواهد کرد و در چنین موردی دیگر معلوم بود که او به کدامیک از دو راه حلی که برابرش بود یا دو پیشنهادی که برابرش مطرح شده بود تمکین کند که آن پیشنهاد دوم موضوع نخستوزیری بختیار بود. درنتیجه سومین ملاقاتی که انجام نشد ولی وعدۀ آن ملاقات ساعت ده شب بود که آنوقت تهران حکومت نظامی بود که یکی از آن دو تن نزدیکان خصوصی شاه آمدند و با پروانۀ عبور شب و من رفتم به کاخ نیاوران به همان سالن حوضخانه، ساختمان قدیمی کاخ نیاوران. البته من رفتم به انتظار اینکه شاه را خواهم دید. بعد از چند دقیقه به جای شاه خانم فرح پهلوی آمد، ایشان آمدند و پرسیدم که بههرحال پس شاهنشاه کجا هستند؟ ایشان گفتند، «خسته هستند و خوابیدند.» معلوم بود که هم دیگر حال خیلی مساعدی شاه نداشت و هم اینکه تصمیمات گرفته شده بود برای ترک ایران و خوب این که شهبانو فرح به جای شاه آمدند برای این دیدار مفاهیم بسیاری را برای من مشخص کرد. مذاکراتی انجام شد. من نمیدانستم که آیا شاه مطالب را با ایشان هم مطرح کرده است یا نه. ولی بعد از آمدن ایشان به آن محل و توضیحاتی که داد متوجه شدم که ایشان در جریان مذاکرات بود و کموبیش هم مطلع بودم که یکنوع تمایلی را ایشان ابراز داشته بود برای طرح آمدن بختیار و در نتیجه تمایلی بود برای طرح اینکه بههرحال شاید به گمان خودشان که من باورم نیست ایران را موقتاً ترک کنند درحالیکه شاه میدانست که رفتن او یک رفتن موقتی نیست یعنی در مذاکراتی که داشتیم این مسئله را من از گفتوگوی او کاملاً استباط میکردم.
س- این گفتوگو چه بود که شما توانستید چنین مسئلهای را استنباط کنید؟
ج- پیشبینی میکرد که دیگر خواهد رفت حتی پیشبینی میکرد که با رفتن او شکل حکومت احتمالاً دگرگون خواهد شد و پیشبینی میکرد که یکنوع حکومتی به همین صورت یعنی با چهرۀ مذهبی بر ایران مسلط خواهد شد. او منتها گاه به گاه اظهار نگرانی ازهمپاشیدن ایران و سلطۀ کمونیستها میکرد که البته این یکنوع نگرانی بود که من هیچوقت به این نگرانی باور نداشتم چه در گذشته و چه در حال. بنابراین این مشخص بود و بعد هم خوب در کتاب «پاسخ به تاریخ» این موارد را حتی اینکه شکل حکومت ایران تغییر خواهد کرد را ذکر کرده که محمدعلی مسعودی آمد و به او گفت، این را بیان کرده و همین محمدعلی مسعودی بود که شکلدهندۀ حکومت شریفامامی بود و درواقع گردانندۀ آن حکومت بود در پشت پرده. یعنی نهتنها در پشت پرده خیلی آشکارا و حکومت شریفامامی به استنباط من دیگر آشکارا راه را باز کرد برای تغییر شکل حکومت ایران.
س- چرا؟ به خاطر آزادیهایی که به مطبوعات داد؟
ج- نه.
س- با اینکه مذاکرات مجلس را گذاشتند از تلویزیون پخش بشود؟
ج- نه، آن یکی از درواقع جزئی شاید از برنامههای وسیعش بود ولی مسئلۀ اعتصابات را بسیار دامن زد، از استقرار یک باز حکومت ملی جلوگیری کرد و بعد برای اولینبار کسی را برانگیختند که استیضاحی کرد در مجلس از دولت شریفامامی به عنوان اخباری که، نماینده کرج بود، این روابط نزدیک با سازمانهای دولتی و حتی امنیتی داشت و درنتیجه در قبال استیضاح آنوقت دولت شریفامامی یعنی شریفامامی آمد و گفت، «اینجا میهن حضرت آیتالله عظما خمینی است و ایشان هروقت بخواهند میتوانند تشریف بیاورند.»
س- اینکه میفرمایید آقای اخباری را وادار کردند چه کسی را در نظر دارید؟ چه قدرتی را؟ چه مقامی را؟
ج- گفتم که این اخباری نمایندهای بود که بهعنوان نمایندۀ دولتی و نمایندۀ روابط با این سازمانها محسوب میشد.
س- خوب، دولتی که میفرمایید یعنی نمایندۀ دربار بوده؟
ج- نه دربار خیر. یعنی مشخص بود معروف بود به اینکه روابطی دارد با سازمانهای امنیتی حتی.
س- خوب آقای پزشکپور، رئیس سازمان امنیت را که شاه انتخاب میکرد و نخستوزیر هم که فرمانبردار شاه بودند اینها بنابراین…
ج- خوب درواقع شاه هم مقهور این سیاست شد.
س- بله، ولی وقتی که شما میفرمایید که آقای اخباری را وادار کردند که…
ج- وادار کردند یعنی تنظیم کردند این برنامه را؟
س- یعنی خود شاه و…
ج- نه دیگر خود شاه نمیدانم.
س- یعنی خودش میخواست؟
ج- بله تمامی آن برنامههایی که حتی خود شاه را تشویق کردند که ایران را ترک کند شاه میتوانست ایران را ترک نکند، شاه میتوانست که با اجرای عدالت و تمکین به برنامههای صحیحی در ایران بماند.
س- آخر این صحبتی که شما میکنید یک خرده برای شنونده مبهم است که چه کسی، چه مقامی، چه قدرتی داخلی یا خارجی میتوانسته که آقای اخباری را…
ج- نه، نه میتوانسته که بههرحال…
س- یک خرده اسرارآمیز باقی میماند.
س- آخر تمامی این امور مشخص است چگونه است. بههرحال ایشان چون در مجلس یک حرکتی بود، مشخص بود بهعنوان حرکت اقلیت و درنتیجه طی بیش از دیگر بله سه سال این نماینده هیچوقت با این حرکت هماهنگی نداشت و در نتیجه ازجمله تأییدکنندگان برنامههای دولتها بود در مواقع مختلف به ناگهان ایشان آمد و استیضاحی را مطرح کرد و این استیضاح آنطور که بررسی شد استیضاحی بود که تنظیم شد و مطرح شد و برای این هم تنظیم شد و مطرح شد که آقای شریفامامی بعد بیاید در برابر این استیضاح بگوید که حضرت آیتالله عظما خمینی و اینجا میهن ایشان است و هروقت بخواهند تشریف بیاورند. یعنی تا آنوقت به این کیفیت اصولاً درباره ایشان صحبت نشده بود.
س- مضمون استیضاح آقای اخباری چه بود؟
ج- که چرا ایشان را مانع میشوند؟ چرا ایشان را نمیگذارند که به ایران بیاید؟ چرا مشکلات برای ایشان ایجاد کردند. بههرحال مسائلی از این قبیل بنابراین این یک جزئی از مسائل است. دولت شریفامامی با مسائل مختلف از جمله به اصطلاح حادثه آفرینی در مسئلۀ جمعۀ سیاه هفده شهریور ماه.
س- منظورتان از حادثه آفرینی چیست آقا؟
ج- یعنی آن ایجاد شد دیگر.
س- به چه طریقی؟
ج- به این طریق که…
س- آیا شما حدس میزنید یا اطلاعات دقیق دارید؟
ج- نخیر، قرائن نشان میدهد چون خود ما، یعنی قرائنی که به نتیجه قطعی میرساند چون روز ۱۶ شهریور راهپیمایی انجام شد اولین راهپیمایی یا دومین راهپیمایی بزرگ بود. در آن راهپیمایی اعلام کردند که ساعت هشت صبح اجتماعی خواهد بود در میدان ژاله، هشت صبح. دولت شریفامامی ساعت شش صبح اعلام حکومت نظامی کرد. خوب معلوم است کسانی که میخواستند در میدان ژاله ساعت هشت صبح حضور پیدا بکنند. اینها اولاً غالباً کسانی نبودند که شش صبح به برنامه رادیو گوش کنند، ثانیاً از اطراف و اکناف تهران باید شش صبح از منزل خارج میشدند تا هشت صبح برسند به کجا؟ به میدان…
س- ژاله.
ج- ژاله. خوب، اگر دولت شریفامامی میخواست اعلام حکومت نظامی کند بدون اینکه این حادثهآفرینی بشود میبایست کی اعلام حکومت نظامی میکرد برای اینکه مردم مطلع بشوند؟ میبایست همان عصر روز هفده شهریور اعلام حکومت نظامی میکرد. گذشته از اینکه چنین حقی را نداشت. چرا؟ چون هنوز دولت شریفامامی حتی به مجلس معرفی نشده بود و در نتیجه دولتی که هنوز مبانی قانونی را از نظر قانون اساسی پیدا نکرده نمیتوانست چنین اعلام حکومت نظامی بکند و اگر میخواست اعلام حکومت نظامی بکند اعلام حکومت نظامی را میتوانست از عصر بکند که مردم مطلع بشوند. بنابراین همه مردمی که گروههایی که حرکت کردند به سمت میدان ژاله از اینکه حکومت نظامی اعلام شد در تهران آگاهی نداشتند و وقتی اینها در میدان ژاله حضور پیدا کردند بعد برنامه اجرا شد که آتش به روی مردم گشوده شد و در نتیجه جمعۀ سیاه ایجاد شد.
س- ولی هنوز این مشخص نیست درواقع دقیقاً چه کسانی آتش گشودند.
ج- اعتقاد من است، نظر من است. نه، نه در این چیز نیست. بههرحال برخی میگویند که دو سه نفر از بین مردم آتش گشودند ولی بههرحال اصولاً اعلام حکومتنظامی، دقت کردید؟
س- بله.
ج- اعلام حکومتنظامی. مسئله سادهای که نبود که، اعلام حکومتنظامی در ساعت شش صبح یک امر غیرمنطقی بود. دولت میتوانست که عصر اعلام حکومتنظامی کند. مسئلۀ سادهای که نبود. چرا گذاشت برای ۶ صبح. ۶ صبح چه کسی مطلع میشود از اعلام حکومت نظامی؟ خوابند مردم. اگر جماعتی هم میخواستند بیایند به میدان ژاله که در مسیر میدان ژاله بودند. بنابراین این غیرمتعارف است و ۱۷ شهریور همچنانکه نوشتن آن مقاله رشیدی مطلق یک کبریتی بود که به باروت زده شد ۱۷ شهریور درواقع بمبی بود که در انبار باروت منفجر شد و آن کشتار وسیع رخ داد. حالا دو سه نفر هم از میان جمعیت شلیک کردند معلوم است این برنامهها به استنباط من با هم هماهنگ بود و در این تردید نیست که یک دولت مسئول نمیتواند یک چنین اعلام حکومتنظامی در این ساعت بکند با توجه به حوادث ایران. بنابراین به همین مناسبت است که حتی دولت شریفامامی چندین روز بعد از چیز به مجلس آمد.
س- بعد از چی آقا؟
ج- بعد از ۱۷ شهریور و در نتیجه وقتی آمد به مجلس که آنوقت نمایندگان پانایرانیست و نمایندگان اقلیت بهعنوان اعتراض جلسه را ترک کردند میگفتند، «دست تو به خون آلوده است.» و این مرحله یکی از مراحل سخت و مهم مبارزاتی بود یعنی استنباط من این است که حادثۀ ۱۷ شهریور جمعۀ سیاه نقش بسیار مهمی در ایجاد حوادث بعدی ایران داشت و این حادثه به دنبال اعلام حکومتنظامی پیش آمد. یعنی اگر اعلام حکومت نظامی نمیشد چه میشد؟ یک راهپیمایی عظیمتر میشد. کما اینکه بعد هم راهپیماییهایی شد ولی این روز، اعلام حکومتنظامی در این روز بههرحال نقش عمدهای داشت در ایجاد حوادث بعدی و من نمیتوانم تلقی کنم که این اتفاقی بوده کما اینکه این مسائل بعد توضیح داده شد این مسائل را موقع طرح برنامه دولت شریف امامی ما توضیح دادیم و درگیری سخت پیدا شد بین ما و سایر نمایندگان مجلس. چنین دولتی و چنین برنامهای مواجه شد با اینکه کسی استیضاح کرد که هیچگاه طرحی در مجلس نداشت، مبارزهای در مجلس نداشت و برای اولینبار در این استیضاح به آن کیفیت خطاب شد و بعد همین شریفامامی آمد در مجلس به آن کیفیت ادای مطلب کرد که البته بعد هم مشکلاتی برای شریفامامی یا اموال او، تا آنجا که شنیدم، و یا برادر او که نماینده مجلس بود در یک دورهای به وجود نیامد. بههرحال دولت شریفامامی و بعد هم دولت ازهاری را من در سقوط این مرحله از تاریخ ایران و ایجاد حوادث بعدی مؤثر و بسیار مقصر میدانم از نظر سقوط رژیم مشروطیت سلطنتی ایران.
س- آقای پزشکپور، شما در این دوره با آقای خمینی هم ملاقاتی داشتید؟
ج- در کدام دوره؟
س- در همین دورهای که آقای دکتر بختیار به نخستوزیری رسید.
ج- بختیار که به نخستوزیری رسید یعنی معرفی شد به مجلس قبل از او بگوییم که صحبت آن دیدار بود، دیدار سوم که…
س- بله با فرح.
ج- بله با فرح به جای شاه. در نتیجه در آن دیدار من دیگر دریافت کردم که برنامهای را که به آن سمت کشانده میشد و شاید فرح تشویق میکرد و دیگران هم دنبال میکردند در دست اجراست یعنی خروج از ایران و در نتیجه فراهم شدن مقدماتی برای تغییر وضع ایران، در این تردیدی نبود. بنابراین بعد از مذاکراتی که در حدود شاید سه ربع ساعت به طول انجامید…
س- با فرح؟
ج- بله، بله.
س- ممکن است مطالب آن مذاکرات را برای ما توضیح بفرمایید؟
ج- مطالب همین بود. به عقیدۀ من ایشان از مذاکراتی که انجام گرفت او مطلع بود ولی ظاهراً مایل بود که دوباره خودش بشنود. شاید مایل بود ببیند چه اقداماتی دارد صورت میگیرد و چه اقداماتی او میبایست از نظر برداشت خودش انجام بدهد.
س- شما وقتی که این برنامهای را که در نظر داشتید برای ایشان توضیح دادید پاسخ ایشان و عکسالعمل ایشان چه بود؟
ج- برای چه کسی؟
س- برای فرح، فرح دیبا.
ج- بله ایشان بههرحال آخرین پاسخش این بود که بسیار خوب پس اگر چنین است و چنین مطالبی مطرح شده من بروم و شاهنشاه را خبر کنم که بیاید به هر کیفیتی که شده. البته من میدانستم که دیگر چنین مسئلهای پیش نخواهد آمد و بلکه شاهنشاه به جای اینکه بیاید خواهد رفت و در نتیجه ایشان رفت و بعد از چند لحظه برگشت گفت، «نه، شاهنشاه خیلی خسته و ناراحت هستند و ایشان خوابیده که من هم خداحافظی کردم و آمدم. درست فردای همانروز بود که یکی از دوستانی که وارد در جریان بود بههرحال کموبیش زنگ زد به من و گفت، «بههرحال مسئله قبول نخستوزیری بختیار قطعیت پیدا کرده.» بنابراین شاه اعلام کرد و فرمان نخستوزیری بختیار را صادر کرد ولی بعد چون مسئلۀ مجلس مطرح بود یعنی تنها نقطۀ مقاومتی که در برابر این طرح نخستوزیری بختیار و به طور کلی میشود گفت طرح دگرگونی مملکت به آن کیفیت وجود داشت مجلس بود. درنتیجه بختیار آمد و عنوان کرد که من میخواهم از مجلس رأی تمایل بگیرم همان شیوهای که ادامه داشت تقریباً تا زمان مصدق اما این رأی تمایل به این کیفیت بود که مجلس رأی تمایل میداد به هرکسی که میخواست، بعد آن را رئیس مجلس به اطلاع شاه میرساند شاه به نام او فرمان نخستوزیری صادر میکرد. در حالی که در مورد آقای بختیار فرمان نخستوزیری صادرشده بود، دیگر جایی برای گرفتن رأی تمایل مجلس نبود ولی این روش را اعمال کردند برای اینکه تا وقتی که شاه حضور دارد بتوانند اکثریت مجلس را در اختیار بگیرند و از نفوذ و گسترش کار اقلیت که مخالف با آن برنامهها بود ممانعت کنند و همین کار را هم کردند و تعدادی از رؤسای کمیسیونها و گردانندگان و متولیان اکثریت مجلس را حتی بردند پیش شاه و در نتیجه شاه به آنها گفت که از نظر من و از نظر آیندۀ مملکت من توصیه میکنم و تأیید میکنم که بختیار را تأیید کنید و وقتی با این وضع ما مواجه شدیم تقاضای تشکیل جلسۀ خصوصی کردیم. جلسۀ خصوصی تشکیل شد و در آن جلسۀ خصوصی تا آنجایی که ممکن بود مطالب را بیان کردیم و حتی به این مسئله اشاره کردیم که این رأی تمایل نمیتواند باشد، شما چه رأی تمایلی الان میدهید؟ این قبلاً فرمان نخستوزیری به نامش صادر شده و بعد هم مسائل مملکت به این کیفیت است. در آنجا بود که اقلیت مجلس پیشنهاد کرد که بیایید بپذیرید و یک هیئت پنج نفری از طرف مجلس تعیین بشود که این هیئت پنج نفری مذاکره با شاه مقامات مختلف، روحانیت در هر کجا و کلیه مقامات و مراجع مملکتی آن کسی را که ممکن است در این شرایط بتواند مشکل مملکت را حل کند به مجلس پیشنهاد بکند. ولی خوب معلوم بود به آن کیفیت آن اکثریت نپذیرفت، این پیشنهاد را رد کرد و در نتیجه کار به آنجا کشید که دولت بختیار مثل اینکه در دوازدهم بهمن، فکر میکنم، به مجلس معرفی شد. بدیهی است برای ما با توجه به آگاهی و مسائل و مذاکراتی که داشتیم قطعی بود که دیگر این فصل از تاریخ ایران ورق خواهد خورد یعنی بسته خواهد شد. این نکته ضرور به یادآوری است که هرگز تا روزی که رژیم خودبهخود خودش را ساقط کرد ما نه شعار جمهوریت دادیم و نه خلاف قانون اساسی. ما معتقد به قانون اساسی بودیم.
س- منظور شما حزب پانایرانیست است؟
ج- حزب پانایرانیست. و نمایندگان مجلس هم و سایر عناصر اعضای اقلیت اتفاقاً سوای آن اخباری که به آن کیفیت چیز کرد، تا زمانی که قانون اساسی بود بله. بنابراین برای ما مشخص بود که دیگر با توجه به سوابق با توجه به آن مسائل مذاکراتی که با شاه بود، مذاکراتی که در مراحل و مواقع مختلف بود، آگاهیهایی که داشتیم. پس آمدن دولت بختیار عبارت است از رفتن شاه و عبارت است از مآلاً بستن دفتر مشروطیت ایران و مسائل بعدی. در نتیجه دولت بختیار وقتی معرفی شد ما پانایرانیستها و من به نمایندگی از طرف پانایرانیستها ثبتنام کردیم بهعنوان مخالف با دولت طبق آییننامه. البته دیگر مسئلۀ دولت بختیار هم برای ما مطرح نبود بلکه دادن یک گزارشی بود به ملت ایران برای ادامۀ مبارزات آیندهمان و همانطور که به خاطر دارید یکبار گفتم من دوبار متن نطقم را نوشتم یکی در مورد بحرین بود یکی در این مورد. برای اینکه میدانستم دیگر این فصل از تاریخ ایران بسته میشود و درواقع آن نطق بهعنوان یک بررسی بود نسبت به این مرحله از تاریخ ایران و مسائلی که در پیش خواهد آمد و پیوندهایی که ما با آینده ایران خواهیم داشت. در این روز وقتی من آمدم پشت تریبون و صحبت میکردم بر خلاف روش معمول اتفاق افتاد که آقای دکتر سعید سه بار میز ریاست را ترک کرد، دکتر سعید که آنموقع رئیس مجلس بود و ریاست مجلس را به یکی از معاونان رئیس مجلس سپرد. یادم نیست این را در مذاکرات قبلی گفتیم یا نه. بعد میانۀ صحبت من بود یا شاید اواخر صحبتم بود که یکی از مستخدمین مجلس که کارش این بود که نامهها و یادداشتهایی را از طرف نمایندگان برای نمایندگان دیگر میآورد و یا میآورد برای نمایندهای که پشت میز خطابه یعنی پشت میکروفون هست…
روایتکننده: آقای محسن پزشکپور
تاریخ مصاحبه: ۸ آوریل ۱۹۸۴
محلمصاحبه: پاریس ـ فرانسه
مصاحبهکننده: ضیاء صدقی
نوار شماره: ۱۵
ج- پشت میکروفون هست میآورد یادداشتی را برای من آورد و چون به روحیۀ من آشنا بود، به طرز کار من که من این یادداشتها را غالباً کنار تریبون میگذاشتم و بعد از نطقم آنها را یکبهیک میدیدم یا پاسخ میدادم یا بههرحال اشارۀ لازم را میکردم یا ضرور نمیدانستم اصولاً پاسخی نمیدادم به من یادآور شد گفت، «آقای پزشکپور…» آهسته گفت، «این یادداشت را همین حالا مطالعه بفرمایید.» من یادداشت را که باز کردم دیدم یکی از تلفنچیهای مجلس برای من فرستاده این یادداشت را و نوشته بود، «آقای دکتر سعید سهبار… شاه در فرودگاه هست و سه بار با شاه صحبت کرده و شاه از او پرسیده چرا رأی اعتماد به دولت بختیار نمیدهید؟» و این نکته را تذکر بدهم برای اینکه غالب این کارکنان مجلس طی این سالها نسبت به ما سمپاتی زیاد داشتند، علاقه زیاد داشتند و تقریباً گوش و چشم ما بودند و ما را در مسیر حوادث و مطالب قرار میدادند. بنابراین این تلفنچی مذاکرات را گوش کرده بود و هیچکس مطلع نبود و ما هم مطلع نبودیم که شاه در فرودگاه است و میخواهد پرواز کند و معلوم شد که شاه را در فرودگاه نگه داشتند تا از مجلس رأی اعتماد بگیرند و آنوقت او بههرحال بتواند پرواز کند. و دکتر سعید در آخرین صحبتی که با شاه کرده بود گفته بود که پزشکپور پشت تریبون است و من نمیتوانم کاری بکنم ولی وقتی صحبت ایشان تمام بشود من رأی به کفایت مذاکرات میگیرم و آنوقت رأی اعتماد خواهیم گرفت. درحالیکه بیش از چهل تن از نمایندگان بهعنوان موافق و مخالف ثبتنام کرده بودند که دربارۀ دولت بختیار صحبت کنند بعد از اتمام سخنان من و بیان سخن خیلی کوتاه از طرف یک موافق که طبق آییننامه میبایست بعد از مخالف یک موافق صحبت میکرد رأی به کفایت مذاکرات گرفت و اکثریت مجلس رأی دادند. بعد رأی به برنامۀ دولت گرفت که بههرحال اکثریت رأی دادند البته سوای شاید در حدود چهلوپنج رأی کبود که مخالف که داده شد و بعد که جلسه تمام شد رئیس مجلس و دکتر سعید و بختیار سریعاً رفتند فرودگاه و در نتیجه شاه برای همیشه ایران را ترک کرد و معلوم شد که بههرحال کل آن برنامهای که خواستار این بود یا خود شاه و سایرین هم که در آن برنامه بودند البته کل آن برنامه که خواستار این بود که شاه ایران را ترک کند ولی رفتن او را موکول کرده بودند به اینکه مجلس رأی اعتماد به دولت بدهد زیرا متوجه بودند اگر ایران… یعنی شاه ایران را ترک کند به احتمال زیاد آنوقت مجلس تحتتأثیر اقلیت برنامههای دیگری را در پیش خواهد گرفت یعنی لااقل دکتر بختیار بهعنوان نخستوزیر معرفی نمیشد یا قبول نمیشد. و البته شایان توجه است که خلبان هواپیمای شاه در آنموقع کسی بود که بعد دوباره برگشت به ایران و شد خلبان هواپیمای بنیصدر و رجوی برای اینکه آنها را از ایران خارج کند و آن خلبان سرهنگ معزی بود و به نظر میرسد که یک انتخاب دقیقی برای انتخاب این خلبان صورت گرفته بود.
س- از طرف کی آقا؟
ج- نمیدانم.
س- بعضی از صحبتهای شما خیلی اسرارآمیز است.
ج- چرا؟
س- چون به یک قدرتی اشاره میکنید که کموبیش امروز در ذهن اکثر ایرانیان هست و همیشه اشاره میکنند به یک قدرت ناشناختهای که هیچکس هم نمیخواهد راجع به آن قدرت صحبت کند که آیندگان بدانند آخر این که بود، چه بود؟
ج- نه آن قدرت ناشناخته نیست نمیدانم ولی آنچه که مسلم است این سرهنگ معزی بههرحال کسی است که بعد برگشت به ایران وقتی شاه را برد و بعد هم کسی بود که بنیصدر و رجوی را از ایران آورد به اینجا. بنابراین به هر کیفیت خلبانی بوده که شاه را نمیتوانسته احتمالاً جای دیگری سوای آنجایی که میرفت ببرد.
س- شما بنابراین حدس میزنید که این نمیتواند فقط یک تصادف باشد، حتماً یک برنامهای ریخته شده به وسیلۀ یک قدرتی، یک جایی که شما نمیدانید آن قدرت و آنجا کجاست؟
ج- نه، نه رفتن در کل نه. شاید که اصولاً در مجموع استنباط من این است تا آنجایی که دنبال کردم درواقع شاید در مجموع وقتی مصادف شدند همین خاطرات کسینجر و سالیوان و اینها را که من خواندم تاکنون برداشت این است که وقتی مصادف شدند با اینکه شاه اصولاً قدرت دیگر ادامۀ حکومتش را نداشت نه ادارۀ مملکت، اصولاً وقتی کسی نخواهد حکومت بکند دیگر همهچیز را از دست میدهد.
س- درست.
ج- و شاید برای اولینبار بوده اصولاً در تاریخ جهان که گردانندگان یک حکومتی نخواستند حکومت کنند و در نتیجه خوب سایرین هم برای خودشان آنوقت برنامهریزیهایی میکنند. من به آن کیفیت هرگز معتقد به اعمال قدرتها اصولاً نیستم اما هر قدرتی چه بزرگ چه کوچک وقتی با یک حادثهای روبهرو بشود برای خودش برنامهریزی میکند و این به این کیفیت است و در نتیجه اصولاً شاه به همان ترتیب که بررسی کردیم حالا چهبسا همانطور هم که یکبار صحبت کردم اصولاً برخلاف آنچه که میگویند آن قدرت و توانایی لازم را که بتواند یک عنصر مستبد داشته باشد نداشت و بعد هم که چند سال دچار سرطان شد و آنچه که مسلم است در سالهای آخر و در آن دیدارهای آخرین من احساس کردم که تمام شخصیت و ارادۀ خودش را از دست داده.
س- آقای پزشکپور، برگردیم بنابراین به آن سؤال من که شما چهجوری با آقای خمینی ملاقات کردید؟
ج- خوب این بنابراین چون مربوط به این موضوع است دولت بختیار به این کیفیت آمد یعنی به این کیفیت رأی اعتماد گرفتند و وقتی آن مسائل برای ما مشخص شد بهخصوص نحوۀ گرفتن رأی اعتماد و مواقع قبلی و معرفی این دولت و اینکه برای ما جای تردید نبود که این مرحله از تاریخ ایران دفترش درواقع بسته خواهد شد. پس عصر همانروز ما جلسهای تشکیل دادیم نمایندگان پانایرانیست و ساعت ۸ صبح فردایش با طی یک نامهای که برای رئیس مجلس نوشتیم و به مبارزات خوب پانایرانیستها و برنامهها و مبارزات آینده اشاره کردیم اعلام استعفا کردیم از مجلس و به موجب آییننامه مجلس ۱۵ روز میبایست بگذرد تا استعفا قطعیت پیدا بکند. البته ضمن این مدت هم از هیچ کوششی ما دریغ نکردیم یعنی برای ما چند مسئله مشخص بود. ۱) شاه رفت و برای همیشه رفت پس وضع مملکت به طور کلی دگرگون خواهد شد. ۲) بختیار فقط یک عامل واسطه است یعنی استنباط ما این بود همینطور هم که شد. ۳) به هر حال آن موج چیز که ایجاد کرده بودند، درواقع موج مذهبی که تحول مملکت را به آن سمت کشانده بودند که البته شما یک پرسشی کردید که مثل اینکه به آن نپرداختیم که مذاکرات ما با این سران و رهبران جناحهای سیاسی چه بود؟ بههرحال خلاصه مذاکرات ما این بود که ایجاد یک هماهنگی بکنیم از یکطرف مجلس و از یکطرف این حرکتهای سیاسی برای اینکه تحولات و کوششهای اجتماعی در یک حرکت سیاسی ـ ملی شکل بگیرد. این غالباً با آقایان مذاکره میشد. و بر این بود تأکید ما که اگر این کار انجام نشود این حرکت به سمت دیگری معطوف خواهد شد در شرایط آنوقت که آن سمتی که بیشتر قدرت خواهد داشت و جاذبه آنوقت چهرۀ مذهبی خواهد بود. پس حرکت تبدیل خواهد شد به یک حرکت مطلق مذهبی. با این آقایان مذاکرات این بود آنموقع.
س- پاسخ این آقایان چه بود؟
ج- برخی قبول میکردند ولی واقعاً مصمم نبودند و مثل اینکه غالباً هریک میخواستند که بیشتر خودشان را هماهنگ جریان کنند و شاید که فرصت را به دست بیاورند و همین برنامهای را که خود بختیار هم دنبال میکرد، او این برنامه را دنبال میکرد. بنابراین هرگز نخستوزیری خودش را جدی تلقی نکرد و تا آنجایی که من اطلاع دارم حتی یکبار هم هیئت دولتش را تشکیل نداد. برخلاف آنچه که میگوید دولت سایه آن نبود، دولت سایه بازرگان نبود برای اینکه دولت سایه خود بختیار بود. حتی قبل از اینکه دولت بازرگان معرفی بشود عملاً امور مملکت را بازرگان اداره میکرد و درواقع بختیار بهعنوان مشاور با او همکاری میکرد. یعنی نه بازرگان بلکه بهشتی و بازرگان و سایر کسانی که با خمینی در رابطه بودند. یعنی خمینی ابتدا در پاریس مستقر شد، درواقع دولت بعد از مشروطیت ایران در پاریس شکل گرفت و عملاً امور ایران را از پاریس اداره میکرد. دولت بختیار دولت سایه بود، دولت ۳۷ روزهای بود و بدون احساس مسئولیت یعنی نه اینکه کار میکرد روز را به شب میرساند و شب را به روز. گویی میدانست، یعنی به طور حتم میدانست که یک چیز موقتی است. منتهی در این دوره سعی میکرد به نحوی پل بزند با خمینی یعنی شاید که موقعیتی را برای خودش دستوپا کند. کما اینکه نامهای نوشت برای او وقتی که نخستوزیر بود. نامهای که به کیفیتی است که یک چنین نامهای را کمتر کسی مینویسد برای هر کس دیگری. پیشوای بزرگ قلمداد کرد.
س- شما متن آن نامه را دارید
ج- متن آن نامه را… هست حالا شاید بتوانم. بله هست همهجا منتشر شده، حتی خود او هم یکبار منتشر کرد ولی بعد جمعآوری کرد.
س- چون من تا کنون ندیدم متن این نامه را ولی زیاد راجع به آن شنیدم. اگر شما دارید بدهید ما ضمیمۀ نوار کنیم.
ج- بله، این نامه را داد، فرستاد منتهی خمینی نپذیرفت و در نتیجه از این مذاکرات…
س- میدانید نگارندۀ آن نامه چه کسی بود؟
ج- نه نمیدانم، شما اگر اطلاعی هست بفرمایید که در این نوار ضبط بشود جالب است.
س- نمیدانم، اطلاع من یک اطلاع مستندی نیست ولی میگویند که آقای احمد صدر حاجسیدجوادی آن نامه را انشاء کرده بود.
ج- یعنی برادر آقای دکتر علی اصغر حاجسیدجوادی که وزیر دادگستری دولت موقت شد؟
س- بله، من این را شنیدم ولی محققاً نمیدانم.
ج- و در نتیجه پس خوب مسائل به این کیفیت بود. اینجا بهعنوان یک جملۀ معترضه، چون شما قبلاً پرسش کردید یعنی لازم هم بود که بیان بشود که مذاکرات ما با رهبران سیاسی چه بود. که البته شاید اگر این توجه را میکردند و میان اقلیت مجلس که اقلیت قوی پارلمانی شده بود، یعنی میان مجلس و حرکتهای خارج یک پیوندی برقرار میشد اصولاً مسائل طور دیگر میشد. البته این مسائل در صورتی بود که آنوقت عدهای عقیده داشتند که قانون اساسی وقت ایران یعنی قانون اساسی مشروطیت ادامه پیدا بکند. البته سوای آن هم ممکن بود آنوقت در یک رأیگیری صحیح و انتخابات صحیحی یک فرم دیگری از حکومت در نظر گرفته میشد.
س- ولی آنموقع دیگر قانون اساسی مشروطیت به آن شکل سابقش دیگر مطرح نبود برای اینکه شاه رفته بود…
ج- نه.
س- و از قانون اساسی فقط حقوق ملت باقی مانده بود…
ج- آهان آنموقع، اما آنموقع…
س- دیگر حقوق شاه مطرح نبود چون شاه مملکت را ترک کرده بود…
ج- نه دیگر، بله…
س- نبود اینطور؟
ج- آنموقع سقوط رژیم بود همانجا بود که گفتم. ولی آنچه را که ابتدا صحبت کردیم زمان آموزگار بود که با آقایان مذاکره میکردیم، یا شاید حتی اواخر هویدا بود.
س- نه من فقط سؤالم مربوط به آن زمانی بود که شاه وقتی که ایران را ترک کرد دیگر از قانون اساسی قبلی فقط حقوق ملت مانده بود.
ج- بله، ولی اصولاً وقتی ایران را ترک کرد گفتم برای شما که این برای اولینبار بود یک رژیمی خودبهخود خودش را ساقط کرد. این را کراراً من بیان کردم. وقتی خودبهخود خودش را ساقط کرد یعنی چه؟ یعنی آن کسانی که مسئولیتهای قانونی داشتند آن بار را از شانه خودشان به زمین گذاشتند.
س- شما گفتید که از نمایندگی مجلس استعفا کردید؟
ج- بله دیگر.
س- از آن تاریخ بود که مقدمات ملاقات با آقای خمینی فراهم شد؟
ج- نه مقدمات نبود هنوز خمینی نیامده بود به ایران، ولی بههرحال ما اعلام استعفا کردیم پانزده روز مانده بود. بنابراین برای ما مشخص بود که این تغییرات خواهد شد. پس ما تمام تلاشمان معطوف به این بود که به کیفیتی عمل بشود که نهادهای مملکت از هم نپاشد بهخصوص ارتش. یعنی برای ما مسلم بود که شاه رفت که رفت. برای ما مسلم بود که بختیار یک دولت مستمر و قوی نخواهد بود. برای ما مسلم بود که فصل جدیدی از تاریخ ایران باز خواهد شد. خوب، پس تمام کوشش ما معطوف به این بود که با همۀ آن دگروقتی که مانده یا امکاناتی که داشتیم از نظر بررسیها و دیدارها درواقع سعی بکنیم که این دورهای از تحول به صورتی انجام بگیرد که سازمانهای مملکتی و بهخصوص ارتش از هم نپاشد. یعنی ما ۱) نگران تجاوز به سرزمینهای ایران بودیم همین حادثهای که بعد رخ داد. ۲) نگران بعضی حرکتهای از داخل بودیم که ممکن است لطماتی به وحدت و یگانگی ایران بزند. پس در این مسیر سعی کردیم که مسائل را دیگر دنبال بکنیم، در آن مرحله. که در این مرحله هم دیدارهای پیاپی و مکرری داشتیم با همه. یعنی هرکس که دیگر در مملکت حضور داشت و موضع داشت از بختیار گرفته تا آیتالله شریعتمداری تا سران نهضت آزادی تا سران جبهه ملی دکتر سنجابی تا سران نظامی و دیگر گروه عظیمی را. و هدف از ملاقاتمان هم توجیه این مطلب بود. و ادامه پیدا کرد این اقدامات تا زمانی که خمینی وارد تهران شد که البته بههرحال آن نوع ورود خمینی به تهران بدون همکاری دولت نمیتوانست باشد. یعنی گذشته از بههرحال تمایل و استقبال عظیم مردم درواقع دولت بختیار شرایط را آماده کرد که …
س- شما که قبلاً گفتید که دولت بختیار یک دولت سایه بود و کاری از دستش برنمیآمد بکند
ج- همین. حتی تا آنجا که من اطلاع دارم نیروی هوایی عملاً در اختیار مرحوم آیتالله طالقانی بود. یعنی فرماندۀ واقعی نیروی هوایی دیگر او بود. بنابراین به آن کیفیت ورود خمینی به تهران برگزار شد با استقبالی عظیم. بعد از آن بود که، یعنی قبل از آن هم دیداری من با بختیار داشتم، و بعد از آن هم دیدار داشتم با دکتر سعید. پیشنهاد ما این بود که در این تردید نیست که بههرحال بختیار هم خواهد رفت و بازرگان بهعنوان نخستوزیر معرفی خواهد شد از طرف خمینی. بنابراین پیشنهاد ما این بود که سعی بشود که این انتقال قدرت به نحو آرام انجام بگیرد و به نحو قانونی. حرف ارتش این بود که من نمیتوانم از یک مرجع غیرقانونی تبعیت کنم. مرجع قانونی آنوقت از نظر ارتش کی بود؟ دولت بختیار بود. تنها نهادی که از نظر نظام قانون اساسی گذشته در ایران باقی مانده بود کی بود؟ مجلسین بودند و مجلس شورای ملی بهخصوص. بنابراین ما این طرح را دنبال میکردیم که مجلس به موجب یک مصوبهای قبل از اینکه از طرف خمینی بازرگان بهعنوان نخستوزیر معرفی بشود بازرگان را بهعنوان مسئول موقت امور مملکت تعیین کند و در نتیجه سازمانهای اداری مملکت و ارتش از آن حوادثی که بعد به وجود آمد به وقوع پیوست مصون بمانند. به اعتقاد ما این برنامه میتوانست که آینده ایران را به نحو صحیحی تضمین بکند از یک مخاطرات بیشتر ایران را دور نگه بدارد و در نتیجه آن حوادثی که الان با آنها مواجه شدیم که یکیاش مسئلۀ جنگ ایران و عراق بود ما دیگر با یک چنین حوادثی مواجه نشویم. یعنی وقوع این حوادث برای ما قابل پیشبینی بود و در دیدارهایمان با همه اینها این مسئله را بررسی میکردیم. تا اینکه چند روز بیشتر نمانده بود به پایان آن دورۀ پانزده روزۀ ما و گذشته از نمایندگان پانایرانیست تعداد دیگر از نمایندگان هم اعلام استعفا کرده بودند که شدند نمایندگان مستعفی مجلس. قبل از اینکه این چند روز تمام بشود جلسهای تشکیل شد از این نمایندگان و ما در این جلسه مسائل مملکت را بررسی کردیم و حوادثی را که پیش میآید. بنابراین به این نتیجه رسیدیم که ضمن ملاقات مجدد با کلیۀ مسئولان مملکت یعنی نه مسئول کسانی که حضور دارند و قدرت دارند و حضور دارند اعم از آنهایی که حالا طبق قانون وقت مسئول بودند یا آنهایی که مسئول نیستند ملاقاتهایی بکنیم و این مسائل و این مواضع را روشن بکنیم، مشخص بکنیم. از جمله کسانی که قرار شد با او ملاقات بکنیم خمینی بود. چون درواقع خمینی در آن شرایط قویترین دیگر مهرۀ حاضر در صحنه ایران بود. بنابراین از مجلس زنگ زدیم به او به دفتر ایشان…
س- در مدرسۀ علوی؟
ج- در مدرسۀ علوی، و تقاضای دیدار کردیم. ایشان برای، بله، یکشنبه شب بود، یکشنبه شبی بود ساعت ۵/۸ وقت دارد. از طرف نمایندگان مستعفی مجلس پنج تن انتخاب شدند برای اینکه بروند به دیدار آیتالله خمینی. من بودم، آقای مهندس ظفری بود و دکتر رحمانی نواب صفا، آن شاعر و نویسنده، و یکی دیگر که حالا نامش به خاطرم نیست مهندسی از مرند…
ج- نه نماینده مرند بود فقط ولی مرندی نبود. این پنج تن تعیین شدند که ما ساعت دیگر ۱۵: ۸ از در پارکینگ مجلس رفتیم بیرون تا آنجا شاید ده قدم ده دقیقه فاصله است. آنجا که رفتیم ابتدا برخورد کردیم با مرحوم دکتر بهشتی. بعد از چند دقیقه رفتیم به محلی که آیتالله خمینی سکونت داشت. البته انبوه عظیمی از جمعیت آن محل سکونت ایشان را در بر گرفته بود شاید هزارها و بههرحال رفتیم در آنجا و ایشان آمدند ساعت ۵/۸. این پنج تن بودند و آیتالله خمینی بود، دکتر بهشتی بود از آنطرف این آقای هاشمی رفسنجانی بود، آیتالله ربانی شیرازی بود که فوت شده و این نوه آیتالله خمینی هم آنجا…
س- حسین خمینی.
ج- همین کنار درواقع کناری نشسته بود. خوب، مذاکراتی آغاز شد و من مطالبی را بیان کردم به تفصیل. آقای نواب صفا مطالبی را بیان کرد بعد مرحوم دکتر بهشتی مسائلی را گفت و بههرحال خود آیتالله…
س- ممکن است توضیح بفرمایید که به طور خلاصه شما چه گفتید؟
ج- خلاصهاش این بود که چهلوپنج دقیقه این مذاکرات به طول انجامید و خلاصه این مذاکرات آهان خلاصه پیشنهادات این بود که بههرحال این مسائل پیش آمده و ایشان سؤالاتی دربارۀ گذشتۀ مبارزاتی هریک از ما کردند که کموبیش آگاهی داشت و خوب در این باره یک مقداری طبیعی است صحبت شد.
س- شما به ایشان گفتید که شما پانایرانیست هستید؟
ج- بله، بله میدانستند.
س- عکسالعمل ایشان چه بود؟
ج- چیزی را خیلی حس نکردم، بله چیزی را حس نکردم. بعد رسید به مسائل اصلی. به هر حال برای ایشان توضیح دادیم که این دگرگونی فعلاً پیش آمده ولی آنچه که مطرح است و برای هر ایرانی مطرح است و برای هرکس که در ایران بخواهد که حکومت کند یا حضور داشته باشد مطرح است این مسائل است. ما نگرانیهای خودمان را از آینده ایران بیان کردیم و بهخصوص مسئله مخاطراتی را که از جهت از هم پاشیدن ایران، ارتش ایران ممکن است متوجه ایران بشود و حتی با توجه به خوب سوابق و آگاهی که داشتیم مسئله امکان تجاوزات خارجی را به ایران یادآور شدیم. به خوبی به خاطرم هست که حتی به طور نمونه حمله احتمالی عراق را من یاد کردم. بههرحال مخاطراتی را که حزب توده یا اقدامات و مداخلات احتمالی روسها ممکن است برای ایران به وجود بیاورد نام بردم و به طور خلاصه پیشنهاد ما این بود که شما موافقت کنید که این انتقال قدرت به نحو آرام انجام بگیرد. این را یادآور بشوم که ایشان قرار بود فردا یا پسفردای آن روز همه میدانستند طی یک آیین خاصی دولت بازرگان را بهعنوان رئیس دولت موقت معرفی بکند. ایشان پرسیدند که، یعنی آن هیئت و ایشان و کسانی که هم آنجا بودند، «خوب، این نحوۀ انتقال آرام را چه تلقی میکنید؟» گفتم به نظر من و به نظر ما اینطور میرسد که بههرحال و بهخصوص از نظر سازمانهای اداری مملکت و ارتش ایران مجلس این اقدام را بکند یعنی مجلس در یک اجلاس فوقالعاده اگر بختیار استعفا نکرد بختیار را عزل بکند طبق قانون اساسی این اختیار را دارد و بعد آقای بازرگان را بهعنوان مسئول موقت ادارۀ امور مملکت معرفی بکند. ایشان تأکید داشت برای اینکه این مجلس دولت که غیرقانونی است میبایست برود و مجلس هم جنبۀ قانونی ندارد. ولی من استنباط کردم یعنی همۀ ما استنباط کردیم که تقریباً این موضوع به صورت یک مسئله درخور مطالعه مورد توجه آیتالله خمینی و سایرین قرار گرفت. بههرحال، بعد از انجام مذاکراتی دیگر که به این کیفیت پایان پیدا کرد خوب معلوم بود که یک نتیجۀ قطعی را آنجا نمیشد که به دست آورد ولی نقطهنظرها کاملاً توضیح داده شد و حتی مواردش بیان شد و خاصتاً به عنوان نمونه امکان حملۀ عراق و بعد هم حملاتی که از ناحیه دیگر همسایگان ممکن است متوجه ما بشود برای این جمع بیان شد و راهحلش هم ارائه شد. بعد که آمدیم بیرون پس خداحافظی کردیم آمدیم مذاکره که کردیم به این نتیجه رسیدیم که بار دیگر باید این مذاکرات را دنبال کنیم با سایر کسانی که دستاندرکارند و این پیشنهاد را مطرح کنیم. بنابراین بررسی شد و تقسیم وظایف شد که قرار شد مثلاً من با آقای بازرگان و دکتر سنجابی و داریوش فروهر و اینها از این قبیل مذاکره بکنم چندتن دیگر هم با سایرین.
س- شما با این آقایان مذاکره کردید؟
ج- بله، بله.
س- نتیجه مذاکراتتان را ممکن است لطف بفرمایید برای ما؟
ج- حالا، نتیجه مذاکرات این بود که تقریباً هر یک اظهار تمایلی میکردند ولی من در روحیۀ دکتر سنجابی چنین چیزی را استنباط کردم که او موضوع را دارد به کیفیتی فکر میکند دنبال میکند که شاید خودش بشود نخستوزیر بنابراین یک ساز جداگانهای میزد درحالیکه چنین موقع و موقعیتی اصولاً نداشت.
س- مگر ایشان چه میگفتند که شما چنین استنباطی کردید؟
ج- تقریباً استنباط میکردم که…
س- دقیقاً میتوانید بفرمایید برای ما که چه میگفتند؟
ج- بله، مثلاً شاید استنباط میکردم که او خیلی اصرار میکرد که اصولاً مجلس کار خودش را ادامه بدهد درحالیکه من با توجه به برداشتی که از روحیۀ آیتالله خمینی داشتم و از سایرین میدانستم که دیگر ایشان نمیتواند یعنی نمیشود که مجلس کار خودش را ادامه بدهد بلکه تنها راهحل این است که، بعد که مطالعه کردیم به همین نتیجه هم رسیدیم، مجلس اگر بخواهد در این شرایط به ایران خدمت بکند تنها کاری که میتواند بکند این است که: ۱) بختیار که هرگاه استعفا نکند عزلش کند در یک جلسه…
س- بله، این را توضیح دادید.
ج- بله. ۲) مسئول موقت بکند برای اداره مملکت بازرگان را و ۳) اعلام انحلال خودش را بکند فوراً. برای اینکه دیگر جای هیچگونه اقدام و بهانهگیری نباشد.
س- نظر آقای بازرگان چه بود؟
ج- آقای بازرگان تقریباً تأیید میکرد و حتی بعد هم که من از ایران خارج شدم گویا روز بیستم بهمن دو روز قبل از حادثه ۲۲ بهمن، انقلاب ۲۲ بهمن، ایشان در اجتماعی در دانشگاه این پیشنهاد را کرده بود که دکتر سعید آنوقت در همان تاریخ اعلامیهای داده بود به اتفاق دکتر سجادی رئیس سنا که اعلام استعفای دستهجمعی نمایندگان را کرده بودند ولی دیگر کار از کار گذشته بود.
س- شما چه تاریخی از ایران آمدید بیرون؟
ج- من فکر میکنم که در تاریخ هفدهم یا هجدهم بهمن. در نتیجه این مذاکرات انجام شد و قرار گذاشتیم که برای اتخاذ تصمیم قطعی و آخرین بررسیمان چون دیگر چند روز بیشتر به پایان ۱۵ روزه مهلت نمانده بود در مجلس در اتاق کمیسیون عرایض که اتاق من بود و مقر اقلیت بود و در نتیجه شده بود مقر نمایندگان مستعفی جمع بشویم ساعت یازده. در آن روز من از آخرین ملاقات که ملاقات با دکتر سنجابی بود آمدم به سمت مجلس رفتم که چون دیگر خیابانها هم شلوغ بود دیرتر رسیدم. به اتاق خودم که رسیدم کمیسیون عرایض دیدم سوای این نمایندگان که آنجا هستند آقای دکتر سعید هم هست رئیس مجلس که قبلاً هم با او مذاکراتی به تفصیل داشتیم و ایشان آنجا بود. البته من بعدها مطلع شدم که احتمال قریب به قطع و یقین همان شب بعد از دیداری که ما با آقای خمینی و سایرین داشتیم آنها خوئینیها را میفرستند به دیدار رئیس مجلس چون دکتر سعید شبها در مجلس میخوابید و تقریباً در این زمینه با او مذاکراتی میکنند. شاید همین ملاقات سبب شده بود که او فردا صبح بیاید به اتاق کمیسیون عرایض من و منتظر من باشد. و این به حدس قریب به قطع و یقین است. در نتیجه وقتی من به مجلس رسیدم آمدم اتاق کمیسیون عرایض دیدم دکتر سعید هم آنجاست و ضمناً صبح آن روز آیندگان را که گرفتم، خریدم خواندم که خبر ملاقات این هیئت پنج نفری را با آیتالله خمینی داشت و مضمونی از پیشنهادی را که ما مطرح کرده بودیم. خوب، این خبر را که ما نداده بودیم معلوم بود که این خبر از طرف دفتر خمینی به آیندگان داده شده بود. بنابراین یک چنین به اصطلاح حرکت موافقی پس مشهود بود، ایجاد شده بود. آنجا مذاکره شد و آقای دکتر سعید گفتند، «خوب، این ملاقاتها را شنیدم شما داشتید و ببینیم چه بکنیم؟» گفتم خوب مضمون این است به همین کیفیت میبایست عمل کنیم و این مجلس، همان ترتیب که بیان کردم، آخرین نهادی است که مانده و امروز هم مملکت در آستانۀ از همپاشیدگی است و باید به آینده فکر کرد راهحل هم این است. گفت، «خوب ممکن است که آقای بختیار استعفا نکند و اگر هم بخواهیم استیضاح بکنیم طبق آییننامۀ مجلس این تا به دولت ابلاغ کنیم و بیاید جواب استیضاح بدهد لااقل ده پانزده روز طول میکشد این است که کار از کار میگذرد.» گفتم نه من قانون اساسی را مطالعه کردم و به موجب این اصول قانون اساسی تصریح شده است که مجلس حق نصب و عزل دولت را دارد. بنابراین وقتی میگوید حق عزل دارد عزل الزاماً ضرورت ندارد به موجب استیضاح باشد برای اینکه استیضاح اعتراضی است که یک نماینده یا چند نماینده ممکن است بکنند اما عزل یک حق دستهجمعی مجلس است. بنابراین ما در یک جلسه، مجلس میتواند در یک جلسه عزل کند دولت را و هر گاه شما چنین برنامهای را توافق بکنید که به سود مملکت است ما هم استعفای خودمان را پس میگیریم میآییم در جلسه و بالاتفاق اینکار را انجام میدهیم و بعد هم اعلام انحلال مجلس را میکنیم و در نتیجه قبل از اینکه خمینی آقای بازرگان را معرفی بکند مجلس اینکار را میکند و این برای آیندۀ مملکت یک خدمتی است که ضرور است و فراموش نشدنی است. مذاکرات انجام شد ایشان توافق کرد و حتی قرار شد که به موجب یک دعوتنامهای نمایندگان مجلس را برای عصر آن روز یا صبح فردا دعوت به جلسۀ فوقالعاده بکنند برای اینکه این برنامه اجرا بشود و قرار شد که ایشان ساعت یکربع به سه بعدازظهر همان روز بیاید به منزل من برای اینکه، او هم در صاحبقرانیه زندگی میکرد منزل من آنجا بود تا بالاتفاق ما متن آن دعوتنامه را تهیه بکنیم. من منتظر دیدار ایشان بودم که ساعت یکربع به سه زنگ زد به من و عذرخواهی کرد گفت، «نمیتوانم بیایم.» گفتم چرا؟ چرا نمیتوانید بیایید؟ گفت، «دیگر آن موضوع منتفی شده است از نظر من و نمیتوانم.» و بعد هم برای سهشنبه من دعوت کردم جلسه مجلس را. گفتم برای چه شما بههرحال یک کار خیلی از نظر مملکت خطرناکی را دارید میکنید و من به شما اطمینان میدهم، من پیشبینی میکنم که سهشنبه فردا دولت موقت را معرفی میکند آقای خمینی و بعد هم وقتی شما الان این مجلس را دعوت کنید مسلم دستور به محاصره مجلس را خواهد داد از طرف مردم و من پیشبینی میکنم که دهها هزار نفر سهشنبه مجلس را محاصره خواهند کرد اصولاً این اقدامات کل سازمانهای مملکت را از هم میپاشاند و مملکت را در آستانۀ مخاطرات قرار میدهد. گفت، «آخر نمیشود برای اینکه دولت یک لایحۀ تعقیب وزرا را داده یکی هم لایحۀ تغییرات ساواک را و در نتیجه ما اگر این جلسه را دعوت نکنیم خواهند گفت که مجلس مخالف است. گفتم، «آقای دکتر سعید کار از این حرفها گذشته، دیگر کدام دولت؟ مسلم بدانید فردا این بزرگان معرفی میشود بهعنوان رئیس دولت موقت و بعد هم خود شما میدانید که عملاً الان دولت کیست. بنابراین مملکت از هم میپاشد و این سازمانها و این نهادها و بهخصوص ارتش.» بههرحال ایشان قبول نکرد و البته من دقیقاً نمیدانم چهچیز سبب شد که تغییر نظر بدهد ولی تا آنجایی که آگاهی دارم گویا برخی شاید مغرور کرده بودند یا گفته بودند که احتمالاً ممکن است کودتایی صورت بگیرد. بههرحال، در نتیجه ایشان پذیرا نشد تا رسید به آن سهشنبه که دیگر من رفتم به مجلس برای اینکه، بله سهشنبه یعنی چهارشنبه آن ۱۵ روز ما تمام میشد. رفتم به مجلس برای اینکه دیگر آن وسایل شخصیام را جمع بکنم و بروم دیگر. چون میبایست میآمدم باز برای ادامۀ معالجه قلبم در پاریس نزد پروفسور موریس. آقای سعید را هم من دیگر ندیدم. سهشنبه که من آمدم به اتاقم در مجلس همانطور که حدس میزدم بعد از اندک زمانی مجلس مورد محاصرۀ شاید نزدیک به هفتصد هشتصدهزار تن قرار گرفت، بهطوریکه برای اولینبار و آخرین بار در تاریخ مشروطیت ایران نخستوزیر که آقای بختیار بود با هلیکوپتر آمد به محوطۀ مجلس و با هلیکوپتر هم رفت یک یکربعی. این مسائل که پیش آمد و خوب آن جلسه نتوانست که تشکیل بشود و کارش ادامه پیدا بکند نمایندگان اکثریت نگران شدند و تقریباً نزدیک ساعت یک بود که تعدادی از اینها بهخصوص آن گردانندگانش آمدند پیش من که آقای پزشکپور وضع مملکت اینطور است و ما حال متوجه مطالب شما شدیم و حاضریم اقدام کنید آن پیشنهاداتی را که داشتید عمل کنیم دنبال کنیم چون با این مسائل مواجه شد. بههرحال به ایشان گفتم دیگر، به اینها گفتم که آنچه را که من میبایستی میکردم انجام دادم و حالا هم اگر با این وجود کاری قرار است انجام بشود من که نمیتوانم مجلس را دعوت کنم آقای رئیس مجلس میبایستی دعوت کنند بروید با ایشان مذاکره کنید نتیجه را به من اطلاع بدهید. اینها رفتند سراغ دکتر سعید که دیگر دکتر سعید را ندیدند و ندیدند تا اینکه بعد دیگر دکتر سعید بازداشت شد و البته اعلامیهای هم صادر کردند برای انحلال دو مجلس و استعفای دستهجمعی ولی دیگر موضوعی بود که کار از کار گذشته بود. دیگر بعد به ناچار من هم مجلس را ترک کردم و پنجشنبه بود که، بله، از تهران پرواز کردم به سمت پاریس که در فرودگاه مواجه با ممانعت دوساعتهای شده بودم که گویا بختیار دستور داده بود که مانع از خروج من بشوند ولی بههرحال به ناچار رفع مشکل شد و آمدم و دیگر در پاریس بودم تا وقتی که انقلاب ۲۲ بهمن شد و من در اینجا بودم و مدتی گذشت و از جمله کسانی که آنموقع بعد رفت به ایران بنیاحمد بود که البته…
س- شما دیگر نرفتید.
ج- چرا من رفتم.
س- در چه تاریخی آقا؟
ج- من درست ۲۲ اسفند، درواقع بررسیهایی که دوستان ما در آنجا کردند…
س- در ۲۲ اسفند ۱۳۵۷.
ج- ۵۷ بله. بررسی کردند و تصمیمی که خود من گرفتم این بود که برویم و ببینیم که… چون تبلیغات شدیدی را علیه ما شروع کرده بودند درحالیکه ما میدانستیم یعنی بهخصوص کمونیستها، حزب توده و سایرین درحالیکه ما میدانستیم که هیچ نقطۀ تاریکی نداریم درواقع و در نتیجه به دلایل مختلف بهخصوص از نظر ضرورت استمرار مبارزات پانایرانیستی هم کسانی که در ایران بودند و هم خود من تشخیص دادیم که من بروم.
س- وقتی رفتید ایران برایتان مزاحمتی ایجاد شد؟
ج- چرا، و در نتیجه من اینجا یک وصیت خیلی مختصری کردم که در اختیار زنم قرار دادم و ۲۲ اسفند پرواز کردم به سمت ایران و البته با تصور به اینکه آمادگی به اینکه حوادث بسیار بیش خواهد آمد بهخصوص که از بازداشت کسانی امثال بنیاحمد هم مطلع بودم با این وجود بههرحال میبایست اینکار میشد ضرور بود. به فرودگاه هم که رسیدم، در هواپیما هم غالباً تعجب کردند سایرین هنوز آن تغییرات حاصل نشده بود. مأمورین فرودگاه و اینها غالباً همانها بودند همه تعجب کردند که گفتند آقای پزشکپور چرا آمدید؟ چطور؟ بههرحال گفتم لازم بود و آمدم. از آنجا خوب عبور کردیم و یک عده پانایرانیستها آمده بودند اتومبیلهایی بود چون تهران وضع آشفتهای داشت و همه مسلح بودند اصولاً حتی امکان شدیدی بود برای یک مخاطرۀ جانی سوای رژیم متزلزل هنوز رژیم به آن معنا مستقر هم نبود عناصر مسلح دیگر بهخصوص عناصر مخالف فکری که کمونیستها، حزب توده و سایر افراطیون مذهبی در رأس اینها بودند، شیخ محمد منتظری که بعد با حوادث بسیار روبهرو شدم از این جهت. از فرودگان خارج شدم تو اتومبیل سوار شدم که حرکت کنیم به ناگهان کسی آمد بعد معلوم شد یکی از همافران است به نام فردمنش که مسئول کمیتۀ فرودگاه بود. بعد او پرسید، «جنابعالی آقای پزشکپور هستید؟» گفتم بله. گفت، «ممکن است خواهش کنم تشریف بیاورید کاری با شما دارم.» بههرحال من متوجه شدم. بههرحال بردند به کمیتۀ فرودگاه البته در شرایطی بود که هنوز مردم چهرههای مبارز مجلس را بههرحال به یادشان بود بیشتر. و وقتی متوجه شدند که اینطور است اجتماع کردند و تقریباً تظاهراتی شروع شد. یکساعتونیم به طول انجامید و بعد مطلع شدم که بین کمیتۀ مرکزی و آقای بازرگان که آنوقت نخستوزیر بود و هنوز از قدرتی برخوردار بود. بههرحال مذاکرات و گفتوگوهای بسیار درگیر میشود و بعد از یکساعتونیم آمدند و عذرخواهی کردند و من رفتم به سمت منزل. و البته رفتم به سمت منزل و بعد هم به حزب میرفتم منتها خوب چند پانایرانیست مسلح محافظت مرا داشتند و حزب هم غالباً توسط پانایرانیستهایی که مسلح بودند در آنموقع محافظت میشد و در حدود یک ماهونیم دو ماه به همین نحو مبارزات ادامه داشت تا اینکه به مرور محاصره درواقع شدید شد و حملاتی به من شد و بهخصوص از طرف گروهی که شیخ محمد منتظری داشت و به حزب حملاتی شد و بعد از چندی هم دادسرای انقلاب مرا احضار کرد که از آن تاریخ دیگر برنامۀ فعالیتهای پنهانی من شروع شد، مخفی شدم…
س- شما دستگیر نشدید؟
ج- نه، یعنی دیگر در دسترس قرار ندادم خودم را. بله. پنهان شدم. تقریباً شاید بیش از، بله، هفت هشت ماه پنهان بودم تا باز با بررسیای که دیگر افراد حزب کردند و یک دوبار در محلهایی که من بودم این محلها را اینها شناسایی کردند حمله کردند به آن محلها که بر حسب اتفاق من آنجا نبودم و در نتیجه تشخیص دادند برای اینکه میبایست ایران را ترک کنم که به طریقی از ایران خارج شدم یعنی از طریق مسیر کردها، نه از طریق عراق درواقع از مسیر کردهای مقیم آذربایجان غربی رضائیه و بعد هم به ترکیه و بعد هم تا اینجا.
س- آقای پزشکپور با تشکر از اینکه اینهمه وقت در اختیار ما گذاشتید و به سؤالات ما پاسخ دادید مصاحبه را در اینجا ختم میکنم.
ج- سپاسگزارم، خواهش میکنم.
وام گرفته از
تارنمای تاریخ شفاهی ایران
تارنمای دکتر منوچهر یزدی
نامه پان ایرانیسم