من به توصیه روزنامهنگار و پاورقینویس و برنامهساز برجسته و پیشکسوت پرویز قاضی سعید یکی دو خاطره از بیش از پنجاهوپنج سال کار مداوم مطبوعاتی را مختصر و با رعایت موارد ایمنی (!) قلمی کردم و تصور نمیکردم بدینصورت موردتوجه علاقهمندان تاریخ معاصر و مطبوعات داخل و مدیاهای فارسیزبان خارج از کشور قرار بگیرد؛ خلاصه آنکه دوستان از روی لطف و محبت بنده را به ادامه نگارش این خاطرات تشویق و ترغیب میکنند و چند تن از پیشکسوتان هنر و موسیقی هم که از دوستان دوران کار من در سرویسهای هنری مطبوعات قبل از انقلاب هستند خواستار خاطراتم از عالم هنرمندان شدهاند.
این چند سطر را نوشتم تا از همه رفقای عزیز به خاطر پیامهایی که دادهاند تشکر کنم و پوزش میطلبم که به خاطر ضیق وقت و مشکلات جسمی نتوانستم برای تکتک عزیزان پیام خصوصی بدهم.
با تشکر مجدد این هم خاطرهای از نقش عربستان سعودی در مردن آیتالله طالقانی!
آیتالله طالقانی در سلسلهمراتب روحانیت بهواقع آیتالله نبود.
در زمان شاه بهویژه پس از حوادث پانزده خرداد سال چهلودو بعضی روحانیون بهواسطه برخورد خشن دولت اسدالله علم و فرمانداری نظامی سرلشگر غلامعلی اویسی (ارتشبد بعدی) با جامعه روحانیت و دستگیری و تبعید آقای خمینی به ترکیه از در مخالفت علنی با رژیم درآمدند و روی منابر و در سخنرانیها کمابیش از دستگاه حاکمه انتقاد میکردند.
البته بسیاری از روحانیون مخالف شاه و رژیم و دولت آخوند مبارز و سیاسی نبودند و به خاطر کسب شهرت و گران شدن نرخ بالا رفتنشان از منبر مطالبی را بیان میکردند تا ساواک چند روزی آنها را بگیرد و این احضار یا دستگیری سبب مقبولیت آنها در جامعه شود!
بعضی روحانیون نظیر آیتالله زنجانی و یا آقای طالقانی از دوران مصدق به جبهه ملی گرایش داشتند و کمکم مثل آهنربا مذهبیون سیاسی را دور خود جمع کردند و به آخوند سیاسی شهرت یافتند.
دو سه واعظ هم نظیر فلسفی و یا فخرالدین حجازی (که روحانی نبود – آخوند لباس شخصی!) بودند که بیجهت به مخالف شاه شهرت پیداکرده و در ایام ماه محرمالحرام و یا ایام ضربت خوردن امام علی (ع) منبر میرفتند و مردم زیادی در مسجد جامع نارمک یا آشیخ عبدالحسین بازار یا خیابان ری پای صحبت آنها جمع میشدند و مشهور به مخالفت با رژیم بودند؛ درحالیکه فخرالدین حجازی در روزنامه خراسان پاورقی در تعریف و تمجید و تبیین انقلاب سفید شاه و مردم مینوشت و فلسفی هم که عکسهایش با سپهبد زاهدی را همه دیده بودند و یکزمان در حمایت از شاه گفته بود: ” مورچهها شاه دارند چرا ما نباید داشته باشیم!”
اوج مخالفت این وعاظ روی منبر انتقاد از بیحجابی و یا مصرف پپسی کولا بود که معتقد بودند چون توسط ثابت پاسال بهایی تولید میشود نجس است و مسلمین نباید استعمال کنند!
اما گروه خون آقای آسید محمود طالقانی با این اشخاص فرق میکرد و مسجد هدایت در شمال خیابان جمهوری نرسیده به چهارراه استانبول را به پاتوق مخالفان جوان شاه و ملیگرایان و بازماندگان دوران ملی شدن نفت و جنبش سی تیر و حتی مارکسیستها تبدیل کرده بود و بالای منبر هم با زیرکی تفاسیر قرآن را به زبانآموزشی برای مخالفان رژیم بیان میکرد.
چون مسجد هدایت در یک منطقه تجاری مهم تهران واقع بود و بیشتر نمازگزاران از کسبه و تجار متمول و درعینحال مذهبی بودند، کمکهای مالی قابلتوجه ای در اختیار طالقانی (امام جماعت) مسجد میگذاشتند و طالقانی از محل این پولها به خانواده زندانیان سیاسی کمک میرساند و از مخالفان جوان رژیم بهویژه مجاهدین خلق (که پسرش هم عضو سازمان و رابط پدر با سازمان بود) حمایت مالی میکرد؛ به این دلایل همیشه بین طالقانی و ساواک جنگوگریز وجود داشت و معلوم شد افراد مجاهدین که دو مستشار آمریکایی را ترور کرده بودند با طالقانی ارتباط داشتهاند.
طالقانی بارها در زندان قزلقلعه (که اکنون به بازار میوه و ترهبار تبدیلشده است) همراه مهندس بازرگان و سحابی و منتظری زندانی بود و سالها در زندان اوین در بند بود و چند هفته قبل از سقوط رژیم شاه از اوین آزاد شد و با سازماندهی مجاهدین خلق استقبال بزرگی از وی به عمل آمد.
خانه مسکونی آیتالله طالقانی دریکی از کوچههای جنوب خیابان شاه رضا در پیچ شمیران بود که پس از آزادی طالقانی از اوین به محل ملاقات وی با مردم تبدیل و دفتر آیتالله طالقانی شد.
(اکنون به کتابخانه عمومی تبدیلشده است).
مردم از طبقات مختلف به دیدن آقای طالقانی میآمدند و اظهار ارادت میکردند، در بین مراجعین از همه صنفی بود و من یک روز محمد نصیری قهرمان معروف وزنهبرداری و حسن شماعی زاده هنرمند برجسته را که برای تظلم خواهی نسبت به غارت خانه مسکونیاش به دفتر طالقانی آمده بود دیدم که نگهبانان و پاسداران و ازجمله یکی از اوباش معروف تهران بنام مرتضی تکیه که جزو گاردهای طالقانی شده بود از ملاقات شماعی زاده با طالقانی ممانعت کردند! و دستآخر همخانه شماعی زاده که ارثیه پدر همسرش بود را تصاحب کردند.
ورشکستگان و ازکارافتادههای سیاسی دوران مصدق و سی تیر و فسیلهای جبهه ملی و باند بازرگان معروف به ملی – مذهبیها (نهضت آزادی) و سران سازمان مجاهدین هم غالباً خدمت آسید محمود میرسیدند و هدفشان این بود که طالقانی را در برابر رهبر انقلاب علم کنند و برای آقای خمینی حریف بتراشند و در موقع لازم آسید محمود را به رویارویی با آقای خمینی وادار کنند!
حتی مارکسیستها (فدائیان و تودهایها هم نسبت به ایشان ابراز علاقه میکردند و در نشریات خود طالقانی را برجسته میساختند!
سازمان مجاهدین خلق هم عامداً عالما او را پدر معنوی و پیشوای خود مینامیدند سعی میکردند نشان دهند رهبر انقلاب را قبول ندارند و پیشوای روحانی آنها ” پدر طالقانی ” است!
پس از دستگیری فرزند مجاهد خلق آقای طالقانی توسط غرضی و پاسدارانش، مخالفان امیدوار بودند طالقانی به مخالفت با حکومت برخیزد و اقدام حادی انجام دهد اما آقای طالقانی که وزن خود را میدانست به ویلای یکی از دوستانش در شمال کشور رفت تا سروصداها بخوابد و بعد هم با وساطت آسید احمد خمینی فرزند طالقانی آزاد شد و خود طالقانی هم بیسروصدا به تهران آمد و در خانه پدر عروس خود (ولیالله چه پور) در خیابان ایران (نزدیک سهراه ژاله) اقامت گزید.
آشنایی من با آیتالله طالقانی بهواسطه شهید کچوئی از زندان اوین شروع شد و از بازی سرنوشت در روز مرگش هم با وی بودم!
ازاینجا مطلب جالب میشود:
نقش روغن ” ابوفاز ” در تسریع مرگ طالقانی!
اگر این روزها که روابط جمهوری اسلامی با عربستان کشمشی است طالقانی مرده بود حتماً گناه مردن طالقانی را به گردن عربستان میانداختند!
تا پایان مطلب را بخوانید متوجه منظورم خواهید شد…
بعدازاینکه خانه مسکونی طالقانی در پیچ شمیران به دفتر او تبدیل شد آسید محمود که انسانی فاضل و دستپاک بود حاضر نشد یک باغ و ویلای هفت هزارمتری مصادره شده در بهترین نقطه شمال تهران را بگیرد و ساکن شود و بهطورکلی با مصادره اموال و املاک مردم مخالف بود و برای سکونت به منزل پدر عروسش آقای ” ولیالله چهپور ” رفت.
منزل ولیالله خانه قدیمی با صفایی با حیاط بزرگ در خیابان ایران منشعب از خیابان فرحآباد ژاله بود و من یک دوست دیگر بنام علی حجتی کرمانی (برادر حجتالاسلام محمدجواد حجتی کرمانی) داشتم که گاهی پیش او میرفتم.
این خانه همان منزلی است که برنامه پربیننده: ” پرتوی از قرآن ” در حیاط آن ضبط میشد و طالقانی قرآن را تفسیر میکرد.
ولیالله چهپور (پدر عروس طالقانی) در خیابان اکباتان – چراغبرق – دکان لوازمیدکی اتومبیل داشت و مغازه بغلی متعلق به فردی بنام غیوران بود که هم با آیتالله طالقانی و هم با مجاهدین خلق مرتبط بود و به خاطر همکاری در ترور دو مستشار آمریکایی دستگیر و محکوم به اعدام، ولی در دادگاه تجدیدنظر با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم و پس از انقلاب اسلامی از زندان آزاد شد.
پسر طالقانی که عضو سازمان مجاهدین بود با غیوران آشنایی داشت و غیوران (قبل از دستگیری و محکومیت به حبس ابد) وقتی مطلع شد خانواده طالقانی دنبال دختر وجیه و خوبی برای پسرشان هستند دختر ولیالله چهپور کاسب همسایهاش را معرفی کرد و بهاینترتیب وصلت صورت گرفت و چهپور پدر عروس طالقانی شد.
شبی که طالقانی مرد آقای ” ولادیمیر وینو گرادوف ” سفیر کبیر اتحاد شوروی در ایران با تقاضایی که از قبل داده بود همراه با چند عضو سفارت و یک مترجم فارسی تبعه روسیه به منزل ولیالله چهپور در خیابان ایران آمد.
از قبل وسایل پذیرائی در سالن طبقه اول تدارک دیدهشده بود و سفیر که از دیپلماتهای برجسته و پر سابقه وزارت امور خارجه اتحاد جماهیر شوروی و دارای سابقه خدمت در ایران زمان شاه و کشورهای عرب منطقه و آشنا به مسائل خاورمیانه بود حدود شش بعدازظهر وارد شد و با آقای طالقانی سلام و تعارفات متداول ردوبدل شد.
حدود دو ساعت گفتگوها ادامه یافت و لپ کلام این بود که شما که ادعای مبارزه با آمریکا و امپریالیزم غرب را دارید چرا برای اتحاد شوروی ایجاد مزاحمت میکنید و مردم را علیه ما میشورانید (!) ما هم که داریم با امپریالیزم و نفوذ غرب و استیلاطلبی آمریکا مبارزه میکنیم و هیچ مخالفتی هم با اسلام نداریم و بسیاری از کشورهای مسلمان عرب خاورمیانه و آفریقا هم تحت حمایت ما هستند و متحد ما بشمار میروند!
آقای طالقانی هم موضع نه شرقی و نه غربی را توضیح داد و سفیر هم جواب داد که بسیار خوب شما هم مثل غیر متعهدها نه غربی باشید و نه شرقی؛ چرا شوروی را به چالش میکشید؟ ما در اتحاد شوروی دهها میلیون مسلمان داریم که زندگی خوبی دارند و در دین خود آزاد هستند. تعدادی از جمهوریها مثل آذربایجان و ازبکستان و تاجیکستان و قرقیزستان و قزاقستان جمهوریهای مسلمان وارد در اتحاد شوروی هستند و در خود روسیه هم جمهوری #تاتارستان و بسیاری از جمهوریهای خودمختار مسلمان هستند و ما خواستار روابط دوستانه عمیق با ایران هستیم زیرا ما به جبر جغرافیا همسایه هستیم و تا پایان دنیا همسایه خواهیم ماند و باید روابط دوستانه داشته باشیم.
یک صحبتی هم که سفیر کرد این بود که رژیم شاه بهعنوان متحد آمریکا نسبت به اتحاد شوروی موضع خصمانه داشت و ما امیدواریم جمهوری اسلامی مواضع دوستانه داشته باشد تا ما بتوانیم روابط اقتصادی و علمی و فرهنگی دو کشور را ارتقاء دهیم. از دشمنی چیزی عاید دو طرف نمیشود.
بعدازاین صحبتهای خستهکننده که جاسیگاری آقای طالقانی پرشده بود سفیر و همراهان خداحافظی کردند و رفتند. (مرحوم طالقانی سیگاری قهاری بود و سیگار بیکیفیت اشنو – ویژه استعمال میکرد)
پس از رفتن هیئت دیپلماتیک شوروی طالقانی ابراز گرسنگی و خستگی کرد.
شام را که عبارت از چلومرغ بود آوردند و طالقانی و مدعوین شام خوردند و یکییکی خداحافظی کرده پی کار خود رفتند.
فردا صبح شنیدیم طالقانی مرده است!
من به دیدن چهپور رفتم و ماجرا را از زبان وی جویا شدم.
ولیالله چهپور مغازهدار خیابان چراغبرق که پس از فوت آیتالله طالقانی مدیرعامل شرکت واحد اتوبوسرانی تهران شد گفت:
” بعدازاینکه آسید محمود شام خورد برای خوابیدن به طبقه بالا رفت و لحظاتی بعد شنیدیم که سروصدا میکند و ما را به کمک میطلبد!
بهفوریت بالا رفتیم دیدیم آقا از درد قفسه سینه مینالد و معتقد است سرماخوردگی دارد و قرص مسکن خواست.
گفتم دکتر صدا کنم ولی آقا گفت لازم نیست روغن بیار بمال، ماساژ بده خودش خوب میشه!
من یک روغن داشتم به نام ” ابوفاز ” که از عربستان سعودی در سفر مکه آورده بودم؛ رفتم و روغن را آوردم و از زیر گلو تا پائین شکم حاجآقا را با روغن ماساژ دادم و یک شال گرم همروی قفسه سینه او بستم. پس از مدتی مشاهده کردم حال آقا که خوب نشده هیچ، بلکه دستوپایش هم شل شده و از اطراف تخت آویزان است!
بلند شدم تلفن کردم به محمدرضا و جریان را گفتم. دامادم آمد و آقای طالقانی را داخل اتومبیل انداختیم و رفتیم بیمارستان ایرانشهر که چون دکتر نداشتند ما را نپذیرفتند!
بعد رفتیم چند بیمارستان و درمانگاه و دستآخر رفتیم بیمارستان شفا یحیایان در خیابان ژاله که در آنجا اکسیژن وصل کردند ولی افاقه نکرد و آقای طالقانی مرد.
نکته جالب اینکه همه میدانند بههیچوجه نباید سینه و قلب بیمار سکتهای را ماساژ داد و گرم کرد چون باعث مرگ سریع او میشود.
اگر طالقانی را سریع به بیمارستان رسانده بودند امکان زنده ماندن وی زیاد بود. نکته دیگر آنکه بیمارستان شفا یحیایان در خیابان ژاله و نزدیک منزل طالقانی به فاصله حداکثر ده دقیقه در دسترس بود ولی چرا ابتدا آن مرحوم را به بیمارستانهای دورتر برده و باعث اتلاف وقت شده و دستآخر به بیمارستان نزدیک خانهاش رساندهاند جای تعجب دارد!
بههرحال مالش با روغن ابوفاز وارداتی از عربستان سعودی یکی از چهرههای صاحبنام را روانه دیار خاموشان کرد و اگر الآن این اتفاق افتاده بود به توطئه عربستان نسبت میدادند و روابط دو کشور گنداب تر از اینکه هست میشد!
بعد از تحریر:
من دو جلد کتاب در مورد طالقانی نوشتم که اولی بنام: ” زندگی و مبارزات آیتالله طالقانی ” در روز خاکسپاری وی منتشر شد و به جرأت میتوان گفت پرفروشترین کتاب تاریخ معاصر شد.
دومی کتاب به نام: ” رحلت یاز شهادت ” بود که پس از تشکیل مجلس دوره اول منتشر شد که در آن مجلس یکی از نمایندگان دوره اول مجلس مدعی شد طالقانی را به شهادت رساندهاند!
این کتاب هم به چاپ بیست و هشتم رسید اما بعداً از انتشار آن جلوگیری شد.