پشت زندان قصر تهران یک حیاط کوچک و چند اطاق بود که از داخل دری به محوطه اصلی زندان داشت و در دوران حکومت محمدرضاشاه دفتر کار رئیس زندان قصر و ازجمله در اواخر حکومت پهلوی دوم دفتر کار سرتیپ (شهربانی) محرری بود.
پس از ورود اسلام به ایران در سال 1357 عدهای از سران و عوامل و مدیران رژیم گذشته در همین زندان قصر زندانی شدند و جالب اینکه سرتیپ محرری رئیس زندان قصر زمان شاه هم یکی از این زندانیان بود که موفق به فرار از زندان شد و به خارج از کشور گریخت.
بعد از انقلاب آقای سرحدی زاده که از زندانیان سیاسی زمان شاه بود (و در اوایل استقرار رژیم اسلامی وزیر کار شد) رئیس زندان قصر شد و در همین دفتر کارهای زندان را رتقوفتق میکرد.
موقعی که خلخالی حاکم شرع بود و مدتی از پیروزی انقلاب گذشته و تقریباً همه بازماندگان رزیم عوامل زمان شاه و سمپات های گروههای سیاسی و چریکهای گنبد و کردستان و خوزستان و کودتاچیان اعدامشده و تقریباً رکودی در کار ماشین اعدام به وجود آمده بود خلخالی مدیریت مبارزه با قاچاقچیان مواد مخدر را در دست گرفت و با اکیپ تفنگداران خود به اقصی نقاط مواد و قاچاقچی خیز کشور رفته و در همان محل متهمین دستگیرشده را در سه سوت محاکمه و اعدام میکرد!
در تهران هم بعدازظهرها در اطاق کار سرتیپ محرری مینشست و انبوه پروندههای دستگیرشدههای تهران و بلاد اطراف تهران نظیر کرج و شهریار و ورامین و غیره و ذالک را میآوردند و خلخالی در حین شرب چای نگاهی به پرونده میانداخت و حکم صادر میکرد.
دو مورد جالب را به خاطر دارم.
یکبار آقایی که در ان دفتر همهکاره و منشی خلخالی بود و پروندهها را پیش خلخالی میآورد و دستورات لازم را میگرفت و عکسش را اینجا با خلخالی برایتان می گدارم پیش خلخالی آمد و در حضور من به خلخالی گفت دو نفر زن آمدهاند که همسران قهوهچی هستند که در کرج به جرم داشتن مواد در قهوهخانهاش دستگیر به دستور شما مصادره اموال و اعدامشده است و استدعا دارند از دارایی قهوهچی چیزی به آنها داده شود چون فقیر و مستأصل هستند… (نقل به مضمون)
خلخالی زیر بار نمیرفت و قبول نمیکرد و سرانجام با اصرار زیاد رئیس دفترش پذیرفت و چندخطی نوشت و گفت زنهای فرد اعدامشده به حضور بیایند.
دو نفر زن چادری بختبرگشته ترسان و لرزان جلوی خلخالی آمدند و خلخالی سؤالاتی از آنها کرد و کاغذهایی را که نوشته بود و ظاهراً دستور پرداخت مبالغی به این دو زن از موجودی ضبطشده شوهرشان بود جلوی آنها گذاشت تا امضاء کنند. (رسید کنند)
خانم اولی دستش را از زیر چادر بیرون آورد تا کاغذ را رسید کند چشم شیخ صادق خلخالی به یک ردیف النگوهای طلا که در دستزن بود افتاد و بسیار عصبانی شد و رئیس دفتر (منشی) را به باد ناسزا گرفت که دیدی این زنها دروغ میگویند محتاج هستند؛ ببین چقدر النگوی طلا دستشان است!
و نهتنها کاغذ را پاره کرد و چیزی از وجوه ضبطشده شوهر را به انه برنگرداند بلکه النگوها و طلای زنان قهوهچی اعدامشده را هم از دست آنها شخصاً درآورد و زنان را گریهکنان از دفتر بیرون کرد.