روزنامه تماشاگران امروز با ناصرمحمدخانی در باره حاشیه های اخیری که برایش ایجاد شده مصاحبه کرده است.
این مصاحبه را می خوانید:
*شما ربوده شده بودید؟ دوباره درباره یک اتفاق خانوادگی خبرساز شدید.
بله صحت داشته. من را تهدید کردند. در اتوبان آزادگان زمانی که در ماشین دوستم بودم با چند ماشین و موتور به من حمله کردند و من را گروگان گرفتند.
*گفته بودند به شما پول قرض داده اند و پول های شان را پس نداده بودید.
اصلاً چنین چیزی نیست. یک هزار تومانی هم به من نداده اند. پول به خواهرشان داده اند؛ بروند از او بگیرند. من به پول های این آدم ها نیازی ندارم.
*ماجرای چک و پلاسکو که گفتند پول های شما در پلاسکو بوده، را توضیح می دهید؟
من چک دادم. این چک مال یکی از دوستانم بود. یکی از این افرادی که مغازه شان در پلاسکو بود. سوخت رفت پی کارش. چطور باید پُرش می کردم؟ تازه من یک چک ضمانت به این خانم و خانواده اش داده بودم که بروند حساب شان را پر کنند. پول خودشان که نبود. اصلاً صحبت هایی که می کنند صحت ندارد.
* این خانم با شهلا جاهد دوست بوده؟ این موضوع صحت دارد؟
نمی دانم. خواهرش با روزنامه همشهری مصاحبه کرده و این حرف ها را زده. من چنین چیزی را نمی دانم. خودم هم در همشهری ماجرا را خواندم و شوکه شدم!
*شما چند سال است با این خانم زندگی می کنید؟
چهار پنج سال است که با هم زندگی می کنیم ولی همه این مشکلات به خاطر خانواده اش بود که در زندگی ما دخالت می کردند.
*یعنی کاملاً قانونی با هم زندگی می کردید؟
بله. کاملاً قانونی و فرزندانم هم در جریان بودند.
* زندگی تان کلاً تبدیل به داستان های سینمایی شده است.
بله. همین زنم تهدیدم کرد که کاری می کنم یک فیلم دیگر هم برایت بسازند. برادر و خواهرانش در زندگی ما دخالت می کردند. من به خودش هم گفتم که مقصر هستی. او هم قبول کرد و خواهش کرد که باهم زندگی کنیم اما من گفتم نه دیگر تمام شده است.
*الان شما شاکی پرونده هستید؟
بله. من شاکی هستم. جرم آنها هم آدم ربایی است. با دو ماشین و دو موتور مرا در اتوبان آزادگان دزدیدند. تعدادشان زیاد بود. سه چهار ساعت هم مرا دزدیده بودند و در را قفل کرده بودند و می خواستند مجبورم کنند که خواهرشان را عقد کنم. من هم گفتم باشد! بمانید تا برویم عقدش کنیم! دنبال وقت بودم چون می دانستم پسرم به پلیس خبر می دهد. از همان جا به پسرم پیام دادم. بعد نیروی انتظامی با حکم قضایی وارد منزل شد و مرا نجات دادند.
*کتک تان که نزدند؟
در اتوبان با آنها درگیر شده بودیم. برادرهایش من را زدند. من هم زدم ولی آنها تعدادشان خیلی بیشتر بود. مرا دزدیدند و بردند به خانه خودم. زندانی ام کردند. من یک ماهی بود که به خانه خودم نمی رفتم و از دست این افراد آرامش نداشتم. رفت و آمدشان زیاد بود. خانمم الان گریه می کند و می گوید دیگر اجازه نمی دهم کسی پایش را به خانه ما بگذارد. من گفتم دیگر فایده ندارد و دوباره همین آش است و همین کاسه.
*پس شما نمی دانید که با شهلا ارتباط داشته اند یا نه؟
نه من چنین چیزی نمی دانستم. شاید بعضی افراد از خانواده شان در ارتباط بوده اند اما خود خانمم ارتباطی با شهلا نداشت.
*این فیلم هایی که درباره شما ساخته اند را دیده اید؟
«خشم و هیاهو» را دیدم. چی باید بگویم. قصه که مشخص است درباره چه کسی است. ولی «یادم تو را فراموش» را ندیده ام.
*گلایه ای ندارید؟
چه بگویم، ولی به موقعش حتماً اقدام خواهم کرد.