یک ده آباد، به از صد شهر خراب است!

0
270

سی و هفت سال پبش، هنگامی که همه آبروی ایران و ایرانی، درون خطر انقلاب واقع شد؛ و به تاراج قومی تازی تبار رفت؛ کسانی که هنوز در آرزوی باز گرداندن حکومت پادشاهی به میهن مان بودند. همه امید خود را، متوجه روزها و هفته ها و ماه های آینده نمودند؛ تا با آن امیدها بتوانند، مصیبت شومی را که دامن گیرشان شده بود تحمل بکنند. آنهائی که خیلی خیلی خوش بین بودند؛ به دوستان و آشنایان هم مرام خویش بشارت می دادند: ” یک کمی صبر کنید، ده بیست روز دیگر این حکومت تحمیلی سرنگون می شود. ” برخی دیگر که کمی از گروه قبلی دقیق تر به نظر می رسیدند؛ به دیگران می گفتند: ” دو سه هفته دیگر تاب بیاورید، آخوندها که سیاستمدار نیستند؛ اینها به هیچوجه نمی توانند کشور را اداره بکنند؛ و به زودی کاخ حکومت شان درهم کوبیده خواهد شد. ” کسانی هم بودند، که نسبت به دو گروه پیشین، کمی منطقی تر نشان داده می شدند؛ آنها وقتی به همدیگر می رسیدند؛ انگار که بر همه چیز به طور کامل واقف باشند؛ به همفکران خود می گفتند: ” دو ماه دیگر کار همگی شان تمام است؛ و این رژیم منفور سرنگون می شود. مردم ایران اجازه نخواهند داد؛ که عمر این انقلاب سیاه و حکومت ناشایست برخاسته از آن به طول بکشد. حداکثر دو ماه دیگر تکلیف ایران روشن خواهد شد. ” !

آنقدر این عبارت ” دو ماه دیگر ” میان مخالفان جمهوری پلید اسلامی تکرار شده بود؛ که اعتماد به آن دیگر هیچ اعتباری نزد شنوندگان اش نداشت. برخی از این معتقدان به دو ماه دیگر فروپاشیدن رژیم اسلامی در ایران، چنان با اطمینان خاطر به این مورد اشاره می کردند؛ که گوئی همه سیاستمداران جهان، به ویژه آنانی که کارشناس مسائل منطقه خاورمیانه می باشند؛ اسرار همه برداشت های سیاسی خودشان از مسائل روز در دنیا را، در اختیار ایشان گذاشته اند؛ که این خوش باوران، کاملا و با طیب خاطر به آن اعتقاد بیابند و بگویند؛ دیری نخواهد پائید، رژیم آخوندی در کشورمان سرنگون می گردد!

اما اکنون، کسانی که عمرشان از آن دوران تا کنون ادامه یافته است؛ اگر چه که دیگر به آن عبارت کذائی(دو ماه دیگر) تکیه ندارند؛ اما روش دیگری را برگزیده اند؛ که زیان اش کمتر از آن نیست. و چه بسا در حد چشمگیری از آن زیادتر نیز باشد. چون که در دریائی از رؤیاهای خودبزرگ بینی غوطه ور شده اند؛ و خودشان را در کسوت رئیس متبحر و مدیر مدبر یک سازمان برانداز، که مصمم است تا حکومت اهریمنی جمهوری اسلامی را از بیخ و بن برکند می پندارند. و این افراد مبارز و متعهد و کوشا، به عنوان لیدر مبارزاتی مردم آزادیخواه ایران، به شهرت و مقام مورد نظرشان برسند؛ و آن کنند، که هیچ کسی را یارای انجام دادن آن مهم نباشد!

از آنجائی که این افراد، مدعی نجات دادن ایران و ملت بزرگ آن، از یوغ استبداد آخوندی هستند؛ با تشکیل دادن گروه های متعدد سیاسی، که بتوانند به این وسیله گام مثبتی در این راستا بردارند؛ کاملا در نهایت صداقت و میهن پرستی، در صدد رساندن خود و گروه شان به آرمان بزرگی که دارند می باشند!

به خوبی می دانیم، که هدف بزرگی مانند نجات دادن ایران از اشغال مشتی آخوند جنایتکار، و رهائی هم میهنان مان که در بند اسارت این رژیم منفور گرفتار گشته اند. امر ساده ای نیست. به پندار نگارنده، رسیدن به چنین آرمان والائی، بیش از آنکه به کمیت وابسته باشد؛ می بایست دارا بودن کیفیت بالا در همه زمینه های عملیاتی را در بر داشته باشد؛ و این امر با اهمیت، رأس همه دیدگاه ها و عملکرد های مبارزان قرار داشته باشد!

بدیهی است که ” یک دست صدا ندارد. ” توجه به این تمثیل ساده، حکایت از آن دارد؛ که هر یک از این گروه های متعدد مبارزاتی، که همگی شان در پی رساندن خود به چنین هدف ارزشمندی هستند؛ مانند همان یک دست می باشند، که هیچ صدائی از آن بلند نخواهد شد. اما چنانچه کمی از قله رفیع تکبر و خودبزرگ بینی پائین تر بیایند؛ و به خاطر ایران و ایرانی، در این اندیشه فرو بروند، که مدیران گروه های دیگر نیز، هدف مساوی با ایشان دارند. بایستی که به خاطر ایران به خود بیایند؛ و نزد یکدیگر بروند و گروه شان را در هم ادغام بکنند. تا سرانجام بتوانند خود و گروه شان را، از درجا زدن در یک مکان ثابت نجات بدهند؛ و به اتفاق همه گروه هائی که در این راه فعال می باشند؛ برای آزادی ایران و ایرانی بکوشند!

شما اگر صد شهر بزرگ داشته باشید؛ که هر کدام شان دهها و صدها کاستی در خود داشته باشند؛ هیچگونه مدنیتی در این مکان ها ملاحظه نخواهید کرد. اما اگر یک دهستان بدون عیب و نقص داشته باشید؛ هزاران منفعت مدنی در آن خواهد بود؛ که هر یک از آنها، به اندازه صد شهر آکنده از نارسائی و خرابی، دارای ارزش های فراوانی خواهد بود!

به همین فیسبوک که بیشترمان می شناسیم و در آن فعالیت داریم توجه کنید. در میان ایرانیان، چندین گروه سیاسی و غیر سیاسی در آن فعال می باشند. اما چندین ماه و سال از راه اندازی این گروه ها می گذرد؛ کدام شان توانسته اند به یک کار شاخص دست بزنند؟ جز اینکه وارد این صفحات بشوند، و ابتدا مقداری قربان و صدقه همدیگر بروند؛ سپس در نهایت تأسف، با نگارش دهها غلط نگارشی، طبع سیاسیتمداری شان گل بکند، و شاهکارهای ادبی و سیاسی خودشان را، در معرض ملاحظه و قضاوت دیگران بگذارند!

تا به کی چندگانگی و جدائی؟ تا کجا من می دانم و تو نمی دانی؟ تا چه وقت کسی بهتر از من نیست و نمی تواند ریاست کند؟ تا چه زمانی بی سوادی نزدشان هیچ عیبی نداشته باشد؟ باز هم می گویم، به خاطر ایران دست از خودخواهی و خودبزرگ بینی بی جهت بردارید. دست کم با خودتان صادق باشید. اگر واقعا می دانید که چیزی در چنته ندارید؛ جای تان را به آنهائی بدهید که مطمئن هستید؛ اگر بهتر از شما نباشند؛ در حد شما آگاهی و درایت و عشق به ایران را دارند!

پاینده ایران اهورائی

محترم مومنی

مقاله قبلیبا حمایت نیروی قدس سپاه تیپ«فاطمیون» افغان‌ها به لشکر ارتقا یافت
مقاله بعدیخامنه‌ای: اجازه بازدید از مراکز نظامی و گفت‌وگو با دانشمندان هسته‌ای را نمی‌دهیم
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.