برای گرامیداشت کوروش، او و سرزمین اش را بیشتر بشناسیم! بخش دوم، بقلم محترم مومنی روحی

0
454

همانگونه که در بخش نخست این نوشتار اشاره شد؛ سلسله پادشاهی هخامنشیان، پارسیانی از اقوام سه گانه ” پارس ها، پارت ها و مادها ” ، در بزرگ ترین سرزمین و جغرافیای هزاران سال پیش، در گسترده ترین نیمه جنوبی قاره آسیا بوده اند. کدام پادشاه سرسلسله شاهنشاهی هخامنشی بوده؟ تا امروز خبر درستی در دست نیست. اما خود کوروش بزرگ، تا سه پادشاه قبل از خودش در این سلسله را، در ” استوانه کوروش ” که به خط میخی حکاکی و نگاشته شده است؛ کمبوجیه، کوروش(پدر کمبوجیه) و چیش پیش شاه بزرگ آنشان(احتمالا پدر کوروش اول که پدر کمبوجیه بوده است) بر می شمارد. و آنها را از خانواده ای نامیده، که همگی شان پشت در پشت شاهنشاهی هخامنشی را بر عهده داشته اند!

از آنجائی که پدر بزرگ کوروش کبیر هم نام اش کوروش بوده، منطقی به نظر می رسد؛ که ما همانطوری که تاریخ نویسان عنوان نموده اند؛ کوروش فرزند کمبوجیه را ” کوروش دوم، یا کوروش فاتح بابل ” بنامیم. در مورد زاده شدن کوروش بزرگ، نظرگاه های مختلفی موجود هستند؛ که بیشتر به افسانه شباهت دارند. در این رابطه تاریخ نگاران فراوانی اشارات گوناگونی نموده اند. معروف ترین شان(گزنفون، پاتزیاکس و هرودوت) می باشند. اما آنچه را که ما در کتاب های دبستانی خود خوانده بودیم. مربوط می شود به نگارش ” هرودوت ” تاریخنویس یونانی، که چون جنبه سیاسی هم دارد؛ می تواند به حقیقت نزدیک تر باشد!

” هووخشتره ” مقتدرترین پادشاهان قوم ماد بوده است. پس از او پسرش ” آژیداهاک = آستیاگ ” بر تخت پادشاهی مادها می نشیند. دختری به نام ” ماندانا ” داشته، آژیداهاک شبی در خواب می بیند که از اندام دخترش آنقدر آب جاری می شود؛ که سیل کل آسیا را فرا می گیرد. رؤیایش را نزد کاهنان و مغ ها معبد بازگو می کند. تعبیر آن خواب این بوده، ماندانا فرزندی به دنیا خواهد آورد؛ که سلطنت مادها در آسیا را به خطر خواهد انداخت!

از اینرو، آژیداهاک دخترش ماندانا را، به هیچیک از اشراف ماد شوهر نمی دهد. ولی او را به کمبوجیه دوم، که از شاهان پارسی بوده شوهر می دهد. به این خیال که ماندانا از او دور خواهد شد؛ و فرزند وی نخواهد توانست هیچ گزندی به پادشاهی او(پدر مادرش آژیداهاک ) بزند. هنگامی که خبر بارداری ماندانا را می شنود؛ باز هم در خواب می بیند که از شکم دخترش تاکی روئیده(درخت انگور)، که شاخه ها و برگ هایش، تمام آسیا را در بر گرفته است. این بار تعبیر کنندگان خواب، مفهوم خواب او را بدین مضمون به وی می گویند: که ماندانا دختر آژیداهاک، همسر کمبوجیه پادشاه پارسیان، به زودی فرزندی به دنیا خواهد آورد؛ که حاکمیت مادها را(پدربزرگ اش را) به خطر می اندازد. این تعبیر کاهنان او را بیش از گذشته و تعبیر اولین رؤیای وی به هراس می اندازد!

بر این اساس، و با این تدبیر که فرزند کمبوجیه در کاخ پادشاهی آژیداهاک به دنیا بیاید؛ تا او بتواند آن نوزاد را سر به نیست نماید. تا که هیچ خطری از جانب نوباوه ی دخترش او و حکومت مادها را تهدید نکند؛ ماندانا را به حضور خود می طلبد. ماندانا هم به کاخ پدرش که در پایتخت وی در شهر همدان کنونی بوده می رود!

پس از به دنیا آمدن فرزند ماندانا که پسر هم بوده، پدربزرگ نوزاد آژیداهاک، آن کودک تازه به دنیا آمده را، به یکی از وزیران خود که محرم ترین افراد او بوده می دهد؛ تا او را به جائی دوردست ببرد و سر به نیست نماید. ” هارپاک ” فرد مورد اعتماد آژیداهاک، وقتی که آن نوزاد را به خانه خویش می برد؛ به همسرش می گوید: ” کشتن این طفل به مصلحت ما نیست. در آینده که ماندانا این ماجرا را به همسرش کمبوجیه پادشاه پارسیان بازگو نماید. او از ما به سختی انتقام خواهد گرفت. ” ؛ بنابراین هارپاک هم، نوزاد را به روستائی که فاصله زیادی با همدان که پایتخت بود داشته می برد. آن نوباوه را به چوپانی به نام ” مهرداد ” می دهد؛ و به او امر می کند، تا که آن کودک را به بیابانی برده و رها نماید. تا در اثر حمله درندگان کشته شود!

 وقتی که مهرداد چوپان، طفل را به خانه اش می برد؛ همسرش ” اسپاکو ” که تازه یک نوزاد مرده به دنیا آورده بود؛ به شوهرش می گوید: ” این نوزاد را به فرزندی خویش بر می گزینیم؛ و طفل مرده به دنیا آمده را در بیابان رها خواهیم کرد. ” مهرداد چوپان هم که مهر آن کودک بر دلش افتاده بود همین کار را انجام می دهد. نوه آژیداهاک را نگه داشته، و فرزند مرده به دنیا آمده خودش را در بیابان رها کرده است!

چندی بعد، باقیمانده جسد نوزاد خودش را به هارپاک تحویل داده و گفته است: ” همانطوری که فرمان داده بودید؛ ترتیب کشته شدن او را بدهید. من همین کار را کردم. ” ؛ هارپاک هم بعد از نشان دادن باقیمانده جسد فرزند چوپان به پدر بزرگ او، وی را در آرامگاه سلطنتی مادها به خاک می سپارد!

آن کودک از خطر مرگ رها شده، در خانه پدر خوانده اش مهرداد چوپان رشد می کرد و بزرگ می شد. یک روز هنگامی که کوروش ده ساله بود و با کودکان دیگر بازی می کرد؛ همبازی هایش او را به عنوان شاه برگزیدند؛ یکی از آن کودکان که فرزند نجیب زاده ای از قوم ماد بود؛ حین بازی از فرمان کوروش سر باز می زند. کوروش هم او را گوش مالی می دهد. پدر کودک تنبیه شده ” آرتمبارس” نزد آژیداهاک رفته و شکایت کرده و می گوید: ” فرزند یکی از بردگان او(آژیداهاک پادشاه قوم ماد)، کودکان درباریان را با چوب زده و تنبیه کرده است. ” وقتی که کوروش ده ساله را نزد آژیداهاک برده اند؛ پدربزرگ اش هر چه بیشتر به او می نگریسته است؛ شباهت های زیادتری در چهره او از خانواده اش را یافته است. به همین خاطر مهرداد چوپان پدرخوانده کوروش را احضار می کند؛ و از او می خواهد، که حقیقتی را که در باره آن پسر مخفی کرده را نزد پادشاه مطرح و آشکار سازد!

آژیداهاک همین که به راز مربوطه پی می برد؛ هارپاک وزیر مورد اعتمادش را، به بدترین شیوه های ممکن تنبیه کرده است. او را برای یک شام اختصاصی دعوت می کند. پس از خوردن شام و تمام شدن خوراک شان به هارپاک می گوید: ” این شامی که خوردی را با گوشت تن پسر تو که به من در باره نوه ام دروغ گفته بودی تهیه کرده اند. ” !

تا چندی پیش، تاریخ نگاران پس از کشف شدن ” استوانه کوروش ” در بابل، بر سر این موضوع که نوشته روی استوانه ” اعلامیه حقوق بشر ” از سوی کوروش بوده، یا فقط مانیفست وی در باره کشورگشائی های او، و نحوه برخورد های وی با اسیران جنگی بوده است؟ اختلافات زیادی با هم داشته اند. اما چندین سال پیش، یکی از باستان شناسان غربی، که تبحر زیادی در شناختن زبان های باستانی دارد؛ یک تکه دیگر از جنس همان استوانه را، در نزدیکی جائی که قطعه بزرگ تر استوانه کشف شده بود می یابد. موقعی که وی قطعه تازه پیدا شده را، به انتهای تکه اولی وصل کرده است. هنگامی که به همه آن سنگ نبشته توجه کرده و کامل آن را می خواند. آن را به طور کامل و بدون کم ترین تردیدی ” اعلامیه حقوق بشر ” از سوی کوروش بزرگ بر می شمارد!

باشد که تا ایرانیان در هر کجای این کره خاکی که زیست می کنند. بیشتر به ماهیت بشردوستانه نیاکان خویش پی ببرند؛ و به همگان نشان بدهند. که اشغال شدن سرزمین اهورائی و باستانی ایشان، به هر دلیل و به دست هر فرد یا گروهی که به انجام رسیده است. بزرگ ترین اشتباه تاریخ بوده است. که به دست دشمنان یک ملت همیشه خوشنام و نیکوسرشت شکل گرفته است. زیرا همه باید بدانند، که حاکمان جانی و ضد بشری کنونی در این سرزمین، هرگز و هیچگاه نه ایرانی بوده اند؛ و نه مشمول عزتی که فقط به ایرانیان اصیل اختصاص می بابد می شوند!

محترم مومنی

مقاله قبلیاقلیم کردستان عراق نتیجه همه پرسی استقلال را معلق کرد
مقاله بعدیعاصمه جهانگیر: جمهوری اسلامی به اعدام، فشار بر رسانه‌ها و فعالان مدنی ادامه می‌دهد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.