گام های تکمیلی ” شیر تو شیر ” کردن روابط درون گروهی آخوندها برداشته شدند!

0
271

از همان موقعی که بر بخش گسترده ای از مردم ایران (آن دسته از ایرانیانی، که امید سرنگونی حکومت روضه خوانهای اشغالگر و جاهل در ایران را، در دل های خویش می پرورند.) معلوم گردید؛ که لرزاندن پایه های بنای حاکمیت جمهوری اسلامی، به دلیل حمایت کردن های برخی از نادان ترین مردم میهن مان، از این رژیم بدنهاد، و تن سپردن آنها به انجام دادن همه خرافه هائی که این تازی تباران در قالب انواع عبادات، اقسام گوناگون بت پرستی، آنهم در قرن بیست و یکم، چشم دوختن شان به ماه، جهت رؤیت چهره ی مخوف و منحوس نخستین رهبر فاسد ترین حکومت در جهان، جستجوی شان در لابلای صفحات قرآن، برای یافتن موی آقا در آن، و دهها و صدها نمونه ی دیگر، از آنچه که سرسپردگان بی منطق و نوکران سیاه دل آخوندها به انجام می رسانند؛ نزدشان اثبات گردید و دانستند، که برای به ثمر رساندن ایده میهن پرستانه شان، فقط چند راه در پیش رو دارند. یا مانند گروهک های تروریستی در دنیا، شروع بکنند به عملیاتی که اصطلاحا به آنها ” خرابکاری ” می گویند؛ که این کار از آنها بر نمی آمد و همچنان نیز بر نمی آید. یا روبروئی خصمانه با حکومتی ها، به وسیله جنگ های چریکی مسلحانه، که این نیز از قاموس ایرانی خالص با فرهنگ بر نمی آید. یا سپردن خود و کشورشان، به جریان گذران روزگار، که منتظر مرور زمان و معجزات آن، برای حل شدن مشکلات خویش بمانند. و یا انجام گرفتن کار دیگری، که صد درصد عکس تمام نمونه های برشمرده در بالا باشد!

یکی از انتظارات میهن پرستان ایرانی، که دیدگاه درستی را مطرح می نمودند؛ این بود که به واسطه نقطه ضعف های بسیاری که تقریبا همه آخوندها دارند. طولی نخواهد کشید، که دست اندرکاران رژیم، یا به صورت تک – تک، و یا به گونه گروه – گروه، جهت ربودن توان قدرت نمائی از دست همدیگر، به جان یکدیگر بیفتند و دشمنی های شان آغاز گردد. که البته انتظارشان طولانی هم نشد. چون سران ریز و درشت جمهوری واپسگرای اسلامی، از همان اولین سالهای شکل گرفتن حکومت منفور خویش، هر طوری که از دست شان بر می آمد؛ در تحقیر کردن و منکوب نمودن شخصیت های نداشته همصنفی های خودشان، به هر دستآویزی آویخته اند. خوشبختانه این عمیق ترین چاله ای است، که آنها برای سرنگون نمودن مخالفان داخلی خودشان طرح کرده اند!

راه دور نروید، به عنوان مثال، از خرداد 1392 خورشیدی، که آخوند حسن روحانی ریاست دولت یازدهم این جمهوری ضدبشری را در دست گرفته است؛ اگر فقط به مقابله های مثلا محترمانه میان ریاست جمهوری و رهبری حکومت اسلامی توجه بکنیم؟ نظریه بالا تأیید می گردد. زیرا همه روزه، یا سید علی خامنه ای در یکی از سخنرانی های خویش، به گونه غیر مستقیم کنایه هائی به رئیس جمهور می زند؛ و یا می بینیم و می شنویم، که حسن روحانی ضمن سخنانی که در اجتماعات مختلف بیان می نماید؛ به نوعی و به زبان طعنه، مطالبی را در گفته های خویش می گنجاند؛ که شنوندگان بیانات وی، به سرعت در می یابند؛ که رئیس جمهور در حال پاسخ دادن به رهبر است!

مدتی می گذرد، که به دلائلی نیمه آشکار، سید محمد خاتمی رئیس جمهور دو دولت اسبق حکومت اسلامی، برای بسیاری از کارها ممنوعیت گرفته است. خاتمی ممنوع التصویر، ممنوع المصاحبه، ممنوع الخروج، ممنوع الکلام و ….. شده است. شاید به علت آنکه وی تا حدودی به طیف اصلاح طلبان نزدیک می باشد؛ گروه تندروی اصولگرا ها، در صدد بی هویت نمودن شخصیت او هستند. این شبهه نیز بعید به نظر نمی رسد؛ از آنجائی که از میان رؤسای جمهور حکومت اسلامی، تا کنون سه تای شان ” سویل ” و بقیه آخوند بوده اند؛ با آنکه او در مقام مقایسه، بیش از بقیه مورد توجه مردم و حتی دستگاه حاکمه به شمار می آمد. ولی به لحاظ آنکه خاتمی سومین رئیس جمهور ملبس به لباس روحانیون می باشد بود؛ و به نسبت چهار تن رئیس جمهور پیش از خودش(ابوالحسن بنی صدر، محمد علی رجائی، سیدعلی خامنه ای و علی اکبر هاشمی رفسنجانی)، زعمای امور بر آن شده بودند، که بعد از اتمام دوره دوم ریاست جمهوری خاتمی، نگذارند که دوباره یک آخوند به این مقام دست بیابد. چون که می خواستند با این روش فردی غیر روحانی را درون این پست بگنجانند؛ تا امر به مردم ایران مشبّه نگردد، که حکومت اسلامی هیچگاه نخواهد گذاشت؛ کاندیداهای غیر آخوند به مقام رئیس جمهوری رژیم شان دست بیابند. به این دلیل مصمم شده بودند، که یک فرد غیر آخوند را در دولت نهم جمهوری خبیث شان، بر مسند ریاست قوه مجریه قرار بدهند!

به یاد می آوریم که در میان نامزدهای ریاست جمهوری دولت نهم رژیم، فردی به نام محمود احمدی نژاد(ببخشید دکترش جا افتاد)، که در ته لیست نامزدهای انتخاباتی قرار داشت؛ یکباره با آوردن آراء بی شماری(تقلب های سپاه پاسداران) به بالای لیست صعود نمود. یعنی حتی از دو تن از نامزدهای انتخاباتی، که در آن زمان از چهره های صاحب نام رژیم به شمار می آمدند(هاشمی رفسنجانی و مهدی کروبی) هم بالا زد و این پست را احراز نمود. یعنی سران برجسته رژیم، مایل بودند که بعد از ریاست جمهوری پیاپی سه آخوند(سید علی خامنه ای، اکبر هاشمی رفسنجانی، سید محمد خاتمی)، که هر یک دو دوره رئیس جمهور بودند؛ یک نفر غیر روحانی را به ریاست برسانند. که فقط نقش ظاهری این مقام را بر عهده داشته باشد؛ و بدون مجوز اربابان آخوند و سپاهی خودش، هیچ کاری را به انجام نرساند. تا در این رهگذر، دیدگاه مردم تغییر نماید؛ که چرا فقط آخوندها رئیس جمهور می شوند؟!

از آن پس به همان نسبتی که اصولگراها قدرت بیشتری می یافتند؛ از توان اصلاح طلبان کاسته می شد. یکی از متعلقان چند روی طیف اصولگراهای افراطی در این حکومت، شهردار کنونی شهر تهران، قالیباف است. از زمانی که ریاست شهرداری تهران بزرگ بر عهده او گذاشته شده، تا کنون چندین بار مورد انتقادهای شدید دیگر مسؤلان قرار گرفته است. از وقتی که او به این مقام رسیده،(که اصل همین قضیه نیز غلط است؛ فردی از اهالی خوزستان، که شناخت چندانی به مسائل تهران ندارد؛ شهردار منطقه بسیار بزرگ و شلوغ آنجا بشود.)در جائی مانند پایتخت ایران، که تعداد آپارتمان ها و برجهای سر به فلک کشیده اش، بیش از ظرفیت آب و هوائی و دیگر امکانات آن است. روز به روز بر تعداد آنها افزوده هم می شوند. کاری که نه منطبق با اصول شهرسازی است؛ و نه منطقی به نظر می رسد!

به تازگی، یک عضو شورای مجمع تشخیص مصلحت نظام، در نامه ای که برای صادق آملی لاریجانی، رئیس قوه قضائیه نوشته، خواستار رسیدگی به تخلفات شهرداری تهران شده است. تخلفات ذکر شده در این نامه، دادن مجوزهای بی رویه ساخت و ساز، افزایش تراکم غیرقانونی، و تغییر کاربری فضای سبز به مسکونی، در بسیاری از مناطق تهران هستند. در این نامه، سریع ترین راه برخورد با خلافها، توقف ساخت و سازهای بی ضابطه، و در پی آن رسیدگی دقیق به پرونده اتهامات موجود شهرداری تهران است!

به زبان ساده، و به جهت خوی و خصلت بیشتر زیاده طلبان(هر که زیادتر از من دارد محکوم به فنا است)، جریان بریده شدن سر مسؤلان حکومتی در رژیم آخوندی، از فرزندان رفسنجانی و خودش، سید محمد خاتمی، شهردار تهران و …. شروع شده، بی تردید دیری نخواهد پائید؛ که خودزنی ها و خودسوزی های سران کوچک و بزرگ جمهوری رو به فنای آخوندی، از این سطحی که آغاز نموده، به سوی تعداد بیشتری از آنان نیز اوج بگیرد. امری که تحقق یافتن اش، آرمان ایرانیان میهن پرست می باشد. که البته آن هم، دیرو زود دارد، اما سوخت و سوز ندارد!

محترم مومنی

مقاله قبلیخطیب موقت نماز جمعه تهران، صدیقی: مجلس خبرگان محل فتنه‌گری نیست
مقاله بعدیواکنش بسیار تند رامبد جوان به ماجرای بیمارستان خمینی‌شهر
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.