روزی که شیخ صادق خلخالی بیل و کلنگ برداشته بود و عرقریزان سعی میکرد اولین پله سنگی جلوی ورودی آرامگاه رضاشاه کبیر بنبانگذار ایران نوین را از جا در بیاورد و عملیات تخریب را افتتاح نماید (!) من به اتفاق گروهی از خبرنگاران مطبوعات داخلی و خارجی به محل آرامگاه رسیدم و چون یک گروه تلویزیونی آلمانی هم آمده بودند به درخواست خلخالی مترجم وی در گفتگو با مصاحبهکنندگان خارجی شدم که فیلم خبری آن همان شب از تلویزیون دویچه وله پخش شد.
خبرنگار به شیخ خلخالی که به دلیل اعدامهای بیمحابا و برگزاری دادگاههای چنددقیقهای شهرت جهانی یافته و حتی به آیشمن ایران معروف شده بود گفت:
” این برج باشکوه چه جرمی در رژیم گذشته مرتکب شده است که دارید نابودش میکنید؟”
خلخالی که آشکارا از این سؤال ناراحت شده بود چند لحظه مکث کرد و سپس بهتندی گفت:
” این عمارت را عمداً در کنار مسجع شریف حضرت عبدالعظیم حسنی ساختهاند تا کمکم تبدیل به زیارتگاه مردم سادهدل شود و بجای زیارت شابدوالعظیم شاهرضا را زیارت کنند و دخیل ببندند و از او شفا و شفاعت بخواهند!
خلخالی در کتاب خاطرات خود که مصاحبه جنجالی من با خودش را هم در اول کتاب آورده است چگونگی و نحوه تخریب آرامگاه رضاشاه کبیر را چنین شرح داده است:
ما به دفتر امام رفتیم و طبق معمول، از هر دری سخن به میان آمد و گفته شد: زمان آن فرارسیده است که مقبره پهلوی خراب شود. این ایام مصادف بود با ورود مجدد شاه به مصر، سادات با پناه دادن به شاه، میخواست او را در بازگشت به ایران کمک کند؛ ولی ما میخواستیم به او ویاران او نشان دهیم که دیگر در ایران، هیچگونه ریشه و پایه و خانهای ندارد. یکی از انگیزههای ما در خراب کردن مقبره پهلوی همین بود و نیز میخواستیم، طرفداران او در ایران که همچون ستون پنجم عمل میکردند، بهکلی مأیوس شوند.
ما آن روز به سپاه رفتیم و … سرپرست سپاه، امکانات لازم را در اختیار ما گذاشت. ما حدود دویست نفر، باهم جمع شدیم و با بیل و کلنگ، بهطرف حضرت عبدالعظیم به راه افتادیم.
من در صحن مطهر حضرت عبدالعظیم، سخنرانی پرشوری ایراد کردم و گفتم: دوره قرار گرفتن بناهای زشت و زیبا در کنار هم پس از انقلاب اسلامی ایران، دیگر به پایان رسیده و مردم مسلمان ایران نمیتوانند در کنار مزار شهیدان به خون خفته و چهرههای درخشان تاریخ اسلام، مانند حضرت عبدالعظیم، مقبره جنایتکارانی مانند رضاخان و ناصرالدین خان ناصرالدینشاه قاجار و حسنعلی منصور و دودمان پهلوی را تحمل نمایند. باید به هر وسیلهای که شده، مقبرههای سردمداران کفر و الحاد تخریب شود.
مردم لحظهبهلحظه تکبیر میگفتند و ابراز شادی میکردند. من حدود سهربع ساعت برای مردم صحبت کردم و صحن حرم مملو از جمعیت شد.
با صدور فرمان حرکت بهسوی مقبره پهلوی، مردم بسیج شدند. آنها در همان دقایق اولیه خیلی تلاش کردند، ولی در عمل مشاهده شد که مقبره بهقدری محکم ساختهشده که هیچ بیل و کلنگی به آن کارگر نیست. البته، مواد منفجره و سایر لوازم را هم تهیهکرده بودیم. از طرف سازمان رادیو و تلویزیون هم آمده بودند تا فیلمبرداری کنند.
مردم ستمکشیده از دست این دودمان، بهویژه سالخوردگان حضرت عبدالعظیم، بیاندازه فعالیت میکردند یکی سنگها را میشکست و دیگری پلهها را میکند و سومی به در و پنجره حمله میکرد و خلاصه، هر کس کاری میکرد.
سرانجام، کار به گریدر و بلدوزر و جرثقیل و وسایل قوی مکانیکی کشید. ساعت، حدود ۴:۳۰ بعدازظهر بود که از طرف بنیصدر پیام آوردند، مبنی بر اینکه از تخریب مقبره دستبردارید. من اعتنا نکردم، ولی کمکم، کار جدی شد و جناب آقای میر سلیم، سرپرست وزارت کشور، نامه رسمی مرقوم و اعلام نمود که دستور از طرف شورای انقلاب و شخص آقای بنیصدر است و شما باید به هر نحو که شده، دست از تخریب بردارید، وگرنه مجبوریم طبق مقررات با شما عمل کنیم، یعنی شما را توقیف میکنیم.
اطراف مقبره را گروه مسلح فداییان اسلام در محاصره داشتند و پاسداران هم مواظب اوضاع بودند. سرانجام، شب فرارسید، ولی ما نتوانستیم مقبره را بخوابانیم، اگرچه خسارت زیادی به آن زدیم و بهصورت مخروبه درآوردیم. ساعت حدود ده شب، برای استراحت، محل مقبره را ترک کردم.
کمی بعد، جناب آقای حاج احمد آقا خمینی، برای دیدن مقبره و درواقع، برای تقویت روحیه اینجانب به آنجا آمد و افراد مستقر در آن محل را تشویق کرد و با این عمل خود، فهماند که امام با تخریب مقبره، مخالفتی ندارند و این امر، بیاندازه موجب تقویت ما شد.
چرا بنیصدر اصرار داشت که این مقبره در جای خود باقی بماند،
او جانیان درجهیک این دودمان را از ایران خارج کرد و وجوه نقدی آنها را بهوسیله آقای نوبری، دستنشانده خود، برای آنها به خارج حواله نمود. بنیصدر نمیخواست این کار عظیم به دست روحانیون مبارز انجام شود. او نمیخواست حتی قبور زاهدی و منصور و سایر سردمداران فساد از میان برود. او میخواست در آینده، قبر خود او هم بهعنوان قبر یک سردار، در کنار آنها قرار گیرد، وگرنه این مقبره با آن ساختمانی که داشت، نه به درد موزه میخورد و نه به درد چیز دیگری، فقط دکور شیطانی بود.
ما فردای آن روز نیز، مشغول به کار شدیم. البته این بار با دلگرمی بیشتری کار میکردیم. در بعضی از جراید درجشده بود که تخریب مقبره پهلوی به تأخیر افتاد و این مطلب را از قول بعضی از کمیتهها نوشته بودند؛ اما ما با جدیت مشغول تخریب شدیم و مردمی که برای زیارت حضرت عبدالعظیم میآمدند، با شعارهای خود ما را تأیید میکردند.
تعداد بیشماری از مردم نیز از تهران برای کمک آمده و فریاد میزدند: باید مقبره هرچه زودتر خراب شود. شاید شما ندانید که این مقبره را تا چه حد محکم ساخته بودند. ما آن را مثقال مثقال میکندیم و بلدوزر و گریدر و وسایل تخریب عادی، بدان کارگر نبود. سرانجام، ما مجبور شدیم که با دینامیت مقبره را بهتدریج خراب کنیم.
هرروز، مهندسین و کارشناسان درجهیک، بهعنوان متخصص تخریب از کارخانه سیمان ری میآمدند و چه بگویم، متجاوز از بیست روز طول کشید تا آن دکور شیطانی فروریخت و بهطور کامل تخریب شد. پس از تخریب، صدای هلهله و شادی از مردم بلند شد و شور و شعف بهقدری بود که غیرقابل وصف است.
ما در جواب آقای بنیصدر، در روزنامهها نوشتیم که این خودکامگی نیست، بلکه تبعیت از آرای ملت است و ملت ما را در این راه تأیید میکنند. بعداً هم امام امت در بیانات خود، تخریب مقبره را تأیید کرد و فرمود: کار آقای خلخالی درست است.
مقبره شیطانی رضاخان، قطعنظر از اینکه جلوی دیدگاه بارگاه پرجلالت حضرت عبدالعظیم بن عبدالله حسنی را گرفته بود و مردم نمیتوانستند از راه دور آن را مشاهده کنند و سلام عرض نمایند و صرفنظر از اینکه جلوی خیابانکشی از طرف غرب شهرری بهطرف شرق و شمال شهر را گرفته بود، تخریب آنیک فایده روانی مهم داشت و آن این بود که دل طرفداران دین و اهلبیت عصمت و طهارت را شاد و لبریز از سرور کرد. شکر به درگاه خداوند که مردم با چشم خود دیدند، مقبره سرسلسله دودمان پهلوی، در حکومت اسلامی در هم میریزد.
من با چشم خود دیدم که در شب حمله به مقبره پهلوی، در میان امواج خروشان مردم اصیل شهرری و تهران، فقط دو نفر گریه میکردند به ما میگفتند که چرا این مقبره را خراب میکنید! و بعداً معلوم شد که آنها جزو چند صد نفر پرسنلی بودند که به عناوین جاروکش و رفتگر و دربان و قاری قرآن و مأمور تشریفات و مفتش و جاسوس در آنجا کار می کرند و هریک، حقوق کلانی از بیتالمال مسلمین دریافت میداشتند.
شاه وقتی مرد، من خدمت حضرت امام رفتم، جریان را عرض کردم و گفتم: من دلم میخواست که شاه درنبرد کشته شود، نه در ذلت. امام هم قبول کرد.
این احتمال نیز وجود داشت که اگر مقبره بر جای خود باقی بماند، در طول سالیان دراز و در آینده به مزار تبدیل شود. ما به چشم خود دیده بودیم که مردم سادهلوح، پس از زیارت حضرت عبدالعظیم، بر مقبره ناصرالدینشاه هم فاتحه میخواندند. البته، ما دستبهکار شدیم و دستور دادیم که سنگقبر ناصرالدینشاه را بکنند تا اثری از مقبره او در کنار حضرت عبدالعظیم نمانده باشد.
ما نهتنها قبر رضاخان را با خاک یکشان کردیم، بلکه قبر علیرضا پهلوی «برادر محمد رضاشاه» و فضلالله خان زاهدی، عامل کودتای ۲۸ مرداد و منصور، امضاکننده قرارداد کاپیتولاسیون و مصونیت مستشاران نظامی آمریکا و دهها نفر دیگر از سردمداران فساد را نیز نابود کردیم. آنها با نزدیک کردن خود و خانواده خود به دربار، طی سالیان دراز، مردم را به انحطاط کشانده بودند.
موضوعی که لازم است گفته شود، این است که هرچه قبر رضاخان را کندند، حتی استخوانهای او هم به دست نیامد. بعداً معلوم شد که شاه به هنگام فرار، استخوانهای پدرش را برداشته و با خود به قاهره برده است و حالا هم در یک جای امن، در لوسآنجلس، نگهداری میشود. این استخوانها را در کنار جنازه فرزند اشرف، آقای شفیق، به امانت نگاهداری میکنند تا بهاصطلاح، در یک فرصت مناسب، در ایران، دفن کنند