دکتر کاوه احمدی علی آبادی
عضو هئيت علمي دانشگاه آبردين با رتبه پروفسوري
عضو جامعه شناسان بدون مرز(ssf)
نحوه بازی های منطقه ای و سناریوهای پیش روی و ارزیابی موفقیت و حتی سطح پیروزی ها را تنها درک وضعیت و شرایط واقعی منطقه ای – آن هم از نیم قرن اخیر به این سوی تا نقطه عطف بهار عربی- تعیین می کند.
بازی های جدید از زمانی شروع شد که لابی اسرائیل در آمریکا توانست طیفی از سیاست سازان غربی را متقاعد کند که تحت عنوان کمربند سبز، حمایت از رژیم های دیکتاتوری و نیمه دیکتاتوری نظامی را رها کند و حمایت و تقویت اسلام گرایان در خاورمیانه را در دستور کار بگذارند. انقلاب 57 ایران و مهندسی آن توسط باند خمینی از طریق تیم فردوست –سرویس زیتون که شاخه موساد در ایران است- با شوی تعدادی ملا روی صحنه برای طراحان این فتنه بزرگ، یک نقطه عطف و پیروزی بزرگ به شمار می رفت. قرار بود که سیاستمداران آمریکا و بلوک غرب را متقاعد کنند که اسلام گرایان تندرو تهدیدی برای اتحاد جماهیر شوروی سابق در حوزه آسیای میانه هستند و نامه خمینی دست نشانده شان به گورباچوف نیز در همین راستا و طبق نقشه منطقه ای طراحان کمربند سبز ارسال شده بود. قرار نبود که واقعاً اسلامگرایان تهدیدی برای شوروی سابق باشند و باید تنها چنین در بوق و کرنا می شد (چون بزرگترین برنده تقابل بلوک های شرق و غرب در زمان جنگ سرد، اسرائیل و موساد بودند که با دودوزه برای هر دو طرف جاسوسی می کردند و از هر دو طرف می چاپیدند و بزرگترین بازنده فروپاشی شوروی سابق نیز موساد و اسرائیل بودند) و هدف اصلی از آنچه “شطرنج بزرگ” شان خواندند، تشکیل “خلافت بزرگ اسلامی” و “اتحاد جماهیر بربریت اسلامی” در روی صحنه و ظهور ابرقدرتی جدید به نام “اسرائیل بزرگ” از طریق چپاول منابع انرژی کشورهای منطقه به وسیله تیم امنیتی موساد در پشت صحنه بود. آن گاه ابرقدرت آمریکا و اتحادیه اروپا نیز محتاج اسرائیل می شدند؛ چون رگ خواب غرب که انرژی است در دستان موساد خواهد بود. برای اسلام گرایان تندرویی نیز که به قدرت رساندند، چپاول کشور نیز هم مهم نبود (چون مدعی بودند که برای اقتصاد انقلاب نکردند و اقتصاد مال خر است!) و هم شرط موساد با رهبران این اسلام گرایان –از ابتدا- برای آن بود که تعدادی مذهبی متعصب منزوی و حتی عمدتاً ولگرد بی سرو پا را به بالاترین مقامات حکومت اسلامی -توسط همین تیم امنیتی برساند که در خواب نیز نمی دیدند و کافی بود تا از بیت المال کشورشان کمی گشاده دستی کنند که در ایران نیز دقیقاً چنین کردند و خمینی نیز با ورود به ایران حکم شرعی اش را (به زعم خودش) صادر کرد و گفت مملکت را بسان غنیمت جنگی از کفار گرفتم!
پس از انقلاب ایران شروع به تشکیل گروه های تندروی زیرزمینی شیعی توسط رژیم ملاها در منطقه کردند و هرگز به حمایت از همان اسلام گرایان سابق بسنده نکردند، تا مهره های جدید کاملاً در ید تصمیمات شان گوش به فرمان باشند. از آن سوی چون تندروهای شیعی تهدیدی برای سنی های منطقه شمرده می شدند، عربستان و برخی از کشورهای عربی را تشویق کردند که به عنوان یک راه حل، گروه های تندروی سنی و سلفی را در تقابل با گروه های شیعی مورد حمایت ایران تشکیل و سازماندهی کنند. هر گاه غرب نیز به سبب تجارب مورد ادعای موساد در نفوذ به گروه های اسلام گرای تندرو بدنبال راهی جهت مقابله با تهدیدات تروریستی یکی از آن ها می گشت، موساد در حالی که احاطه کامل بدان ها داشت -و بدون مدیریت امنیتی موساد آنان حتی سه روز مقابل سرویس های جاسوسی غرب دوام نمی آورند- پیشنهاد می داد که گروه تندروی اسلامگرای جدیدی تشکیل دهند که توسط مأموران نفوذی شان هدایت شوند (و دقیقاً داعش همین گونه شکل گرفت)، اما نتیجه هیچ گاه مطابق میل غرب پیش نمی رفت و آن گروه جدید خود به معضلی جدید در منطقه بدل می شد (و هر طرح و عملیاتی بر علیه ترویست های منطقه را که موساد در آن مشارکت کند همواره نتیجه اش همین خواهد بود؛ چون اوست که پشت تمامی تروریست ها و تندروهای اسلامی در منطقه است و چاقو دسته اش را نمی برد). چیزی که دقیقاً هدف موساد بود و او از آن طریق با گسترش هر چه بیشتر گروه های اسلامگرا و طرفداران اسلام سیاسی درصدد بود تا حاکمیت کشورهای منطقه و به خصوص حکومت های مورد حمایت آمریکا در منطقه را ساقط کند و با مهندسی قیام های منطقه توسط اسلامگرایان تندروی زیر مدیریت خود –همچون انقلاب 57 ایران- کل منطقه را به سوی آن بربریت اسلامی که ایدئولوژی اش را نیم قرن بین طرفداران اسلام سیاسی شتشوی مغزی داده بود، سوق دهد. بهار عربی برای آنان فرصتی جدید بود تا طی خلاء قدرت ایجاد شده به سرعت تندروهای اسلامی زیردست شان، انقلاب های منطقه را مهندسی کرده و بدزدند. اما کارها در آخرین لحظه طبق نقشه شان پیش نرفت و “بهار عربی به کابوسی برای خواب های نیم قرن اخیرشان بدل شد”.
نخستین تغییر هنگام شکست اسلام گرایان اخوان المسلمین ابتدا در مصر و سپس کل منطقه رقم خورد. شکست دوم با تغییر زاویه سلفی ها توسط سیاستمداران عربستان کلید خورد که آنان را از سیاست منع کردند و بدرستی در امور خیریه هدایت نمودند که مانع شد تا سلفی ها نیز چون اخوانی ها در منطقه قلع و قمع شوند. شکست سوم در گزینش النهضة تونس رخ داد که بهار عربی با آنان شروع شده بود؛ جایی که اسلام گرایان النهضة بدون مصادره انقلاب به نفع خود، در ائتلاف با همه طیف های سیاسی دیگر، به یکی از پیشروترین و مترقی ترین قوانین اساسی جهان دست یافتند و نخستین دموکراسی موفق خاورمیانه متولد شد و الگویی شد برای اسلام گرایان دیگر منطقه. کشورهای دیگر منطقه نیز “اصلاحاتی جدّی را برای تأمین نظر افکار عمومی مردم شان” در دستور کار گذاشتند که برای انقلاب دزدانی که بدنبال ساقط کردن حکومت ها از طریق قطبی شدن شرایط بودند، شکستی دیگر شد.
رژیم ملاها نیز از چند سوی در بهار عربی شکست خورد. نخست متحدان منطقه ای اش که بزرگترین بازندگان و حاکمیت های ساقط شده یا نابود شده در بهار عربی بودند. رژیم قذافی، رژیم اسد، رژیم مالکی و حتی دولت فاسد کرزای از جمله مهمترین شان بودند که ساقط و حتی نابود و تار و مار شدند. شکست دوم به ناکامی شبه نظامی شیعه مورد حمایت ایران در تصاحب انحصاری قدرت برمی گشت. نه تنها در عراق، بحرین و سوریه، که حتی در لبنان و یمن نیز شبه نظامیان مورد حمیت ایران نتواستند همچون انقلاب 57 ایران آحاد مردم را برای سرنگونی حکومت به خود جلب کنند و در خوشبینانه ترین وضعیت تنها در بخشی از حاکمیت شریک شدند (که آن حق هر گروه و طیفی است). در لبنان حزب الله لبنان نه تنها بخش کوچکی از دولت ائتلافی را تشکیل می دهد که هرگز در طول دوران حیات اش به این میزان ضعیف نشده و ضربات کمی و کیفی ای که در جنگ سوریه از اسلام گرایان تدروی سنی دریافت کرده در هیچ یک از جنگ هایش با اسرائیل دریافت نکرده و تقریباً تمامی فرماندهان فعال رده اولش کشته یا –به سبب نارضایتی از عملکردشان- تعویض شده اند که تازه کشتار در جوخه سوریه تداوم نیز دارد. همین حالا اگر جنگ سوریه خاتمه یابد، تا این لحظه بیش از نیمی از بعثی های سوریه و نزدیکان اسد، حزب الله لبنان، شبه نظامیان عراقی و فرماندهان رده بالای سپاه قدس ایران کشته (حتی در طول هشت سال جنگ با ارتش عراق هرگز این میزان از فرماندهان سپاه دست دوجین و کشته نشده بودند) و مجازات شده اند که در تاریخ انقلاب های جهان رقم بسیار بالایی است و در “بهار عربی بی نظیر” است. در یمن روی صحنه تعدادی حوثی می بینید که دل شان خوش است که اعلامیه می دهند و با آن کشور تغییر می کند (!)، اما پشت صحنه تیم عبدالله صالح رئیس جمهور پیشین قرار دارد که درصدد “استفاده ابزاری” از حوثی هاست و آنقدر آنان را تهییج می کند تا آمریکا و متحدانش متقاعد شوند که حوثی ها تهدیدی جدّی برای منطقه هستند و تیم عبدالله صالح راه حل است و منتظر یک چراغ سبز آمریکا است تا حوثی ها را قتل عام کند (با یک بمب گذاری از طریق تیم امنیتی اش در یکی از اصلی ترین جلسات رهبران حوثی ها) و حوثی های از همه جا بی خبر نیز چون احمقان مست، هر روز به یک جا حمله می کنند و خبر ندارند که چه خوابی برایشان دیده اند. حوثی ها با اتحاد با عبدالله صالح هم اقبال عمومی را در یمن از دست دادند و هم افکار عمومی اعراب منطقه را که ثابت کرد متحدان ملاهای ایران تنها بدنبال “کسب انحصاری قدرت” اند و مبارزه با حاکمیت های موجود نه به سبب ظلم یا دیکتاتوری شان است و ملاها حاضرند با بدترین دیکتاتورها و زشت ترین شیاطین نیز متحد شوند، به شرط این که به قدرت دست یابند و یمن بزرگترین شاهد زنده آن است.
حوثی ها نیز اینک تنها بر پایتخت مسلط هستند و سایر مناطق یمن و به خصوص مناطق جنوبی، از طریق نیروهای محلی خودمختاری بر پا کرده اند و یمن نیز به سبب فقر و بیکاری و بحران شدید اقتصادی و وابستگی شدیدش به عربستان نمی تواند هیچ آینده ای روشن را با انحصار قدرت توسط حوثی ها در پیش روی داشته باشد و هیچ راهی جز مشارکت در قدرت برایشان وجود ندارد و گرنه به جنگ داخلی و قحطی کشیده خواهند شد. بماند که کشورهای حاشیه خلیج فارس و به خصوص عربستان (و حتی مصر)، آخرین کارت را برای “دخالت نظامی مستقیم در یمن” کنار گذاشته اند و بیکار نخواهند نشست. این ها تازه بدترین سناریوهای پیش رو نیست. داعش حضور زیرزمینی اش را در یمن بسیار افزایش داده و توسل حوثی ها به اسلحه یعنی یک جنگ داخلی خونین با ضیافت داعشی ها در پیش است که از یمن فاجعه ای در حد سوریه می سازد. تا همین حالا نیز دو سوم تلفات بزرگ خونین از حوثی ها و به خصوص رهبران شان بوده است. وقایع آتی یمن همه چیز را به ثبوت خواهد رساند. حالا رژیم ایران نیز در کنار داعش به عنوان سیاه ترین تهدید خاورمیانه “در دستور کار” مقابله آمریکا و متحدان جهانی و منطقه ای اش قرار می گیرد. چون دولتمردان آمریکا دقیقاً متوجه شده اند که علاوه بر داعش، رژیم ایران نیز تهدیدی برای امنیت و ثبات در منطقه است (به همین سبب وزیر دفاع قبلی شان را تعویض کردند، چون تنها داعش را تهدید می شمرد و طرح ها و برنامه ای برای نابودی فقط داعش دنبال می کرد) و آمریکا و متحدانش به جای حذف یک طرف بحران، در حال “مدیریت بحران” اند و آن نتیجه سال ها رفتارهای مزورانه ملاها و پاسداران ایران در منطقه و به خصوص عراق است. هیچ چیز “عادلانه تر” از قصاص جانیانی وقیح -که بر جنایت های شان اصرار دارند، به دست یکدیگر نیست.
نکته از همه مهمتر پیرامون باخت رژیم ایران آنجاست که گروه های مورد حمایت رژیم ایران نه تنها نتوانستند آن گونه که در انقلاب 57 اعتماد اولیه آحاد مردم را به عنوان یک آلترناتیو به جای رژیم شاه کسب کردند، بدست آورند که مهمتر از شبه نظامیان سنی در حال تقابل و نبرد با آنان، حالا افکار عمومی اعراب سراسر منطقه بر علیه ایران و شبه نظامیان مورد حمایت اش جبهه گیری کرده و نمونه بارز آن حمایت اعراب سنی عراق و سوریه حتی از داعش در مقابل شبه نظامیان ملاهای ایران است. گروه های مورد حمایت ایران در خلاء قدرت بهار عربی نه تنها نتوانستند حاکمیت های موجود را بدزدند که اینک در موج سوم بهار عربی هم شبه نظامیان سنی و هم مردم معترض منطقه به آنان به عنوان دشمن اصلی می نگرند و در نتیجه کشتار شبه نظامیان تندروی شیعه و سنی بدست یکدیگر مدتی است که آغاز شده و هر روز با شدت بیشتری ادامه نیز می یابد. اکنون همان سیاهی لشکرهای اسلام گرای تندرو از شیعه و سنی که قرار بود، هر یک پازلی از خلاف اسلامی و اتحاد جماهیر بربریت اسلامی را شکل دهند، به جان هم افتاده اند و یکدیگر را می کشند و نابود می سازند و خواب های توطئه گران و طراحان کمربند سبز را برای همیشه به خاک می سپارند. به عبارتی، گروه های شیعه مورد حمایت ایران و سپاه قدس در منطقه حضور دارند و حتی بیش از گذشته، اما به جای “تصاحب قدرت” تنها “کشته و نابود” می شوند؛ آن هم بدست “اسلام گرایان بی رحمی همچون خودشان”. ایران در گذشته دو متحد بزرگ منطقه ای داشت: یک رژیم اسد و دو حکومت مالکی. رژیم اسد که از زمان جنگ ایران و عراق متحد نزدیک ایران بود و تا قبل از بهار عربی کشوری قدرتمند و باثبات بود. اما حالا به جای کشور سوریه تنها ویرانه و تلی از جسد و خاک باقی مانده که دیگر سرزمین و کشور هیچ کس نیست. تنها هزینه حفظ اسد بر مناطق تحت تصرف اش با ایران است که در شرایط تحریم اقتصادی بار آن مدام سنگین تر می شود که می بینیم اخیراً ارزش پول سوریه چقدر سقوط کرده و اقتصادش در شرف فروپاشی است. این در حالی است که کمتر از یک سوم سوریه در تصرف اسد و حامیانش است و مابقی آن بخشی در کنترل ارتش آزاد سوریه و دولت موقت ائتلاف مخالفان اسد است که توسط بسیاری از کشورهای جهان و منطقه و به خصوص اعراب به عنوان نمایندگان واقعی سوریه به رسمیت شناخته شده است و بخشی دیگر زیر کنترل داعش است. رژیم مالکی دست نشانده ای ایده آل برای ملاهای ایران بود که چون دولت آمریکا نمی دانست که مزدور ایران است و با تصور این که متحد خودش است، هزینه بر سر قدرت ماندن دولت مالکی را نیز می داد و رژیم ایران هم انتخابات و ثروت عراق را از طریق آن مهندسی می کرد و هم تحریم های جهانی را از طریق عراق دور می زد.
مالکی نیز هم با تبعیض نسبت به غیرشیعیان و هم با اقدامات قهری و حتی شدید شکنجه و زندان و اعدام های فله ای، تمام عراق را به شدت به سوی جنگ فرقه ای کشانده بود، با تقلب در انتخابات امید به ماندن در قدرت داشت. اما با انداختن داعش به جان مالکی و پس از ساقط کردن آن، حالا دولت و حاکمیتی در عراق بر سر کار آمده که گرچه با هیچ یک از همسایگانش سر جنگ ندارد، مزدور کسی نیز نیست، مورد اجماع همگان و حتی کشورهای عرب منطقه است و اقداماتش همچون اصلاحات دولتی و همین طور اخراج و دستگیری بسیاری از اعضای باند مالکی خود گواهی است بر این حقیقت که دولت کنونی عراق خوب می داند، چگونه در عین حالی که از ایران برای جنگ با داعش کمک می گیرد، استقلال رفتارش را داشته باشد و به جای له شدن میان فشارهای همسایگان رقیب، از هر یک به نفع منافع کشور و مردمش بهره برد و با تغییراتی واقعی و مبارزه با فساد و تبعیض، خواسته های مردم عراق را دنبال کند. وضعیت مشابهی در افغانستان نیز پیش آمد و ملاهای ایران با تبانی با کرزای فاسد نتوانستند با مهندسی انتخابات باند کثیف و مزدورشان را در افغانستان حفظ کنند و دولت ائتلافی جدید افغانستان نیز “اصلاحات دولتی” و “مبارزه با فساد اداری” را با انواعی از تصمیمات از جمله برکناری و دستگیری بسیاری از دولتمردان سابق آغاز کرده است و رژیم ملاها یک متحد دیگرش را از دست داده است.
این ها تنها “شکست های خارجی” رژیم ملاها و پاسداران ایران است و در “سطح داخلی” وضعش بسیار وخیم تر است. رژیم ملاها سال هاست که افکار عمومی ایرانیان را باخته و هر انتخاباتی خود گواهی روشن است که مردم پای صندوق نمی روند، مگر به این قصد تا سیلی دیگری به آنان بزنند و طیفی دیگر را به جان طیفی دیگر در حاکمیت بیاندازند و لو رفتن دزدی های نجومی در سال های اخیر تنها تیر خلاصی بود بر آن. ملاهای ایران نیز به خوبی بدان واقف اند که سعی می کنند ولو از طریق تمارض جلب ترحم از مردم کنند. با جنبش سبز اختلافات و شکاف در حاکمیت ایران ابعادی جدید یافت و بخش قابل ملاحظه ای از تاریخ انقلاب و انقلابیون رده اول و دوم، به بایگانی رفتند و حذف شدند که این به صرف خود یک شکست برای حکومت ملاهاست. رد حاکمیت سیاه خمینی دجال و ملاهای ملعون ایران که به نام دین و تشیع، بزرگترین جنایت ها و خیانت ها را در تاریخ ایران زمین مرتکب شدند، از طریق ارسال و گسترش پیام های “امام زمان” در حسینیه ها و مساجد و مراکز مذهبی و کوچه و بازار (به همراه تطابق غیرقابل انکارش با روایات و پیشگویی های گذشتگان از آنچه “دوران ظهور” خوانده می شود) موجب شده که رژیم کسادی بازارش را چنان احساس کند که حتی در مراسم حکومتی و با آوردن کارمندان دولتی با تهدید نیز به شدت نگران شود و اذعان کند که تنها مانده است. “بدون اصلاحات جدّی” در ایران می توان از هم اینک فاتحه رژیم را خواند. رژیم ایران هیچگاه این همه تنها و ضعیف نبوده است و چون بادکنکی است که از درون تهی شده و هر آن ممکن است که بترکد و پاسداران و آخوندهای ایران خوب می دانند که مردم و به خصوص جوانان منتظر یک جرقه هستند تا آنان را با دستانشان تکه پاره کنند (درست خواندید) و مردم به سخنانی که آنان را از خشونت باز دارد، توجهی نخواهند کرد (به سبب عمق فجایعی که رژیم مرتکب شده است) و ملاها را با همان عمامه های پرتزویرشان دار بزنند و از درختان و تیرهای چراغ برق آویزان کنند.
حالا ما وارد فاز جدیدی از شکست “فتنه بزرگ قرن” شده ایم. در حالی که پاسداران بی ناموس ایران هر روز مثل سگ در منطقه کشته می شوند، اتحادی از کشورهای مختلف جهان با رهبری میدانی ارتش آمریکا در منطقه در حال عملیات نظامی علیه تروریست های اسلامی هستند (و آماده برای هر نوع اقدامی علیه رژیم ایران، در صورتی که دست از پا خطا کنند)، داعش هر روز به مثابه یک تهدید، بیشتر به مرزهای ایران نزدیک می شود. در نقطه مقابل رژیم ایران ناگزیر است برای این که هر چه بیشتر داعش را از مرزهایش دور سازد، بیشتر در کشورهای همسایه درگیر شود و افزون تر در باتلاق شان فرو رود. آنان نه راه پس دارند و نه راه پیش. سقوط شدید قیمت نفت به همراه افزایش تحریم ها، ابرقدرتی چون شوروی سابق را سرنگون کرد، چه رسد ملاها و پاسداران نادان، بی سواد و سردرگم ایران. هر ضربه ای کاری به هشت پای رژیم ایران که موجب قطع پیوند بازوهای رژیم با مزدوران منطقه ای اش شود، موجب خواهد شد که باقیمانده مزدورانش “به سرعت” در منطقه “قتل عام” شوند. رژیم ایران حالت کشتی شکسته ای را پیدا خواهد کرد که جلوی چشم دشمنان آرام و بی صدا غرق می شود. آن خود رژیم ملاها و پاسداران ایران را به سوی اقدامات انتحاری می کشاند که “آن گاه پایان کارشان برای همیشه خواهد بود”؛ انتخاب با آن هاست. خطرناک تر از آن، با این روالی که رژیم ملاها در پیش گرفته است، حتی اگر در زمان اوباما درگیر جنگ مستقیم با آمریکا نشود، (در عین تداوم تحریم ها و پایین ماندن قیمت نفت و تداوم درگیری های منطقه ای رژیم) تنها دو سال تا زمان ریاست جمهوری جدید آمریکا مانده که کاندیدهای آن از حالا در کورس رقابت در مواجهه تندتر با رژیم ایران با یکدیگر سر ودست می شکنند. ملاها و پاسداران و مزدوران شان بی رحمانه ساقط و نابود خواهند شد؛ دیگر خود دانند.
حجت تمام.