چگونه با بنیادگرایان بحث کنیم بدون اینکه… (بخش سوم: مبارزه با جزمگرائی)

0
186

گزیده هائی از کتاب “چگونه با بنیادگرایان بحث کنیم بدون اینکه مشاعر خود را از دست بدهیم؟”، اثر هوبرت شلایشرت(*)، ترجمه محمدرضا نیکفر (**)

در بخش اول این نوشته توضیحاتی در باره مقولات اصلی کتاب ارائه شد و در بعضی موارد ارتباط بین بنیادگرائی عام کتاب و بنیادگرائی اسلامی در ایران و منطقه خاورمیانه برقرار گردید. در بخش دوم به استدلال های رایج جزمگرایان پرداخته شد.

در این بخش به استدلال ها علیه بی مدارائی در خود کلیسا که نمونه ای از انتقاد درونی است، میپردازیم. شباهت با استدلالهای جزمگرایان ایران و منطقه توضیح بیشتر را غیر ضروری میسازد.

توضیح در مورد روش آوردن گزیده ها و نقل قول ها (***) در پایان این بخش نیز آمده است.

«مبارزه با جزمگرائی»

شلایشرت خاطرنشان میسازد که استدلال علیه بی مدارائی در خود کلیسا هم وجود داشته است. او از دو کتاب، یکی نوشته بِیل (Bales) از سال ۱۶۸۶و دیگری از سباستیان کاستلیو (Sebastian Castellion) از سال ۱۵۵۴ نقل قول هائی می آورد. اما برای اینکه نشان دهد کار به این سادگی ها هم نیست، استدلالهای تئودور برزلیوس (Theodor Berzelius) را هم که موافق جزمگرائی است، مطرح میکند(ص ۸۰). شلایشرت مینویسد:

«طرفین اختلاف، انجیل را پایه قرار میدهند. بنابراین پایه استدلال مشترکی دارند. اما در اینجا مشکل جدیدی سر بر می آورد که در بحث های ایدئولوژیک عموما مشاهده میشود و آن اینکه متن مقدس را چگونه باید تفسیر کرد؟

بِیل می خواهد که عبارت “آنها را مجبور به ورود کنید” در انجیل (منظور از ورود، پذیرش دین مسیح است – م) بطور لغوی درک نشود بلکه استعاری فهیمده شود. او از این اصل دفاع میکند که هر تفسیر انجیل که ما را موظف به جنایت کند، اشتباه است. معنی لغوی عبارت “آنها را مجبور به ورود کنید” باعث همه گونه جنایت میشود، پس اشتباه است. جزمگرا در مقابل پاسخ میدهد:

“هرچه که در انجیل آمده درست است و باید به آن عمل شود، چه انسانی باشد، چه نباشد”.

بِیل سخنان خود را با این جمله به پایان میرساند که:

“حتی اگر دلائلی در دست باشد که بر مبنای آن باید جائی از انجیل را تحت اللفظی فهمید، نباید این کار را بکنیم، زیرا بیم آن میرود که جهان را دچار مصیبتی بی اندازه سازیم”.

نزد بِیل این حجت آخر است، زیرا او همواره می کوشد تا جائی که بتواند در چارچوب آموزه مسیحی – انجیلی استدلال کند. نخست ببینیم بِیل چگونه برهانهای مداراستیز را رد میکند. پس از آن به استدلالهای مستقیم مداراجوئی می پردازیم».

شلایشرت سلسله استدلالات منقدان درونی مانند بِیل و کاستلیون در مقابل جزمگرایان را معرفی میکند.

«علیه استدلال بخطر انداختن
بر پایه برداشت سخت کیشان، مرتدان خطر بزرگی برای رستگاری دیگران اند، پس باید کیفر ویژه ای ببینند. منقد این برداشت میگوید که تنها مرتدان خطرناک نیستند، انسانهای دیگر نیز مانند آنان خطرآفرین اند. آیا همه کسانی که دیگران را به گناهکاری میکشانند و به نفرین جاودان دچار میکنند، باید سوزانده شوند؟ آیا پیگیرانه (konesquent) نیست که همه را سر به نیست کنیم؟ برای مثال سنگدلان، خودپسندان، خصیصان، روسپیان و باده فروشان را؟ (ص ۸۱).

کاستلیو به کالون که تمایل زیادی به جملات تورات (وصیت نامه عهد عتیق) نشان میدهد، میگوید:

“اگر قرار است از گذشتگان تقلید کنیم، پس همان کارها را انجام دهیم! انجیل را رها کنیم و به تورات بازگردیم. همه آنهائی را که خدا در تورات دستور داده یعنی: شکنندگان پیمان زناشوئی، فرزندان نافرمانبردار و ختنه نشدگان را. کسانی که آئین فصح (Passahfest) را بجا نمی آورند و کسان دیگری از این دست. همه را بکشیم”.

این یک عمومیت دادن زیرکانه است، چون حتی کالون هم نمی خواست تمام جملات تورات را عملی کند. تنها قسمت هائی از آن را! در این صورت سوال این است که چرا فقط این قسمت ها را؟ پاسخ جزمگرا میتواند این باشد که منحرف عقیدتی موردی است ویژه، زیرا او آگاهانه به خدا ناسزا میگوید».

در برابر استدلال شبانی که جزمگرا ادعا میکرد باید مرتدان بی شعور را به زور به راه راست هدایت کرد، روشنگر ملاحظاتی دارد.

«علیه استدلال شبانی (ص ۸۲)
بِیل تفاوت قائل میشود: مقایسه مرتد با دیوانه درست نیست، چون رستگاری ابدی به خواست درونی انسان مربوط میشود و [در مقایسه با آن – م] رفتار ظاهری که در نتیجه اجبار حاصل میشود بی ارزش است.

“مرتدی که خود نخواهد را نمیتوان با زور به صف مومنان آورد. میشود او را با تهدید واداشت که در سخن و نوشته از خطاهایش تبری جوید و ایمان صحیح را بپذیرد … اما چه فایده دارد اگر آنچه می گوید از صمیم قلب و حاصل اعتقاد درونی نباشد؟ خدا نیز کسی نیست که بزور رستگار کند”. … پس استدلال شبانی نادرست است».

«علیه تمایز قائل شدن بین دو نوع خشونت
بِیل یادآور میشود که:

“تذکر به دوست ایرادی ندارد و میتوان در فرصت مناسب به دوستی تذکر داد. اما غارت و خشونت چیز دیگریست. چنین کارهائی نه علیه دوستان درست است و نه علیه دشمنان”.

در پاسخ، آگوستین میتواند او را به اهداف عالیه و تاثیر عملی وحشت پراکنی مسیحیت ارجاع دهد که طی آن شهرهای زیادی با استفاده از زور به کلیسای کاتولیک پیوستند. برای بِیل البته این استدلال قانع کننده ای نیست. خیلی ملتها با استفاده از زور به ادیانی گرویده اند. با زور میتوان همه کار کرد، اما این چه ربطی به حقیقت دارد؟

“هیچ چیز نادرست تر، بی معنی تر و با عقل سالم ناسازگارتر از آن نیست که راه مشروع حقیقت جوئی را اینگونه بدانیم: حقیقت وقتی قابل بررسی است که همه شوریده و برانگیخته باشند، یعنی وقتی که میدانیم اگر کسی به این سو برود، شرم و بدبختی را برای خود خریده و اگر به آن سو برود، افتخار و امتیازات زیادی نصیبش میشود”.

در اینجا جزمگرایان مذهبی پاسخ میدهند که فقط زمانی میشود از اجبار و پیگرد صحبت کرد که چنین رفتاری علیه دینداران بکار گرفته شود. اما این کارها علیه کافران عادلانه و منتج از عشق و خرد است. علیه این تمایز قائل شدن بین دو نوع خشونت، بِیل اصل دیگری را مطرح میسازد:

“من بر آنم که مهم نیست اجبار برای چه در دین بکار گرفته میشود. مهم اینست که اصلا بکار گرفته میشود. اینکه استفاده از خشونت کار زشتی است که با روح هیچ دینی، بویژه دین مسیح، همخوانی ندارد”(ص ۸۳).

اینجا دیدگاه روشنگر و جزمگرا رو در روی یکدیگر ایستاده اند و منطق یکی بر دیگری نمی چربد. در این مرحله کوشش برای استدلال سازنده به پایان میرسد. اما روشنگر به این خاطر نباید دم فرو بندد و خاموشی گزیند. در این حال دیگر چه میتوان گفت؟ اینجا بِیل بهترین کار ممکن را میکند. او بی هراس محتوای استدلال طرف مقابل را بیرون میکشد و اصل اخلاقی تازه ای را از آن استنتاج مینماید:

“پس توافق میکنیم که یک عمل ناحق، اگر برای دین حقیقی صورت گیرد، به حق میشود.

این مفهوم به روشنی در کلمات: “آنها را مجبور به ورود کنید” آمده است، اگر منظور عیسی مسیح معنی لغوی آن باشد. چون این اصل میگوید: آنهائی که سرسخت اند را کتک بزنید، شلاق بزنید، به زندان بیاندازید، غارت کنید و بکشید و زنان و فرزندانشان را از آنان بگیرید. همه اینها خوب است اگر برای خواست من صورت گیرد. در غیر اینصورت جنایت بزرگی است. سودی که جنایات عظیم برای کلیسای من دارد، آن را کاملا تمیز و پاکیزه میسازد”.

روشن نمودن پیامدها، یک شگرد موثر روشنگری است. بِیل این شگرد را بارها بکار گرفته است»(ص ۸۴).

«باز هم علیه تمایز قائل شدن بین انواع خشونت –
استدلال استحاله به طاغوت
“طاغوت” در اصل یک خدای کنعانی بوده که کنعانیان – گاه هم یهودیان – به احترام به وی کودکان را به عنوان قربانی میسوزاندند. در تورات بارها از آن صحبت شده است. برای مسیحیت، “طاغوت” مظهر تمام تبهکاریهای ضدانسانی، کافرانه و نقطه مقابل “عشق به همنوع” است. منظور از “استدلال استحاله به طاغوت” بُرهانی برای نشان دادن همسنگ بودن تبهکاری دینی با تبهکاری آشکار طاغوتی است.

کاستلیو با انگیزه ای آشکار میپرسد، دیگران در باره مسیحیان چه فکر خواهند کرد وقتی ببینند که آنها چطور به کشتار یکدیگر پرداخته اند؟:

“آنها وقتی می بینند که ما مانند حیوانات وحشی به جان هم افتاده ایم و چگونه قوی دستان بر ضعیفان ستم میکنند، کتاب مقدس را تحقیر خواهند کرد، چون می پندارند که شریعت، ما را به این کارها کشانده است. آنها از مسیحیت متنفر خواهند شد، به تصور اینکه این دین دستور چنین اعمالی را داده که بسی زشت تر از کارهای ترکان یا یهودیان است.

دیگر چه کسی میخواهد مسیحی شود وقتی ببیند که مسیحیان با چوب و چماق و شمشیر به جان یکدیگر افتاده و بی هیچ ترحمی یکدیگر را می کشند؟ … آیا مسیح را طاغوتی نخواهند دانست، وقتی که دریابند او فرمان میدهد که انسانها را قربانی کنند و یا زنده زنده در آتش بسوزانند؟”.

اما استدلال استحاله به طاغوت میتواند به سادگی به سوی کسی برگردد که از آن استفاده میکند. زیرا خدای انجیل خدائی جبار و انتقام جوست و اعدام دگراندیشان چیزی نیست که ناشی از تفسیر غلط فرموده های او باشد. چه بسا این فرد مدافع مداراجوئی است که تفسیر به رای کرده و از کتاب مقدس دور شده است».

«علیه خشونت تورات
آگوستین برای اینکه نشان دهد خشونت در واقع خواست خدا هم هست، از مزامیر (Psalter) نقل قول میکند:

“دشمنانم را پی میگیرم. آنها را به بند میکشم و تا آنها را نکشته ام باز نمیگردم”(ص ۸۶).

بِیل به او پاسخ میدهد که اینجا صحبت جنگ است و بسط آن به بحثهای دینی روا نیست. او با این کار، با بسط معنائی اینگونه آیات و احادیث مخالفت میکند. شگرد او با شگرد حریفش یکسان است: هر دو پایه تفسیر را چیزی می نهند که به سودشان است. این بحث که در مورد تفسیر متون مقدس دائما در میگیرد، سرانجامی ندارد».

«علیه استدلال تبهکار نمائی
آگوستین این پرسش لفاضانه را مطرح میکند که چرا باید زناکاران را مجازات کرد، اما دگراندیشان را نه؟ در پسِ این پرسش این نظر نهفته است که دگراندیشی نوعی بزهکاری است. انتقاد بِیل به این همسان نمائی چندان قانع کننده نیست. در پاسخ او می خوانیم که پیش می آید زنی به اشتباه مرد دیگری را بجای شوهر خود میگیرد و با او همبستر میشود:

“او با این کار خدا را نمی آزارد. … در برابر خدا هم گناهی نکرده، جز اینکه کوتاهی کرده و از سر غفلت این را به جای آن گرفته است”.

پس به نظر بِیل، کافر قدرت تمیز ندارد و بر اشتباه خود آگاه نیست. اما وجدان پاکی دارد.

قیاس بِیل چندان خوب نیست و اگر از مثالهای مشابه مثال او بهره گیریم، میتوانیم مطمئن باشیم که حریف به استدلال تمایز قائل شدن بین انواع خشونت متوسل میشود و در پاسخ میگوید: تفاوت در این است که منحرف، حقیقت (یعنی آموزه رسمی) را، پیش رو داشته، ولی با وجود این، آن را نادیده گرفته است».

برخی جزمگرایان در ظاهر از اقدامات افراطی فاصله میگیرند، اما کاری هم انجام نمیدهند که به آن پایان دهند. شلایشرت در مورد آنها مینویسد:

«علیه دوری جوئی از افراط
دوری جوئی از “سوء استفاده ها”، دوروئی و چه بسا خودفریبی است. این استدلال ضعیف است. تنها کار آن پوشاندن موضع مداراستیزانه مدعی آن است. بِیل اینجا در برابر آگوستین می ایستد:

“گیریم که هیچکس از احکام سوء استفاده نکند، اما این بی پناهانی که تحت پیگرداند، دچار هزاران ترس میشوند. ترس هائی که حضرات روحانی مسببان آنها را هیچگاه سرزنش نمیکنند. از این رو این ادعا که میگویند آنها سوء استفاده را محکوم میکنند، یاوه ای بیش نیست.

افزون بر این باید بگویم که اگر کسی با شور و هیجان خواهان اجرای احکام شود، در حالیکه می دانیم اجرای احکام خواه ناخواه با هزاران سوء استفاده همراه است و آن کس چنین وانمود کند که از این سوء استفاده ها مبراست و آنها را محکوم میکند، آیا وی جهان را به سُخره نگرفته است؟ و شمائی که از این سوء استفاده ها ناخرسندید، پس چرا با همان شوری که اجرای احکام را می طلبید کمر به مجازات سوء استفاده گران نمی بندید؟ چرا شما اولین کسانی هستید که سوء استفاده ها را می پوشانید، انکار میکنید و همه جا اعلام میکنید که چنین سوء استفاده هائی اصلا صورت نگرفته است؟”

«نقل قولی دیگر از انجیل
پاولوس (Paulus) در نامه اش به تیتوس (Titus) مینویسد:

“اگر کسی ستیزه جو بود، یکی دو بار به او گوشزد کن و سپس از او دوری جو. چون میدانی که چنین شخص منحرفی مرتکب گناه میشود و خود را محکوم میکند”.

بنظر میرسد که این سخن، فرمانِ خودداری از هرگونه خشونت علیه ناباوران و کافران ازهر نوعی است. مومن نباید با آنها کاری داشته باشد، نه آنان را آزاد دهد و نه به قتل رساند. در همه نوشته های مداراجویانه به این گفته اشاره شده است. روحانیون مداراستیز نیز با این گفته آشنایند، اما با کمی شگرد تفسیری مشکل را حل میکنند. بزلیوس (Bezelius) در برابر ساده گرایانی که در این گفته انجیل فرمان همگانی به مدارا را می بینند، تمایز قائل شدن را پیشنهاد مینماید:

“واضح است که چنین استنتاجی احمقانه است، زیرا در اینجا سخن از وظائف کلیساست و نه وظائف اولیای امور”.

«نسبی گری
چون یک جُرم باید زمانی اتفاق افتاده باشد، بِیل انتقاد میکند اصلا معلوم نیست جنایت “کافر بودن” چه موقع انجام گرفته است:

“اما، گفته خواهد شد، آن فرقه ضاله است و دگراندیش! در پاسخ میگویم: آری چنین است، اگر همه چیز را در چارچوب دین شما تعریف کنیم. اما اگر در چارچوب فکر آن فرقه تعریف کنیم، قضیه واژگون می شود. زیرا پیروان آن فرقه معتقدند که این شمائید که گمراه و منحرفید و تنها ایمان آنها نیک و حقیقی است”.

بدیهی است که سران کیش رسمی در پاسخ میگویند، تنها آئین آنها بر حق است و تنها آنان حق دارند معلوم کنند، ایمان حقیقی چیست و تعریف انحراف و ارتداد کدام است. اگر منقد، این ادعا را که فقط یک حقیقت وجود دارد، رد نکند، پایه استدلالش علیه این خودمحوربینی سست خواهد بود.

«استدلال شک انداز
بنای هر جزمگرائی بر این اصل استوار است که شایسته و بایسته است که حقیقت چیره شود و تنها یک کیش بهره مند از حقیقت است. هر کس که بنیادهای باور صحیح (یا گاهی خط درست حزبی) را دارد، رستگار خواهد شد و هر کس که چنین نباشد، ملعون میشود. از این اصل نتیجه میگیرند که هر کس از حقیقت به تعریف آنها انحراف داشته باشد، رواست که یا به راه مستقیم آورده شود و یا سر به نیست گردد(ص ۸۹).

اما جزمگرا از کجا اطمینان دارد که او و فقط او، مالک حقیقت است و مرتد، که او هم به همان متون مقدس استناد میکند، در اشتباه میباشد؟

روشنگران همواره کوشیده اند با توجه دادن به پیچیدگی موضوعات و درک محدود، ما را به مدارای بیشتر فراخوانند. کاستلیو (آنهم در پیشگفتار ترجمه اش از انجیل) چنین مینویسد:

“… موضوعات آن برای فهم ما روشن نیست، بسی پیچیده است و در برگیرنده دشواری هائی که بیش از هزار سال است، موضوع جدل است. جدلی که به اتفاق نظری نرسیده و شاید هم نمیتوانسته برسد. به این ترتیب زمین مملو از خون بیگناهان است مگر اینکه نوع دوستی، که تنها درمان درد این ستیزه جوئی هاست، بر جهالت ما چیره شود”.

کالون فوراً دریافت که پیامدهای این دیدگاه که فراخوان به مدارا میان قرائتهای متفاوت است، چیست. اگر کیشی جزمگرا مرزبندی روشنی با کافران نداشته باشد، ادعاها و بی مدارائی آن غیر قابل فهم خواهد شد. پس او پاسخ میدهد:

“خیالبافی پیدا شده … که میگوید منحرفان را نباید مجازات کنیم چون آنها قرائت خودشان را از کتاب مقدس دارند و حقیقت پشت ابری ضخیم پنهان است. به این ترتیب الهیات کهنه مزبور حاضر است ایمان از قلوب مومنین زایل شود ولی براندازان دین مجازات نشوند.

چون اگر هر قرائتی از دین ممکن باشد، دیگر کدام دین باقی میماند؟ آنوقت دین حقیقی دیگر چه چیز را میتواند عَلَم کند؟ و خلاصه: کدام یک کلیسای خدا و عیسی مسیح است اگر مکتب نامطمئن و حقیقت شناور باشد؟”»

«استدلالی عمومیت بخش
روشنگر از جزمگرا میپرسد جهان چگونه میشود اگر همه مانند تو عمل کنند؟ تو میگوئی که صاحب حقیقتی و به این جهت باید دگراندیشان را بکشی. پس تو این فرض را پایه قرار میدهی که: هرکس صاحب حقیقت است باید آن را با اعمال خشونت به پیش برد. نتیجه چه خواهد بود اگر دیگران هم اینطور فکر کنند؟ (ص ۹۰)

بیِل میگوید:

“اگر آنهائی که می پندارند جانب حقیقت را گرفته اند حق دارند علیه دینهای دیگر خشونت ورزند، آنوقت اینجا حقی داریم که هر فرقه ای میتواند به آن استناد، و از آن برای پیشبرد اهداف خود استفاده کند”.

اما این استدلال نیز تاثیری بر جزمگرا ندارد، زیرا او خود را بر خلاف دیگران صاحب حقیقت مطلق می پندارد. اینکه کافران از اصلی درست استفاده غلط کنند، اهمیتی ندارد و شگفت انگیز نیست اگر با این کار آشوب به پا خیزد و کشت و کشتار شود. علی رغم این، استدلال بِیل برای جزمگرایان ناگوار است و آنها آن را در رَدِه اندیشه های خطرناک می گذارند».

«استدلال اصل کار
استدلال شک ورزانه به گونه دیگری نیز طرح میشود. به عنوان فراخوان به پرداختن به “اصل کار” و پرهیز از باریک بینی های بیهوده. کاستلیو می پرسد:

“چرا باید انسانهائی که برای یک زندگی مناسب و معقول تلاش میکنند و دیدگاه خداشناسانه دیگری دارند را بیآزارید؟ مگر اصل کار، نوعدوستی و کوشش برای برخورداری از یک زندگی مناسب و معقول، نیست؟”(ص ۹۱).

اما هیچ جزمگرائی این چنین استدلالی را نمیپذیرد. برای نمونه بزلیوس در مقابل انتقادهای کاستلیو پاسخ میدهد:

“دین برای شما یعنی بی معصیت زندگی کردن […]دوری از گناه و ادای تکلیف در مقابل یکدیگر. […] اصل قضیه که خدمت به خداست را گاهی اصلا متذکر نمیشوید […] اسمی هم اگر ببرید در حد معرفتی است که شیاطین از خدا دارند […] شما میخواهید هرکس که با یهودیان و ترک هاست بتواند بگوید که او نیز به خدا اعتقاد دارد […] و زندگی اش را بر اساس آن نظم دهد و با این ظاهر بیگناهی حتی روی نادرترین و دیوصفتانه ترین اشتباهاتش را نیز بپوشاند. چیزهای دیگر یعنی مکتب مسیح را میتواند هر طور می خواهد بفهمد، در مورد آن بنویسد، آن را آنطور که فکر میکند بیاموزد […] خود شما میگوئید که فهم سه گانگی (جدا نمودن عیسی به عنوان فرزند خدا، خدا و روح القدس در مسیحیت – م)، بیفایده است. کار به آنجا میرسد که از دین مسیحیت دیگر چیزی باقی نمیماند”».

همایون مهمنش
۳ بهمن ۱۳۹۳ برابر ۲۳ ژانویه ۲۰۱۵
hmehmaneche@t-online.de
http://www.homayoun.info/
بخش اول
بخش دوم

—————————————
(*) Hubert Schleichert, Wie man mit Fundamentalisten diskutiert, ohne den Verstand zu verlieren, Anleitung zum subversiven Denken, Verlag C.H. Beck München 1997, ISBN 3 40642144X, 5. Auflage 2005

(**) شگردها، امکانها و محدودیتهای بحث با بنیادگرایان، درآمدی بر روشنگری

https://azadieiran2.files.wordpress.com/2013/11/bahs-ba-boniadgerayan_h-schleichert-www-azadieiran2-wordpress-com.pdf

(***) برای مشحص نمودن گزیده ها از کتاب شلایشرت، همه جا از علامت گیومه باز («) به عنوان آغاز گزیده و گیومه بسته (») به عنوان پایان گزینه استفاده شده است. برای مشخص نمودن سایر نقل قول ها در آغاز و پایان نقل قول از علامت گفتاورد (“) استفاده گردیده. این علامت همچنین برای برجسته نمودن لغات یا عبارات نیز بکار رفته است. توضیحات نگارنده این سطور در پرانتر با نشانه (… – م) مشخص شده است.

مقاله قبلیدادگاه اتحادیه اروپا بانک تجارت را از فهرست تحریم‌ها خارج کرد
مقاله بعدیاعزام چهل نظامی فرانسه به عراق برای آموزش عملیاتی نیروهای عراقی
دکتر همایون مهمنش
بسال ۱۳۲۵ در تهران به دنیا آمدم. در تهران و اندیمشک به دبستان و در تهران و مشهد به دبیرستان رفتم. در سال ۱۳۴۳ برای تحصیل به آلمان آمدم. در دانشگاه فنی مونیخ در رشته فیزیک دکترا گرفتم. از همان آغاز تحصیل در اروپا فعالیت سیاسی را در جبهه ملی شروع کردم. در آن زمان ارتباط جبهه ملی داخل و خارج کشور به حداقل رسیده بود و ما از تجربیات افراد با سابقه در داخل بی بهره بودیم. در آن سالها سرکوب اپوزیسیون، شکنجه و اعدام شدت گرفته بود. بویژه اعدام سه تن از دوستان نزدیک و هم مدرسه ای ام بدلیل شرکت در فعالیت چریکی علیه رژیم گذشته در من اثر عمیقی داشت و من نیز مانند بسیاری از جوانان و فعالین سیاسی آنزمان به چپ متمایل شدم. آنچه باعث جلوگیری از افراط من در این راه شد، اعتقاد عمیقم به لزوم آزادی و دموکراسی بود. هرچه بیشتر مطالعه و تجربه کردم به اهمیت آن بیشتر پی بردم و همواره برای تحقق آن تلاش کردم. پس از بهمن ۵۷ جبهه ملی ایران در اروپا حرکت علیه دیکتاتوری مذهبی را آغاز کرد که من نیز در آن فعال بودم. مدتی بعد به همراه تنی چند از فعالان این سازمان به “نهضت مقاومت ملی ایران” که دکتر شاپور بختیار آن را پایه گذاشته بود پیوستیم و هنوز در این سازمان فعالیت داریم. علاوه بر آن چند سالی است که به کمک اعضا دیگر جبهه ملی “سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور” را تشکیل دادیم تا بتوانیم برای تحقق اهداف نهضت ملی، از جمله آزادی، دموکراسی و جدائی دین از حکومت قدمهای موثرتری برداریم.