چگونه با بنیادگرایان بحث کنیم بدون اینکه… (بخش دوم: استدلال های جزمگرایان)

0
136

گزیده هائی از کتاب “چگونه با بنیادگرایان بحث کنیم بدون اینکه مشاعر خود را از دست بدهیم؟”، اثر هوبرت شلایشرت(*)، ترجمه محمدرضا نیکفر (**)

در بخش اول این نوشته ضمن معرفی نویسنده و کتاب و ارتباط بین بنیادگرائی و جزمگرائی، توضیحاتی در باره مقولات اصلی کتاب ارائه شد و در بعضی موارد ارتباط بین بنیادگرائی عام کتاب و بنیادگرائی اسلامی در ایران و منطقه خاورمیانه برقرار گردید.

موضوع اصلی این بخش معرفی استدلال های جزمگرایان است. توضیح در مورد روش آوردن گزیده ها و نقل قول ها (***) در پایان این بخش نیز آمده است.

گزیده ها

پروفسور شلایشرت در کتابش پس از مقدمه به توضیح “عناصر استدلال” بطور عام، و سپس دامهائی که در راه یک برخورد مستدل نهاده شده است می پردازد. وی در فصل چهارم کتابش تحت عنوان “ایدئولوژی، جزمگرائی و استدلال” امکان بحث مستدل با کسی که “با او اصل مشترکی نداریم” را مورد سوال قرار میدهد. او مینویسد:

«آیا بحث مستدل با جزمگرایان ممکن است؟

بحث مستدل هنگامی ممکن میشود که گفتگو کنندگان بر سر اصول بنیادین توافق داشته باشند. بحث با کسی که با ما بر سر هیچ اصل بنیادین توافق ندارد و ارزش ها و جزم هائی را درست میداند که ما نادرست میدانیم، چگونه ممکن است؟ رد کردن و نفی تزها یا جزم های چنین کسی “استدلال” نیست و در بهترین حالت جانشین ساختن یک سیستم جزمی با سیستم جزمی دیگری است.

برای یک روشنگر، باید انساندوستی (هومانیسم) مهمتر از جزم های دینی باشد. اما جزمگرای دینی طرفدار این اصل است که حقیقت او نجات بخش است و به این جهت باید در صورت لزوم، اهدافش را با استفاده از خشونت به پیش بَرَد».

پاسخ شلایشرت به این سوال که آیا دو ایدئولوژی یا دو دین متفاوت میتوانند درستی جزم های خویش و نادرستی جزم های دیگری را با استدلال ثابت کنند، منفی است: «”استدلال” به “اصل” یا “پرنسیپ” نیاز دارد و دعوای اصلی درست بر سر همین “اصل” است».

«حالت عادی اینست که بحث منطقی میان دو ایدئولوژی میسر نیست. تاریخ نیز کم یا بیش این را تائید میکند. وضعیت را میتوان با این جمله منطق کلاسیک بطرز کوتاهی بیان کرد: “با کسی که حتی اصول ما را مورد سوال قرار میدهد نمیتوان بحث کرد”».

«میتوان بحث منطقی میان دو ایدئولوژی دلخواه را بررسی نمود. وقتی ایدئولوژی هائی که مجموعه ای از اصول فورموله شده و متون بنیادین دارند با یکدیگر بحث میکنند، انتظار میرود که گفتمان مزبور هوشمندانه و منطقی باشد. اما واقعیت غیر از اینست. صاحبان ایدئولوژی و ادیان مختلف بسته به قدرت واقعی شان یا با آتش و شمشیر یا به جان هم می افتند و یا در کنار هم به زندگی ادامه میدهند، بدون اینکه یکدیگر را قانع کرده باشند»(ص ۶۴).

«کوشش برای یک بحث مملو از صبر و حوصله میان دو ایدئولوژی متفاوت برای قانع نمودن طرف مقابل با نیروی استدلال، در بهترین حالت در درام، رمان و شعر دیده میشود. مشهورترین و بدنامترین آنها، گفتگوی مذهبی دستکاری شده جین بودین (Jean Bodin) است. در این بحث یک طرفدار لوتر (پروتستانت)، یک کالونیست (بنیادگرای کاتولیک)، یک کاتولیک، یک مسلمان، یک یهودی، یک نماینده دین عقلانی و یک طرفدار نوعی دین طبیعی شرکت دارند. هر کدام سعی دارد دیگری را از درستی دین خود قانع کند. گفتگوها که با روحیه کامل مدارا و احترام متقابل صورت میگیرد، ناموفق بودن محتوائی این کوشش را نشان میدهد. هیچیک نمیتواند دیگری را قانع کند. گزارش با این جمله تمام میشود: “… آنها بعد از آن با صلحی اعجاب انگیز در کنار یکدیگر زندگی کردند… اما دیگر هیچگاه در مورد دین با هم بحث نمیکردند و هر یک فرائض دینی خود را همچنان دنبال مینمودند”.

با وجود اینکه از دید منطق راه به جائی نمیبرند، انسانها دائما کوشش دارند با نمایندگان ایدئولوژی های مخالف وارد بحث شوند. شلایشرت علت این کوشش را عوامل زیر میداند:

اول اینکه به امکانات موجود برای استدلال واقعی اغلب بیش از اندازه بها داده میشود. دوم اینکه احتمالا کوشش میشود یک سری اصول مشترک پیدا شود؛ امری که بویژه زمانی که منقد از درون سیستم انتقاد میکند، مطرح است. سوم اینکه مجادله با حریف میتواند فقط برای نفی پرنسیپ های او باشد که در این صورت میتوان آن را انتقاد پایه ای نامید. چهارم و آخر اینکه میتوان با حریف ایدئولوژیک از راههای دیگری جز با برهانهائی که راه فراری باقی نمیگذارند نیز برخورد کرد. برخوردی که در کتاب به آن “تخریب کننده” (Subversiv) اطلاق میشود.

البته در بحث با یک جزمگرا همواره کوشش میکنیم به راه معمول استدلال بازگردیم. یعنی به دنبال اصول مشترکی مانند حقوق بشر، عواطف اولیه انسانی یا مسئولیت در مقابل آینده بشریت باشیم. اما چنین راهکاری خوش بینانه و بر این فرض استوار است که بنیادگرا از اصول مشترکی که با او داریم نتایجی غلط گرفته است.

باید مواظب باشیم. نباید جزمگرا را به عنوان فردی ناپیگیر(inkonsequent)، یا از نظر روانی محدود بدانیم و فرض کنیم که هر دوی ما در اصول عالی تر مشترکیم، ولی او به اندازه کافی هوشمند نیست که آن را تشخیص دهد. باید این واقعیت را قبول کنیم که میتوان در مورد اصول بحث کرد. اما استفاده از اصول عالی تر ممکن نیست» (ص ۶۵).

«جزمگرائی چیست؟

جزمگرائی کور و احساسی … باعث اعمالی مسخره، ستمگرانه و وحشیانه میشود. آنهم نه تنها با شرم و ناراحتی وجدان بلکه با چیزی مانند شادی و آسودگی خاطر.

ولتر در مورد جزمگرائی گفته است:

“جزمگرایانی وجود دارند که خونشان به سردی یخ است. آنها قاضیانی هستند که کسانی را که تنها جرمشان دگراندیشی است، به مرگ محکوم میکنند”(ص ۶۶).

باید در بحث با جزمگرا همواره از این حرکت کنیم که با انسانی باهوش و از نظر فکری پیگیر سر و کار داریم که اقداماتش به هیچ وجه “غیر عاقلانه” نیست. باید با اصول کلی و اشکال استدلال آنان آشنا شویم و توجه داشته باشیم که آنها نیز استدلالات خود را دارند.

این اصل پایه ای جزمگرا که “باید برای حقیقت در برابر تمام آموزه های دیگر ارزش ویژه ای قائل شد” یا “باید از خدا بیشتر از انسانها پیروی نمود” را به سختی میتوان مورد سوال قرار داد. وقتی چنین اصلی با این تفکر که: “حقیقت از آنِ من است” و “من میدانم که خدا از من چه می خواهد” در آمیزد، پیش شرط مهم برای فوران جزمگرائی فراهم گردیده است.

جزمگرائی نقطه مقابل مدارا (Toleranz) است. فقدان مدارا به سبب ویژگی های گاه تهوع آور شخصیتی فرد جزمگرا نیست، بلکه به دلیل انگیزه های عالیتر، برای نمونه بخاطر حقیقت، احترام به خدا، حزب، طبقه کارگر، ملت و نژاد میباشد. جزمگرائی، رفتار غیرانساندوستانه بنام اهداف عالیه است و از اینرو عاملان آن با آرامش وجدان دست به جنایت میزنند. به زعم آنها حرف کافی نیست، باید عمل کرد. در دائره المعارف مشهور روشنگری فرانسه در مورد جزمگرائی آمده است(ص ۶۶):

“انسان نمیداند چه رفتاری در برابر جزمگرایان پیش گیرد. اگر با آنها ملایم رفتار کنید – آنها شما را لگدمال میکنند. اگر تحت پیگرد قرارشان دهید، قیام میکنند. بهترین وسیله برای ساکت نمودن آنها جلب توجه عموم به مقولات دیگری است. علیه آنها نباید هیچگاه زور بکار برد. فقط با مردود دانستن و استهزاء میتوان آنان را بی اعتبار و تضعیف نمود”».(ص ۶۷)

شلایشرت علت اینکه اغلب نمونه های کتابش از گذشته مسیحیت گرفته شده است را چنین توضیح میدهد:

«این انتخاب دلائل متعددی دارد: مدارا ستیزی در تئوری و عمل ادیان مسیحی یک پدیده کاملا رایج بود که با وجدان آسوده اعمال میشد. مذاهب مسیحی تاریخی طولانی دارند که طی آن برداشت ها از مداراجوئی و مداراستیزی توانسته است به درجه بالائی از تفکر برسد؛ علاوه بر این نمونه های انتخاب شده از دورانهای به اندازه کافی دور، امکان یک بررسی بدون دردسر را میدهد.

در کنار دین، زمینه های متعدد دیگری وجود دارد که در آنها نیز بنیادگرائی رشد یافته است: سیاست، نژادپرستی، ناسیونالیسم. اما هیچکدام از آنها چون حوزه مذهب پرورانده دستگاه استدلالی به سود بی مدارائی نبوده است. دستگاهی که بیش از هزار سال بر پهنا و درازای آن افزده اند. و نیز هیچ حوزه دیگری نمیتوان یافت که در آن مانند ادیان مسیحی دست به “نقد درونی” علیه بی مدارائی و نقدِ این نقد، زده شده باشد.

اگر مساله فقط اشکال بارز بی مدارائی دینی بود، میتوانستیم، حد اقل آنجا که به اروپای مرکزی مربوط میشود، مساله را خاتمه یافته فرض کنیم. اما حتی برای این بخش از جهان نیز این اقدام عجولانه است. جزمگرائی مانند “خشونت ورزی” به راحتی از خوی انسانها بیرون نمیرود و هر زمان به شکلی بروز میکند.

بسیاری تصور میکردند که این طاعون لااقل از اروپا رخت بربسته است. اما از سال ۱۹۹۱ که کشتار گسترده در شبه جزیره بالکان آغاز شد، دیدیم که ماجرا ادامه دارد. می بینیم که پیشرفت در علم و فنون، تضمینی برای پایان یافتن جزمگرائی نیست و در اروپا هم نمیتوان از خاتمه یافتن آن مطمئن بود(ص ۶۷).

بی مدارائی دینی موضوع جالبی برای علم استدلال است، زیرا که شکل ناب “جزمگرائی” را ارائه میدهد. بر عکسِ جزمگرائی ناسیونالیستی که در آن همواره انگیزه های مشخص اجتماعی، اقتصادی و سیاسی نیز نقش دارند، اینجا (حد اقل در ظاهر) دعوا نه بر سر قدرت، ثروت و فضای زندگی، بلکه بر سر “مکتب ناب” و “ناموس الهی” است.

در سال ۱۹۹۴ دکتر گلدشتاین نامی در اسرائیل حمام خونی از اعراب به راه انداخت؛ بلافاصله پس از آن ادعا شد که وی روان پریش (Psychopath) بوده است. در نوامبر ۱۹۹۵ یک دانشجوی اسرائیلی نخست وزیر اسرائیل اسحق رابین را به قتل رساند. در هر دو مورد پای جنایتهائی در میان بود که اهدافی از پیش تعریف شده را دنبال میکردند و برنامه آنها با دقت ریخته شده بود. اهدافی که فقط عاملان قتل ها در سر نداشتند. آنها فقط در پیگیری عقایدشان سرسخت تر از دیگران بودند. درست همین جزمگرائی است.

در خاور نزدیک اما نزاع فقط بر سر ایدئولوژی نیست و پای خاک نیز در میان است. امری که بررسی استدلالها را مشکلتر میسازد. به این جهت ما برای روشن شدن مطلب، از نمونه هائی که از دید منطقی “پاکیزه” تر هستند کمک میگیریم.

بخشی از مثالهای زیر از متون یک مُصلح (Reformator) ژنوی بنام کالون (Calvins) است. برای فهم بهتر، تاریخ آن مختصرا ترسیم میشود. در ۲۷ اکتبر ۱۵۵۳ در شهر ژنو که کالون بر آن سیادت داشت، پزشک اسپانیائی و دانشمندی بنام سِروِه (Servet) زنده زنده در آتش سوزانده شد. او سه گانه بودن خدا (خدای پدر، خدای فرزند و روح القدس – م) را رد میکرد اما در موارد دیگر یک مسیحی معتقد بود. بلافاصله پس از مرگ وی انتقادها شروع شد. مهمترین منقد، “سباستیان کاستلیو”(Sebastien Castelion)، هومانیست شهر بازل بود. کالون که مسبب اصلی اعدام سِروِه بود در پی این اعتراضات برای توجیه کشتن کافران بطور عام و کشتن سِروِه بطور خاص، با نوشته مفصلی رو به افکار عمومی کرد. نوشته کالون مجموعه ای از استدلالها و تزها برای قبولاندن آن بود که باید علیه مرتدان در صورت لزوم خشونت اعمال کرد(ص ۶۸).

ستدلالهای مشابهی نیز مدتها پیش از آن شده بود. … بخشی از استدلال ها از اگوستین (َAugustinus) مقدس از پدران کلیسا، از سال ۴۰۸ میباشد، که وی در آن بر لزوم اِعمال خشونت حکومتی علیه مرتدان، یعنی مسیحیان غیرکاتولیک، تاکید کرده است. این خشونت مشروعیت یافته، ضبط اموال، از دست دادن حق ارث، از دست دادن حق وصیت، ممنوعیت خرید و فروش و بالاخره تبعید که اساس موجودیت شهروند را نابود میکردند، یعنی در مجموع نابودی وجود شهروندی شخص را در بر میگرفت»(ص ۶۹).

پس از تعریف جزمگرائی شلایشرت به معرفی استدلالات جزمگرایان میپردازد. در زیر برخی از این استدلالات آورده میشود:

«اصل پایه ای مکتب و چندین استدلال در رد مدارا

در نوشته کالون با عنوان “دفاع از ایمان درست” جملات زیر دیده میشود که اصل جزمگرائی مذهبی را با روشنی تام طرح میکند:

“هر کس از این نظر حمایت کند که مجازات کافران و مرتدان به حق نیست، خود، آگاهانه شریک جرم و همکار جنایت شده است. قدرتهای زمینی را برخ من نکشید … این خداست که اینجا حکم میکند و شخص بروشنی می بینید که “او” تا آخر جهان چه چیزی را در کلیسای خود میخواسته است”.

“خدا بی جهت احساسات بشری که دل را رحیم میسازند، نمی کوبد. او بیهوده مهر پدری به فرزندان و عطوفت بین اخوان و شفقت با همنوعان را نفی نمیکند. بی دلیل مردان را به دوری از تملق گوئی های زنانشان که ممکن است دل آنان را نرم کند، دعوت نمیکند. در یک کلام، “او” بی دلیل انسانها را از طبیعتشان خالی نمیکند. در واقع “او” نمیخواهد که جزمگرائی ایشان به سردی گراید”.

“”او” این سختی و بی انعطافی وافر را میخواهد تا نشان دهد که خدمت به خدا مهمتر از رعایت حال انسانهاست و او نمیبایست به بهانه خویشاوندی، خون و امثالهم به حکم الهی تمکین نکند. و اینکه این دعوت بدان جهت است که باید با مجاهدت در راه او هرگونه انسانیت را فراموش کرد”».

«خطرناک بودن بی حد ارتداد
ایدئولوژی ها همه در این نکته مشترکند که کفر (دین یا ایدئولوژی دیگر) و ارتداد (خائن به دین یا ایدئولوژی، یعنی کسی که این ایدئولوژی را داشته ولی از آن دور شده است) بزرگترین خطر برای آنهاست. در تاریخ ادیان، جنگ علیه مرتدان همواره با سرسختی بیشتری صورت گرفته تا جنگ علیه کافران یا “دشمنان خارجی”. علت اصلی باید این بوده باشد که کفار عموما قدرت زیادی دارا بوده و “جنگ مقدس یا جهاد” علیه آنان شانس موفقیتی نداشته است. به این جهت بنیادگرایان اغلب با آنها همزیستی مسالمت آمیز داشته و حتی گاهی تجارتهای پرسودی با ایشان مینموده اند. اما غلبه بر مرتدان و رقبای خطرناک در حیطه قدرتشان، احتمالا برایشان ساده تر بوده است(ص ۷۰).

برهانی که از طرف مداراستیزان علیه مرتدان ارائه میشود متفاوت است: مرتد بر خلاف مردم یک ملت دوردست به تمام حقیقتهای ایدئولوژی دسترسی دارد. او حقیقت را با چشمان خود می بیند و علیرغم این آن را قبول نمیکند. این چالشی بزرگ است، زیرا بنظر جزمگرا، حقیقت ایدئولوژی، بدون نیاز به اثبات، عیان است. پس وجود مرتد توضیح دیگری دارد: مرتد بدجنسی میکند. او عنصر سیاهدلی است که علیرغم آگاهی از حقیقت، به ارتداد روی آورده است.

حقیقت، یعنی حقیقت جزمگرا، باید خود به دل ها بنشیند و آنجا مسلط و پایدار بماند. ارتداد به این تصور واهی صدمه میزند. به این جهت مرتد باید برای همیشه نفرین شود. برای مسیحیت نیز مانند ادیان دیگر، ارتداد امری خطرناک است: “وقتی کسی که غسل تعمید دیده بود مسیحیت را ترک میکرد، با او به همان نسبت با شقاوت برخورد میشد”».

«استدلال شبانی
مُرَوٌج کیش می پرسد: آیا او موظف نیست که کم شعوران، بی شعوران و به ویژه بدطینتان را در جائی که زبان خوش کارگر نیست، به زور به راه راست هدایت کند؟ کار او به کار شبانی در هدایت رَمِگان میماند. آگوستین استدلال شبانی را با مثال های زیر روشن میسازد:

“وقتی کسی ببیند که دشمنش به تبی مهلک گرفتار شده و کارش به جنون کشیده و دارد به عدم نزدیک میشود آیا شرٌ را با شرٌ تلافی نکرده اگر بجای اینکه مانع راه او شود و او را به بند کشد، اجازه دهد که وی به راه خود ادامه دهد؟ (ص ۷۱).

وظیفه چوپان اینست که بر گوسفندان چموش و جدا رونده از گله نهیب زند، چون مدارا با آنان بدخواهی و کار ناشایستی است: “آنهائی که با مرتدان ملایمت را تجویز میکنند بیش از همه سنگدلند، چون گوسفندان بیچاره را جلوی گرگها می اندازند، به امید اینکه گرگها گوسفندان را حفظ کنند”».

«خشونتی که تحمیل نیست
آگوستین پاسخ میدهد:

“نه، چنین کاری ممکن نیست. کار شدنی، هدایت توجه انسانها به جهت درست، مرتفع نمودن عادتهای اشتباه وی و رها نمودن وی از اشتباهات فکری است”!

و ادامه میدهد:

“نیروی عادت هیچوقت اجازه تغییر به سوی تفکر بهتر را نمیدهد، اگر ترس آنها را فرا نگیرد و آنها را متوجه واقعیت نکند. […]کسی نمیتواند خلاف میلش خوب باشد، اما از ترس آنچه که ممکن است بر سرش آید، عادت تلخی که مانع پذیرش حقیقت است را رها میکند و یا مجبور میشود که از ترس تکرار اشتباه، بدنبال حقیقت برود […] و به این ترتیب چیزی را که قبلا نمی پذیرفت داوطلبانه قبول کند”!»

«ارعاب با ارعاب تفاوت دارد
چون مذهب کاتولیک استفاده از ارعاب را مردود ندانسته آگوستین از استدلالی کلاسیک برای متمایز نمودن انواع آن استفاده میکند:

“هرکس که مراعات تو را میکند، دوستت نیست و هرکس که تو را کتک بزند دشمنت نیست. کتک دوست بهتر از بوسه دشمن است”. وقتی “خوبی” یا “بدی” باعث همان درد میشود، تفاوت میان آن دو در علت وقوع آنها نهفته است”»(ص ۷۳).

«رستگاری اُخروی از آنهائی است که آزار دیده اند
تاریخ جهان نمونه های زیادی را میشناسد که آزارشوندگان به سرعت به آزاردهندگان تبدیل شده اند. این دگرگونی برای ایدئولوژی هائی که آزار دیدن را ارج می نهند، مشکل زاست. بنابراین باید بین آزار شدگان “خوب” و آزار شدگان “بد” تفاوت قائل شد. خوبان مستحق این وعده انجیل اند: خوشا به حال کسانی که در راه عدالت آزار می بینند، زیرا پادشاهی آسمانی از آن ایشان است”. اگوستین در مورد “بد”ها یعنی آزار شدگانی که کاتولیک نبوده اند نوشته است:

“… کسانی که رنج این دوران را نه بخاطر عدالت، بلکه بخاطر تقلب و غرور تحمل کرده اند، در آینده کیفری خواهند دید که حق خدانشناسان است”».

«استدلال خود تو هم!
فرقه ها و مذاهب مختلف مسیحی ظاهرا در سرکوبگری دگراندیشان دست کمی از یکدیگر ندارند. آگوستین که از پدران کلیساست بر این نکته تاکید میکند و می گوید همه این کیشها در سرکوب نامسیحیان تاریخ مشترکی دارند:

“کدام یک از ما یا کدام یک از شما فرمانهای قیصر علیه کافران را تحسین نکرده است؟ آن فرامین مطمئنا باعث مجازات های سخت تری میشد؛ مجازات خدانشناسی در آن دوران مرگ بود”.

به این ترتیب حق انتقاد از مخالفی که خود قبلا به خشونت فرا خوانده است، مورد تردید قرار میگیرد بویژه آنکه با او با بسی ملایمت رفتار میشود. از این گذشته:

“شما میگوئید که نمیخواهید قسی القلب باشید؛ من معتقدم شما نمیتوانید قسی القلب باشید، چون گروهکی بیش نیستید!”».

«استدلال خود تو هم! واژگونه
کافران تقریبا همیشه از نظر دینی اهل مدارا بوده اند. این به سود مسیحیت در آغاز آن بوده است. آیا مسیحیت نیز نباید به نوبه خود اهل مدارا باشد؟

کالون این را بشدت رد میکند:

“کافران حقیقت را نمیشناختند بنابراین مدارایشان با مذاهب دیگر عاقلانه بود. اما مسیحیان راه حق را یافته اند”، پس بایسته نیست که مداراجو باشند».

«تبهکار نمائی
اگوستین می پرسد:

“در جائی که زناکاران مجازات میشوند چرا نباید دگراندیشان را نیر کیفر داد؟ و به این ترتیب میخواهد دگراندیشی را مانند زناکاری در آن دوران، جُرم قلمداد کند”.

جزمگرا هیچگاه مخالفان خود را افرادی اندیشمند و جویای حقیقت توصیف نمیکند. آنها از نظر او مشتی جانی، دیوسیرت و دیوانه اند. به دگراندیش مهر یک جنایتکار معمولی زده میشود که در نتیجه آن پیگرد او حالت مساله ای خاص بودن را از دست میدهد. دگراندیشی را انحراف می نامند و آن قدر به گوش مردم می خوانند تا آن را به معنای محاربه با دین و دولت بشناسند. …

همواره جنین بوده است: منحرف، دشمن طبقاتی است، مخالف دیدگاه رسمی در الهیات، کافر است.»

«استهزاء قربانیان
نه تنها خون منحرفان، بلکه آبروی آنها را نیز باید ریخت. جان مرتد را باید گرفت، آنهم نه مثل یک شهید، بلکه چون سگی پلید. کالون قبل از کشتن سِروِه از او در زندان دیدار میکند. او از این شکوه میکند که سِروِه سکوت کرده و در دم آخر دیگر حرفی نمیزند. کالون میگوید:

“من از شما می پرسم! چرا او با وجود اینکه میتواند حرفش را بزند مانند چوب(!) سخنی در موافقت یا مخالفت نمیگوید؟ او نمی بایست از آن بترسد که زبانش را ببریم …”».

«ممنوعیت تفکر و تردید
تبهکارنمائی با ممنوعیت تفکر که ایدئولوژی های جزمگرا مشتاقانه خواهان حاکم ساختن آنند، در ارتباط است. هر کس که مانند قدرتمندان بی مدارا نیاندیشد، تبهکار است. زیرا در صف تبهکاران و پلیدان ایستاده و نتیجتا دشمن نظام است».

«دوری جوئی از افراط
تعبیری که جزمگرا از خود دارد و همچنین تصویری که از خود ارائه میدهد “دوری جوئی از افراط” است. بر پایه اصل بنیادی جزمگرایان هر کرداری که به سود آئین (و قدرت) آنها باشد یعنی به “نیت خیر” انجام پذیرد، رواست. جزمگرا، منحرف را تنها از سر محبت و به خاطر احساس مسئولیت سرکوب میکند.

اما همه میدانند که در سرکوب و کشتار منحرفان محبت و مروت نقشی ندارد. میدان در درست خوی عامی افراد است: قدرت طلبی، نفرت، حسادت، رذالت و بلاهت. کثافت کاری ها را به اراذل و اوباش می سپارند. “ابلهان مفید” و “اَیادی دنیوی”. حضرات اما دست خود را به خون نمی آلایند. اگر هم به خاطر وحشت پراکنیهای چاکرانشان فغان برخیزد، زعما از افراط های صورت گرفته دوری می جویند و آن را “مردود” میدانند. اما کاری هم نمیکنند تا مانع افراط شوند».

«جزمگرا فقط انجام وظیفه میکند
جزمگرا به خود به عنوان انسانی نرمخو و نیک سیرت مینگرد که قاطعیتش از رذالت و نفرت سرچشمه نمیگیرد. هرچه او میکند بخاطر مسئولیت مقدس شرعی است. او به هیچ رو خود را درنده خوئی که از آدمی گری نشانی ندارد، نمیداند. کالون میگوید:

“… آیا این انساندستی مزورانه نیست که مفاسد کسی را بپوشانیم و با این کار هزاران روان را طعمه شیطان کنیم؟ اگر خدا بخواهد، همه خطا پنداری های سِروِه در زیر زمین مدفون می شود. اما من اگر بشنوم که این اباطیل دهن به دهن می چرخد ولی ساکت بمانم، خیانت کرده ام”».

همایون مهمنش
۲۶ دیماه ۱۳۹۳ برابر ۱۶ ژانویه ۲۰۱۵

hmehmaneche@t-online.de

http://www.homayoun.info/

مقاله قبلیکشف احتمالی دو سیاره دیگر در منظومه خورشیدی
مقاله بعدیاستمداد یک پناهجوی ایرانی در کمپ زندان یونان
دکتر همایون مهمنش
بسال ۱۳۲۵ در تهران به دنیا آمدم. در تهران و اندیمشک به دبستان و در تهران و مشهد به دبیرستان رفتم. در سال ۱۳۴۳ برای تحصیل به آلمان آمدم. در دانشگاه فنی مونیخ در رشته فیزیک دکترا گرفتم. از همان آغاز تحصیل در اروپا فعالیت سیاسی را در جبهه ملی شروع کردم. در آن زمان ارتباط جبهه ملی داخل و خارج کشور به حداقل رسیده بود و ما از تجربیات افراد با سابقه در داخل بی بهره بودیم. در آن سالها سرکوب اپوزیسیون، شکنجه و اعدام شدت گرفته بود. بویژه اعدام سه تن از دوستان نزدیک و هم مدرسه ای ام بدلیل شرکت در فعالیت چریکی علیه رژیم گذشته در من اثر عمیقی داشت و من نیز مانند بسیاری از جوانان و فعالین سیاسی آنزمان به چپ متمایل شدم. آنچه باعث جلوگیری از افراط من در این راه شد، اعتقاد عمیقم به لزوم آزادی و دموکراسی بود. هرچه بیشتر مطالعه و تجربه کردم به اهمیت آن بیشتر پی بردم و همواره برای تحقق آن تلاش کردم. پس از بهمن ۵۷ جبهه ملی ایران در اروپا حرکت علیه دیکتاتوری مذهبی را آغاز کرد که من نیز در آن فعال بودم. مدتی بعد به همراه تنی چند از فعالان این سازمان به “نهضت مقاومت ملی ایران” که دکتر شاپور بختیار آن را پایه گذاشته بود پیوستیم و هنوز در این سازمان فعالیت داریم. علاوه بر آن چند سالی است که به کمک اعضا دیگر جبهه ملی “سازمانهای جبهه ملی ایران در خارج از کشور” را تشکیل دادیم تا بتوانیم برای تحقق اهداف نهضت ملی، از جمله آزادی، دموکراسی و جدائی دین از حکومت قدمهای موثرتری برداریم.