چه موقع از زندان جهل و ظلم آزاد می شویم ؟!

0
363

دانائی و جهالت، دو صفت کاملا متضاد با یکدیگر هستند؛ ولی جایگاه این دو، درون بافت های حساس سیستم اعصاب مغز آدم ها در یک سطح قرار دارند؛ که صاحبان این دو خصلت متضاد( آدم ها ) ، در شرایط مختلف، به نسبت میزان درایت شخصی خود، یا از دانائی خویش استفاده مفید و مطلوب می کنند. و یا با راه دادن به نا آگاهی و نادانی درون زندگانی شان، آثار زیانبار و نامطلوب آن را تجربه می کنند !

خرد پیشگی افراد، زاینده دانائی و عقل در ذهن آدمی است. در حالی که عکس آن، یعنی بی خردی و کم عقلی هم، عوامل به وجود آورنده ناآگاهی و نادانی در میان نسل بشر است ؛ که متاسفانه همواره ، تعداد کاربران بخش دوم بیش از آن دیگری است !

اگر فردی دارای بخش مثبت و مفید کاربرد این خصیصه در کردار خود باشد؟ یعنی خردمندانه و عاقلانه به بررسی مسائل جاری در امور زندگی خویش بپردازد؟ ثمره آن نصیب دوستان و همراهان وی نیز می گردد؛ اما عکس آن نیز صادق است، چنانچه در میان تعدادی از آشنایان و دوستان و خویشاوندان مردم جامعه، افرادی بی بهره از عقل و خرد و دانائی باشند؟ این خصلت ناپسند و بدون ارزش های اجتماعی هم، بین اطرافیان ایشان سرایت می کند؛ و آنان را نیز به ورطه نا آگاهی و نادانی و بی خردی رهسپار می سازد !

یکی از مهم ترین نمونه های بارز نابخردی در میان تعدادی از ما ایرانیان، ماجرای خفت آور فریب خوردن مان از دشمنان خود و میهن مان بود؛ که در نتیجه آن، با فروپاشی حکومت شاهنشاهی ایرانساز پهلوی، و برقرار گشتن حاکمیت غیر ملی و ضد ایرانی اسلامی در کشورمان، نتایجی را نصیب خود نمودیم ؛ که در طول نیم قرن اخیر، آنچه که از آبرو و احترام و شخصیت بین المللی داشتیم را از ما گرفت؛ و به جای آن، اینهمه نکبت و بلا و بدبختی را برای مان پدید آورد !

جریان واپسگرائی ما از آنچه که از خوبی ها و عزت و آبرو در حکومت پادشاهی پهلوی داشتیم؛ به سوی اینهمه فلاکت و بی احترامی و عدم تشخص بین المللی، که اکنون در اثر حضور حاکمیت پلید و ننگین آخوندی در میهن مان داریم. بدترین و شدیدترین بازتاب فرمانبرداری از سیستم بی خردی و بی کیاستی عقلی بسیاری از ما بود؛ که گوش جان به فریب خوردن از دشمنان خود و دیارمان سپردیم؛ و اینهمه ننگ کنونی را، جایگزین آنهمه اعتبار پیشین خویش نمودیم !

با آنکه بیشتر ما در این رابطه خاطرات نا خوشایندی را به یاد می آوریم. اما هستند کسانی که هنوز می گویند: « نمی دانیم چه شد؟ اما یکباره خودمان را در صحنه انقلاب دیدیم و به اینجا رسیدیم. » ؛ به اینجا یعنی به کجا؟ یعنی به زمانی که نابخردانه، از دشمنان قسم خورده ایران و ایرانی پیروی نمودیم؛ و برگ های زرین و افتخار برانگیز صفحات کتاب تاریخ پنجاه سال حکومت غرور آفرین شاهان خدمتگزار پهلوی را به کناری گذاشتیم؛ که تا سرنوشت خود و عزیزان مان را، به دست دشمنان اصلی خویشتن و میهن بزرگ مان بسپاریم. و این تغییر و تحول بسیار نا خوشایند، اینگونه شکل گرفت !

یکباره در شهریور ۱۳۵۶ خورشیدی، موقع خروج از دانشگاه آریامهر( صنعتی شریف ) ، هنگامی که از درب بزرگ ورودی آن خارج می شدم. صدها تن از اهالی پایتخت را دیدم؛ که در خیابان مشرف به آن دانشگاه، با در دست داشتن عکس های خمینی و علی شریعتی، علیه شاهنشاه ایران شعار می دادند و به سوی میدان شهیاد می رفتند !

در آن روز قرار بود که یکی از دانشجویانم در آنجا، « پایان نامه تحصیلی اش » ( تز دانشگاهی ) خودش را معرفی، و آن را به استادان و مسؤلان دانشگاه ارائه بدهد. من هم به عنوان « استاد راهنمای » او در تدوین پایان نامه اش، برای شنیدن مطالبی که قرار بود دانشجویم ارائه بدهد به آن دانشگاه رفته بودم !

پس از پایان آن برنامه، هنگام خروج از دانشگاه، سیل خروشانی از مردم تهران را مشاهده کردم؛ که با در دست داشتن عکس های خمینی ملعون و آیت الله محمود طالقانی، و دکتر علی شریعتی، شعار های ضد حکومت شاهنشاه را سر داده بودند؛ و فریادهای وحشیانه شان را با شعارهای « مرگ بر شاه » و « زنده باد خمینی » به عرش اعلا می رساندند !

یکباره زانوانم سست شدند، برای نیفتادن روی زمین، دستم را به دستگیره درب ورودی دانشگاه گرفتم تا تکیه گاهی داشته باشم. زیرا نمی توانستم چنان ناسپاسی ابلهانه ای را، که به شکل آن تظاهرات وقیحانه می دیدم را در باور خود بگنجانم !

ناچار بودم برای گرفتن تاکسی و رفتن به خانه، دقایقی طولانی صبر کنم؛ تا خیل بلاهت پیشگان تظاهر کننده از آن محل دور شوند؛ و دوباره عبور و مرور وسائط نقلیه عمومی در آنجا جریان یابند !

وقتی که به خانه رسیدم، موضوع آن مشاهده غیر منتظره از جریان تظاهرات علیه شاهنشاهی در ایران را به همسرم گفتم. در واکنش به آنچه که از من شنید پاسخ داد: « وای از آن روزی که جهل گریبان ملتی را بگیرد. » !

اکنون که بیش از چهل و سه سال از رخ دادن فاجعه انقلاب سیاه اسلامی در ایران می گذرد؛ هر گاه که گزارشات مربوط به اخبار گوناگون، از آنچه که در این برهه زمانی در میهن اشغال شده مان رخ می دهد را مرور می کنم؛ و اخبار مربوط به اینهمه نا به سامانی درون زندگانی ایرانیان درونمرزی را می بینم و می خوانم و می شنوم؛ بیشتر به مفهوم واژه « جهل » و تاثیر مخرب آن در نوع بینش و تفکر آدمی پی می برم !

نام نفرت برانگیز محمد گندم نژاد معروف به « سعید طوسی » قاری قرآن ، کارشناس شورای عالی قرآن ، آموزگار کلاس قرآن با تمرکز بر دانش آموزان نوجوان ، عضو گروه ملی « تواشیح پیامبر اکرم » ، یکی از مؤذن های مصوب صدا و سیمای حکومت ننگین آخوندی، معرف حضور بیشتر هم میهنان است. از سال ۱۳۹۰ خورشیدی، با شکایت پدری که پسرش مورد تعرض جنسی وی قرار گرفته بود؛ متهم به ارتکاب به ایجاد ارتباطات نا سالم جنسی با قرآن آموزان نوجوان کلاس های خود شد. این قضیه در سال ۱۳۹۵ از پرده مخفی کاری های مسؤلان رژیم بدنهاد ملاها برون افتاد. می گویند که پرونده اش در این باره هنوز باز است !

من به درستی نمی دانم که اکنون چه کاره است و چه می کند؟ اما به خاطر مادر بودنم به آسانی می توانم، شرایط روحی اولیای پسرهائی که مورد تجاوز این حیوان آدم نما قرار گرفته بودند را درک نمایم. اما از سکوت احتمالی آنها در این رابطه، و مشخص نشدن نتایج دادگاه مربوطه در عجبم و از خود می پرسم: آیا این قضیه ای کوچک و کم بها بوده که هنوز چیزی در باره آن مطرح نمی شود؟!

شاید که پدران و مادران آن نوجوانان، به دلائلی از جمله شرمساری در مقابل آشنایان و دوستان و خویشان خود، از ادامه پیگیری این ماجرا کوتاه آمده باشند؛ و یا از طریق دادگاه مربوطه، متهم وادار به پرداخت کردن « دیه » اسلامی ( جبران مالی ) این جریان « ملو درام » به آنان گشته، و پرونده هم چنان راکد مانده است ؟!

به هیچوجه قصد اهانت کردن به آنان را ندارم. ولی این را می دانم که « حق گرفتنی است » ؛ آنانی که در ارتباط با چنین رویداد سخیفی نسبت به فرزندان شان، آنهم از سوی استاد آموزش قرآن به پسران رهبر عظیم الشان !!!! انقلاب سکوت می کنند. باید به تاثیرات بسیار منفی این موضوع بر روی فرزندان ستمدیده خود بی اندیشند؛ که این تجاوزات بی رحمانه نسبت به آنان، فقط زمان حال ایشان را تخریب نکرده است؛ بلکه تاثیرات روانی آن، آینده نوجوانان آنها را، که حتما اینک جوانان برومندی می باشند. را نیز مورد هدف قرار داده است !

از سال ۱۳۹۰( برملا شدن کردار ننگین سعید طوسی ) تا اکنون یازده سال گذشته است؛ و از بهمن منحوس ۱۳۵۷ تا کنون نیز، نزدیک به چهل و چهار سال می گذرد. تن دادن به پلیدی ننگ آشکاری همچون حضور حاکمیت رسوای آخوندی در ایران کنونی، با پوزش فراوان، بی خردی و نادانی مصیبت افزائی است؛ که نتیجه شوم آن گریبان همگی ما را خواهد گرفت !

چند روز پیش در خبری خواندم، که دوباره فرد دیگری به نام « جعفر دانش » که ظاهرا او نیز معلم قرآن می باشد؛ به تعداد هژده دختر نوجوان تجاوز نموده، وی به خانواده های این نوباوگان می گفته است: « کلاس جبرانی های من( تجدیدی ها ) رایگان است؛ فقط برای پدر و مادرم قرآن بخوانید. » !

گرانی در همه زمینه های زندگانی مردم بیداد می کند. دیگر نارسائی های مستولی بر شرایط زندگی ایشان بی شمار می باشند. اما……. اما تا حدود زیادی، همه این مسائل را می توان تحمل نمود. ولی از دست رفتن سلامتی روانی یک نوجوان، آن هم با توجه به اعتقادات دینی همین اهالی پایبند به اصول و فرعیات اسلامی، که دختر باید باکره به خانه شوهرش برود. چه هزینه اجتماعی سنگینی را برای این مورد تجاوز قرار گرفته ها و پدران و مادران آنها به وجود می آورد ؟!

دردناک تر این است، که سعید طوسی به چند ماه حبس محکوم گردید؛ و این متجاوز جدید( جعفر دانش ) با جرم تجاوز به ۱۸ دختر نوجوان فقط به پنج سال حبس محکوم گشته است. و این در حالی است، که خانم « یاسمن آریائی » معترض به حجاب اجباری، به ۹ سال و ۷ ماه زندان محکوم گشته است !

پذیرفتن و تحمل نمودن چنین رخدادهای غیر انسانی در یک سرزمین، عدم نشان دادن واکنش عمومی توسط مردم به چنین فجایع سنگینی در یک کشور، جز تن دادن به جهالت ، و باز گذاشتن مسیر ورود ظلم و ستم به میان ایشان نیست !

به عبارتی دیگر، همیشه مظلوم است که به ظالم امکان ظلم نمودن و ستمگری را می دهد !!

مقاله قبلیبهترین گزینه جمهوری اسلامی روی میز است
مقاله بعدیبالاخره جام صبوری مردم ایران شکسته می شود!
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.