چهل و ششمین یلدائی که مثل گذشته نیست !

0
446

البته نه فقط یلدا ، بلکه تمامی آنچه که زیر مجموعه های فرهنگ غنی ما ایرانیان و کهندیارمان را ساخته و به وجود آورده اند. رنگ و جلوه و زیبائی های آن زمانی که خودمان و میهن عزیزمان آزاد و رها بودیم را ندارند !

اما وظیفه ای « ملی – میهنی » به ما حکم می کند ؛ که جهت شناساندن آداب و رسوم چند هزار ساله خویش به فرزندان مان ، مراسم گرامیداشت هر نموداری از فرهنگ کهن میهن خود را برگزار نمائیم ؛ تا عزیزان مان که از پیشینه میهن شان کم تر می دانند . آنها را ببینند و فرا بگیرند ؛ تا آنان نیز آداب و رسوم سرزمین باستانی خویش را ، با آموختن به فرزندان شان زنده و جاودان و ماندگار نگه بدارند !

زیبا ترین و مهم ترین بخش یلداهائی که ما سالمندان کنونی و جوانان آن روزگار برگزار می نمودیم . رفتن به خانه پدر بزرگ ها و مادر بزرگ های مان بود ؛ که همواره بساط « یلدا » را برای مان تدارک می دیدند ؛ و در حد توان شان همه تلاش خود را برای خوش گذشتن به فرزندان و نوه های شان به کار می گرفتند !

معمولا پدر بزرگ برای مان چند داستان از « کلیله و دمنه » را تعریف می کرد ؛ و مادر بزرگ هم برای مان فال حافظ می گرفت ؛ و به تفسیر نمودن مفاهیم آن برای « صاحب فال » می پرداخت . شگرد بسیار منطقی و جالب او این بود ؛ که ماهرانه نکات منفی فال هر یک از ما را ، با نکات مثبت و امید بخش می آراست . تا به فرد مربوطه ، گنجینه ای از امید و شادمانی را القاء نماید ؛ و او را با دلی پر امید و اعتماد به نفسی کامل ، به سوی یلداهای سال های بعد بفرستد !

بعید می دانم که در شرایط کنونی در میهن مان ، پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها برای شان میسر باشد ؛ که همه « سور و بساط » مخصوص شب یلدا را برای عزیزان خود مهیا بکنند !

ولی جای شما خالی ، در دوران کودکی و نوجوانی ام ( حدود هفتاد سال پیش ) ، دور کرسی مادر بزرگ می نشستیم ؛ و با تنقلاتی که آن شادروان برای مان آماده نموده بود حال می کردیم !

آجیل مخصوص شب یلدا ، انار و هندوانه ، باسلوق و پشمک و مسقطی ، غیر از شام لذیذی که در محضر آنها می خوردیم . اجزای اصلی خوراکی های مخصوص شب یلدا بودند ؛ که آن دو فرشته واقعی برای مان تدارک می دیدند . و جهت خوش گذشتن به ما آماده می کردند !

اکنون که خودم سه نوه دارم و نتیجه ام نیز در آخر ماه ژانویه متولد می شود . با تمام وجودم احساسات پدر بزرگ و مادر بزرگ خودم را حس می کنم ؛ که با جان و دل برای خوشی و شادمانی ما می کوشیدند !

فردا شب من نیز میزبان فرزندان و نوه هایم هستم که نزد من می آیند تا سنت همه ساله را به انجام برسانیم !

با این امید ، که امسال آخرین سالی باشد ؛ که یلدای مان را در غربت می گذرانیم !

پیشاپیش یلدای تان خجسته ، وجود و روزگارتان آکنده از تندرستی و شادمانی و پیروزی باشد .

مقاله قبلیلیبراسیون: سقوط جمهوری اسلامی اکنون به واقعیتی محتمل تبدیل شده است، نه یک سناریوی خیالی
مقاله بعدیپوتین: خروج چهار هزار نیروی ایرانی از سوریه توسط روسیه
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.