چهار تاریخ در آبان، مساوی سه افتخار و یک ننگ! محترم مومنی روحی

0
347

پیش از انقلاب سیاه و منفور اسلامی در ایران، همه ساله در آبانماه، سه عدد تاریخی افتخار برانگیز، دیدگان و هوش و حواس میهن پرستان ایرانی را به خودشان جلب می نمودند. چهارم، نهم، و هفتم آبان هر سال، به مناسبت های سه گانه زادرروز اعلیحضرت همایون شاهنشاه آریامهر بزرگ آرتشتاران، میلاد سعادت گستر شاهزاده دلها اعلیحضرت رضا شاه دوم پهلوی سوم، و نیز گرامیداشت هفتم آبان به مناسبت روز یادبود مشهورترین و شاخص ترین و بزرگ ترین شهریار سلسله پادشاهی هخامنشیان، که همه ایرانزمین را، غرق در چراغانی های زیبا و برگزاری جشن و سرور بسیار در باره این سه مورد خاص تقویمی کشور بزرگ شان می گرداند!

هر یک از این سه مناسبت تاریخی گرانقدر، که در سراسر ایرانزمین گرامی داشته می شد؛ و با برپائی جشن های زیبای فراوانی، که در همه جای میهن مان برگزار می شدند؛ دل های پیر و جوان و زن و مرد ایرانزمین را، در شادمانی غرور آمیزی قرار می دادند؛ و پیک های گزارشگر، خبر این بزرگ منشی های از دل و خرد برآمده مردم ما را، تا به دورترین نقاط جهان می رساندند!

 ایرانیان پاک نهاد، به ویژه سالمندان و میانسالان کشور، که بیش از بقیه به رویدادهای تاریخی کشور باستانی شان اشراف داشتند. با علم به این مورد، که کارهای برجسته ای که پهلوی دوم محمد رضا شاه آریامهر، در طول سی و هفت سال پادشاهی خویش در مملکت به انجام رسانده بود؛ را به فرزندان و فامیل جوان خود بازگو کرده و می نمودند. تا جوان ترها نیز بدانند، که آن شاهنشاه همیشه سرفراز ایرانی، که در آغاز سنین جوانی خویش(میان بیست و یک و بیست و دو سالگی اش )، عنان اختیار یک سرزمین بزرگ را به دست گرفت. چرا می بایست در آغاز جوانی به پادشاهی ایران برسد؟!

ماجرا این بود، که به سبب حیله های امپراطوری بریتانیای کبیر!! که از پدر ایشان اعلیحضرت رضا شاه بزرگ خواسته، و وی را واداشته بود؛ تا که سرزمین آباء و اجدادی خویش، و مقام پادشاهی اش را در ایران برجای بگذارد و از زادگاهش برود. پسر برومند و جوان او ناچار گشت؛ که به خواست و صلاحدید پدر خود، که به خواست انگلیسی ها به سوی جزیره ” موریس ” در آفریقا می رفت. و ناگزیر به ترک نمودن کشور خویش بود(در حقیقت آنهائی که نمی توانستند با حضور آن یگانه تاریخ ایرانزمین در ایران، مانند گذشته در کشور ما نفوذ همه جانبه بخصوص نفوذ سیاسی داشته باشند. وی را به جزیره موریس تبعید کرده بودند.) ؛ شاهزاده تازه فارغ التحصیل شده و به میهن بازگشته، پسر جوان رضا شاه بزرگ به امر پدر می بایست که سکان اداره نمودن کهندیار خویش را، در بحبوحه جنگ دوم جهانی به دست بگیرد!

 هر چند که پدر تاجدار ایشان اعلیحضرت رضا شاه کبیر، در همان آغاز گشتن جنگ دوم جهانی، بی طرفی ایران در آن نبرد خونین را اعلام نموده بود. اما متأسفانه به خاطر عدم رعایت خواسته های پادشاه ایران و سر سلسله حکومت پهلوی، دامنه جنگ به ایران نیز کشیده شد. و کشور بزرگ ما نیز در گیر عوارض آن جنگ تاریخی گشته بود. پادشاه جوان کشور، با مواجه شدن به یک جریان غیر عادی، که اشغال شدن شمال و جنوب کشورش، توسط روسها در شمال ایران، و انگلیسی ها در جنوب مملکت کهنسال وی بود. با همه جوانی و کم تجربگی، از عهده بیرون راندن اشغالگران میهن اش بر آمد؛ و آن موذیان فرصت طلب را، با رشادت خود و همفکری مشاوران کاردان خویش، در کمال خفت و خواری ایشان، آنان را از مرزهای بالا و پائین سرزمین باستانی خویش بیرون افکند!

بعد از به دنیا آمدن ولیعهد جوانبخت کشور شاهزاده رضا پهلوی، که در نهم آبان سال 1339 خورشیدی در تهران دیده به جهان گشود. و میلادش یکی از بزرگ ترین آرمان های ایرانیان را لباس تحقق پوشاند. زیرا که مردم کشور، سالهایی طولانی را در انتظار به دنیا آمدن پسری در زندگی محمد رضا شاه پهلوی گذرانده بودند؛ تا که به دنیا آمدن ولیعهد کشورشان را جشن بگیرند؛ و آن رویداد تاریخی را، به پدر تاجدار وی و مادر بزرگوار ایشان، علیاحضرت فرح پهلوی شهبانوی ایرانزمین، همچنین به خودشان به عنوان ملت چشم انتظار ایران شاد باش بگویند. از آن پس همه ساله در نهم آبان هر سال، مردم در سراسر کشور اهورائی خودشان، با برپائی مراسم جشن و شادمانی به این مهم می پرداختند. تا که زادروز فرخنده اثر ایشان را، به کوری چشمان بدخواهان یاوه سرا، در کمال اعتزاز و ارزشمندی آن گرامی بدارند. لازم به بیان است، که از همان موقع نیز، این روز تاریخی در ایران به نام ” روز کودک ” در کشورمان نامگذاری گردید؛ و به گونه ای وجد آفرین مورد استقبال مردم سرزمین آکنده از افتخارمان واقع گردید!

آخرین مناسبت افتخار برانگیز تقویمی آبانماه در کشورمان، بین دو مناسبت مهم چهارم و نهم آبان قرار دارد. که هفتم آبان ماه می باشد و پیوسته مورد استقبال میهن پرستان واقع شده است. مردم اصیل و آریائی کیش ایرانی، از دیرباز، با توجه به داده های تاریخی در این باره، با آنکه وجه تسمیه و علت نامگذاری آن را به درستی به دست نیاورده اند؛ اما بر سبیل کردار گذشتگان خویش، که همواره این گرامیداشت را انجام داده اند. ایشان نیز با جشن گرفتن و رفتن به آرامگاه کوروش بزرگ هخامنشی در پاسارگاد، یادبود تاریخی هفتم آبان، جهت گرامیداشت مقام جهانی کوروش کبیر در کشورشان، را که از پیشینیان خویش آموخته و به ارث برده اند. همه ساله در هفتم آبانماه، بسیاری از مردم ایران، از هر قوم و قبیله و نژاد و آئین و فرهنگی که باشند؛ در روز تاریخی هفتم آبان در هر سال، به پاسارگاد که آرامگاه ابدی آن ارجمندترین شاهان کشور کهنسال ایشان است می روند؛ تا در کنار آن عظمت فراموش نشدنی در پاسارگاد تجمع نمایند؛ و این گردهمآئی افتخار برانگیز و تاریخی را، به همه جای گیتی مخابره نمایند. تا که باری دیگر مردمان همه دنیا را گوشزد نمایند؛ که آنها و سرزمین تاریخی و کهن ایشان، با شاهنشاهی کدام پادشاه بزرگ ایرانزمین، که حامی حقوق بشر و ابلاغ کننده نخستین اعلامیه جهانی حقوق فردی و اجتماعی مردمان سراسر این جهان بزرگ به همگان می باشد. کدام بزرگواری بود و هست؟ و نام والایش چیست؟!

اما از آنجائی که این سرزمین بزرگ و نام آور، پیوسته مورد رشگ و حسد سایر مردمان دنیا و حکومت های ایشان قرار داشته است. دشمنان ایران و ایرانی، که هیچگاه نمی توانسته اند؛ آنهمه عزت و عظمت و جلال و بزرگی و شکوه یک سرزمین و مردمان نیک اندیش و نیکو کردار و نیک گفتار اش را ببینند و دم نزنند. سرانجام یکی از بزرگ ترین حیله های تاریخی خود را به کار گرفتند؛ و جهت فرو پاشیدن حکومت پادشاهی در ایران، که نماد بزرگ منشی و اعتبار و تشخص باستانی و تاریخی مردمان این سرزمین بوده و هست را متحمل بشوند. بیش از پیش ایران و مردم آن را، مورد غضب مزورانه خودشان قرار دادند؛ و با ساقط کردن حکومت شاهنشاهی پهلوی از اعتبار زیادی که داشت. یک مشت جانی دغلکار و دزد تازی تبار و بیابانگرد و بی اصل و نسب و بی اعتبار را، جایگزین آنهمه عزت بنمایند!

کاری که در همان سالهای نخست آن براندازی و آن جایگزینی، مزد خفت اثر و خوار گرداننده شان را نیز، از آن نوکران پست و دست نشانده و جانی شان گرفتند. و هنوز که هنوز است نیز، همه ساله در سیزدهم آبان هر سال، از سوی حکومت جلاد جمهوری پلید اسلامی در ایران، که آن دشمنان بین المملی ایران و ایرانی جایگزین حاکمیت پر افتخار و مقتدر پهلوی در کشور نمودند. به یاد آن عمل ننگین تاریخی خودشان، که اسباب خفت و حقارت ارباب ایشان ینگه را، در سراسر گیتی پدید آورده اند. در سیزدهم آبان 1358 خورشیدی ، برابر با 4 نوامبر 1979 میلادی، گروهی از افراد موسوم به ” دانشجویان پیرو خط امام ” ، از دیوار سفارتخانه ایالات متحده آمریکا، در خیابان تخت جمشید پیشین که نام کنونی اش را به یاد نمی آورم بالا رفتند؛ و درب ورودی آن را، به روی بقیه مهاجمان گشودند. تا همگی شان به داخل اتاق ها و سالن های محل کار سفیر کبیر آمریکا، و سایر دیپلمات های آن یورش ببرند. تا که 66 تن از دیپلمات ها و کاردارهای سیاسی و نظامی و فرهنگی در دفتر نمایندگی آمریکائیان در ایران را به گروگان خویش گرفتند. و آنان را به مدت 444 روز در مرکز یکی از ادارات اطلاعاتی جمهوری شقاوت پیشه اسلامی در اسارت خویش نگاه داشتند!

امری که موجبات خفت برای ارباب ایشان ایالات متحده آمریکا را به بار آورد. و با این عمل خودشان، آورندگان خویش بر مسند قدرت های سیاسی و نظامی و اقتصادی در ایران را، مورد سرزنش بقیه سیاستمداران دور اندیش و آگاه سایر ممالک جهان قرار دادند!

 به تسخیر در آمدن سفارت آمریکا در ایران، و به اسارت گرفتن چهارصد و چهل و چهار روزه شصت و شش دیپلمات این کشور، به دست نوکران و جیره خواران جمهوری غیر قانونی و اشغالگر اسلامی در ایران، یکی از بزرگ ترین آسیب های بین المللی، به آمریکائی ها بود؛ که ایشان را از اعتبار و درجه برتر جهانی ایشان خارج نمود. اکنون که حدود سی و نه(39 ) سال از آن زمان می گذرد. دولتمردان ایالات متحده که هنوز داغ آن حرکت نابخردانه نوکرشان را بر دل خویش دارند. دریافته اند، که به وجود آوردن چنین حکومت خبیث و جنایت پیشه ای در ایرانزمین، بزرگ ترین اشتباه تاریخی ایشان، در طول کشف شدن سرزمین کنونی آمریکائیان در این قاره پهناور بوده است. که صدمه فراوان و آزار زیاد حضور این نابخردان در سرزمین شاهان و نجیب زادگان خردمند و آزادمنش و بشر دوست ایران، به خود ایشان هم رسیده، و در درجه نخست، موجبات سرافکندگی و نکوهش آنان، توسط دیگر سرزمین های این گیتی پهناور را، برای شان پدید آورده است!

محترم مومنی

مقاله قبلیابراز نگرانی اعضای جامعه بهایی آمریکا نسبت به آزار بهاییان توسط جمهوری اسلامی
مقاله بعدیجزییات پروژه جدید تام هنکس اعلام شد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.