با آنکه در 18 تیرماه 1378 خورشیدی، کردار شوم مزدوران آخوندهای جنایتکار، با توحشی به غایت شدیدتر از درنده خویان جنگل، جنان حادثه ناگواری را برای ملت ایران رقم زد؛ و عملی به انجام رسید که تا ابد نقاب ددمنشی را بر چهره حاکمان جمهوری اسلامی خواهد آویخت؛ اما با بن بست هائی که در نتیجه عملکردهای بعد از آن واقعه ی خونبار، بر سر راه پویندگان آزادی در میهنمان به وجود آمده است؛ ترجیح می دهم که دیگر زمان و مکان آن جنایت ددمنشانه را به یاد نیاورم؛ که فاجعه دلخراش هژدهم تیر در کوی دانشگاه در کدام سال به وقوع پیوسته است؟ کدامیک از دانشجویان گرفتار آمده در چنگال حیوانات وحشی رژیم اشغالگر اسلامی، از بام خوابگاه دانشجویان به خیابان پرتاب شدند؛ و با فریاد درنده آسای ” یا زهرا ” به دختر پیامبر اسلام ناب محمدی هدیه گشتند؟ چه کسانی این فاجعه اسف بار را آفریدند؟ چرا چنین کردند؟ جرم آن بی گناهان چه بود؟ ما چه وظایفی در قبال این جنایت درنده خویان رژیم اهریمنی آخوندی داشتیم که می بایست به انجام برسانیم؟ و چرا چنین نکردیم؟!
مانند همیشه، که در هر سال هنگام یادآوری فاجعه دردناک و خشم برانگیز هژدهم تیر، چند سطری به یاد قربانیان آن توحش مزدوران حکومت اسلامی می نوشتم؛ در نظر داشتم به این مهم بپردازم. اما به چند دلیل که برخی از سرفصلهای آنها را در بالا برشمردم، دستم به کار نمی رفت. از خانواده های داغداری که در آن روز شوم، به ناگهان جگرگوشگان آنها، با هجوم وحشیانه نوکران مزدور رژیم خونخوار آخوندی، جان گرانقدرشان را، با فجیع ترین شکل ممکن از دست دادند شرم دارم!
از کسانی که به همراه آن گروه جنایتکار، با آن یورش وحشیانه به اتاق های دانشجویان ساکن در خوابگاه دانشجویان در کوی دانشگاه هجوم بردند؛ و فرزندان عزیز ملت ایران را، در کمال قساوت قلب و شقاوت اندیشه از بام به خیابان پرتاب کردند؛ در نهایت سقف یک تنفر غیر عادی بیزارم. همان کسانی که یا زهرا گویان، جوانان نازنین سرزمین ما را به قتل رساندند، تا سپس پاداش مزدوری حقیرانه خویش را، از کاخ رهبری جانی حکومت وحشیان دریافت بکنند؛ تا تیتر پر طمطراق کارگردان نامی سینمای ایران، فیلمساز مشهور موضوعات دوران خفت آور انقلاب شدن را، بر سر و سینه خویش بچسبانند بیزارم. همین افراد پس از آنکه کاملا از نشئه مستی آن جنایت هولناک به هوش آمدند، و خودشان را در کمال حقارت و پستی یافتند؛ فهمیدند که چه داغ جانگدازی را بر دل خانواده های آن عزیزان نشانده اند. و در این رهگذر چه خاک کثیف و آکنده از ملامت و سرزنش را، بر سر تهی از مغز خویش پاشیده اند؟!
سپس، بعد از آنکه در جریان اختلافاتی که با برخی از سرکردگان رژیم شیطانی اسلام پناه پیدا کرده بودند؛ جامه دوستی با ایشان را از تن حقیر خویش درآوردند، و رخت پشیمانی و دشمنی با ایشان را در بر نمودند. آنگاه دوربین فیلمبرداری قهرمان هنری آفرین خود را به کناری گذاشتند؛ و قلم انتقاد در دست گرفته، راهی دیار غربت گشتند. تا در یک دنیای آزاد، دانسته های خودشان از ثروت و مکنت سران این حکومت اهریمنی جنایتکار را، فهرست نموده و جهت آگاهی دیگران منتشر نمایند!
که ….. آقای رهبر افیونی رژیم، در زیر بنای کاخ رهبری اش، چه پناهگاهی برای خود و اعضای فامیلش ساخته است؟ که پسر ارشد او، چگونه با هواپیمای شخصی خویش، هنگام سفرهای تفریحی به این استان و آن شهرستان خوش آب و هوا، چگونه اسبان سواری خودش را هم، با خویش به همراه می برد؛ تا در روزهای اقامت در کاخ اختصاصی، از امر سوارکاری روزانه اش عقب نماند؟!
و…. صدها نمونه چندش آور دیگر، که آقای کارگردان، هنگامی که اندام وحشتزده دانشجوی بی پناه و بدون سلاح و گنه ناکرده را، از بالکن جلوی اتاق محل سکونت موقت او در خوابگاه، زهرا گویان به پائین و به سوی خیابان پرتاب می نمود. از همه آنها خبر داشت، ولی به صلاح نمی دانست که افشا بکند و نکرد. صرفا به دلیل مصلحت اندیشی برای خودش نبود؛ که صد البته دل ایشان برای اعتلای هنر هفتم در مملکت نیز شور می زد!
چگونه بود که پیش از ساخته شدن فیلم ” از کرخه تا راین ” چنین حقایقی بر جناب ایشان معلوم نگردیده بود؟ باید صبر می کرد تا بعد از ساختن فیلم ” شب زنده داران ” ، که در آن با کنایه ای به عشق یک مجروح جنگی در بیمارستان به پرستار خویش بدان اشاره کرده بود؛ و به همین خاطر نیز اجازه ” اکران نمودن ” آن را در سینماهای وطنی نیافت؛ موارد سوء استفاده های مالی مقام عظمای رهبری، و خانواده ایشان از همه اموال ملک و ملت، توجه آقای هنرمند را به خویش جلب نمودند؟!
هم میهنان عزیز، حتی ما خودمان نیز، برای آن جوانان به کام مرگ رفته در آن هژدهم تیر، که در دل خانواده های آنان دردی جاودانه را آفرید کاری نکردیم. جز اینکه همواره، برای هر اقدامی که از سوی تعدادی میهن پرست واقعی، جهت نزدیک شدن مردم ایران به شاهراه آزادی و آزادگی به انجام می رسید؛ تا کشورمان را از شر این حکومت خون آشام برهاند؛ با منفی بافی های بی سرو ته خودمان، بر سر راهشان بن بست هائی را به وجود آوردیم؛ که همان اقدامات آغازین را هم در اواسط راه، بی اثر نموده و خنثی ساختیم!
این گونه شد که پس از گذشتن چهارده سال پیاپی از آن واقعه شوم و فراموش نشدنی، هنوز اندر خم یک کوچه بن بست ایستاده ایم؛ و چون جلوی چشم مان دیوار ناامید کننده بن بست ها را می بینیم؛ از همان جائی که در آن قرار داریم، فقط به قفا می نگریم. کاری که جز درجا زدن در جایگاه ثابت یأس و ناکامی، ثمر دیگری را برای ما به بار نخواهد آورد!
به جائی رسیده ایم، که وقتی می شنویم یک شیخ جنایتکار دیگر را بر سر دولت کشورمان گمارده اند؛ از شادی در پوست خویش نمی گنجیم؛ و به افتخار به ریاست رسیدن نوچه اهریمن در کشورمان، در معابر عمومی به رقص و پایکوبی هم می پردازیم!
زلیخا مرد از این حسرت، که یوسف گشت زندانی
چرا عاقل کند کاری، که باز آرد پشیمانی؟!
هژدهم تیر 2572 آریائی هلند
محترم مومنی روحی