چرا شاه آری، رئیس جمهور نه؟!

0
261

کشورهای موجود در سراسر جهان، هر یک به تناسب شرایط تاریخی، قدمت آن سرزمین، و یا خواست اکثریت ملت آن ممالک، نوع حکومت سرزمین خودشان را تعیین می کنند. بدون تردید، از هنگامی که مدنیت و شهرنشینی در همه دنیا شکل یافته است؛ همواره فردی از میان اهالی همان کشورها، با نامهای مختلف و القاب متعدد، عنان اختیار یک مملکت و ساکنان آن را بر عهده داشته است. مگر در ممالکی که به لحاظ نوپا و جوان بودن آنها در گیتی، و نیز موجودیت یافتن این کشورها بعد از پدید آمدن روشهای حکومتی موقت در دنیا، که با مدتی از پیش تعیین شده توسط قانون اساسی آن خطه از جهان، به ریاست کوتاه مدت یک فرد با عنوان ” رئیس جمهور” اداره شده و همچنان نیز می شوند؛ اینگونه از حاکمیت های موقتی، در انواع مختلف آنها طرفداران و مخالفان بسیاری را دارند؛ تعداد چنین حکومتهائی در این برهه از تاریخ جهان، نسبتا بیش از کشورهائی است؛ که حکومت پادشاهی دارند و سرزمین ایشان توسط یک شاه یا یک ملکه اداره می شوند. که همین نوع از حکومت نیز دارای انواع مختلفی هستند و با روشهای گوناگون می باشند.

رؤسای جمهوری در ممالک مختلف دنیا، بر حسب ظاهر و با توجه به قانون اساسی آن سرزمین، برای مدتی معین به طور مثاال ( چهار سال ) در کشورهای متبوع خویش بر مسند قدرت قرار می گیرند؛ و تا به پایان رسیدن دوره مورد نظر، به اداره امور مملکت و ملت آن دیار اشتغال می یابند. اما شاه در سرزمینی که حاکمیت پادشاهی دارد؛ هیچگاه به وسیله مردم انتخاب نمی شود تا برای مدتی معین چرخ امور کشور تحت مدیریت خودش را به حرکت در بیاورد. او این سمت را از سلف خویش که وی نیز در آن دیار به عنوان پادشاه بر اریکه قدرت تکیه داشته است به ارث می برد؛ و تا پایان عمر خویش، و یا به وجود آمدن ضرورتی که موجب ناتوانی وی برای اداره امور آن مملکت باشد؛ پادشاهی اش را به فرزند بزرگش تفویض می نماید( در برخی از ممالکی که حکومت آنها به شکل پادشاهی است؛ فقط نخستین پسر پادشاه می تواند جانشین پدرش بشود. اما کشورهائی نیز هستند، که جانشین پادشاه آنها می توانند اولین دختر ایشان هم باشند).

ولی در گذشته به دلیل بروز جنگهای میان کشورها، و یا نبردهای داخلی میان موافقان و مخالفان حکومتهای پادشاهی در اینگونه از ممالک جهان، در صورت تفوق و پیروزی گروه مهاجم خارجی یا داخلی، یک سلسله پادشاهی از حیطه قدرت و اختیار ساقط گشته و منقرض می شد؛ آنگاه گروه برنده فرد شایسته ای از میان خودشان را بر تخت سلطنت می نشاندند، و همه اختیارات اداره کشور به تصرف در آورده را، به دست آن فرد که لایق تر از بقیه می دانستند می دادند. آنگاه دور تسلسل به میراث رسیدن مقام پادشاهی در سلسله جدید نیز آغاز می گردید؛ و پس از مرگ پادشاه، طبق قانون اساسی آن سرزمین، پسر یا دختر بزرگ پادشاه که احتمالا فرزند ارش او نیز بوده است؛ مقام پادشاهی آن دیار را، از پدر یا مادر خویش به ارث می برده؛ و از آن پس همه قدرت اداره مملکت را در دست می گرفته است.

آنگاه اگر این شاه جدید می خواست که همچنان مورد تأیید ملت آن سرزمین باقی بماند؛ و ماننند شاه قبلی بر مسند قدرت باشد؛ ناگزیر به رعایت نمودن چند امر قابل توجه می بوده است. که دو مورد مهم از این امور، اصلاح اشتباهات رخ داده در دوران حکومت شاه پیشین، و نیز تلاش نامحدود شاه تازه به قدرت رسیده برای جایگزینی روشهای نوین و منطبق با پیشرفتهای جهانی در آن سرزمین بوده است. اما چنین مواردی، و تحقق یافتن انجام شدن صحیح چنین اموری در یک حکومت پادشاهی، منوط به نوع اندیشه های آن پادشاه، نسبت به مصلحت های مورد نیاز کشور و حکومت وی بود!

در حاکمیت کشورهای زیز سلطه سلاطین مستبد، یا رؤسای جمهور خودمحور و تکرو، ملت های اینگونه دولتهای حاکم بر چنین سرزمینهائی، هیچگاه رنگ آسایش نمی بینند، هرگز هم از یک زندگانی تؤام با آرامش بهره مند نمی شوند. اما تفاوت بسیار عمده ای میان یک شاه مستبد و یک رئیس جمهور خودمحور و تکرو وجود دارد؛ آن پادشاه سخت گیر با تمام مستبد بودنش، هیچگاه نیاز به دزدیدن دارائی های ملی مردم تحت سیطره حکومت اش را ندارد؛ چون می داند که پس از خودش، یکی از فرزندان وی جانشین او خواهد شد؛ و هر چه که در آن مملکت باشد، به فرزندان او هم تعلق دارند. اما یک رئیس جمهور، چون می داند که زمان حاکمیت وی بر آن سرزمین، تابع مقرراتی است که طبق قانون اساسی موجود، مشمول ضابطه های همان مدت زمان تعیین شده است؛ و از بیم آنکه امکان دارد مردم آنجا دیگر هرگز چنین رئیس جمهور مستبدی را برای دوره بعدی انتخاب نکنند؛ دست به کارهائی می زند که موقعیت آتیه خود و فامیل و خانواده اش را، با انجام دادن آن کارها در شرایط خوبی قرار بدهد!

یا از همان طریقه استبدادی خودش بهره برداری نموده و قانونی را به مرحله اجرا می گذارد؛ که به وسیله آن رئیس جمهور مادام العمر آن سرزمین باشد. و یا تا جائی که بتواند، دارائی های ملت زیر سلطه خودش را، به عناوین مختلف مورد سوء استفاده قرار می دهد. تا جائی که در بیشتر بانکهای جهان، به نامهای خود و اعضای خانواده اش، حسابهای کلانی را افتتاح می نماید و موقعیت مالی اش را برای همیشه در بهترین شرایط ممکن قرار می دهد!

این که یک مملکت با چه نوع حکومتی مدیریت بشود؛ برای ساکنان آنجا و ملت آن کشور هیچ تفاوتی ندارد. آنچه که برای مردم یک سرزمین قابل اهمیت است، میزان رفاه جامعه در همه ابعاد اجتماعی آن است. میزان خوشنامی کشورشان در تمامی جوامع بین المللی است. میزان برتری و شایسته سالاری در بهترین بودنها است. و در نهایت اطمینان خاطر ایشان جهت تأمین بودن همه جانبه آنها و خانواده شان در آینده خواهد بود. چنانچه چنین مواردی نزد آنها مسجل و تثبیت شده جلوه کند؛ چه فرقی می کند که کشورشان یک پادشاه دلسوز به حال ملک و ملت باشد؛ و یا رئیس جمهوری آینده نگر و مسؤل و وظیفه شناس، که همه دوره ریاست خویش را، با دغدغه تأمین آرامش فکری و آسایش و رفاه کامل مادی و معنوی مردم آن سرزمین می گذراند؟!

شهریار عزیز من، که بسیاری از مردم میهنم ایشان را پادشاه برحق ایرانزمین می دانند؛ و عده ای نیز از ایشان با عنوان ” شاهزاده رضا پهلوی ” نام می برند؛ بارها در مصاحبه هائی که با ایشان صورت گرفته گفته اند؛ که خواست و دیدگاه مردم ایران برای ایشان اهمیت دارد. چه مردم خواهان حکومت پادشاهی باشند و یا جمهوری را ترجیح بدهند؛ ایشان هم به رأی و نظر ملت شریف این سرزمین کهنسال و آبرومند توجه خواهند کرد.

آنچه که شهریار آزاده ایران بر آن بسیار تأکید می نمایند؛ حاکمیت سکولار در ایران است؛ و نوع این حکومت، به شرط آنکه هیچ شائبه ای از استبداد و خودمحوری و تکروی در آن نباشد؛ از اهمیت خاصی برخوردار است. هم میهنان عزیز من، در شرایط کنونی که کشورمان زیر سیطره سی و پنج ساله حاکمیت استبدادی و جنایتکار جمهوری ننگین اسلامی قرار گرفته است؛ و در موقعیتی که رهبر خودکامه این حکومت، که تا سه دهه و اندی پیش، زندگی خود و خانواده اش را، با خواندن روضه در خانه های مردم، و زیارتنامه در بر سر مزار امامان می گذراند؛ ولی اکنون دنیا از اندوخته های بالای 95 میلیاردی او سخن می گویند. و نیز با توجه به این واقعیت آشکار، که قدرتهای بزرگ در جهان نیز به خاطر منافع خودشان، در ظاهر با این حکومت منفور مبارزه و مذاکره می کنند؛ اما به طور پنهانی با سران رژیم آخوندی، دست طمع شان به دارائی های مملکت ما را در یک کاسه می نمایند؛ بد نیست به یک حقیقت روشن توجهی عمیق بکنید.

آقا یا خانمی که فریب خورده ای و دشمنان قسم خورده سرزمین تان، نمی گذارند که شما به واقعیت های موجود و حقایقی که در آنهاست توجه داشته باشید؛ آیا برای ” شهریار ” من و همرزمانم، و یا به قول برخی دیگر از ایرانیاران ” شاهزاده رضا پهلوی” و یا به قول شما، ” آقای پهلوی” آسان تر نیست که با همسر و فرزندانش در گوشه ای از این دنیا، در آرامش و آسایش به زندگی شان ادامه بدهند؟!

اگر خوب به این پرسش من توجه نموده باشید؟ مقصود از طرح این سؤآل را خواهید دانست. با توجه به مورد بالا، چگونه است که ایشان، به جای انتخاب کردن گزینه دست کشیدن از ایران، و ادامه دادن یک زندگی همراه با آرامش به اتفاق خانواده شان را، مورد هیچگونه التفاتی قرار نداده اند؛ و اینهمه سال از عمر گرانبهای خودشان را، جهت آزاد سازی سرزمین شان از یوغ استبداد آخوندی، و رهائی ملت شریف ایران از اسارت حکومت جلاد و واپسگرای اسلامی می گذرانند؟!

عقل سلیم و داشتن صفت والا و انسانی انصاف و جوانمردی حکم می کنند؛ که یک فرد ایرانی چه دوستدار حکومت پادشاهی و چه هوادار رژیم جمهوری در کشورش باشد؛ به این نکته اندرز گونه بیندیشد: ” اگر نمی توانید مرهم زخم دیگران باشید؟ پس سوهان خراش دهنده روح و اعصاب آنها نباشید. ” . سپاسگزار خدمات دیگران بودن، امر جدیدی در میان ما ایرانیان نبوده و نیست؛ شایسته است در چنین موقعیت بحرانی که خود و میهن مان داریم؛ پیش از اقدام نمودن به بدگوئی کردن از دیگران، یک لحظه هم به خدمات ایشان بیندیشیم. و اگر کوچکترین انصافی در خودمان سراغ نداریم که سپاس زحمات دیگران را بگوئیم؟ دست کم دهان و زبان یاوه گو را در کنترل خویش قرار بدهیم؛ که به بدگوئی های دور از جوانمردی، و برخاسته از فریب خوردگی نپردازیم!

خزان 2572 آریائی هلند

محترم مومنی روحی

مقاله قبلیكردها، اتحاد براي رهايي؛ مي بايد كه در سمت درست تاريخ بايستيم
مقاله بعدیجورج شولتز: ایرانی ها در لبخند زدن و تشویق و سپس پاره کردن گلو ماهر هستند!
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.