چرا سوریه ؟ چرا عراق ؟!

0
163

همه روزه، یا دست کم در چندین روز در ماه، اخبار غم انگیزی در مورد عملیات انتحاری در دو کشور سوریه و عراق می را شنویم. که متأسفانه در بیشتر آنها، تعداد زیادی از شهروندان بی گناه این دو کشور به هلاکت می رسند، و در این رابطه جان شان را از دست می دهند. البته گاهی نیز چنین رویدادهای دهشتناکی، در سایر ممالک گیتی، مانند افغانستان و یمن و … نیز اتفاق می افتند؛ اما مسأ له ترورهای سوریه و عراق با بقیه آنها یک تفاوت اساسی دارد!

در این دو سرزمین، که شهروندان بیچاره شان، صبح که از خانه خارج می شوند، به درستی نمی دانند که آیا دوباره سالم به خانه خویش باز خواهند گشت یا خیر؟ به دلیل احتمالات غیر قابل پیش بینی، ملت های دو کشور سوریه و عراق، در شرایط بسیار ناهمواری از جهت روحی و جسمی نیز قرار دارند؛ که  پیوسته در زندگی آمیخته به بیم و هراس خویش با بسیاری از تألمات روحی مواجه اند. چرا در چند سال اخیر(در سوریه نزدیک به سه سال و اندی، که با حیله های متحدان ایالات متحده در منطقه به آشوب جنگ داخلی هم کشیده شده است. و در عراق نیز پس از کشف هیولای دیوآسائی مانند صدام حسین پشم آلود و متوحش، که خودش را در بیغوله ای مخفی کرده بود.)؛ به طور مکرر عملیات کشتارهای گروهی در معابر شلوغ دو کشور سوریه و عراق رخ می دهند. پس از اشغال مناطقی در سوریه و عراق به دست دولت خودخوانده و وحشی اسلامی” داعش ” ، بر تعداد اینگونه از عملیات انتحاری افزوده شده، به ویژه در عراق که تهاجمات سنیّ ها و شیعیان علیه همدیگر، در جریان عملیات تروریستی که گروندگان به این دو مذهب اصلی دین مخوف اسلام و زیرمجموعه های آنها انجام می دهند؛ بر تعداد چنین وحشی گری هائی افزوده شده است!

 اما به پندار من، علت اصلی این کشتارهای بی وقفه در این دو سرزمین اسلامی، که بیشتر ساکنان آنها شیعی مذهب هستند؛ بیش از هر دلیل دیگری، وجود آرامگاه های امامان و امامزاده های دروغینی هستند؛ که از دیرباز، و بعد از چندین سال پس از ظهور اسلام عزیزشان، که جنگ های قدرت طلبانه میان عموزادگان قوم قریش  در گرفت؛ و دامنه حواشی آن قدرت پرستی ها، تا به عراق و سوریه نیز کشانده شد(در سوریه مزار زینب و رقیه خواهر و دختر امام حسین شان، و در عراق نیز به جز امام رضا که در ایران مدفون است؛ بقیه شان در شهرهای مختلف عراق به گور سپرده شده اند) می باشند!

 چونکه پیروان مسخ شده در دگماتیسم مذهبی شاخه شیعه ی اسلام ناب محمدی ایشان، برای محفوظ نگاه داشتن به قول خودشان این ” بقاء متبرکه ” (که مردمان شیعی مذهب بی خرد و نادان را، بیش از پیش به سوی این مزارهای خود ساخته شان بکشانند؛ تا از موهبت های مادی و معنوی آن بهره های بیشتری ببرند.)موجب گردیده اند که اهل تسنن هم به تکاپو بیفتند، تا نگذارند که شیعیان جهان، بخصوص ابلهانی که مدت سی و هشت سال است میهن عزیز ما را در اشغال فریبکارانه خویش قرار داده اند؛ نتوانند در عرصه های بین المللی از سنی ها شاخص تر گردند و بیش از آنها به صدور اسلام در سراسر دنیا بپردازند!

سران بی خرد جمهوری ننگین اسلامی، همه ساله میلیاردها تومان از دارائی ملت نیازمند ایران را، برای ایجاد امکانات بهتر زندگی، میان  شیعیان سوری و عراقی و فلسطینی و …. هزینه می کنند؛ تا ضمن برقرار نمودن سروری خودشان بر آنان، ایشان را همچون ابزار قدرت نمائی خویش در اختیار داشته باشند؛ تا هرگاه که بخواهند و اراده کنند، آنها را برای مبارزات مذهبی با اهل تسنن، با انباری از باروت و سلاح های مخرب، به سراغ دشمنان مذهبی خودشان بفرستند!

برای چه و به چه امیدی به این کارهای ضدبشری دست می زنند؟ محفوظ نگاه داشتن قبرهائی که اصولا معلوم نیست درون آنها چیزی یا پیکره ای از کسی باشد یا خیر، آنها را وا می دارد که جهت حفظ کیان شیعیگری خودشان به هر کاری دست بزنند. هر چقدر که در این امر بیشتر بتازند، اهالی تسنن که بیکار نمی مانند؛ آنها نیز با علم به اینکه در کدام محله از کدام شهر عراق شیعیان بیشتری مشغول زندگی و کاسبی می باشند؛ کامیون های مملو از مواد منفجره خودشان را، در همان ناحیه های شلوغ(که به پیشنهاد رهبران مذهبی شیعیان، کشت و کار ” تخم لااله الاالله ” در میان شان رواج بیشتری دارد)؛ به عمیلیات تروریستی چه از نوع انفجار کامیون حامل مواد انفجاری، و چه از طریق دیوانگان انتحاری خودشان دست می زنند؛ تا از تعداد ” تخم های لااله الاالله ” شیعیان بکاهند؛ و در مسابقه جنایتکار نمائی گوی سبقت را از همدیگر بربایند!

آنگاه گروه تروریستی داعش، در نهایت حماقت و بلاهت اسلامی خودشان، رخ دادن همه این عملیات تروریستی وحشیانه را، که صدها تن مردم بی خبر از همه جا در جریان چنین کشتارهای سبوعانه ای را بر عهده خویش می گیرند. تا با چنین قدرت نمائی های بری از هرگونه منطقی، بساط ترساندن دیگران از خودشان را بیشتر بگسترانند. غافل از آنکه، آنانی که باید به خوبی به این دسیسه های سیاسی واقف باشند؛ به خوبی می دانند، که نه آنها و نه ارباب های ایشان، هر کسی از هر سرزمینی هم که باشند؛ با این کارها نمی توانند به جائی برسند. زیرا…. !

 ” قومی متفکراند اندر ره دین

قومی به گمان فتاده در راه یقین

می ترسم از آنکه بانگ آید روزی

کای بی خبران راه نه آن است و نه این”!!

محترم مومنی

مقاله قبلیکشف شهری مربوط به تمدن مایاها توسط پسر15 ساله
مقاله بعدیاسکی‌ ملکه فوزیه در سوئیس
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.