چرا دیگر از خون جوانان وطن لاله نمی روید؟!

0
140

علی آراسته معاون همآهنگی نیروی زمینی آرتش جمهوری ننگین اسلامی، صبح امروز دوشنبه 16 فروردین 1395 خورشیدی، از اعزام تکاوران تیپ 65 این نیرو به سوریه خبر داده است. وی در این رابطه به خبرگزاری تسنیم گفته: ” تیپ شصت و پنج جزئی از تکاوری نیروی زمینی ارتش است؛ و ما از تیپ 65 و یگان های دیگر ارتش جهت اعزام مستشار به سوریه استفاده می کنیم. هم اکنون نیز مستشاران تیپ 65 در سوریه حضور دارند. ” !

از همان آغاز که اختلافات داخلی در سوریه شروع شده، و از ابتدای درگیری های میان نظامیان آرتش بشار اسد رئیس جمهور سوریه با مخالفان حکومت وی در این کشور درگرفته است. بسیاری از کارشناسان امور جنگی، و نیز اشخاص متخصص امور بین المللی را عقیده بر آن بود؛ که بدون تردید حکومت پلید آخوندی در ایران، به سبب آنکه جهت ارسال کمک های مالی و تجهیزات نظامی خودش برای حزب الله در لبنان، نیاز فراوانی به بشار اسد جنایتکار دارد؛ ناگزیر است که به هر طریق ممکن، آنچه که از دست اش بر می آید؛ از جمله اعزام نیروهای انسانی، اعم از نظامی و غیر نظامی را، برای رئیس جمهور سوریه انجام بدهد. تا جائی که چندی پیش نیز، سوریه را استان سی و ششم ایران نامیده بود. تا مراتب احساس مسؤلیت خودش نسبت به اسد را توجیه نماید!

آنچه که از امکانات مالی و تجهیزات جنگی و نظامی به سوریه می فرستند؛ آنقدرها مهم نیستند(هر چند که با توجه به شرایط اسفبار اقتصادی در کشور، و فشارهائی که در این رابطه بر شانه های ملت ایران سنگینی می کنند.) ولی زیان های مالی بالاخره پایان می یابند و ترمیم می شوند. اما جان دادن و کشته شدن جوانان برومند ایران در سوریه را چگونه می توان جبران کرد؟

بدیهی است که از دست دادن اینهمه نیروی انسانی کارآمد، آنهم در سرزمینی دیگر، که مسائل و گرفتاری های آنها، به هیچوجه هیچگونه ارتباطی به مردم ایران ندارند. آنچنان دردناک و تحمل ناکردنی است؛ که سکوت خانواده های این کشته شدگان در سوریه، نه قابل درک می باشد و نه توجیه کردنی است!

چگونه یک پدر و مخصوصا یک مادر، می تواند به خودش اجازه بدهد؛ که جوان او نه به خاطر دفاع از سرزمین آباء و اجدادی اش، بلکه به دلیل خواباندن عقده های درونی عده ای جنایت پیشه ی ناجوانمرد، در کشوری دیگر که مصلحت های آن کوچک ترین ارتباطی به آنها ندارند؛ به کام مرگ فرو بروند، و در بلوغ دوران شیرین جوانی خویش، درون اقیانوس پر خطر نیستی، نا خواسته و نا بهنگام مغروق خودپسندی های عده ای فرصت طلب و قدرت پرست و سودجو بشود؟!

آن وقتی که فرزندان ایران، در شراره های شورش داخلی مردم، برای ایجاد ” انقلاب مشروطیت ” با حکومت وقت می جنگیدند؛ کشته شدن شان برافراشتن پرچم آزادیخواهی آنان، و تبدیل نمودن یک حاکمیت خودکامه استبدادی، به یک حکومت مشروطه که بر مبنای قانون اساسی در کشور مدیریت داشته باشند بود. در آن موقع که با ریخته شدن خون های پاک جوانان ایران بر روی زمین مقدس کشورشان، تبدیل به لاله های زیبا و شقایق های آتشین می گشتند؛ و سپس در نهایت افتخار از زمین میهن شان سر در می آوردند؛ تا برخی از میهن پرستان قافیه سرائی کنند که … ” از خون جوانان وطن لاله دمیده ” ؛ یک ایران افتخار نصیب خانواده های آن کشته شدگان می گشت. اما اکنون که این جوانان به فرمان پیروان اهریمن، جان شیرین شان را در مسیر ماندگاری دو رژیم جنایتکار( حکومت بشار اسد در سوریه، جمهوری جنایت آفرین اسلامی در ایران از دست می دهند!

چرا اکنون دیگر از خون هائی که از پیکر جوانان کشته شده ایرانی در سوریه بر زمین ریخته می شوند؛ نه آنکه لاله و شقایق نمی رویند؛ بلکه آن خون های پاک، از آن باب به زمین ریخته می شوند؛ که یک جوان همه آرمان های کوچک و بزرگ خویش را، با خودش به زیر خروارها خاک تیره، آنهم در یک سرزمین بیگانه به قعر زمین می برد. تا پدر و مادر سنگین دل او، به افتخار خانواده شهید نائل گردند؛ و ماهیانه نیز از امکانات مالی و دیگر خدمات بنیاد شهید رژیم منفور آخوندی بهره مند بشوند!

امری تا بدین حد شرم آور و خشم برانگیز، که به امید آن یگانه عالم وجود، نصیب هیچ مادر و پدر میهن پرست ایرانی نگردد. برای کسانی به وجود می آید؛ که بتوانند چنین مفت و رایگان، پاره ی جگر و عزیزشان را، در راه خودپسندی های رژیم خون آشام اسلامی برای ” هیچ و پوچ ” از دست بدهند و طاقت هم بیاورند؛ بدان معناست، که ایشان نه ایرانی هستند و نه عاشقان مملکت باستانی خودشان. آنها جیره خواران عده ای تازی تبار بیگانه می باشند؛ که آبروی ملی – میهنی خویش را، جهت بها دادن به ایده های اهریمنی سران جنایتکار یک حکومت استبدادی از دست می دهند، برای حکومتی که ضمن ریاکاری و دزدی و جنایت در ایران، و توسعه دادن اهداف پلید مذهب شیطانی خویش، هیچ نوع تعهد دیگری، به ایران و ایرانی ندارند. بلکه با تمام وجود بی مقدارشان تلاش می کنند؛ که جز به منافع سود جویانه خویش، به اموری جز آن نپردازند!

محترم مومنی

مقاله قبلیسعید رضوی فقیه، «لبان دوخته» خود را باز کرد
مقاله بعدیعبور هواپیماهای شرکت ماهان‌ایر از فضای عربستان ممنوع شد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.