چرا با اینکه همه چیز داریم هیج نداریم؟!

0
182

بر سرزمینی باستانی ما چه می گذرد؛ که با دارا بودن همه چیز هیچ ندارد؟ اگر هم دارد(که بسیار دارد)، چرا به دست صاحبان اصلی آن نمی رسد؟ در حقیقت غارتگران رژیم خونخوار اسلامی، آمده اند تا هر چه که ایران کهن و حاصلخیز و دارای بسیاری از منابع سرشار زیرزمینی ثروت آور دارد را، درون جیبهای گشاد خویش بریزند؛ و حسابهای بانکی شان را غنی تر کنند!

از موقعی که پای منحوس آخوند دروغگو و بی خردی همچون خمینی دجال و دار و دسته اش به مملکت ما رسیده است؛ جز ادبار و بدبختی برای ملت ایران به وجود نیامده؛ و مردم در بدترین شرایطی که یک فرد ممکن است داشته باشد قرار گرفته اند. این سخن صحیح است، که پیش از رخ دادن قائله ی انقلاب ننگین اسلامی هم، در میهن مان معتاد و فقیر و فاحشه داشتیم؛ اما تعداد معتادان کشور به ده میلیون نمی رسید؛ خیلی کمتر از این رقم بود. میزان فقر تا به این اندازه نبود؛ بسیاری از مردم می توانستند با امکاناتی که در کشور بود؛ بیش از یک شغل رسمی داشته باشند. تنها کسانی فقیر بودند، که یا درآمدهای شان صرف تهیه مواد مخدر مورد نیازشان می کردند؛ و یا سواد نداشتند و از روستاها و شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ به ویژه تهران مهاجرت می نمودند.

دامنه فحشا تا به این صورت در جامعه جلوه منفی نداشت؛ چون در مراکز استانهای کشور، مراکزی جهت کار فاحشه ها وجود داشتند؛ که نیازمندان به راحتی از آن محلات استفاده می کردند. بعد از انقلاب منفور آخوندی، آن مراکز بسته شدند؛ اما در بیشتر کوی و برزن سراسر کشور، عشرتکده های متعدد تشکیل گشتند و به کار فحشا پرداختند. کسانی هم که نمی خواستند به طور رسمی در این خانه تن فروشی کنند؛ اما به سبب نیاز مادی و دلائلی دیگر، ناگزیر به انجام دادن آن بودند و هستند؛ به گونه آزاد در خیابانهای شهرها می ایستند و به انتظار مشتریان این صنف می مانند!

بدتر و فاجعه آمیز تر این که، به گفته کارشناسان، سقف سنّ فحشا در کشور، به دوازده و سیزده سال هم تنزل یافته است. از آن هم بدتر، کارهائی که هرگز در میهن ما به انجام نمی رسیدند؛ یا اگر به ندرت وجود داشتند، کسی از آنها چیزی نمی فهمید، و مردم نمی دانستند که اینگونه فحشا نیز، در جامعه آن روز مملکت وجود داشته است. در برخی از پارکهای محله های به اصطلاح بالای شهری، جوانان و مردان تن فروش خودشان را جهت عرضه کالای خویش!! به زنان و مردان نیازمند می فروشند. شنیده می شود که زنهای مجردی هستند؛ که برای رفع عطش جنسی خویش، چون نمی خواهند در زمره فاحشه های خیابانی محسوب بشوند؛ از این مردان تن فروش دعوت می کنند که به خانه های ایشان بروند؛ و در ازای دریافت مبالغی گزاف، به اینگونه زنان خدمات جنسی خویش را ارائه بدهند!

فقر مالی که در بیشتر مواقع زائیده اقتصاد متزلزل و سقوط یافته می باشد؛ برادر دوقلوی فقر فرهنگی در اجمتاع است. هرکدام که در جائی حاضر بشوند؛ آن دیگری هم بلافاصله خودش را به معرکه می رساند؛ تا حلقوم افراد فقیر کشور را، بیش از حد ممکن، در میان پنجه های قوی خویش بفشارند؛ و شیرازه بنیان خانواده ها را از هم بگسلند. این دو عارضه مهلک اجتماعی، مواردی نیستند که فقط به خود افراد فقیر مربوط باشند. یا آنها خودشان به تنهائی موجب به وجود آمدن چنین نقیصه ای در سامانه خانوادگی خویش بگردند. این مشکل نیز ما همه مسائل دیگر، قضیه ای است که دو سر دارد. یک سر خود فرد فقیر است؛ و آن سر دیگر این قضیه، مدیریت ناکارآمد مملکت است؛ که بیش از رعایت وضعیت بد مالی مردم، به فکر منافع خویش و سودهای شخصی شان می باشند!

آنچه که این موضوع را حادتر ساخته، و موجب ویرانی و تباهی بیشتر در زندگی شهروندان ایرانی می باشد؛ فقط دزد و فاسد، سودپرست و خودکامه بودن حکومت بدکاران در کشور نیست؛ آنانی که این کاستی ها را در زندگی شان دارند، کسانی که اینهمه سختی را تحمل می نمایند، و هیچ اعتراضی به شرایط موجود نمی کنند. جرمشان اگر سنگین تر از سردمداران حکومت و دولت در کشور نباشد؛ دست کم به اندازه همانها، در رابطه با کمبود هائی که در وضعیت اقتصادی، و نارسائی های فرهنگی خویش دارند؛ کم کاری می نمایند!

یکی از مهمترین صفات برجسته ای که مردمان ایرانزمین، در پیش از روی دادن این ننگ تاریخی در کشور داشتند؛ حمیت و غیرت ذاتی ایشان بود. آنچه که متأسفانه دیگر معنای زیادی ندارد. چون مفهوم حقیقی این خصیصه های نیکو را، از میان زندگی عادی مردم، به وادی دیگری کشانده اند؛ تا از آنها در محکم نمودن جبرها و فشارهای اجتماع کنونی به کار گیرند. حمیت ( رگداری و رشگوری ) را که اصلا نمی شناسند. غیرت را هم فقط در زمینه بالا و پائین آمدن لچک هائی که بر سر زنان ایرانی تحمیل می کنند به کار می برند؛ بنابراین تنها خود مردم اند که باید داشته های پیشین را به کاشانه های زندگی، و به درون اندیشه و احساس موجود در قلب و مغز ایرانی خویش باز گردانند. اگر مایلند که همچنان ایرانی باقی بمانند و از تازیان تبعیت نکنند؟!

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد

وآنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

محترم مومنی

مقاله قبلیلوتوس Exige LF1 ، آمیزه‌ای از میراث برند و مدرنیته
مقاله بعدیبدل «مارك والبرگ» در فيلم ترانسفورمرها4
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.