پهلوی ها هم مانند جمهوری اسلامی ننگ تاريخ ايرانند

0
399

گره ی کار در اينجاست که به دليل شيوه ی حکومتی و مديريت ديکتاتوری وابسته به قدرت های خارجی، در ايران کسی حق ندارد نظر خود را بگويد و يا با ديگر هم ميهنان خود به مشورت و گفت و گو بنشيند. به ما نياموخته اند و نمی گذارند تا درباره ی کارهای زندگی و کشورمان، با هم مشورت و رايزنی کنيم. تازگی ها با کمک تلفن ها يا گوشی هايی که در شهرهای پرجمعيت در دست مردم است ،پخش بدآموزی ها، کج انديشی ها و دروغ های گمراه کننده، هر روز بيشتر و بيشتر رواج می يابد. مردم گاهی بی آن که به معنای نوشته ای که برای ديگران می فرستند فکر کنند، پيام های دروغ و خرافه آميز را برای هم می فرستند و مشورت و تأمل و تعمقی هم در کار نيست .

ما برای آن که ريشه ی بدبختی های خود را بيابيم بايد به شيوه ی حکومت هايی که بر ما رفته است، به ساختار اجتماعی ـ سياسی و اقتصادی کشورمان بينديشيم. حقوق انسانی مردم ميهن ما به دليل تسلط سياسی بيگانگان بر کشورمان ، پايمال شده است .مقوله های آزادی، آزاديخواهی، حزب، انتخابات و حق و حقوق مردم نيز افسانه شده است. چون همه ی مردم در زير فشار و خفقان هميشگی زندگی می کنند، مرتب به هم تلقين می کنند که؛ “صد رحمت به کفن دزد اولی!”  و حسرت پهلوی ها را دارند .آزاديخواهی، مشروطيت و همه ی آرزوهای ملت ايران را پهلوی ی اول در نطفه خفه کرد. فرزندش محمد رضا هم به  جنايت ها و خيانت هايی که پدرش کرده بود ادامه داد. جمهوری اسلامی هم، روی همه ی جنايتکاران تاريخ ايران را سفيد کرده است.

هر کس و هر نهادی که مردم ما را بکشد و يا از دارايی های مردم ايران بدزدد، خائن و ميهن فروش است. محمد رضا پهلوی با آن که بر خلاف پدرش درس خوانده بود، زبان های انگليسی و فرانسه را هم آموخته بود، در کتاب ها و در کشورهای اروپايی، شيوه ی پيشرفت و دموکراسی را هم ديده بود، اما گويی چيزی نياموخته بود. او هرگز دموکراسی را نپذيرفت. او با خودخواهی کور خود و يک دندگی، راه را بر آزادی و پيشرفت مردم ايران بست. همه ی بدبختی ها و عقب ماندگی های امروزی مردم ايران و پيدايش حکومت اسلامی از دخالت های بيگانگان و شاهان پهلوی در سياست و حکومت سرچشمه می گيرد .آن ها راه را بر رشد خردمندانه ی مردم ايران بستند .

imam-reza-shahبه گواهی تاريخ، پهلوی ی اول، خواندن و نوشتن نمی دانست. اروپا و دنيای پيشرفته را نديده بود و از “مدرنيسم “چيزی در نمی يافت. رضا خان نه مدرنيسم را می شناخت و نه واژه مدرن را می توانست به فارسی يا به زبان ديگری بخواند يا بنويسد. آنچه به نام مدرنيسم در ايران به وجود آمد برای آن بود که سرمايه داران جهانی می خواستند جلوی نفوذ کمونيسم را بگيرند. در آن روزها کمونيسم با ايران چند هزار کيلومتر مرز مشترک داشت. پس از انقلاب روسيه، قرارداد ١٩٠٧ که به کارگردانی انگليس ها ،ايران را به سه منطقه تقسيم کرده بود، خود به خود باطل شده بود .ايران دوباره می بايد يک پارچه باقی بماند .يک پارچگی ايران برای انگليس ها از اين نظر مهم بود که به دنبال پياده کردن قرارداد ١٩١٩ بودند تا همه ی ايران را زير سلطه ی خود داشته باشند. آن ها اگر با وثوق الدوله نتوانستند آن قرارداد را عملی کنند، به شيوه ی موذيانه تری به کمک رضا خان، قرارداد ١٩١٩ را، پياده و اجرا کردند. رضا خان گرچه دانش اجرای مدرنيسم را نداشت اما ظاهری قلدر و خشن داشت. همراهانش نيز از هر سو برای او جذبه و قدرت فراهم می کردند. آدم کشی و بددهنی هم شيوه ی هميشگی او بود. اگر کتابی هم به نام او هست، کار ديگران است. در همه ی دربارها اين کار انجام می شده است. او حتا لقب يا کنيه يا نام خانوادگی درستی هم نداشت. او را رضا صدا می زدند و برای احترام او را “رضا خان” هم می ناميدند. لقب های ديگر او “رضا ماکسيم”، “رضا شصت تير” بود. در زير اعلاميه ای که بعد از کودتا به در و ديوار تهران چسباندند، تنها نوشته شده بود، (رضا.) او نام خانوادگی پهلوی را از محمود پهلوی نويسنده ی آزاده و مشروطه خواه صدر مشروطيت به زور دزديد و خود را رضا پهلوی ناميد. او حتا اجازه نداد تا محمود پهلوی نام خانوادگی خود را داشته باشد، ناچار محمود پهلوی نام خانوادگی ديگری نپذيرفت و خود را تا پايان عمر محمود محمود ناميد.

به تازگی پيامکی بر روی گوشيها يا تلفن های همراه مردم در ايران در گردش است. اين پيامک چنين آغاز می شود: “تنها چند اعتراف از بين صدها اعتراف انقلابيون مخالف حکومت پهلوی:” در اين پيامک راست يا دروغ، گفته می شود که برخی از “انقلابيون !”، از رضا خان، پسرش و برخی هم از فرح ديبا پوزش می خواهند .از سوی کسانی در آن پيامک اعتراف می شود که به ملت ايران دروغ گفته اند. هر روز صد ها پيامک گمراه کننده از اين دست، در دست مردم، دست به دست می شود. در اين پيامک ها بيشتر خرافات و گاهی نيز کج انديشی های سياسی پخش می کنند. وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی، مزد بگيران حکومت و گمراهانی که راه را از چاه نمی شناسند، دست به کار پخش اين پيامک ها هستند .

farah-imam-rezaکسانی که با روند دگرگونی های اجتماعی؛ رشد و پيشرفت و انقلاب در جامعه انسانی آشنايی دارند، می دانند که پيشرفت و انقلاب يک باره و يک شبه پديد نمی آيد. نيروهای سياسی و اجتماعی بسته به منافع و بهره وری شان از يکديگر، گاهی باهم همسو هستند و گاهی در گيری دارند. دشمنان برون مرزی ايران و آخوندهايی مانند روح اله خمينی، ابوالقاسم کاشانی و ديگر آخوندهای ريز و درشت، تا قبل از اصلاحات ارضی هميشه با شاه و خانواده ی او همراهی داشتند. آن ها در غارت و گمراه ساختن مردم با هم همدست بودند. سران چهار کشور آمريکا، انگليس، آلمان و فرانسه در کنفرانس گوادولوپ، خمينی و حکومت مذهبی را جانشين پهلوی ها کردند. کشورهای بزرگ سرمايه داری برای غارت و ويرانی ايران آخوندها را بهتر از پهلوی ها دانستند. اسلام برای استعمار نوين و گسترش غارت جهانی بهتر و کارآ تر از کليسای قرن شانزدهم است. سربازان اسلام در ايران و در همه جای جهان حتا بهتر و مؤثر تر از سلاح اتمی عمل می کنند.

هر انقلابی شکست و پيروزی دارد. اما در دوران سرمايه داری مردم کاره ای نيستند و حرف آخر را سرمايه داران و جهانخواران می زنند. انقلاب مشروطيت با دخالت انگليس ها و کودتای سوم اسفند  ١٢٩٩ قزاق ها به شکست انجاميد .

از آن روز تا امروز مردم ايران در به در به دنبال آزادی و رهايی کشور خود از چنگال بيگانگان و دشمنان داخلی خود هستند .هرگاه که فرصتی پيش می آيد می کوشند تا حاکميت مردم را برقرار کنند. اما از آنجايی که درس خوانده های ما و مردم بيسواد و بی گناه ما، دست آموز دستگاه های استعماری هستند از پس مبارزه با آفرينندگان افکار خود برنمی آيند. اما هميشه هم پيروزی با استعمارگران نبوده است. پس از جنگ جهانی دوم مردم ايران با رهبری هوشمندانه ی دکتر مصدق، جنبش ملی شدن نفت را پديد آوردند. شوربختانه انگليس ها بار ديگر با ياری آمريکايی ها و به کمک دشمنان داخلی ملت ايران؛ آخوندها، زمين داران، اوباش و شعبان بی مخ ها ،پس از ٢٨ ماه ،حکومت قانونی دکتر مصدق و جنبش ملی را، با انجام کودتای ٢٨ مرداد ١٣٣٢ از بين بردند.

انقلاب بهمن ماه  ۱۳۵۷ که اوج جنبش آزاديخواهی ملت ايران در برابر شاه و اربابانش بود با ترفند کنفرانس گوادولوپ به حکومت آخوندی انجاميد. سران کشورهای سرمايه داری با کمک همان نيروی مذهبی که در ٢٨ مرداد از آن بهره  گرفته بودند، توانستند در برابر جنبش آزاديخواهی مردم ايران، خمينی را با کمک دستگاه های ارتباط جمعی بزرگ کنند و به حکومت برسانند.(همانگونه که دونالد ترامپ را در آمريکا به رياست جمهوری رساندند). .

دولت موقت را خمينی بدون انتخابات مردمی و برای آرام کردن مردمان کوچه و بازار برای چند ماه به کار گماشت يا بهتر است بگويم به بازی واداشت. مردم کوچه و بازار ،ملی مذهبی ها و روشنفکران ايران به اين دام افتادند و انقلاب را باختند .تنها دکتر مصطفی رحيمی بود که با نامه ی دليرانه ای به خمينی نوشت:»با جمهوری اسلامی مخالفم«. او به مردم ايران هوشدار داد، تا از اسلامی کردن حکومت  پرهيز کنند، اما کسی او را نفهميد. اجتماع بيش از يک مليون نفر از مردم در احمد آباد و جاده هايی که به احمدآباد می رسيد ،در بزرگداشت دکتر مصدق و نيز گردهمايی های مردم در سراسر کشور در چهاردهم اسفند ۱۳۵۷ آخرين حرکت مردم در ادامه ی راه انقلاب ناکام  ۱۳۵۷ بود .

430_09

    کسانی که از پهلوی ها پوزش می خواهند بايد از مردم ايران پوزش بخواهند. آن ها اصل چهل و چهارم قانون اساسی مشروطيت را يا نخوانده اند يا نفهميده اند و يا خود، از آزادگی بويی نبرده اند. در آن قانون در يک جمله به فارسی دری نوشته شده بود: « شخص پادشاه از مسئوليت مبری است.« به سخن ساده تر يعنی ” شاه کاره ای نيست! “در همانجا به دنبال اين جمله به روشنی نوشته شده بود: » وزراء دولت در هر گونه امور، مسئول مجلسين هستند.»

وزراء هم به معنای وزيرانی هستند که از راه انتخابات آزاد برگزيده شده باشند .از نظر قانون اساسی شاه حقيقی ايران يعنی شاه قاجار هم کاره ای نبوده است .چه رسد به قزاقی که به زور و با فريبکاری و با کمک نيروهای غيبی، پادشاهی را به نام خود کرده است، او از هيچکاره هم هيچکاره تر بوده است. از هيچکاره ای که کشور ما را به باد داده است چرا بايد پوزش خواست؟ پهلوی ها انقلاب مشروطيت و دست آوردهای آن را نابود کرده اند .پهلوی ها در درازای پنجاه و هفت سال، آزاده ترين فرزندان کشور ما را زندانی و در زندان ها، آن ها را شکنجه کردند و کشتند .

زندانی سياسی يعنی زندانی کردن آزادی عقيده. پهلوی ها و اربابان بيگانه شان، عقيده ی سياسی را زندانی کردند تا آخوندهای دروغگو و انگل را پرورش بدهند و روزی هم حکومت اسلامی را پديد بياوردند.

آن هايی که سر بزنگاه ملت ايران را نديده گرفتند و به دنبال خرافات و خمينی رفتند بايد از ملت ايران پوزش بخواهند .

آن ها امروز هم پس از نزديک به چهل سال حکومت دين و خون و خيانت، هنوز به دنبال اصلاح دين هستند. دين را نمی شود اصلاح کرد چون اصلاح دين شرک است. اصلاح طلبان دينی و دين داران نمی توانند آيه های قران را عوض کنند .

هر مسلمانی چه از پهلوی ها پوزش بخواهد و چه نخواهد ناچار است من و شما را به نام مشرک بکشد. مشکل مسلمان ها در بين خودشان هم، در اين است که نمی دانند با چه معيارهايی بايد ديگران را مشرک بدانند و آن ها را بکشند .

شيعه ها، با تفسيرهای خود شيعه های ديگر و مشرکان را می کشند. سنی ها، شيعه ها و ديگر مشرکان را می کشند .

هر مسلمانی بنا به برداشت و تفسير خود از قران به خودش بمب می بندد تا خودش را به بهشت و ديگران را به جهنم بفرستد. آيه های بسياری در قران هست که اين کار را مجاز می داند؛ مانند آيه پنجم سوره ی توبه که به روشنی می گويد:» …مشرکان را هر کجا يافتيد، بکشيد…« در صدر اسلام هم ايران را به کمک همين آيه ها به خاک و خون کشيدند. برابر اين آيه ها دکترکاظم سامی، استاد بزرگ ملی ـ مذهبی ها را کشتند. مذهبی ها و يا ملی ـ مذهبی ها هم ناچارند ديگران را با همين دليل به نام مشرک بکشند. مگر آن که قران و آيه هايی که فَاقْتلُوُا و يا اقْتلُوُا(بکشيد)، دارد را نديده بگيرند که در آن صورت آن ها هم مشرک خواهند شد. نه پهلوی ها، نه آخوندها، نه مذهبی ها، نه ملی مذهبی ها حق نداشتند و ندارند که ميهن ما را ويران کنند و صاحبان اصلی اين کشور باستانی و نا اهورايی را بکشند .

اهورايی ها هم با همين بهانه ی “نااهورايی بودن”، ايرانيان را می کشتند. جنگ ها و آدم کشی های گشتاسب و پسرش اسفنديار در شاهنامه هم با همين بهانه ی اهورايی (اهورا= يهوه= عيسی= ﷲ = پدر آسمانی = قدرتی فوق بشری) انجام گرفته است. هر کس انسان را به هر بهانه ای بکشد، يا دستور کشتن کسی را بدهد، نمی تواند خود را انسان بنامد، خواه پهلوی باشد يا مسلمان باشد يا آيت ﷲ و يا هر کس ديگری.

منوچهر تقوی بیات

استکهلم ـ اسفند ماه ۱۳۵۹ خورشیدی برابر با ماه مارس ۲۰۱۷ میلادی