وقتی بهار دل انگیز مان را به زمستانی سیاه و منجمد تبدیل نمودیم، چنین شد!

0
221

بهار بود، هنوز در ابتدای راه بهارانه اش گام بر می داشت؛ که ما در دوازدهمین روز آن، که همچنان در گرماگرم ادامه جشن های نوروزی مان بودیم؛ سراسیمه به سوی حوزه های رأی گیری، برای دادن پاسخ آری یا نه خویش به جمهوری واپسگرای آخوندی دویدیم. تا خود و هم میهنان و کشور کهنسال آبرومندمان را، به چنین روز سیاهی بنشانیم؛ و همه فرصت های مناسب گذشته را، به سی و پنج سال الم و رنج و حرمان و ناکامی بدل سازیم!

 وقتی سخنی از ناملایمات فراوانی که این رژیم جنایتکار بر سرمان آورده و می آورد مطرح می شود؛ یکباره همه دم از مخالفت های از ابتدا تا انتهای خودمان با این رژیم ددمنش را می زنیم. اگر هیچکس به استقرار جمهوری ننگین اسلامی در مملکت مان رأی ” آری ” نداده است؛ پس آن نود در صد رأی آری را، از کجا آورده بودند که به دنیا و ساکنین آن خبررسانی کنند؛ که….. ما حکومتی کاملا قانونی، با خواست و آراء خود ملت ایران را تشکیل داده ایم؟!

 همکارانی داشتم، که تا همین بیست سال پیش که در میان شان بودم؛ هر از چندگاهی کارت آری خویش، که قسمتی از آن را در صندوق رأی انداخته بودند؛ و بقیه اش را می توانستند برای خودشان نگاه بدارند؛ از درون کیف های شان در می آوردند و به رخ همکاران دیگر می کشیدند. خیلی مایلم بدانم، اکنون که یک لحظه هم آرامش و آسایش گذشته را ندارند؛ آیا هنوز هم آن کارت لعنتی را برای پز دادن حفظ نموده اند؟ آیا هنوز یکی از جلوه های مباهات آنها شرکت نمودن شان در رفراندوم کذائی جمهوری اسلامی ” آری ” یا ” نه ” ، در دوازدهم فروردین 57 می باشد؟ آیا هنوز تلاش می کنند، که خودشان را از جرگه نخستین کسانی بدانند و معرفی نمایند؛ که چنین ننگ و خفت ابدی را برای میهن و هم میهنان خویش رقم زده اند؟!

 نپرسیده می توان دریافت، که اکنون دیگر از شدت ستمهائی که حکومت ضد مردمی اسلامی به آنها روا می دارد؛ طاقت شان طاق شده؛ و همان آمار نود در صدی هستند؛ که روزگاری به برپائی این رژیم منحوس قیام نمودند؛ ولی اکنون با تمام وجودشان در انتظار سرنگونی آن به سر می برند!

 درست است که در طول این سی و پنج سال محنت افزا، هیچگاه روزگار خوشی نداشته اند؛ به خوبی هم می دانند، که با وجود حاکمیت منفور و غیر قابل تحمل این فرومایگان، از این به بعد نیز هرگز نخواهند داشت. اما آیا درست هم هست، که به جای یافتن مفری برای نجات دادن خود و خانواده و همطونان خویش، به جای اندیشیدن تدابیری کارساز جهت کوتاه ساختن دست این جانیان از مملکت باستانی، و رهائی هم میهنان دربند خویش از زیر بار اینهمه ناجوانمردی و جباری و ددمنشی حکومت پلید اسلامی، با سکوت بی معنا و برخاسته از بی تفاوتی غیرمنطقی، نسبت به مصائبی که به طور مدام تحمل می کنند؛ چنین خاموشی گزین هم باشند؟!

 ” گفتا ز که نالیم؟ که از ماست که بر ماست ” !!

محترم مومنی

مقاله قبلیخادم کلیسا امین خاکی در سلولهای انفرادی تحت فشارها و اذیت وآزارهای بازجویان وزارت اطلاعات
مقاله بعدیسیلوستر استالونه: کله‌گنده‌های هالیوود نمی‌خواستند من راکی باشم
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.