” وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافری است رنجیدن”! بقلم بانو محترم مومنی روحی

0
615

آیا به یادتان بیاورم، که در نزدیک به چهل سال پیش در مملکت عزیزمان، چه مدارجی از انسانیت و شرف و ناموس پرستی، بر افکار اکثریت مردم کشورمان، استیلائی رشد دهنده و انسان پرورنده را داشت؟ یک زن یا دختر در یک محله ای از هر شهر و استان ایرانزمین، ناموس همگی مردان جوان و سالمند آن منطقه بود. هیچ مرد بیگانه ای از دیگر محلات آنجا، هرگز اجازه و جگر آن را نداشت؛ که به یک زن و دختر در محله ای دیگر بی حرمتی نماید؛ یا وی را مورد آزار و اذیت زبانی و کرداری خویش قرار بدهد. زیرا به درستی می دانست، که در همه کوی و برزن آن منطقه، شیران نر شرزه، و یلان غیرتمند وجود دارند؛ و در محله شان با آگاهی کامل زندگی می کنند؛ تا که تمامی دختران و زن های خانه های دیگر درون محله ایشان نیز، همانند مادران و خواهران و همسران و دختران خودشان، نوامیس ایشان به شمار می آمدند. و تا پای جان شان هم، بر این منوال ثابت قدم و استوار باقی می ماندند!

این مورد در شرایطی بود؛ که زنان و دختران ایرانزمین، در هر کجای این سرزمین اهورائی که زندگی می نمودند؛ هیچگونه الزام و اجباری به پوششی مانند چادر و پوشه و امثال اینها، حفظ حجاب خودشان را نداشتند. به راحتی با همان دامن های ” مینی ژوپ ” و بلوزهای ” دکلته ” شان، از خانه های خویش خارج می شدند و در خیابان های شهر محل سکونت شان رفت و آمد می کردند!

 یکی از منظم ترین کارهائی که مردم سراسر ایران، به ویژه شهروندان تهرانی در فصول مختلف سال، مخصوصا در تابستان انجام می دادند. سفرهای کوتاه مدت تابستانی ایشان، به دو استان سرسبز و همیشه بهشتی گیلان و مازندران بود. تا با استفاده از فضای بسیار محبت آمیز ساکنان شهرهای شمالی کشور، در سواحل زیبای این دو استان زیبا، هم از نعمت لذت بردن از حال و هوای دریای گسترده مازندران، و هم از فضای همیشه سبز و آرامش بخش و بسیار زیبای قلمستان ها و جنگل های بی انتهای اطراف مناطق مسکونی مردم آن دیار بهره مند بشوند!

به یاد می آورم، مسافرانی که در فصل تابستان، از سراسر کشورمان به گیلان یا مازندران سفر می کردند؛ چه مرد و چه زن، هیچ منعی برای نوع پوشش خود نداشتند. مردان و زنان به آسودگی، به هر شکلی که مایل بودند؛ در خیابان ها و بازار و کنار ساحل دریا آمد و شد داشتند. گاهی خانم هائی را می دیدید، که با همان مایوهای دو تکه خودشان(بی کی نی)، از هتل محل اقامت خویش، تا ساحل دریا را به پیاده روی می پرداختند؛ و در طول رفت و بازگشت خویش، نه کسی متلکی به آنها می گفت؛ و نه هیچ فرد ” کاتولیک تر از پاپ ” ، سخنانی معترضانه در قالب پند و اندرز دوستانه و خیرخواهانه را، نثار آنان می نمود. چون که هیچ ضرورتی نداشت تا فردی بیگانه، به خودش اجازه چنین کاری را بدهد؛ و مردم خودشان، آنقدر روشن ضمیر و پاکیزه افکار بودند؛ که نیازی برای دخالت در امور خصوصی دیگران وجود نداشت. با همه آن آزادی های فردی و اجتماعی، کم تر پیش می آمد؛ که اتفاقات ناگواری روی بدهند. یا دینمداران خودخواه و عاری از شعورهای رایج در اجتماع آن روزگار، نادانی شان را به حدی رسانده باشند؛ که به مسائل خصوصی هم میهنان خویش دخالت نمایند!

بدیهی است که مردان و زنان ایرانی نیز، خودشان به مراتب بر رعایت نوع استفاده از آزادی های فردی خویش درون اجتماع آگاهی های لازم را داشتند. و به نیکی می دانستند، که در چه زمانی و در کدام مکانی، با چه ظاهر و کسوت و پوشش و شکل و شمایلی حضور بیابند؟!

 اما اگر در میان آحاد مملکت، کسانی حضور داشتند، که رعایت نمودن همه اصول جاری در جامعه را بها نمی دادند. نه دیگر مردمان آن دیار، یا پلیس های مسؤل حفظ نظم و آرامش در محل مأموریت خویش، به خود اجازه نمی دادند؛ با افرادی که رعایت اصول در جامعه را، سرلوحه کنش های خویش قرار نمی دادند؛ بد رفتاری کنند و به هتک حرمت آنان بپردازند. کاری که در ایران کنونی، با بیرون ماندن دو تار موی یک دختر و زن از زیر مقنعه اش، و یا بدون تکمه بودن مانتوی او، هم به وسیله خواهران زینب در رژیم منحوس ملاها، و هم توسط انواع گشت های ارشاد، منکرات، مانتوی بدون تکمه، و دهها مورد تمسخرآمیز دیگر در جمهوری منفور آخوندی، انجام می دهند و موجبات آزار شهروندان کشور را فراهم می آورند!

به همین دلیل نیز، درون شهرهای کوچک و بزرگ ایرانزمین، هرگز به حجم مشکلات درون شهری، که از نزدیک به چهل سال پیش تا کنون، درون کشور ما رایج گشته است؛ مردمان ایران از هر قشر و طبقه و جنسیتی، اسیر چنین مشکلات بی ارزشی گشته و می گردند. که هم اکنون درون میهن مان جاری و ساری می باشد. در همان روزگار آکنده از آزادی های اجتماعی برای همگان در ایران، هیچ دختر و زنی را نمی دیدید و نمی شناختید؛ که از غروب به بعد، الکی و بدون دلیل در خیابان های شهرشان پرسه بزنند. یا وقت شان را در بیرون از خانه های خویش، با دوستان خود یا حتی بیگانگانی که نمی شناسند؛ درون برخی از ” کافی شاپ ” های بی در و پیکر و محل حضور هر نوع آدم شرّ و بدون اخلاقی بگذرانند. به همین نسبت هم، میزان اختلافات خانوادگی میان همسران، یا بین اولیاء با فرزندان شان نیز، کمتر در جامعه آن روزگار سرزمین اهورائی مان دیده و شنیده می شدند!

ولی در این برهه زمانی، از بعضی از هم میهنان مان می شنویم؛ که نه فقط پسرهای خانواده ها، بلکه دخترهای شان نیز، بدون کوچک ترین شرم و آزرمی که در برابر اولیای خویش، مخصوصا با پدرهای شان داشته باشند. شب ها تا آخر وقت را در خیابان های آکنده از هر نوع طرز تفکر غیر انسانی سپری می نمایند؛ و روزهائی چند را، به اتفاق بقیه دوستان خود، با همراهی دوست دختر و دوست پسرهای خویش، به مسافرت می روند!

 تا آن حد دچار دگماتیسم مذهبی یا اوملّی و عقب ماندگی نیستیم؛ که در این عصر و زمانه، چنین رفتارهائی را غیر منطقی و نادرست بدانیم. اما در آن حد نیز دچار روشنفکری های غیر منطقی نیستیم؛ که به این نوع طرز تفکر اولیاء، و مماشات فرزندان خانواده با ایشان، به چشم استفاده صحیح از مرزهای آزادی بنگریم. و به بهانه آزادی های فردی و اجتماعی، در مورد هر حرکت نادرستی سکوت نمائیم. احتمالا در خبرها می بینید و می خوانید؛ که چقدر نوزاد در سطل زباله ها پیدا می شوند؟!!!

چرا که درون مردم جهان، به لحاظ نوع نگرشی که دارند؛ و به سبب شیوه و روش تربیتی خاصی که برای پرورش ایشان اعمال گشته است. طریقه فرهنگ ویژه ای که برای خود و زندگی شان برگزیده اند؛ تفاوت های زیادی مشهود است. ولی نوع زندگی و روش های تربیتی افراد گوناگون در هر جامعه ای، با توجه به منوال فرهنگ منتشر در اجتماعی که زیست می نمایند؛ دارای اختلافات فاحش و آشکاری با همدیگر هستند؛ که بد و خوب هر کرداری نزد آنها، منوط می شود، به اندیشه و نوع نگرش ایشان به چنین مسائلی، که با طرز تفکر و فرهنگ جاری در ممالک دیگر، دارای ویژگی های فراوان است!

شاید هم که موضوع دلائل دیگری داشته باشد؟ که به پندار نگارنده این مطلب، بزرگ ترین و مهم ترین دلیل آشکار آن، که بر همگان در میهن مان پدیدار می باشد. تحلیل رفتن درجات غیرتمندی در میان خانواده های کنونی در ایران باشد. در آن زمانی که همه در حد درک و تشخیص خودشان، از همه گونه نعمت های آزادی برخوردار بودند. دختران و زنان جامعه ما در ایران، بسیار بیشتر به چنین مسائلی توجه می کردند؛ و در نهایت ادب و احترام با والدین خود و سایر بزرگترها برخوردهای مؤدبانه و احترام آمیز داشتند!

در بسیاری از خانواده های ایرانی چنین رایج گشته بود؛ که جوان ترها و کودکان، هیچوقت جلوی بزرگترها، حتی پاهای شان را دراز نمی کردند؛ چه رسد به دراز کشیدن جلوی آنها، و یا بیان نمودن سخنان غیرمؤدبانه. یا در میان صحبت کردن آنها(بزرگ ترها) نمی دویدند؛ و صبر می کردند تا سخن پدر یا مادرشان تمام بشود. سپس شروع به اظهار نظر می نمودند. و دهها نمونه دیگر، که سروران گرامی خودشان بیشتر با چنین مفاهیمی آشنائی دارند. آنچه که مسلم است، هدف اصلی از نوع تربیت پیشین که در کشورمان رایج و مرعی بود؛ رعایت نمودن آداب معاشرت با همدیگر، مراعات کردن حرمت و احترام بزرگ ترهای خانه و جامعه، و بذل همه گونه توجه مهرآمیز، با ارائه محبت صمیمی افراد به یکدیگر، به ویژه به اعضای خانواده خویش، و به استاد و آموزگار و بزرگ ترهای جامعه بود. اکنون که کشورمان در اسارت و اشغال یک حاکمیت جبار و ننگ آفرین می باشد؛ به خاطر نوع نگرش فقاهتی دست اندر کاران خودپسند و قدرت پرست کشور، و گرفتاری هائی که برای بیشتر مردم ایران(شاید هم برای همگی شان در هر زمینه ای) به وجود آورده اند. کسی دیگر حوصله مهرورزی و ابراز محبت و رعایت ادب و آداب در اجتماع را ندارد. و اینگونه در نهایت افسوس و حرمان، آرام آرام از میزان ادب پروری و مبادی آداب بودن آحاد جامعه کاسته می گردد. که در این رابطه خود مردم نیز دچار اشتباهات فراوانی هستند!

وفاداری نسبت به یکدیگ، تحمل کردن برخی از رفتارهای غیر صحیح مردم نسبت به همدیگر، به وجود آوردن لحظات شادی بخش برای خود و آشنایان و فامیل و دوستان شان، که صدالبته نتایج خوبی را به بار می آورند. متأسفانه در میان مردم ما منغرض گشته، و در برخی موارد، به فراموشی نیز سپرده شده است. که حافظ بزرگ آن را کافری و نا سپاسی نسبت به آفریدگار یکتا تلقی می کند:

” وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در طریقت ما کافری است رنجیدن ” !

محترم مومنی

 

مقاله قبلیسپرده گذاران افضل، آرمان و البرز ایرانیان همچنان صبر کنند
مقاله بعدیتاکید آمریکا و کویت بر اتحاد شورای همکاری خلیج فارس علیه تهدید جمهوری اسلامی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.