هیچ اسیر امیدواری به جلاد التماس نخواهد کرد !

0
258

موضوع مطلبی را که در این نوشتار خواهید خواند؛ توسط دوست هم میهنی که مدتی زندانی سیاسی بوده از درون ایران برای من ارسال گردیده است. دریغم آمد که فقط خودم آن را بخوانم؛ از اینرو آن موضوع  شگفتی آور را، در قالب متنی که ملاحظه می کنید از ایشان نقل قول می کنم. زیرا نویسنده از من چنین انتظاری را دارد؛ و خودم  نیز مایلم که خواسته وی را به دیگران نیز منتقل کنم. شاید در این رهگذر، هم میهنانی که هنوز برای مواجهه ی انتقامجویانه با رژیم ملاها در کشورشان، دچار تزلزل در تصمیم گیری می باشند. بتوانند راه گمشده خویش را بیابند، و پیرو اندیشیدن بر آنچه را که باید داشته باشند و ندارند؛ برای نجات دادن خود و خانه پدری خویش، از دست اهریمنان اسلامی به انجام برسانند؛ و تا دست یافتن به این آرمان ضروری از پای ننشینند. تا این امر مهم تحقق بیابد، و حکومت جنایتکار ملاها در ایران سقوط کند، و شرش را از سر همگی ما کوتاه نماید. باشد که سرانجام پس از اینهمه اسارت، چنان شود که بالاخره مسیرشان را به سوی رهائی سرزمین شان از یوغ اسارت زیر بار استبدادی دشمن خود و خانه پدری سوق بدهند!

خانه، هر لحظه تنگ تر مرا در خود می فشارد، سقف فرود می آید، پنجره ای نیست

و درب آن نیز چنان قفل شده است؛ که گوئی تا ابد هم نمی خواهد باز شود!

اشکهایم فرو می غلطند، خون در رگهایم خشک می شود. دردی ناشناخته، همه وجودم را فرا می گیرد. جز تاریکی، چیز دیگری نیست، که مرا ببیند و شاهد رنج هائی که می کشم باشد.

***

از بیرون صدائی می آید، با خودم می گویم، شاید کسی برای نجات دادن من آمده است؛ خوب که گوش می دهم، اما

صدا، صدای زنجیرهای زندانیان دربند است؛ و صدای خشم جنون آمیز زندانبان هاست؛ که موجب می شود تا امیدم را، به یکباره از دست  بدهم. تلو تلو خوران به زمین می افتم، در عمق تیرگی های برخاسته از سیاهی رخوت و بی حسی، به به چگونگی به پاخیزی دوباره اشک می ریزم !

***

شلاق. شلاق. شلاق، قژ قژ زنجیرهای اسارت و چوبه های دار، دلهای سوخته ای، که هورم آتش شان، دریاچه ی ارومیه را هم خشکاند؛ و اشک هایی، که خلیج همیشه پارس را، چنان شور کرده، که حتی صنوبرهایی که به زمین افتاده اند؛ توان ایستائی و قامت راست کردن دوباره را ندارند. وای بر ما، اگر درختان دیگری هم، در هنگام نونهالی خویش بر زمین ذلت افتند؛ و آنها هم دیگر نتوانند قامت راست کنند!

***

از تمامی دیوارها خون می چکد، حنجره ها بریده می شوند، اما همچنان کسی به جلاد التماس نمی کند. نباید هم التماس کرد، جهت یافتن راه های رهائی، بخش های دیگری نیز وجود دارند؛ که با به انجام رساندن آنها، یک ایرانی مسؤل و میهن پرست بتواند اصالت خود و میهن خویش را، آشکارتر از همیشه، نزد دیگر مردمان جهان به نمایش بگذارد؛ تا به آنها نشان بدهد، که …. ” شیر مرده و زنده اش همیشه شیر است. “!

***

گرازهای وحشی رام نمی شوند؛ واپسین امیدها اما، هنوز زنده اند و زندگی می بخشند؛ حتی اگر تاریکی قصد داشته باشد، که تا ابد در آن دیار بماند!

هنوز جنگل پر از آهوست، پر از گوزن، پر از درخت های سرو و صنوبر، و… البته پر از خبرچین هائی، که دیگر زنده نیستند و مرده اند. چنانچه زنده هم باشند، تا هنوز یک ایرانی راستین و میهن پرست و با غیرت، در این سرزمین باستانی و آبرومند، ایستائی و پایائی اش را، همچون ابزاری مؤثر به کار خواهد گرفت؛ شمع کاشانه هم میهنان اش را خواهد افروخت؛ تا چلچراغ های کاخ دشمن جنایت کار و شقاوت پیشه اش را تا به ابد خاموش گرداند!

در سرزمین مردان نامدار و زنان دلاور آریائیان، نقش تاریکی و ناامیدی، برای همیشه رنگ باخته است. هرچند که دشمنان ما، با هزاران حیله و فریب بزرگنمائی هم بکنند؛ از کوچکترین آفرینش اهورای پاک ریزتر و بی ارزش تر جلوه خواهند داشت. در برابر عظمت میهن پرستی مردان و زنان آزادیخواه ایرانزمین، که در آسمان فکرشان، نام درخشان میهن همیشه سربلند ایشان، و در قلب های پیوسته آرزومند آنها، آرمان رهائی این مرز پرگهر خانه دارند؛ همه جا پر از ستاره های درخشانی است؛ که تا باز گرداندن خورشید، تابناک خواهند ماند. زیرا در دیار آریائیان اهورائی، جائی برای حضور اهریمنان ضد ایرانی باقی ئمانده است!                                                             ***

چون ستاره ها یکی یکی می شکفند و نور می افشانند؛ تا تاریکی و ظلمت را شکست بدهند. آسمان ایران به زودی سرخ می شود؛ سرخ و زیبا، همانند گل های سرخ دشت آزادگان، دامنه های البرز و سرتاسر زاگرس، الوند، دنا، سهند و سبلان. چون در تمامی ایرانزمین، مردمان آزاده به پای می خیزند؛ که پس از سه دهه رنج و عذاب، ننگ اسارت را از چهره مام ایرانزمین پاک سازند!

دشمن هر چه قوی تر، همت و اراده و توان مردم ایران، برای سرنگون کردن آشیانه ننگ آفرین دشمنان میهن شان، افزون تر و کارساز تر!

محترم مومنی

*تصویر وام گرفته از تارنمای اتحاد زندانیان سیاسی

مقاله قبلی«آخرین نطق» هادی خرسندی، بدنبال نطق دکتر شاپور بختیار
مقاله بعدیچریک‌های فدایی خلق: بازگشت امام تجلی اراده خلق ایران است
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.