موضوع مطلبی را که در این نوشتار خواهید خواند؛ توسط دوست هم میهنی که مدتی زندانی سیاسی بوده از درون ایران برای من ارسال گردیده است. دریغم آمد که فقط خودم آن را بخوانم؛ از اینرو آن موضوع شگفتی آور را، در قالب متنی که ملاحظه می کنید از ایشان نقل قول می کنم. زیرا نویسنده از من چنین انتظاری را دارد؛ و خودم نیز مایلم که خواسته وی را به دیگران نیز منتقل کنم. شاید در این رهگذر، هم میهنانی که هنوز برای مواجهه ی انتقامجویانه با رژیم ملاها در کشورشان، دچار تزلزل در تصمیم گیری می باشند. بتوانند راه گمشده خویش را بیابند، و پیرو اندیشیدن بر آنچه را که باید داشته باشند و ندارند؛ برای نجات دادن خود و خانه پدری خویش، از دست اهریمنان اسلامی به انجام برسانند؛ و تا دست یافتن به این آرمان ضروری از پای ننشینند. تا این امر مهم تحقق بیابد، و حکومت جنایتکار ملاها در ایران سقوط کند، و شرش را از سر همگی ما کوتاه نماید. باشد که سرانجام پس از اینهمه اسارت، چنان شود که بالاخره مسیرشان را به سوی رهائی سرزمین شان از یوغ اسارت زیر بار استبدادی دشمن خود و خانه پدری سوق بدهند!
خانه، هر لحظه تنگ تر مرا در خود می فشارد، سقف فرود می آید، پنجره ای نیست
و درب آن نیز چنان قفل شده است؛ که گوئی تا ابد هم نمی خواهد باز شود!
اشکهایم فرو می غلطند، خون در رگهایم خشک می شود. دردی ناشناخته، همه وجودم را فرا می گیرد. جز تاریکی، چیز دیگری نیست، که مرا ببیند و شاهد رنج هائی که می کشم باشد.
***
از بیرون صدائی می آید، با خودم می گویم، شاید کسی برای نجات دادن من آمده است؛ خوب که گوش می دهم، اما
صدا، صدای زنجیرهای زندانیان دربند است؛ و صدای خشم جنون آمیز زندانبان هاست؛ که موجب می شود تا امیدم را، به یکباره از دست بدهم. تلو تلو خوران به زمین می افتم، در عمق تیرگی های برخاسته از سیاهی رخوت و بی حسی، به به چگونگی به پاخیزی دوباره اشک می ریزم !
***
شلاق. شلاق. شلاق، قژ قژ زنجیرهای اسارت و چوبه های دار، دلهای سوخته ای، که هورم آتش شان، دریاچه ی ارومیه را هم خشکاند؛ و اشک هایی، که خلیج همیشه پارس را، چنان شور کرده، که حتی صنوبرهایی که به زمین افتاده اند؛ توان ایستائی و قامت راست کردن دوباره را ندارند. وای بر ما، اگر درختان دیگری هم، در هنگام نونهالی خویش بر زمین ذلت افتند؛ و آنها هم دیگر نتوانند قامت راست کنند!
***
از تمامی دیوارها خون می چکد، حنجره ها بریده می شوند، اما همچنان کسی به جلاد التماس نمی کند. نباید هم التماس کرد، جهت یافتن راه های رهائی، بخش های دیگری نیز وجود دارند؛ که با به انجام رساندن آنها، یک ایرانی مسؤل و میهن پرست بتواند اصالت خود و میهن خویش را، آشکارتر از همیشه، نزد دیگر مردمان جهان به نمایش بگذارد؛ تا به آنها نشان بدهد، که …. ” شیر مرده و زنده اش همیشه شیر است. “!
***
گرازهای وحشی رام نمی شوند؛ واپسین امیدها اما، هنوز زنده اند و زندگی می بخشند؛ حتی اگر تاریکی قصد داشته باشد، که تا ابد در آن دیار بماند!
هنوز جنگل پر از آهوست، پر از گوزن، پر از درخت های سرو و صنوبر، و… البته پر از خبرچین هائی، که دیگر زنده نیستند و مرده اند. چنانچه زنده هم باشند، تا هنوز یک ایرانی راستین و میهن پرست و با غیرت، در این سرزمین باستانی و آبرومند، ایستائی و پایائی اش را، همچون ابزاری مؤثر به کار خواهد گرفت؛ شمع کاشانه هم میهنان اش را خواهد افروخت؛ تا چلچراغ های کاخ دشمن جنایت کار و شقاوت پیشه اش را تا به ابد خاموش گرداند!
در سرزمین مردان نامدار و زنان دلاور آریائیان، نقش تاریکی و ناامیدی، برای همیشه رنگ باخته است. هرچند که دشمنان ما، با هزاران حیله و فریب بزرگنمائی هم بکنند؛ از کوچکترین آفرینش اهورای پاک ریزتر و بی ارزش تر جلوه خواهند داشت. در برابر عظمت میهن پرستی مردان و زنان آزادیخواه ایرانزمین، که در آسمان فکرشان، نام درخشان میهن همیشه سربلند ایشان، و در قلب های پیوسته آرزومند آنها، آرمان رهائی این مرز پرگهر خانه دارند؛ همه جا پر از ستاره های درخشانی است؛ که تا باز گرداندن خورشید، تابناک خواهند ماند. زیرا در دیار آریائیان اهورائی، جائی برای حضور اهریمنان ضد ایرانی باقی ئمانده است! ***
چون ستاره ها یکی یکی می شکفند و نور می افشانند؛ تا تاریکی و ظلمت را شکست بدهند. آسمان ایران به زودی سرخ می شود؛ سرخ و زیبا، همانند گل های سرخ دشت آزادگان، دامنه های البرز و سرتاسر زاگرس، الوند، دنا، سهند و سبلان. چون در تمامی ایرانزمین، مردمان آزاده به پای می خیزند؛ که پس از سه دهه رنج و عذاب، ننگ اسارت را از چهره مام ایرانزمین پاک سازند!
دشمن هر چه قوی تر، همت و اراده و توان مردم ایران، برای سرنگون کردن آشیانه ننگ آفرین دشمنان میهن شان، افزون تر و کارساز تر!
محترم مومنی
*تصویر وام گرفته از تارنمای اتحاد زندانیان سیاسی