تعجب نکنید، آری یک بار مرد، و بار دوم نمرد؛ چون که او را به لطائف الحیل کشتند! در نخستین بار، موقعی که نوکر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، سید علی خامنه ای، که با تزویر همین شیخ کوسه تازه درگرشته، به مقام رهبری حکومت آخوندی رسیده بود. در نقش بالاترین مقام حاکمیت در این رژیم منحط، می بایست که نظر خودش در باره چگونگی راست یا دروغ بودن، انجام شدن تقلب در انتخابات ریاست جمهوری دوره های نهم و دهم، و عمدا به ریاست رساندن احمدی نژاد در دولت جمهوری اسلامی توسط سپاه را بیان می کرد؛ سخنانی را مطرح ساخت، که روحیه شیخ علی اکبر هاشمی رفسنجانی را، در همان دم کشت؛ و او را از صحنه دوستی چندین ساله شان به کناری زد!
پس از به پا خیزی بلوای انتخابات تقلبی دوره دهم ریاست جمهوری، خامنه ای به دستور اربابان درونمرزی خود(فرماندهان سپاه پاسداران)، ( که حضور احمدی نژاد در پایگاه ریاست جمهوری رژیم، نفع زیادی برای همگی شان در بر داشت)؛ در مسجد جماران پشت تریبون قرار گرفت؛ و با صراحت تمام، نمک ناشناسی خودش را، نسبت به کسی که موجب رسیدن او به این مقام عظما شده بود؛ را با بزرگ ترین اهانتی که به هاشمی نمود و گفت: ” دیدگاه های آقای رئیس جمهور(مرادش محمود احمدی نژاد بود) از آقای هاشمی به بنده نزدیک تر است.” ! شخصیت انقلابی وی را چنان درهم شکست؛ که آن کسی را که در نهایت رندی و حیله گری توانسته بود، جام زهر را به خمینی بخوراند؛ و آن آخوند جنگ طلب و انتقامجو را، به پذیرش خاتمه دادن به جنگ هشت ساله میان ایران و عراق راضی نماید. از حیطه حیات سیاسی بین المللی وی ساقط کرد؛ و او را در همان جلسه به مرگ درونی و باطنی پاداش داد!
هر چند که ” سگ زرد، برادر شغال است” ؛ و هرچند که زنده بودن ” اکبرشاه ” نیز کوچک ترین تغییری، در تبدیل شدن سرنوشت کنونی مردم ایران به وجود نمی آورد؛ اما همیشه می توانست به عنوان ” لولوی سر خرمن ” درون رژیم اشغالگران حضور داشته باشد. تا همواره ” دم و گوش ” همگی شان از ترس وی برابر باشد و نتوانند کاری را از پیش ببرند!
مشکلات ” درونگروهی ” جمهوری پلید آخوندها، به گونه ای است که از دو سر قضیه هر ماجرائی، یکی شان وابسته به باند خامنه ای، و آن دیگری به باند رفسنجانی است. مرگ هاشمی، که به پندار بعضی از کارشناسان مسائل سیاسی، یک مردن عادی نبوده و او مورد مرگ تدریجی واقع شده(او را نیز با همان روشی که خمینی را به درک واصل کردند؛ از سر راه خودشان برداشتند.)؛ تا حدود زیادی شکست خوردن اعضای باند رفسنجانی از باند رقیب را حکایت می کند. اما بعید به نظر می رسد، که اگر نه همه فرزندان رفسنجانی، بلکه فقط دخترش فائزه هاشمی رفسنجانی، اجازه بدهد که اهداف پدرش، پایمال خودکامگی های کسی گردد؛ که پدر وی او را به این مقام رسانده بوده است. از اینرو، آنهائی که از هم اکنون زانوی غم به بغل گرفته اند؛ و با رفتن یا به قول برخی کشته شدن هاشمی رفسنجانی، دچار اندوه گشته اند. که از این به بعد تکلیف شان با بیت رهبری، و عمال جنایتکار آنجا چه خواهد بود؟!
خیال شان تخت تخت باشد، که فائزه خانم رفسنجانی، اگر تا کنون به احترام پدرش واکنش هائی را که مایل بود؛ نسبت به دشمنان هاشمی و خانواده اش نشان نمی داد. از حالا دیگر آزاد آزاد است؛ و هیچیک از مردان فامیل، اعم از عمویش محمد هاشمی، و برارانش مهدی و محسن هم، در مقابل کنش های بری از پروای فائزه رفسنجانی، نخواهند توانست اسب چموش و سرکش فائزه خانم را، از تحرک و یورتمه رفتن به این سو و آن سو باز دارند!
محترم مومنی