نگذارید بچه ها زیاد گریه کنند؛ رگبارهای تند بهاری، گلها را زود پرپر می نمایند!

0
615

وقتی در لابلای گرمای شدید و بسیار داغ تابستان، نسیم ملایمی وزیدن می گیرد؛ خنکای فرحبخش آن، تا عمق وجود آدمی را سرشار از لذت می گرداند. به همین نسبت نیز، در سرمای زیاد و غیر قابل تحمل زمستان، همینکه از درون دریچه کوچکی، گرمای مطبوعی به پوست رخسارتان می رسد؛ گوئی تا انتهای قلب شما را، به میهمانی آفتاب برده است. این دریافت های حسّی لذت بخش را، ما بزرگسالان که در شرایط خاص این قسمت از دوران عمر خویش هستیم؛ و مدت های درازی است که از دوران حساس و تأثیر پذیر کودکی و نوجوانی مان عبور کرده ایم به راحتی می پذیریم. و در حد توان خودمان، آنها را به دلائل طبیعی و منطقی ارتباط می دهیم.

اما بچه هائی که در سنین کودکی و نوجوانی خود هستند؛ هنوز به آن حد از تمیز فکری و عقلی نرسیده اند؛ تا مانند شما، برای خودشان از هر پدیده خوب و بدی، یک داستان طبیعی یا منطقی تهیه بکنند؛ و همه آن را در لابلای زندگی خردسالی خود جای بدهند. متأسفانه پدرها و مادرانی هستند، که به نکات مهم و سرنوشت ساز مسائل سنّی کودکان خویش، دقت های لازم را ندارند. این نوباوگان زندگی ما، غنچه های تازه شکفته ای هستند؛ که در قاموس زندگانی کودکانه شان، هنوز با مفاهیم اندوه، بی پناهی، بی عدالتی، پریشانی، تنهائی، جنگ، حسرت، خونریزی های ددمنشانه دشمنان بشریت، دهها و صدها دلائل تلخ و نگران کننده دیگر، که برای انسان جز آزردگی و افسردگی و …. هیچ بشارتی به همراه ندارند آشنا نگشته و آنها را درک نمی کنند!

در مباحث روانشناسی و روانشناختی رایج است، که انسان از هشت ماهگی اش، دارای امکانات یادگیری است. نگاه، لبخند، نوازش های آرام مادران، به اطفال چند ماهه ایشان آموزش های لازم جهت مواجهه ایشان با زندگی یی که در پیش رو دارند را می دهند. صدای گرم و مهرآفرین پدرها، وقتی گوش های نونهالان آنان را، به پیام های دلنشین پدرانه خویش نوید هستی می دهند؛ آنان را از تمامی عشق پایان ناپذیر مادران و پدران مسؤل سیراب می گردانند. سپس همه وجود آن تازه ره یافتگان به سراپرده رویدادهای خوش و ناخوش جهان را، درس هائی از ایستائی و پایائی و توانائی می آموزند!

چنانچه شکوفه های این میوه های درختان زندگی مشترک همسران، در همان ماه های نخست باز شدن گلبرگهای زیبای شان، مورد اصابت قطرات درشت و هستی گیرنده رگبارهای ناملایمات میان پدران و مادران خویش واقع بشوند؛ در همان عنفوان شکوفائی خویش، یا دمبرگ های لطیف شان از شاخه های اصلی منحرف می شوند. و یا گلبرگهای نازک شان، از درون کاسه برگهای متصل به دمبرگها، جدا گشته و به سوی سرازیری سرنگون می شوند. آنگاه محال خواهد بود، که تا باری دیگر، به آن گلبرگهای آواره، حیات دیگری بخشید!

مقاله قبلیذات توحش گروه های تروریستی مسلمان از چه سرشتی منشأ می یابد؟!
مقاله بعدیروزنامه بهار توقیف شد
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.