وقتی در لابلای گرمای شدید و بسیار داغ تابستان، نسیم ملایمی وزیدن می گیرد؛ خنکای فرحبخش آن، تا عمق وجود آدمی را سرشار از لذت می گرداند. به همین نسبت نیز، در سرمای زیاد و غیر قابل تحمل زمستان، همینکه از درون دریچه کوچکی، گرمای مطبوعی به پوست رخسارتان می رسد؛ گوئی تا انتهای قلب شما را، به میهمانی آفتاب برده است. این دریافت های حسّی لذت بخش را، ما بزرگسالان که در شرایط خاص این قسمت از دوران عمر خویش هستیم؛ و مدت های درازی است که از دوران حساس و تأثیر پذیر کودکی و نوجوانی مان عبور کرده ایم به راحتی می پذیریم. و در حد توان خودمان، آنها را به دلائل طبیعی و منطقی ارتباط می دهیم.
اما بچه هائی که در سنین کودکی و نوجوانی خود هستند؛ هنوز به آن حد از تمیز فکری و عقلی نرسیده اند؛ تا مانند شما، برای خودشان از هر پدیده خوب و بدی، یک داستان طبیعی یا منطقی تهیه بکنند؛ و همه آن را در لابلای زندگی خردسالی خود جای بدهند. متأسفانه پدرها و مادرانی هستند، که به نکات مهم و سرنوشت ساز مسائل سنّی کودکان خویش، دقت های لازم را ندارند. این نوباوگان زندگی ما، غنچه های تازه شکفته ای هستند؛ که در قاموس زندگانی کودکانه شان، هنوز با مفاهیم اندوه، بی پناهی، بی عدالتی، پریشانی، تنهائی، جنگ، حسرت، خونریزی های ددمنشانه دشمنان بشریت، دهها و صدها دلائل تلخ و نگران کننده دیگر، که برای انسان جز آزردگی و افسردگی و …. هیچ بشارتی به همراه ندارند آشنا نگشته و آنها را درک نمی کنند!
در مباحث روانشناسی و روانشناختی رایج است، که انسان از هشت ماهگی اش، دارای امکانات یادگیری است. نگاه، لبخند، نوازش های آرام مادران، به اطفال چند ماهه ایشان آموزش های لازم جهت مواجهه ایشان با زندگی یی که در پیش رو دارند را می دهند. صدای گرم و مهرآفرین پدرها، وقتی گوش های نونهالان آنان را، به پیام های دلنشین پدرانه خویش نوید هستی می دهند؛ آنان را از تمامی عشق پایان ناپذیر مادران و پدران مسؤل سیراب می گردانند. سپس همه وجود آن تازه ره یافتگان به سراپرده رویدادهای خوش و ناخوش جهان را، درس هائی از ایستائی و پایائی و توانائی می آموزند!
چنانچه شکوفه های این میوه های درختان زندگی مشترک همسران، در همان ماه های نخست باز شدن گلبرگهای زیبای شان، مورد اصابت قطرات درشت و هستی گیرنده رگبارهای ناملایمات میان پدران و مادران خویش واقع بشوند؛ در همان عنفوان شکوفائی خویش، یا دمبرگ های لطیف شان از شاخه های اصلی منحرف می شوند. و یا گلبرگهای نازک شان، از درون کاسه برگهای متصل به دمبرگها، جدا گشته و به سوی سرازیری سرنگون می شوند. آنگاه محال خواهد بود، که تا باری دیگر، به آن گلبرگهای آواره، حیات دیگری بخشید!