نوری زاد گزارش کرد: کشته شدن دختر 17 ساله بر اثر شلیک سربازان جمهوری اسلامی در روستای حنجیله

0
1116

محمد نوری زاد منتقد نظام در تازه ترین نوشتار و روزنوشت خود بنام “شلیک به عشق” از یک جنایت دیگر پرده برداشت.

این دختر به همراه برادرش به یکی از تفرجگاه‌های شهر بانه رفته بود که در حین بازگشت به منزل از سوی یکی از مأمورین درجه‌دار نیروی انتظامی به نام “ک . ر” به بهانه‌ی حمل کالای قاچاق، هدف شلیک گلوله قرار گرفت.

 روز یبست و ششم آبانماه نوری زاد نوشت:

امروز غروب به روستای حنجیله رفتم. غوغایی بود آنجا. واویلا. آخر بی انصافها مگر کسی به عشق شلیک می کند؟ برادر و خواهرِ جوانی سوار بر اتومبیل بجایی می رفته اند. در همان اطراف روستای حنجیله. که در نقطه ی صفر مرزی واقع است. کمی آنسوتر عده ای لباس شخصی با اتومبیلی که هیچ نشانی با خود نداشته راه را برآنها می بندند. برادر می ترسد. که نکند راهزن باشند. و نکند به خواهر جوانش آسیب برسانند. عقب می کشد و دور می زند تا راه گریزی پیدا کند. صدای شلیک با صدای سوختمِ دختر جوان بهم می آمیزد. دختررا به بیمارستان می برند. دو روز درحال اغما و امروز: تمام.

 دختر را بخاک سپرده بودند که من رسیدم. برادر و عموی دختر مرا شناختند و دوره ام کردند. سوز برادر به این بود که: من از کجا می دانستم آن چهار نفر لباس شخصی، مأموران نیروی انتظامی اند؟ ماشینشان که علامتی نداشت. حالا ما در رفتیم، چرا به لاستیک ماشین نمی زنی؟ چرا می زنی به سر وسینه خواهر من که قرار بود همین هفته عروسی کند!

 عموی دختر خودش را در آغوش من جای داد و های های گریست. درمیان گریه گفت: اسم برادر زاده ام ” آوین” بود. به معنی عشق. قرار بود این هفته شوهر کند. آخر مگر کسی به عشق شلیک می کند بی انصافها؟

 از روستا که بیرون زدم گِردیِ خورشید را دیدم که در پس تپه ای غروب می کرد. برادر و عموی “عشق” مصمم بودند که شکایت کنند و شکایتشان را پیگیری کنند. و من، پیشاپیش می توانستم فرسایش آنان را در طبقات دادسراها و دادگاهها مجسم کنم. نمی دانم چرا بخود گفتم: بنده های خدا مگر مادر وخواهر و وکیلِ ستار بهشتی توانستند به طرف مقابل بقبولانند که تو پسر ما را زده ای و کشته ای؟

 غروب بیست و پنجم آبان نود و دو

روستای حنجیله – نوار مرزی

تصویر وام گرفته از وبلاگ علی افشاری