چرا نمی بخشیم، بلکه به سختی انتقام هم می گیریم؟! بقلم بانو محترم مومنی روحی

0
468

مفهوم مضمون تمثیل « در عفو لذتی است که در انتقام نیست» ، مربوط به زمانی بوده است؛ که دنیا در چنین شرایط نامردمی میان ساکنان این کره ی خاکی نبود. مخصوصا در میهن عزیز ما، که خصلت های جوانمردی و انسان دوستی و اخلاق نیکو نزد هم میهنان مان، که نسبت به دیگران در رفتارهای شان از عینیت آشکاری برخوردار بود. چنانچه دو تن از نزدیکان یا دوستان و آشنایان در میان شان اختلافی پیش می آمد؛ و یا موردی بین شان موجبات خشم و نارضایتی هر دو و یا یکی از آنها را فراهم می آورد. اگر فرد رنجیده شده مجبور می گشت؛ که از طرف مقابل انتقام کشی بکند. اطرافیان او وی را به بردباری در آن رابطه تشویق می نمودند؛ و با بیان « در عفو لذتی است که در انتقام نیست» ، از فردی که مایل به انتقام کشی بود می خواستند. تا به آنان اجازه بدهد، که شرایط پدید آمدن دوباره دوستی در میان آن دو تن را فراهم بی آورند!

اما اکنون، از آنجائی که چنین مساله ای در میان بیشتر مردم جامعه حضور دارد. نمی توان بخشیدن و عفو کردن فرد خاطی را به آحاد ملت ایران پیشنهاد داد؛ و آنان را به بخشیدن فرد خطاکار تشویق نمود!

ویژه آن که در این برهه زمانی، مردم مملکت ما در موقعیت اشغال چهل ساله کشورشان، توسط بدترین و شقاوت پیشه ترین موجودات دنیا قرار دارند؛ و از مجموعه بلایای آسمانی و زمینی، چیزی باقی نمانده که بر سر این مردم ستمکش نیامده باشد. دیگر هیچ جائی برای درنگ وجود ندارد؛ و هیچ مهلتی جهت انتقام کشیدن از این چپاولگران ندارند. حتی ناگزیرند که در این مورد، با شتاب هر چه سریع تر به این مهم بپردازند؛ و رنگ خباثت و فساد دائمی را از چهره هستی خود و میهن شان بزدایند. هرچند که در این رهگذر، اکوان های دیو و اهریمنان ضد ایرانی حکومتی، بر سر راه شان قرار بگیرند؛ و تلاش کنند که ایشان را از رسیدن به هدف ملی و میهنی شان باز بدارند؟!

در ادبیات شیوای پارسی مان تمثیل پر معنائی داریم که می گوید: « یک آدم باهوش هرگز از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود. » ؛ و این نکته در موقعیت کنونی نزد کلیه ایرانیان، می بایست که از مفهوم ویژه ای برخوردار باشد. اکنون که بر اثر فریبخوردگی همگی مان در نزدیک به چهل سال پیش، بزرگ ترین ناسپاسی های تاریخی مان را مرتکب گشته ایم؛ و در تمام این مدت طولانی، از بسیاری از آسیب های اجتماعی در امان نبوده ایم؛ و تک تک مان به وضوح به این نتیجه آشکار رسیده ایم؛ که کم ترین فرصتی برای باز پس گیری میهن مان از دست اشغالگران تازی تبار نداریم. شایسته است که از همه ثانیه های عمرمان، مخصوصا در شرایط کنونی، بیشترین امتیاز را به دست بی آوریم؛ و در جهت حفظ آن با جان و دل کوشا باشیم!

متاسفانه برخی از ما ملت ایران، چه در برون و چه درون مرزهای کشور باستانی مان، بسیار ساده انگار و ظاهر بین هستیم. از هر رخداد کوچک و کم اهمیت در سراسر دنیا، تاثیر نادرست می پذیریم؛ و آن را با شرایط موجود در کشورمان مطابقت می دهیم؛ و با این پندار غلط، که این امر روی داده تا ما ایرانیان از چنگال ابلیس زمانه رها بشویم. باز هم خود را در دریای افکار بیهوده و نادرست غرق می کنیم. تا باری دیگر جهانخواران حاضر در این گیتی پهناور، باز هم ما را بفریبند و کلاه آشکار کننده نادانی مان را، باز هم بر سر یکایک ما بگذارند!

در دنیای سیاست در تمامی جوامع بین المللی، کوچک ترین اتفاقی می تواند؛ بر روی سرنوشت ملت های بسیاری از ممالک جهان، تاثیرات مثبت و منفی داشته باشد. اما بر سیاستگزاران این کشورها، چنانچه آزموده و دانا باشند مبرهن است؛ که امر به وقوع پیوسته، چه تاثیری بر روی مسائل سرزمین ایشان و ملت آنها را دارد؟ ولی معمولا مردم این کشورها، به خصوص در ایران ما در این برهه از زمان، که هیچ امیدی به فضائل نداشته حاکمیت نادان کنونی و دولتمردان فاسد آن نیست. خیلی زود از یک پیش آمد در دنیای سیاست، دهها نتیجه درست یا ناصحیح از آن می گیرند؛ و بازتاب عواقب احتمالی آن را، بر روی مسایل مربوط به کشور خودمان تعمیم می دهند!

در میان سیاستمداران این برهه زمانی در دنیا، آقای دونالد ترامپ ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا، از نخستین روزهای سخنرانی های مبارزات انتخاباتی خویش، تا همین حالا که نزدیک به دو سال از ریاست اش بر « ینگه دنیا » می گذرد. یک روز هم از ارسال پیام های گفتاری و توئیتری خودش برای جهانیان کم نگذاشته است. ایشان به خاطر اختلافات حزبی میان خودشان و دموکرات های آمریکا، از همان موقع تا کنون، تازیانه رسوا سازی باراک اوباما رئیس جمهور پیشین این کشور و همکاران و کابینه اش را، در دست گرفته و بر آنان می تازد؛ و ضمن چنین کاری، پیام روراست بودن حزب متبوع خودش(جمهوریخواهان) را، مخصوصا به عوام جوامع بشری در جهان القاء می نماید. در این رابطه است که نزد بعضی از ایرانیان ساده انگار، امر چنان مشتبه می گردد؛ که این فرد فرشته ای است که از عالم بالا، جهت نجات دادن مردم ایران، از این مصیبت چهل ساله نازل شده است. جز بهبود بخشیدن به اوضاع اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی مردم ایران، هیچ هدف دیگری را دنبال نمی کند!

در دیماه سال ۱۳۵۷ خورشیدی، هنگامی که حزب دموکرات آمریکا، مصیبت رخ دادن انقلاب سیاه و شوم اسلامی را بر سر ملت ایران فرود آورد. در بحبوحه و گرماگرم تظاهرات براندازانه ملت فریبخورده ایران علیه پادشاه فقید، درون یک سوپر مارکت در محله مان مشغول خرید کردن بودم. خانمی از همسایگان را دیدم؛ که تا دیروز آن روزگار، با « بی کی نی » از بابلسر تا به ساحل قدم می زد و از آن لذت می برد. سپس عکس هایش را به تهران می آورد و نزد دیگران به نمایش می گذاشت. در آن هنگام که مردم به زهر خوش باوری و فریبخوردگی مسموم شده بودند. در آن سوپر مارکت مشغول خرید کردن بود. وی از اولین زنانی بود، که حتی به پوشیدن مانتو و مقنعه قناعت نکرد؛ بلکه با پوشش چادرهای آستین دار که در آن موقع به یکباره مد و باب شده بود. در میان تظاهر کنندگان قرار می گرفت؛ و با در دست گرفتن عکس خمینی دجال، به سر دادن شعارهای انقلابی علیه شاه می پرداخت. در همان هنگام که ما مشغول خرید کردن بودیم؛ یک دسته بزرگ از تظاهر کنندگان که گوئی از قیطریه شروع کرده و قصد داشتند که تا میدان شهیاد بروند و بازگردند. در حال شعار دادن از مقابل آن فروشگاه عبور می کردند. خانم مورد نظر یک باره با هیجان با فرستادن صلوات بر محمد و آل او، به تشویق نمودن هم پالکی های خودش پرداخت؛ و با سر دادن زنده باد خمینی، با شعف زیادی از آن اقدام راضی بود. مالک آن سوپر مارکت که مرد تقریبا مسن و باتجربه ای بود. از آن زن پرسید: « خانم…. این خمینی کیه؟ » زن در پاسخ او گفت: « حاج آقا شوخی می کنین، الان دیگه کیه که آقا رو نشناسه»، بعد پوزخندی هم تحویل آن مرد موقر داد. حاج آقا باری دیگر پرسید: « یعنی می گین که اون آدمه؟ »، زن کمی عصبانی شد و با همان حالت جواب داد: « اگه فرشته نباشه حتما یکی از بهترین آدماست» ؛ مرد باز هم پرسید: « دهن داره؟ » زن خشمگین تر به او جواب داد: « البته که دهن داره!» مرد ادامه داد: « لباسی هم که می پوشه جیب هم داره؟» زن دیگر تاب نیاورد و با شدت عصبانیت گفت: « صد درصد، چه سوآلایی می کنین حاج آقا؟ » بعد حاجی ادامه داد: « به این ترتیب و با احتمال زیاد، ایشون فقط و فقط برای منافع خودش به این کار دست زده، چون وقتی پای دهن و جیب درکار باشه؛ غیر از این نیست که فرد به خاطر سود شخصی به هر کاری دست بزنه، به زودی همگی تونو به جائی می رسونه، که روزی صد دفعه بگین ممدرضا شاه روحت شاد خدا بی‌آمرزدت» !

زنک مدافع انقلاب اسلامی و خمینی فناتیک و فریبکار، از ادامه بحث طفره رفت. بعد با عجله دوید که خودش را، به داخل صف متظاهران فریبخورده نادان فرو کند. تا هر چه زودتر تاج قهرمانی در تظاهرات ضد حکومتی، و صدالبته ویران کننده میهن و سیه روز کننده هم میهنان اش را دریافت بکند!

عبثا که چه کردند با این سرزمین هزاران ساله و آکنده از فرهنگ مردمی و اصالت باستانی، که همواره مورد حسادت ساکنان دیگر ممالک جهان بوده، و آنان را وا می داشته، که برای رساندن خودشان به موهبات فراوان و موجود در این کهندیار برسانند!

اما در نهایت تاسف، هیچیک از آحاد ملت ایران( دست کم در میان عوام ) کسی نمی دانست که چرا یکباره مردم انقلابی شدند و به خیابان های کشورشان ریختند؛ و « مر گ بر شاه » گویان، پیام انقلاب خودشان را، در نهایت بی رحمی به پادشاه میهن دوست و وطنپرست آن رساندند؟!

حدود یک ماه دیگر، سردمداران فریبکار و جاه طلب و قدرت پرست حکومت منفور اسلامی، طبق معمول سال های گذشته، در بیست و دوم بهمن ماه، جهت برگزاری بزرگداشت پیروزی ابلهانه انقلاب اسلامی شان، در جای جای ایرانزمین به راهپیمائی و سردادن شعارهای انقلابی می پردازند. اکنون یک سؤآل با پاسخی ساده و گویا پیش می آید: « خانم و آقای کارگر، معلم، دانشجو، کارمند، و……، شما که حدود یک سال است؛ که به طور بسیار جدی و با پشتکار راسخ، در سراسر میهن مان به تظاهرات و ایجاد تجمعات اعتراضی، و بیان شعارهای حق طلبانه برخاسته اید. آیا با رسیدن « دهه فجر= زجر» ، که امکان آزادانه سردادن پیام های معترضانه و شعار مانند پیش می آید. وقت آن نرسیده است؛ که با استفاده از این موقعیت، پس از گذشتن سی و نه سال و یازده ماه از آغاز فرود آمدن هرگونه ستم و بدبختی بر سر خود و هم میهنان تان، در شرایطی که نمایندگان خبرگزاری های زیادی از سراسر دنیا در کشورتان حضور دارند. انتقام تمامی آنچه که این حاکمیت قرون وسطائی، از بیداد و ستم بر سرتان آورده را، به یکباره از این ستمکاران جانی و دزد و چپاولگر بگیرید؟ مادرانی که عزیزان و جوانان برومندشان، در طول چهار دهه جاری کشته شدند؛ تا مغز پاک و فرشته آسای شان، برای طول عمر موجود خباثت پیشه ای که ضحاک ماردوش این زمانه است؛ به سید علی خامنه ای مزدور اهریمن داده بشود. از شما نسل کنونی و دلاورپیشگان امروزی انتظار دارند. که انتقام خودتان ، آن جوانان بی گناه، و میلیون ها ایرانی رنجدیده را، از این نا به کاران روزگار بگیرید؟!

یکی از مهم ترین رویدادهای کنونی در جهان، استعفای ناگهانی آقای جیمز متیس وزیر دفاع ایالات متحده از این مقام است. که البته اعلام شده، که در ماه فوریه سال آتی از ادامه کار در کابینه آقای ترامپ باز خواهد ایستاد. آیا می دانید که این اتفاق بر اساس چه رخداد پنهانی در جهان سیاست افتاده است؟ که سیاستمداری همچون آقای جیمز متیس، در این برهه بحرانی در دنیای سیاست در جهان، ریاست جمهوری کشور اش را تنها می گذارد. تا…… تا چه؟ تا در اموری که در عالم پشت پرده های سیاست می گذرد؛ با اقداماتی که انجام شدن شان در خفا و به طور پنهانی میان دولتمردان ینگه دنیا و ایران اتخاذ شده، مخالفت های خودش با این رویداد را، که احتمالا به وقوع خواهد پیوست. به جهانیان اعلام کند؛ و خودش را در یک خطای دیگری که آمریکا(البته این بار توسط جمهوریخواهان) در صدد انجام دادن آن است آلوده نسازد؟!

بیرون آورده شدن نظامیان آمریکائی به فرمان ترامپ، از سوریه و بعد هم از افغانستان، و استقرار بزرگ ترین ناوشکن آمریکا در خلیج پارس، یک نمایش فریبکارانه است؛ که به وسیله آن، امر را بر مردم دنیا مشتبه سازند؛ که آمریکا مایل به حمله نظامی به ایران است. و نظامیان خودش را جهت تحقق بخشیدن به این موضوع از سوریه بیرون آورده است!

فریب نخوریم و هوشیار باشیم؛ که مخفیانه میان آمریکا و جمهوری پلید اسلامی توافقی ضد ایرانی و چه بسا ضد اسرائیلی هم به وجود آمده، که ترامپ این حکومت ضد بشری را به حال خودش بگذارد. اما در عوض، در آتیه نه چندان دور، با گرفتن باج کلانی از خزانه ی پربار آینده در حکومت کنونی ایران، به بهره های مادی فراوانی برسد. که هیچیک از رقبای خودش در عالم ثروتمندی در جهان را، تاب رقابت با وی نباشد. بالاخره جناب رئیس جمهور، قبل از سیاستمدار بودن یک کاسب تمام عیار است!!!

محترم مومنی

مقاله قبلیجنگنده‌های اسرائیلی مواضع سپاه پاسداران و حزب الله را در دمشق منهدم کردند
مقاله بعدیچرا پادشاهی آری؟ جمهوری نه نه نه؟!!! نوشتاری از بانو محترم مومنی روحی
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.