پس از به پایان رسیدن جنگ دوم جهانی، چند کشور اروپائی که به سبب مواجهه مستقیم با آن نبرد نا به هنگام، دچار آسیب های بیشتری شده بودند؛ ناگزیر گشتند که جهت باز سازی خرابی های ناشی از آن جنگ خانمانسوز در کشورشان، از مردم سایر ممالک جهان یاری بخواهند. تا به نابسامانی های ظاهر مملکت خویش پایان بدهند. از جمله کشورهائی که خیلی زود به درخواست ممالک مورد تعرض واقع شده پاسخ مثبت دادند؛ سه کشور الجزایر، ترکیه و مراکش بودند. که شهروندان داوطلب خود را، برای کمک به کشورهای جنگ زده در اروپا، به عنوان ” کارگران مهاجر و یا مهمان های مهاجر ” اعزام کردند!
از آن پس، رفت و آمدهای مداوم آن مهمان های مهاجر، به اروپا و کشور های متبوع خودشان را آغاز کردند. ایشان که دستمزدهای قابل توجهی از میزبانان خود دریافت می کردند. درآمدهای زیادی که از این طریق به دست می آوردند؛ را به راحتی در سرزمین های زادگاه شان، جهت رونق بخشیدن به کار و کسبی که در میهن خود داشتند هزینه می نمودند. چون آنها به عنوان کارگر یا میهمان مهاجر در آن کشور غربی به کار اشتغال داشتند؛ بدون کوچک ترین دردسری میان آن دو سرزمین رفت و آمدهای مستمر هم داشتند. اما غیر از کشورهای نامبرده در بالا، مهاجران فراوان دیگری هم، از برخی دیگر از ممالک دنیا به کشورهای آسیب دیده رفت و آمد داشتند؛ و در آن دیار نو، زندگانی نوینی را برای خودشان تدارک می دیدند؛ تا که به راحتی بتوانند، در آن مملکت جدید زندگی عادی و معمولی داشته باشند.
بدیهی است که از آن خانواده های جوان که برای کار در اروپا به سوی ممالک متقاضی کمک می رفتند؛ ضمن انجام دادن خدماتی در آن ممالک، برای فعال گشتن پروژه های ساختمانی و کشاورزی و بازاری در سرزمین میزبان، به کارهائی که حکومت و دولت مملکت میزبان برنامه ریزی می نمودند می پرداختند. ولی در این رهگذر، خانواده های ایشان نیز گسترده تر می شدند؛ و فرزندان دیگری از آن مهاجران در آن دیارغیر به دنیا می آمدند؛ که اصطلاحا ” نسل دوم ” نامیده می شدند!
این نسل جدید، به خاطر چندگانگی های فراوان در امور تربیتی و فرهنگی شان، چنان دچار لغزش های رفتاری می گشتند؛ که بسیاری از خطاهای انجام شده اجتماعی درون آن کشورها، توسط آنان عملی می شدند. آنچه که بیش از همه موجب رخ دادن بزهکاری های آن نسل دوم مهاجران، در سرزمین جدید ایشان می گردید؛ گرایش های مذهبی و دینمداری دگم و بدون منطق خانواده های آنان بود. که آنها را نسبت به آنچه که در محیط بیگانه می دیدند و می شنیدند حساس تر هم می ساخت. زیرا درون خانه خودشان، با وجود سیطره ی عقاید خشک مذهبی(بیشتر مهاجران مورد نظر مسلمان های شیعه و سنی بودند.) اعضای خانواده ایشان، شخصیتی غیر منطقی در درون آنها شکل می گرفت. اما در میان آحاد جامعه، و در بیرون از محیط خانه شان، نظاره گر مسائلی می شدند؛ که سیصد و هشتاد درجه با آنچه که آنها در خانه خویش می دیدند و انجام می دادند تفاوت داشت!
بر همین اساس، دوگانگی یا چندگانگی های موجود در اجتماع، کاراکتر های جدیدی به آنان می دادند؛ و بر روی شخصیت اصلی آنان، تأثیرات فراوانی هم می گذاشتند. ناگفته نماند، اکنون که حدود هفتاد سال از خاتمه یافتن جنگ دوم جهانی می گذرد؛ هنوز نسل دوم مهاجران نخستین، که حالا خودشان هم تشکیل خانواده داده و نسل های سوم یا …. به وجود آورده اند؛ نه تنها آن مسائل و مشکلات پیشین از میان نرفته اند؛ بلکه در بعضی از موارد، حاد تر و مشکل آفرین تر نیز گشته اند!
همگی ایشان که در کشور میزبان، دارای مدارک رسمی اقامت و مجوزهای کتبی مهاجرتی، برای رفت و آمد داشتن به همه جای گیتی، بخصوص به کشورهای خودشان را دارند؛ در اثر همین آمد و شدهای تفریحی یا کاری، با مشاهده فرهنگ های قومی خودشان درون خانه پدری، و مقایسه آنها با آنچه را که خود داشتند و دارند. مورد هجوم دو مبارز نستوه( فرهنگ قومی و فرهنگ موجود در سرزمین بیگانه) در موجودیت خود می گردند. امری که اگر به اهمیت آن بها داده نشود؛ باعث به وجود آمدن بلاتکلیفی رفتاری در میان آنان می گردد. و چون به علت ناپختگی و جوانی و خامی، روح و روان شان نمی توانند به تفکیک میان خوب و بد بپردازند. انبوه نابسامانی های فکری در این افراد، چنان در ضمیر ایشان انباشته می شوند؛ که همانند کسانی که از چاقی مفرط،ی که دارند؛ به آسانی قادر به حرکت های گوناگون نمی باشند. اینها هم از فرط انباشتگی تناقضات فرهنگ های چندگانه ملی و مذهبی که با دیگران دارند؛ به راحتی نمی توانند، که خودشان را از چیره گی و فشار آن تضادهای آزار دهنده اجتماعی برهانند!
گوئی که آرام آرام، و به مرور زمان، چنان به سوی جاذبه های منفی در پیرامون خودشان کشیده می شوند؛ که آنها را، تنها راه رهائی خویش از مخمصه ی نا هنجاری های درون افکار مغشوش خود تشخیص می دهند. از آن پس، به دنبال چیزی می گردند؛ که به وسیله آن ” خلاء ” شخصیتی شان را پر کنند. و به علت نیاز فراوان به این امر، به تنها موردی که نمی اندیشند؛ خوب یا بد بودن جاذبه مورد نظر است!
دختران و پسران جوانی، که از درون کشورهای پیشرفته اروپائی، خانواده های شان را ترک می گویند؛ که به سوی گروه های وحشی تروریستی(مانند داعش) بروند. هرگز به این حقیقت آشکار فکر نمی کنند، که اگر عملکردهای این یا آن گروه، منطقی و صحیح باشند؛ چرا آنها باید به یک زندگی مخفیانه بسنده کنند؛ و همه روزه تعداد زیادی از مردم بی گناه دنیا را به قتل برسانند؟
احتمالا برخی بر این پندارنذ که بگویند؛ که تروریست ها، با دادن پول زیاد به این جوانان، آنها را فریب می دهند؛ و از ایشان جانیان باالفطره را می سازند. حتی اگر این پندار نیز صحت داشته باشد. پس جای تربیت خانوادگی در کجاست؟ پس وظیفه پدران و مادران این نسل آشفته چیست؟ آیا بگذاریم که اینها، در شوره زار بدی های موجود در جوامع بشری، به سنگ نمک استحاله بیابند؛ و بکنند آنچه را که با انسانیت، از زمین تا آسمان فاصله دارد!
جوانانی مثل عمر متین افغانی، که با توحش بسیار به قتل عام عده ای جوان دگرباش در آمریکا دست زد؛ نمونه ای از این ” نسل دومی ها ” در جهان است. که انباشتگی افکار پوسیده اش از دگماتیسم مذهبی، چنان بر او سیطره یافته بود؛ که همچون بیماران روانی، که مبتلا به ” جنون ادواری ” می گردند. نتوانست بر فشار تحریکات عصبی خویش، که برخاسته از عقاید افراطی دینی او بود فائق گردد؛ مانند کاسه های داغ تر از آش، همچون گرازی وحشی به میان عده ای جوان بی گناه شورش برد. و جان خودش و آنان را تباه نمود. نسل دومی از یک خانواده مهاجر افغان در آمریکا بود؛ که به تروریست های اسلامی اجازه داده بود؛ تا از راه گوش، مغز وی را تباه کنند. و فاجعه اخیر را به وجود بیاورند!
یک دیوانه روانی، نه چیزی کم تر و نه بیشتر!
محترم مومنی