ناگهان زمین دهان باز کرد و قارون را بلعید!

0
184

داستان زندگی قارون( یکی از ثروتمندان دوران میان به وجود آمدن ادیان یهود و مسیحی، که در مصر باستان می زیسته است.)؛ در برخی از کتابهای آسمانی !!! آمده است. هر گاه که قارون در معابر عمومی ظاهر می شده؛ چندین خدمه بار کلیدهای خزائن دارائی های وی را با خودشان حمل می کرده اند( اگر در هنگام زندگی او، کلید با مفهومی که ما از آن سراغ داریم؛ ساخته شده بوده و کاربرد می داشته است؟ ) ؛ مشهور است که موقع حرکت کاروان قارون و همراهان وی، مردم عادی در مسیر او می ایستادند و با حسرت به آنهمه جلال و شوکت و عظمت می نگریسته اند. آنگاه به گونه ی گلایه آمیز، از خالق شان می پرسیدند: ” چرا ما را چنین فقیر، و او را چنان دارا کرده ای ؟ ” سپس همگی شان پنهان و آشکار آرزو می کردند؛ ای کاش ما هم مانند قارون بودیم!

یک روز، هنگامی که محل عبور قارون و نوکران او بسیار شلوغ و پر رفت و آمد بود. یکباره در همان نقطه ای که قارون برای لحاظاتی از رفتن باز ایستاده بود؛ و جهت تماشای موردی که توجه وی را به خود جلب می کرد؛ در آن نقطه توقف نمود.. یکباره زمین دهان باز کرد و قارون را در کام خویش فرو برد و بلعید. بعد مردم زیادی که در آن روز شلوغ از آنجا می گذشتند؛ و همواره موقع عبور قارون به تماشای او و کلید داران گنجهایش می ایستادند. با مشاهده آن منظره هولناک، وحشتزده به یکدیگر می گفتند: ” خدای را سپاس که ما قارون نبودیم ” !

غرض از مطرح نمودن مقدمه بالا، بیان زندگی قارون و ثروت بی حد و حساب وی نیست. منظور نگارنده، قارون هائی هستند که در این برهه زمانی در میان شهروندان ایرانی می باشند. قارون هائی که یکباره اوج می گیرند و ستاره ی اقبال شان چنان طلوع می کند؛ که گوئی هرگز غروبی را تجربه نخواهند نمود. اما یکباره، همان ستاره های اعجاب برانگیز، به طور ناگهانی چنان در پشت قله های رفیع شهرت این قارون های قرن بیست و یکم، با سرعتی غیر قابل تصور مخفی می شوند؛ و از ادامه نورافشانی شان نیز متوقف می گردند؛ که هرگز در قالب اندیشه هیچیک از اطرافیان ایشان، و بقیه مردم نیز نمی توانند بگنجند!

یا به عبارت صحیح تر، دست هائی با مهارت کامل، و با مقاصد خاصی، به گونه ای که فقط خودشان از آن سر در می آورند؛ ستاره های بخت این قارون های تقلبی را می افروزند؛ و پس از به هدف رسیدن منظورهای شان، به همان زمین هائی که قارون های کنونی، با تفاخر بسیار از روی آنها می گذرند. به حکم اشخاص پشت پرده های عالم سیاست، که خودشان این زمینها را به عمد زیر پاهای آنها گسترده اند؛ امر می کنند تا که دهان بگشایند؛ و به گونه ناگهانی این قارون های مورد سوء استفاده قرار گرفته شده را، به کام خویش ببرند و ببلعند. که تا هرگز کسی نتواند از طریق قارون های حقیر و به ذلت کشانده شده؛ به مقاصد و اهداف غیر متعارف اربابان آنها پی ببرد!

جزایری ها، زنجانی ها، ضراب ها، و قارون های گمنام دیگری که هنوز مقاصد اربابان خویش را، کاملا جامه عمل نپوشانیده اند. کسانی که در پائین ترین مشاغل اجتماع جان می کنده اند؛ تا که بتوانند مخارج زندگی خود و خانواده شان را تأمین نمایند. چگونه از حضیض ذلت، به اوج دارائی و شهرت و مکنت رسیده بودند؟ مقاصدی که این افراد را به قارون شدن تبدیل کرده اند؛ حول کدام محورهائی می گشته اند؟ کدام پیر خیمه شب بازی، سرنخ این عروسکها را در دست های تزویر و ریای خویش، به این سو و آن سوی صحنه نمایش می چرخانده؛ که حتی دستگاه های پیشرفته الکترونیکی اخیر، که بیشتر مورد استفاده جاسوسان قدرت های بزرگ دنیا قرار می گیرند. هیچگاه نتوانسته بودند؛ با شنود پیامهای پنهانی میان اربابان و نوکران، سر از راز سر به مهر ایشان در بیاورند؟!

اکنون که زمین های زیر پاهای این قارون نماهای قلابی، به امر اربابان آنها، دهان گشوده و ایشان را بلعیده اند. شایسته است که مردم میهن مان، به ویژه جوانان سلحشور ایرانی، که در زمره ” نسل سوخته ” جامعه قرار دارند. و به سبب اشتباهات نسل پوسیده ای، که نابخردانه فریب ایادی زورمداران گیتی را خوردند؛ و سرزمین کهن و آبرومند شان را به چنین سرنوشت شومی مبتلا کردند؛ و در اثر چنین فریب خوردگی خفت باری، نسل های بعد از خودشان را، به عنوان ” نسل سوخته ” و ” نسل هیچ و پوچ ” بدل نمودند. بیش از این درنگ نکنند؛ و به مزدوران اهریمن صفت اشغالگران کشورشان، اجازه ندهند که مشتی آخوند یک لا قبای بی فرهنگ جنایت پیشه و خودکامه، همچنان در میهن شان بمانند و دارائی های ملی ایشان را بدزدند و ببرند و بخورند!

محترم مومنی

مقاله قبلیپروژه سينمايي جديد «جورج كلوني» تاييد شد
مقاله بعدیمحیط بان محکوم به اعدام از چوبه دار رهایی یافت
محترم مومنی روحی
شرح مختصری از بیوگرافی بانو محترم مومنی روحی او متولد سال 1324 خورشیدی در شهر تهران است. تا مقطع دبیرستان، در مجتمع آموزشی " فروزش " در جنوب غربی تهران، که به همت یکی از بانوان پر تلاش و مدافع حقوق زنان ( بانو مساعد ) در سال 1304 خورشیدی در تهران تأسیس شده بود؛ در رشته ادبیات پارسی تحصیل نموده و دیپلم متوسطه خود را از آن مجتمع گرفته است. در سال 1343 خورشیدی، با همسرش آقای هوشنگ شریعت زاده ازدواج نموده؛ و حاصل آن دو فرزند دختر و پسر 47 و 43 ساله، به نامهای شیرازه و شباهنگ است؛ که به او سه نوه پسر( سروش و شایان از دخترش شیرازه، و آریا از پسرش شباهنگ) را به وی هدیه نموده اند. وی نه سال پس از ازدواج، در سن بیست و نه سالگی، رشته روانشناسی عمومی را تا اواسط دوره کارشناسی ارشد آموخته، و در همین رشته نیز مدت هفده سال ضمن انجام دادن امر مشاورت با خانواده های دانشجویان، روانشناسی را هم تدریس نموده است. همزمان با کار در دانشگاه، به عنوان کارشناس مسائل خانواده، در انجمن مرکزی اولیاء و مربیان، که از مؤسسات وابسته به وزارت آموزش و پرورش می باشد؛ به اولیای دانش آموزان مدارس کشور، و نیز به کاکنان مدرسه هائی که دانش آموزان آن مدارس مشکلات رفتاری و تربیتی داشته اند؛ مشاورت روانشناسی و امور مربوط به تعلیم و تربیت را داده است. از سال هزار و سیصد و پنجاه و دو، عضو انجمن دانشوران ایران بوده، و برای برنامه " در انتهای شب " رادیو ، با برنامه " راه شب " اشتباه نشود؛ مقالات ادبی – اجتماعی می نوشته است. برخی از اشعار و مقالاتش، در برخی از نشریات کشور، از جمله روزنامه " ایرانیان " ، که ارگان رسمی حزب ایرانیان، که وی در آن عضویت داشته منتشر می شده اند. پایان نامه تحصیلی اش در دانشگاه، کتابی است به نام " چگونه شخصیت فرزندانتان را پرورش دهید " که توسط بنگاه تحقیقاتی و مطبوعاتی در سال 1371 خورشیدی در تهران منتشر شده است. از سال 1364 پس از تحمل سی سال سردردهای مزمن، از یک چشم نابینا شده و از چشم دیگرش هم فقط بیست و پنج درصد بینائی دارد. با این حال از بیست و چهار ساعت شبانه روز، نزدیک به بیست ساعت کار می کند. بعد از انقلاب شوم اسلامی، به مدت چهار سال با اصرار مدیر صفحه خانواده یکی از روزنامه های پر تیراژ پایتخت، به عنوان " کارشناس تعلیم و تربیت " پاسخگوی پرسشهای خوانندگان آن روزنامه بوده است. به لحاظ فعالیت های سیاسی در دانشگاه محل تدریسش، مورد پیگرد قانونی قرار می گیرد؛ و به ناچار از سال 1994 میلادی،به اتفاق خانواده اش، به کشور هلند گریخته و در آنجا زندگی می کند. مدت شش سال در کمپهای مختلف در کشور هلند زندگی نموده؛ تا سرانجام اجازه اقامت دائمی را دریافته نموده است. در شهر محل اقامتش در هلند نیز، سه روز در هفته برای سه مؤسسه عام المنفعه به کار داوطلبانه بدون دستمزد اشتغال دارد. در سال 2006 میلادی، چهار کتاب کم حجم به زبان هلندی نوشته است؛ ولی چون در کشور هلند به عنوان نویسنده صاحب نام شهرتی نداشته، هیچ ناشری برای انتشار کتابهای او سرمایه گذاری نمی کند. سرانجام در سال 2012 میلادی، توسط کانال دو تلویزیون هلند، یک برنامه ده قسمتی از زندگی او تهیه و به مدت ده شب پیاپی از همان کانال پخش می شود. نتیجه مفید این کار، دریافت پیشنهاد رایگان منتشر شدن کتابهای او توسط یک ناشر اینترنتی هلندی بوده است. تا کنون دو عنوان از کتابهای وی منتشر شده و مورد استقبال نیز قرار گرفته اند. در حال حاضر مشغول ویراستاری دو کتاب دیگرش می باشد؛ که به همت همان ناشر منتشر بشوند. شعار همیشگی او در زندگی اش، و تصیه آن به فرزندانش : خوردن به اندازه خواب و استراحت به اندازه اما کار بی اندازه است. چون فقط کار و کار و کار رمز پیروزی یک انسان است.